تارا فایل

جزوه کنکور کارشناسی ارشد فلسفه جغرافیا


جزوه کنکور کارشناسی ارشد فلسفه جغرافیا، در قالب فایل Word، شامل خلاصه کتب مهم فلسفه جغرافیا و تست های تالیفی به همراه پاسخنامه، در 200 صفحه.

خلاصه کتب مهم در کنکور کارشناسی ارشد جغرافیا.
سرفصل های پرتکرار در کنکور
قابل استفاده برای همه گرایش های جغرافیا
تست تالیفی و پاسخنامه آن

فصل اول: اندیشه های نو در فلسفه جغرافیا
مفهوم جغرافیا
تقریباً 2300 سال، قبل، برای اولین بار، اراتوستن، کلمه جغرافیا را بکار برد و از جغرافیا چنین تعریفی ارائه داد: “مطالعه زمین، به عنوان جایگاه انسان”. بعد از گذشت 2300 سال هنوز هم این تعریف با مختصر تغییری در تعاریف جدید جغرافیا به کار گرفته ﻣﯽشود. چنان که در سال 1981، پیتر هاگت، جغرافیا را، مطالعه سطح سیاره زمین، به منزله فضایی که در داخل آن جمعیت انسانی زندگی ﻣﯽکند، تعریف ﻣﯽکند. برابر این تعریف، جغرافیا، با انسان آغاز ﻣﯽشود و در واقع عمر جغرافیا همزاد با عمر انسان بوده است و بدون فعالیتﻫﺎ و رفتارهای انسانی در سطح زمین، علم جغرافیا وجود نخواهد داشت.
ـ کلمه جغرافیا با شناخت جمله ((مردم در کجا زندگی ﻣﯽکنند)) عینیت ﻣﯽیابد. بدین سان کلمه “کجا” به مکانﻫﺎﯼ موجود در سطح زمین اطلاق ﻣﯽشود و زندگی نیز به پراکندگی و تراکم مردم اطلاق ﻣﯽشود. بعد از این دو، مفهوم این سوال مطرح ﻣﯽشود ((که مردم چگونه زندگی ﻣﯽکنند؟)) که در ماهیت این گزاره عوامل (فضا و زمان) نهفته است.

در هم تنیدگی پدیدهﻫﺎی طبیعی و انسان ساخت که در سطح زمین پدیدار ﻣﯽشوند، هسته و علت وجودی علم جغرافیا را سبب ﻣﯽگردند. پس بازیگران اصلی فضای جغرافیایی، نه طبیعت و نه تنها انسان ﻣﯽباشد، بلکه در هر فضای جغرافیایی، طبیعت و جامعه در تولید فضا و مکان هر یک به میزان توانایی خود، سهمی را به خود اختصاص دادهاند.

تاثیرات متقابل ساختار جامعه و محیط که حاصل آن، در هم تنیدگی پدیدهﻫﺎ در سطح زمین و شکلگیری فضاهای جغرافیایی است. از نظر گریفیت تیلور ﻣﯽتواند سه نوع جغرافیا را مطرح سازد:
1) جئوکراتیک: که در این نوع جغرافیا، طبیعت، نقش عمدهای در تعیین نوع زندگی بازی ﻣﯽکند.

2) تئوکراتیک: در این نوع جغرافیا، یک نوع خدانگری در همه پدیدهﻫﺎ مورد توجه ﻣﯽباشد.
3) وی ـ اوکراتیک، این نوع جغرافیا، در مقابل جئوکراتیک و تئوکراتیک قرار ﻣﯽگیرد و چنین استدلال ﻣﯽشود که محیط یک مقدار امکاناتی را در اختیار انسان قرار ﻣﯽدهد و بهرهگیری از امکانات محیطی به انتخاب جامعه انسانی بستگی دارد.

تعاریف علم جغرافیا
ـ هدف جغرافیا، مطالعه زمین به ویژه سطح زمین و بخشﻫﺎﯼ آن است. (برنارد و ارنیوس)
ـ جغرافیا، به منزله علم همبستگی بین علوم طبیعی و پژوهشﻫﺎﯼ انسانی است. (فردریک راتزل)
ـ جغرافیا، علم مکانهاست. (ویدال دوبلاش)
ـ جغرافیا، افتراق مکانی زمین را به عنوان زیستگاه انسان مورد مطالعه قرار ﻣﯽدهد (ریچارد هارتشون)
ـ جغرافیا، راهبرد انسان، فضا و منابع ﻣﯽباشد. (اسپایکمن)
ـ جغرافیا، عبارتست از روابط متقابل انسان، تکنیک، مدیریت محیط (محمد حسین پاپلی یزدی)
ـ جغرافیا، در جستجوی تفسیر دلایل تشابهات و تباینات بین مکانﻫﺎ با توجه به رابطه علت و معلولی می باشد. (پرستن، جیمز)
ـ جغرافیا، پراکندگی، افتراق و بازساخت مکانی ـ فضایی پدیدهﻫﺎ را در ارتباط با ساختار اجتماعی ـ اقتصادی تبیین ﻣﯽکند. (حسین شکوئی)
ـ از تعاریف فوق نتیجه گرفته ﻣﯽشود که در اغلب اوقات و در شرایط خاص زمانی، با توجه به قلمروهای وسیع و گوناگون در جغرافیا، ﻧﻤﯽتوان به یک تعریف بسنده نمود. با گسترش مرزهای علوم، اصول علوم نیز تغییر ﻣﯽیابد، با تغییر اصول هر علم تعریف آن علم نیز دچار تغییراتی ﻣﯽشود. نتیجه آن که، با تغییر شرایط اجتماعی، محتوای تعاریف جغرافیا نیز تغییر ﻣﯽیابد.
“پارادایم، تعریف و قلمرو”

در سالﻫﺎﯼ 1963 و 1970 “تامس کوهن” مفهوم پارادایم (الگو ـ سرمشق) را وارد ادبیات علمی جهان کرد. پارادایم، مجموعه عقاید، ارزشﻫﺎ و تکنیکﻫﺎیی است که اعضای یک جامعه علمی به کار ﻣﯽگیرند و یا، قالب پایدار فعالیتهای علمی است که در طول یک دوره در داخل یک رشته علمی از علوم هنجاری صورت ﻣﯽگیرد در برخورد میان پارادایمﻫﺎ، پارادایمی باقی ﻣﯽماند که به حل مشکلات، کمک بیشتر کند.

کوهن در سال 1970، در تجدید چاپ کتاب خود، از مفهوم مثالواره نام ﻣﯽبرد و آن یک نمونه معیار از مساله واقعی ـ عینی و راه حلﻫﺎﯼ آن ﻣﯽداند. در سال 1967، بحث پارادایم در جغرافیا به وسیله دو جغرافیدان معروف به نام پیتر هاگت و ریچارد چورلی مطرح گردید. در پارادایم این دو جغرافیدان، مشخصات بیش از محتوا مورد تاکید بود.

ـ در سال 1978، برایان بری، تاریخ جبرگرایی محیطی را با مفاهیم پارادایمی مورد بررسی قرار داد و در همان سال ویلیام گریسون مفاهیم پارادایمی را در مطالعه حوزهﻫﺎﯼ شهری، حمل و نقل و علوم ناحیهای بکار گرفت.

با توجه به نظریه کوهن، جغرافیا تا زمان داروین، در دوره پیش پارادایمی قرار داشت. حتی امانوئل کانت نیز نتوانسته بود به تاسیس یک مکتب جغرافیایی توفیق یابد، برای کانت، جغرافیا علم کورولوژی و توصیفی به شمار ﻣﯽآمد که از علوم قانونمند مجزا ﻣﯽگشت.

مثالوارهﻫﺎﯼ جغرافیایی
در ادبیات جغرافیایی، بیشتر جغرافیدانان معتقدند که جغرافیا، یک علم پارادایمی است که در طول تاریخ 2300 ساله آن، به طور مرتب، یک پارادایم، جایگزین پارادایم دیگری شده است.
گزیدهای از چند مثالواره جغرافیایی را مرور ﻣﯽکنیم.

1) پارادایم جبر محیطی:
در نیمه دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، بر علم جغرافیا، این پارادایم مسلط بود.
فردریک راتزل، درباره رابطه شرایط طبیعی سیاره زمین با فرهنگ انسانی تاکید بسیار داشت که بعدها، این اولین نظریه علمی او جغرافیدانان معروف آمریکایی مثل ویلیام موریس دیویس، آلن، چرچیل سمپل و السورث هانتینگتن را به شدت تحت تاثیر قرارد داد. با توجه به سیاست استعماری کشورهای غربی و اروپایی در این دوره و توجیه کردن استثمار کشورهای ضعیف، پارادایم جبر محیطی، در این دوره توجه زیادی پیدا کرده بود.

2) پارادایم امکان گرایی: (قرن 20)
در نیمه اول قرن بیستم، این پارادایم مسلط شد. ویدال دولابلاش، برخلاف نظریه کنترل محیط طبیعی، جبرگرایی محیطی را در رفتار انسانی مردود شناخت و اظهار داشت که عوامل محیطی ﻣﯽتواند، حداقل تاثیر را در رفتار انسانی داشته باشد. محور اصلی تفکر ویدال دولابلاش، تاکید بر شیوهﻫﺎﯼ زندگی بود که در محیطﻫﺎﯼ مختلف جغرافیایی، گسترش یافته بود.

ویدال دولابلاش، امکانگرایی را در جهت استدلال کل گرایانه، چنین مطرح ﻣﯽکرد: “جغرافیدان باید کل را بررسی کند و نشان دهد که هر ناحیه جغرافیایی، از عناصری ترکیب شده است که به یک همبستگی داخلی و تعاملی با یکدیگر تن در دادهاند”. از این رو، ویدال در جغرافیا، روی دو عامل اصلی تاکید داشت: 1) قلمرو طبیعی 2) شیوه زندگی.

در آمریکا، تا دهه 1920 که هارلن باروز جغرافیا را به عنوان علم اکولوژی انسان شناخت، پارادایم امکانگرایی چندان مورد توجه قرار نگرفته بود.
پارادایم امکانگرایی، از مکتب فرانسه، با ویدال دولابلاش و ژان برون، آغاز گردید و در آمریکا با نظریات آیزایا بومن و کارل ساور، به دیدگاه جهانی تبدیل گشت. یادآور ﻣﯽشویم که پارادایم امکانگرایی، شکلی از فلسفه نوکانتی محسوب ﻣﯽشود.

3) پارادایم استثناگرایی:
از نظر هارتشورن، جغرافیا، علم کورولوژی بود. هارتشورن زمینه اصول علم جغرافیا را در تحولات گذشته جستجو ﻣﯽکرد وی ﻣﯽگفت، در مکانﻫﺎﯼ مختلف سطح زمین، ما به مجموعهای از درهمبافتگی پدیدهﻫﺎﯼ ناهمگون برخورد ﻣﯽکنیم. بیشمار بودن این مکانﻫﺎﯼ ناهمگون، لزوم تقسیم سیاره زمین را به بخشﻫﺎﯼ ویژه و کوچک ضروری ﻣﯽسازد. شناخت این تقسیمات که در آنها همبستگیﻫﺎﯼ در همبافته، چهره زندگی همگون خلق ﻣﯽکند، عنوان جغرافیای ناحیهای به خود ﻣﯽگیرد. پس جغرافیا بررسی مکانﻫﺎ و نواحی منحصر بفردی را به عهده دارد، با تاکید هارتشورن بر منحصر به فرد بودن نواحی، در جغرافیا، مفهوم استثناگرایی نمود برجستهای ﻣﯽیابد.

ـ فردکورت شیفر، در مقاله خود با عنوان (استثناگرایی در جغرافیا) تفکرات کورولوژیکی هارتشورن را رد کرد زیرا در مفهوم کورولوژیک، تاکید روی تکنگاری صورت ﻣﯽگرفت. در همان حال به اعتبار علمی قوانین بهای کمتری ﻣﯽداد و گاهی هم در مطالعات کورولوژیکی، بکارگیری قوانین حذف ﻣﯽشد.

شیفر ﻣﯽگفت: در جغرافیا، اگر تبیین منحصر بفردی صورت گیرد، برخلاف تبیین علمی خواهد بود زیرا ما هیچ گونه قوانین منحصر بفردی را سراغ نداریم. اصولاً تبیین پذیری، از طریق تابعیت از قوانین امکانپذیر ﻣﯽباشد.

ـ در همان سال، این مسیر علمی (قوانین فضایی) در جغرافیا، مورد تایید ادوارد اولمن، قرار گرفت. اولمن پیشنهاد ﻣﯽکرد که جغرافیا باید روی تاثیرات متقابل فضایی تاکید کند. یعنی فضا و تاثیرات متقابل فضایی، اساس کار جغرافیا، قرار گیرد.

از مطالعه پارادایمﻫﺎﯼ جغرافیایی، ﻣﯽتوان چنین نتیجه گرفت که راتزل با پارادایم جبر محیطی، ویدال دولابلاش با پارادایم امکانگرایی کارل ساور با پارادایم مورفولوژی چشمانداز، ریچارد هارتشورن با پارادایم کورولوژی و کورت شیفر با پارادایم سازمان فضایی، علم جغرافیا را به رشد و شکوفایی رساندهاند.

ـ در دهه 1960 و 1970، پارادایم سازمان فضایی، یک پذیرش عمومی یافت. این پارادایم، در چارچوب فلسفه ویژه و مکتب اثباتگرایی (پوزیتیوسم منطقی) مسیر علمی خود را برگزیده بود. از طرفی کتاب پر ارزش دیوید هاروی، به نام “تبیین در جغرافیا” که در سال 1969 منتشر گردید، شالوده تفکرات پارادایم، سازمان فضایی را در جهت تدوین قوانین و نظریهﻫﺎ، از طریق ریاضی کردن سفت و سخت پارهای از پدیدهﻫﺎﯼ جغرافیا، تعیین کرده بود.


تعداد صفحات : 200 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود