تارا فایل

تفسیر سوره جمعه


یات 1 – 8، سوره جمعه
سوره جمعه مدنى است و بیست و یک آیه دارد
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
یُسبِّحُ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ المَْلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الحَْکِیمِ(1)
هُوَ الَّذِى بَعَث فى الاُمِّیِّینَ رَسولاً مِّنهُمْ یَتْلُوا عَلَیهِمْ ءَایَتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَب وَ الحِْکْمَهَ وَ اِن کانُوا مِن قَبْلُ لَفِى ضلَلٍ مُّبِینٍ(2)
وَ ءَاخَرِینَ مِنهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بهِمْ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الحَْکِیمُ(3)
ذَلِک فَضلُ اللَّهِ یُوْتِیهِ مَن یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضلِ الْعَظِیمِ(4)
مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاهَ ثمَّ لَمْ یحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یحْمِلُ اَسفَارَا بِئْس مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِئَایَتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا یهْدِى الْقَوْمَ الظلِمِینَ(5)
قُلْ یَاَیهَا الَّذِینَ هَادُوا اِن زَعَمْتُمْ اَنَّکُمْ اَوْلِیَاءُ للَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا المَْوْت اِن کُنتُمْ صدِقِینَ(6)
وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ اَبَدَا بِمَا قَدَّمَت اَیْدِیهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمُ بِالظلِمِینَ(7)
قُلْ اِنَّ الْمَوْت الَّذِى تَفِرُّونَ مِنْهُ فَاِنَّهُ مُلَقِیکمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ اِلى عَلِمِ الْغَیْبِ وَ الشهَدَهِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ(8)

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 443

ترجمه آیات

به نام خداوند بخشاینده مهربان . هر چه در زمین و آسمانهاست همه به تسبیح و ستایش خدا که پادشاهى منزه و پاک و مقتدر و داناست مشغولند (1).
اوست خدایى که میان عرب امى (یعنى قومى که خواندن و نوشتن هم نمى دانستند) پیغمبرى بزرگوار از همان مردم برانگیخت تا بر آنان آیات وحى خدا تلاوت کند و آنها را از لوث جهل و اخلاق زشت پاک سازد و شریعت کتاب سماوى و حکمت الهى بیاموزد با آنکه پیش از این همه در ورطه جهالت و گمراهى بودند (2).
و نیز قوم دیگرى را (که به روایت از پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) مراد عجمند) چون به عرب (در اسلام ) ملحق شوند هدایت فرماید که او خداى مقتدر و همه کارش به حکمت و مصلحت است (3).
این (رسالت و نزول قرآن ) فضل و کرامت خداست که آن لطف را در حق هر که بخواهد مى کند و خدا را (بر خلق ) فضل و رحمت نامنتهاست (4).
وصف حال آنان که تحمل (علم ) تورات کرده و خلاف آن عمل نمودند در مثل به حمارى ماند که بار کتابها بر پشت کشد (و از آن هیچ نفهمد و بهره نبرد) آرى قومى که مثل حالشان این که آیات خدا را تکذیب کردند بسیار مردم بدى هستند و خدا هرگز (براه سعادت ) ستمکاران را رهبرى نخواهد کرد (5).
اى رسول ما جهودان را بگو اى جماعت یهود اگر پندارید که شما به حقیقت دوستداران خدائید نه مردم دیگر پس تمناى مرگ کنید اگر راست مى گویید (که علامت دوستان خدا آرزوى مرگ و شوق لقاى به خداست ) (6).
و حال آنکه در اثر آن کردار بدى که به دست خود (براى آخرت خویش ) پیش فرستاده اند ابدا آرزوى مرگ نمى کنند (بلکه از آن ترسان و هراسانند) و خدا از کردار ستمکاران آگاهست (7).
اى رسول ما (به جهودان ) بگو عاقبت مرگى که از آن مى گریزید شما را البته ملاقات خواهد کرد و پس (از مرگ ) به سوى خدایى که داناى پیدا و پنهانست باز مى گردید و او شما را به آنچه (از نیک و بد) کرده اید آگاه مى سازد (8).

اشاره به مطالب سوره جمعه

بیان آیات

این سوره به بیانى کاملا انگیزنده ، مسلمین را وادار مى کند که نسبت به نماز جمعه اهتمام بورزند، و آنچه در به پاداش تنش لازم است فراهم سازند، چون نماز جمعه از شعائر بزرگ خدا است که تعظیم و اهتمام به امر آن ، هم دنیاى مردم را اصلاح مى کند، و هم آخرتشان را، و خداى تعالى بیان این مطلب را با تسبیح و ثناى بر خود آغاز کرد که در میان قومى امى رسولى از خود آنان مبعوث کرد تا آیات او را بر آنان بخواند، و با اعمال صالح و اخلاق پاک تزکیه شاءن کند، و کتاب و حکمتشان بیاموزد و به همین منظور کتاب خدا و معارف دینش را به بهترین وجهى بر آنان و افرادى که به آنان ملحق مى شوند، و نسل هاى بعد از آنان تحمیل کرد،

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 444
و زنهارشان داد از این که مثل یهود نباشند که خداى تعالى تورات را بر آنان تحمیل کرد، ولى آنان آن را حمل نکردند، و به معارف آن معتقد نشدند، و به احکامش عمل نکردند، در نتیجه مانند الاغى شدند که بارش کتاب باشد.
و در آخر به عنوان نتیجه دستور مى دهد که وقتى بانک نماز جمعه بلند مى شود بازار و دادوستد را رها نموده ، به سوى ذکر خدا بشتابند. و نیز افرادى را که خلاف این دستور عمل مى کنند، و رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) را در حالى که مشغول خطبه نماز است رها نموده ، به سوى دادوستد مى روند، سرزنش مى کند، و این رفتار را نشانه آن مى داند که این گونه افراد معارف کتاب خدا و احکامش را نپذیرفته اند. این سوره در مدینه نازل شده است .
معناى اینکه آنچه در آسمان و زمین است خدا را تسبیح مى کنند
یُسبِّحُ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ المَْلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الحَْکِیمِ

کلمه ((تسبیح )) به معناى منزه دانستن است . وقتى مى گوییم : ((سبحان اللّه )) معنایش این است که طهارت و نزاهت از همه عیوب و نقائص را به او نسبت مى دهیم .
و اگر از تسبیح ، در آیه با صیغه مضارع تعبیر کرده ، براى این است که استمرار را بفهماند. پس معناى آن این نیست که نامبردگان ، در آینده تسبیح مى کنند، بلکه معنایش این است که همواره و مستمرا تسبیح مى کنند. و کلمه ((ملک )) – به فتح میم و کسر لام – کسى است که مقام حکمرا نى در نظام جامعه مختص به او است . و کلمه ((قدوس )) صیغه مبالغه از قدس است ، که آن نیز به معناى نزاهت و طهارت است . و کلمه ((عزیز)) به معناى مقتدرى است که هر گز شکست نمى پذیرد. و کلمه ((حکیم )) به معناى متقن کار، و کسى است که هیچ عملى از وى از جهل و گزاف ناشى نمى شود، هر چه مى کند با علم مى کند، و براى آن مصالحى در نظر مى گیرد.
این آیه شریفه مقدمه و زمینه چینى است براى آیه بعدى ، یعنى ((هو الذى بعث …)) که متعرض مساءله بعثت رسول اللّه است ، و مى فرماید: غرض از بعثت او این بود که مردم به کمال و به سعادت برسند، و بعد از ضلالتى آشکار که داشتند هدایت گردند.
و اما اینکه چگونه آنچه در آسمانها و زمین است خدا را تسبیح مى کنند؟ جوابش این است که موجودات آسمانى و زمینى (همان طور که با آنچه از کمال دارند از کمال صانع خود حکایت مى کنند همچنین ) با نقصى که در آنها است و جبران کننده آن خدا است ، و با حوائجى که دارند و برآورنده اش خدا است ، خدا را از هر نقص و حاجت منزه مى دارند، چون هیچ حاجت و نقصى نیست مگر آن که تنها کسى که امید برآوردن آن حاجت و جبران کردن آن نقص در او مى رود خداى تعالى است ، پس ‍ خود او مسبح و منزه از هر نقص و حاجت است ،

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 445
و در نتیجه حکمرانى در نظام تکوین در بین خلق و بر طبق دلخواه هم ، تنها حق او است . و همچنین حکمرانى و تشریع قانون در نظام تشریع و در بندگانش به هر طور که صلاح بداند خاص او است ، و او ملکى است که مى تواند در اهل مملکتش حکم براند، و بر اهل مملکت است که او را اطاعت کنند.
مقتضیات منزه بودن خداى تعالى از هر نقص و حاجت
یکى دیگر از مقتضیات نزاهتش این است که اگر در نظام تشریع براى خلق خود دینى تشریع مى کند، از این جهت نیست که احتیاجى به عبادت و اطاعت آنان داشته باشد، و بخواهد با عبادت آنان نقصى از خود جبران و حاجتى از خود برآورد، چون او قدوس و منزه از هر نقص ‍ و حاجت است .
یکى دیگر این است که اگر دینى براى خلقش تشریع کرد و آن را به وسیله رسولش به اطلاع خلق رسانید، و خلق دعوت آن رسول را نپذیرفتند، و در نتیجه خدا را اطاعت و عبادت نکردند، نقصى بر ساحت مقدسش ‍ عارض نمى شود، و بر دامن کبریائى اش گردى نمى نشیند، و نه چنان است که خلق او را شکست داده باشند، چون او عزیز است ، یعنى مقتدرى است شکست ناپذیر.
و باز اگر به مقتضاى ملک بودن و قدوس و عزیز بودنش دینى براى بندگانش تشریع مى کند، ممکن نیست بیهوده و بدون نتیجه تشریع کرده باشد، براى اینکه او حکیم على الاطلاق است ، آنچه مى کند جز به خاطر مصلحتى که دارد نمى کند، و نیز آنچه اراده مى کند جز به نفع بندگانش و خیرى که به خود آنان عاید شود نمى کند، تنها سعادت دنیا و آخرت آنان را در نظر دارد.
و کوتاه سخن اینکه : تشریع دین ، و انزال کتب آسمانى ، و بعث رسولان براى تلاوت آیات آن کتاب براى مردم ، و تزکیه و تعلیم خلق ، همه اش ‍ فضل و منتى از خدا، و به همین جهت در آیه بعدى منت آن فضل را بر مردم مى گذارد و مى فرماید:
مقصود از ((امیین ))
هُوَ الَّذِى بَعَث فى الاُمِّیِّینَ رَسولاً مِّنهُمْ …

کلمه ((امیین )) جمع کلمه ((امى )) است ، یعنى کسى که قادر بر خواندن و نوشتن نیست . و منظور از بى سوادان – به طورى که گفته شده – مردم عرب هستند، که در عصر رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) بیشترشان بى سواد بودند، و جز افرادى انگشت شمار قادر بر خواندن و نوشتن نبودند، و خود رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) هم صرفنظر از رسالتش از همان اکثریت بود، و لذا فرمود: ((هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم )): او کسى است که در میان مردمى بى سواد رسولى از جنس خود آنان و براى همه آنان مبعوث کرد.

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 446
بعضى احتمال داده اند که مراد از کلمه ((امیین )) مشرکین باشند، یعنى غیر اهل کتاب ، به شهادت اینکه قرآن کریم از یهودیان نقل مى کند که گفتند: ((لیس علینا فى الامیین سبیل )).
لیکن این احتمال درست نیست ، براى اینکه در ذیل آیه مى فرماید: ((یتلوا علیهم آیاته )) یعنى او را مبعوث کرد تا آیات خدا را بر آن امیین بخواند، و اگر منظور ازکلمه مشرکین باشند، باید بگوییم که آیاتى از قرآن تنها بر مشرکین خوانده مى شده ، و حال آنکه هیچ آیه اى در قرآن نیست که مخصوص غیر عرب ، و غیر اهل کتاب باشد.
بعضى دیگر احتمال داده اند که منظور از امیین اهل مکّه باشد، براى مکه را ((ام القرى )) مى گفتند. این نیز درست نیست ، براى اینکه با مدنى بودن سوره مناسبت ندارد، زیرا بوى آن مى دهد که ضمیر در ((یزکیهم )) و در ((یعلمهم )) به مهاجرین و سایر مسلمانان اهل مکّه که بعد از فتح ، اسلام آوردند و به نسلهاى بعد ایشان برگردد. و این از مذاق قرآن به دور است .
اشاره به عدم منافات بین امى بودن پیامبر(ص ) و مبعوث شدنش در امیین ، با جهانىبودن دعوت آن جناب
ممکن است از آیه شریفه این معنا به ذهن کسى خطور کند، که مبعوث شدن رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) در بین مردم امى ، و امى بودن خود آن جناب منافات دارد با اینکه آن جناب مبعوث بر آنان و بر عموم بشر باشد، لذا براى دفع این توهم مى گوییم : خیر، هیچ منافاتى ندارد، که آن جناب در بین امى ها مبعوث شده باشد، و آیات خدا را به آنان تعلیم داده ، تزکیه شان کند، و کتاب و حکمتشان بیاموزد، و کتابش ‍ هم به لغت آنان باشد، و در عین حال مبعوث به همه جهانیان باشد، براى اینکه همه آنچه که گفته شد مربوط به مرحله اول دعوت است ، و به همین در همان اوائل دعوت متعرض سایر ملل و سایر اقطار عالم نشد، همین که دعوتش مستقر گردید، و تا حدى حکومت اسلامى پایدار شد، آن وقت شروع کرد به دعوت یهود و نصارى و مجوس ، و نامه نگارى به سران کشورهاى آن روز.
همچنان که مى بینیم در دعاى ابراهیم (و اسماعیل ) هم (که بعثت خاتم الانبیاء استجابت آن دعا است ) بنابه حکایت قرآن آمده : ((ربنا و اجعلنا مسلمین لک و من ذریتنا امهم سلمه … ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم ایاتک و یعلمهم الکتاب و الحکمه ))،

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 447
و دعاى آن جناب شامل همه آل اسماعیل مى شود، چه عرب مضر باشند، و چه نباشند، چه اهل مکّه باشند، و چه نباشند، علاوه بر اینکه منافات ندارد که آن جناب مبعوث به سوى آل اسماعیل و غیر ایشان باشد.
((یتلوا علیهم آیاته )) – یعنى آیات کتاب خدا را بر آنان بخواند باامى است ، و این جمله صفت رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) است .
مراد از تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت
((و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه )) – کلمه ((تزکیه )) که مصدر ((یزکیهم )) است ، مصدر باب تفعیل است ، و مصدر ثلاثى مجرد آن ((زکات )) است ، که به معناى نمو صالح است ، نموى که ملازم خیر و برکت باشد، پس تزکیه آن جناب مردم را به معناى آن است که ایشان را به نموى صالح رشد دهد، اخلاق فاضله و اعمال صالحه را عادتشان کند، در نتیجه در انسانیت خود به کمال برسند، و حالشان در دنیا و آخرت استقامت یابد، سعید زندگى کنند، و سعید بمیرند.
و منظور از ((تعلیم کتاب )) بیان الفاظ و تفسیر معانى مشکل ، و مشتبه آنست . در مقابلش ((تعلیم حکمت )) است که عبارتست از معارف حقیقتى که قرآن متضمن آنست ، و اگر از قرآن یکبار تعبیر به آیات کرده ، و فرموده : ((یتلوا علیهم ایاته )) و بار دیگر تعبیر به کتاب نموده و فرموده و ((یعلمهم الکتاب )) براى این بوده که – به گفته بعضى – بفهماند براى هر یک از این دو عنوان نعمتى است که خدا به سبب آن بر بشر منت نهاده .
و وجه مقدم آوردن تزکیه در جمله : ((و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه ))
در آیه شریفه مساءله تزکیه را قبل از تعلیم کتاب و حکمت ذکر کرده ، و در دعاى ابراهیم که چند سطر قبل نقل شد تعلیم کتاب و حکمت را جلوتر از تزکیه ذکر کرد، و این بدان جهت بوده که آیه مورد بحث در مقام توصیف تربیت رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) است مو منین امت را، و در مقام تربیت ، تزکیه مقدم بر تعلیم علوم حقه و معارف حقیقیه است . و اما در دعاى ابراهیم مقام ، مقام تربیت نبود، تنها دعا و درخواست بود، از خدا مى خواست که این زکات و علم به کتاب و حکمت را به ذریه اش بدهد، و معلوم است که در عالم تحقق و خارج ، اول علم پیدا مى شود، بعد تزکیه ، چون تزکیه از ناحیه عمل و اخلاق تحقق مى یابد، پس اول باید به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد، و بعد به آنها عمل کرد تا به تدریج زکات (پاکى دل ) هم به دست آید.
((و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین )) – کلمه ((ان )) در این جمله مخفف ((ان )) است . این جمله مى خواهد بفرماید امت امى قبل از بعثت پیامبر در ضلالتى آشکار بودند. پس معلوم شد که آیه مورد بحث مشتمل است بر تسبیح ، و سپس حمد و سیاقى که دارد سیاق منت نهادن است که توضیحش خواهد آمد.

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 448
وَ ءَاخَرِینَ مِنهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بهِمْ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الحَْکِیمُ

((واو)) اول آیه ، کلمه ((آخرین )) را عطف مى کند بر ((امیین )) و ضمیر ((منهم )) به امیین برمى گردد، و حرف ((من )) در آن براى تبعیض است . مى فرماید: خداى تعالى مبعوث کرد در میان مردم امى و مردمى دیگر که هنوز به آنان ملحق نشده اند، و او عزیز است ، یعنى غالبى است که هرگز در اراده اش مغلوب نمى شود. و حکیم است ، یعنى هیچ وقت کار لغو و گزاف نمى کند.
ذَلِک فَضلُ اللَّهِ یُوْتِیهِ مَن یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضلِ الْعَظِیمِ

اشاره با کلمه ((ذلک )) به همان بعثت است ، و به خاطر اینکه آن را امرى بزرگ و قابل احترام معرفى کند با کلمه مذکور که مخصوص اشاره به دور مورد اشاره قرار داده . پس رسول خدا کسى است که به چنین امرى بزرگ و فضلى عظیم اختصاص یافته . و معناى آیه این است که : این بعث ، و اینکه آن جناب خدا را بخواند و مردم را تزکیه کند و کتاب و حکمتشان بیاموزد، خود فضل و عطائى است از خداى تعالى که به هر کس مشیتش تعلق گیرد مى دهد، و مشیتش تعلق گرفت که آن را به محمد (صلوات اللّه علیه ) بدهد، و خدا داراى فضلى عظیم است .
البته این معنایى است که مفسرین براى آیه کرده اند، و احتمال مى رود کلمه ((ذلک )) اشاره به بعث تنها نباشد، بلکه به بعث باشد با نسبتى که به اطرافش دارد، یعنى به بعث کننده و بعث شده ، و مردمى که بعث براى آنها است ، آن وقت معناى آیه چنین مى شود: این بعث از فضل خدا است که آن را به هر کس بخواهد مى دهد، و فعلا خواسته است محمد (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) را به آن مخصوص کند، در نتیجه او را براى رسالت خود اختیار کرد، و امت او را براى این کار انتخاب نمود و پیامبر را از میان آنان برگزید، و به سوى آنان گسیل داشت . این آیه و دو آیه قبلش ‍ یعنى آیه ((هو الذى بعث … عظیم )) لحن امتنان را دارد.
مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاهَ ثمَّ لَمْ یحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یحْمِلُ اَسفَارَا …

راغب مى گوید: کلمه ((سفر)) – به فتح سین و سکون فاء – به معناى پرده بردارى است که البته در خصوص اعیان استعمال مى شود، مانند سفر عمامه برداشتن عمامه از سر، و ((سفر خمار)) یعنى برداشتن نقاب از صورت – تا آنجا که مى گوید: و سفر – به کسر سین و سکون فاء – به معناى کتابى است که از حقائق پرده برمى دارد، و در قرآن آمده :

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 449
((کمثل الحمار یحمل اسفارا)).
و منظور از اینکه فرمود: ((مثل آنهایى که تورات بر آنان تحمیل شد)) به شهادت سیاق این است که تورات به آنان تعلیم داده شد. و مراد ازفرمود ((ولى آن را حمل نکردند)) این است که به آن عمل نکردند، ذیل آیه هم که مى فرماید ((بئس مثل القوم الذین کذبوا بایات الله )) مو ید و شاهد بر این معنا است . و منظور از ((کسانى که تورات تحمیلشان شد ولى آن را حمل نکردند)) یهودیانى است که خدا تورات را بر پیامبر آنان موسى (علیه السلام ) نازل کرد و او معارف و شرایع آن را تعلیمشان داد، ولى رهایش کردند، و به دستورات آن عمل ننمودند، لذا خداى تعالى برایشان مثلى زد، و آنها را به الاغى تشبیه کرد که کتابهایى بر آن بار شده ، و خود آن حیوان هیچ آگاهى از معارف و حقائق آن کتابها ندارد، و در نتیجه از حمل آن کتابها چیزى به جز خستگى برایش نمى ماند.
وجه ارتباط تشبیه یهود به حمار حامل اسفار با آیه مربوط به بعثت پیامبر اسلام (ص )
وجه اتصال این آیه به آیه قبلش این است که بعد از آنکه خداى تعالى سخن را با مساءله بعث پیامبرى امى آغاز کرد، و بر مسلمانان منت نهاد که از میان همه اقوام امى پیامبر را در بین آنان مبعوث کرد، تا کتاب را بر آنان بخواند، و تزکیه شان کند، و کتاب و حکمتشان بیاموزد و در نتیجه از ظلمتهاى گمراهى به سوى نور هدایت بیرونشان نموده ، از حضیض ‍ جهل به اوج علم و حکمتشان برساند، و در آخر سوره هم به طور عتاب و توبیخ به رفتار آنان اشاره مى کند، که به جاى شکرگزارى در مقابل این منت چگونه به سوى و تجارت شتافتند، و پیامبر را در حال خطبه جمعه تنها گذاشتند، با اینکه نماز جمعه از بزرگترین مناسک دینى است .
در بین آن آغاز و این انجام سوره مثل مذکور را براى یهودیان آورد که تورات تحمیلشان شد، ولى آن حمل نکردند، و چون خرانى شدند که بار کتاب بر دوش دارند، و هیچ بهره اى از معارف و حکمتهاى آن ندارند. پس مسلمانان باید به امر دین اهتمام بورزند و در حرکات و سکنات خود مراقب خدا باشند، و رسول او را بزرگ بدانند، احترام کنند، و آنچه برایشان آورده ناچیز نگیرند، و بترسند از اینکه خشم خدا آنان را بگیرد، همان طور که یهود را گرفت ، و آنان را جاهلانى ستمگر خواند، و به خرانى که بار کتاب به دوش دارند تشبیهشان کرد.
در تفسیر روح المعانى وجه ارتباط آیه مورد بحث به آیه قبلش را چنین بیان داشته : آیه مورد بحث متضمن اشاره به همان مطلبى است که آیات قبل بیان مى کرد،

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 450
و خلاصه اشاره مى کند به اینکه این رسول مبعوث را خداى تعالى بر طبق همان صفاتى مبعوث کرد که در تورات و به زبان انبیاى بنى اسرائیل بشارتش را داده بود، پس گویا فرموده : ((هو الذى بعث …))، آن خدایى است که پیامبر مبشر در تورات را به همان نشانى ها مبعوث کرد که یکى از آن نشانى ها امى بودن ، و یکى دیگر مبعوث شدن در قومى امى است ، و مثل یهودیانى که آن بشارتها را دیده بودند، و این پیامبر را هم دیدند و یقین کردند که این همان است و باز ایمان نیاوردند، مثل حمار است .
ولى خواننده عزیز توجه دارد که این قول اولا تحکم است و ثانیا در سیاق آیه دلیلى بر صحت آن نیست .
استدلال علیه یهود با این بیان که اگر راست گویید آرزوى مرگ کنید
قُلْ یَاَیهَا الَّذِینَ هَادُوا اِن زَعَمْتُمْ اَنَّکُمْ اَوْلِیَاءُ للَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا المَْوْت اِن کُنتُمْ صدِقِینَ

در این آیه شریفه علیه یهود استدلال شده ، استدلالى که دروغگویى یهود را در ادعایش که مى گوید ((ما اولیاى خداییم و دوستان و پسران او هستیم )) کاملا آشکار مى کند، و خداى تعالى ادعاهاى آنان را در قرآن حکایت کرده ، مى فرماید ((و قالت الیهود و النصارى نحن ابناء اللّه و احباوه )) و نیز مى فرماید: ((قل ان کانت لکم الدار الاخره عند اللّه خالصه من دون الناس )) و نیز فرموده : ((و قالوا لن یدخل الجنه الا من کان هودا)) که در آیه اولى خود را پسران و دوستان خدا، و در دومى مالکین منحصر خانه آخرت ، و در سومى دارندگان حق ورود به بهشت معرفى کرده اند.
و حاصل معناى آیه این است که : یهودیان را مخاطب قرار بده ، و به ایشان بگو: اى کسانى که کیش یهودیگرى را به خود بسته اید، اگر معتقدید که تنها شما اولیاى خدایید، و نه هیچ کس دیگر، و اگر در این اعتقادتان راست مى گویید، آرزوى مرگ کنید، و خریدار آن باشید، براى اینکه ولى خدا و دوست او باید دوستدار لقاى او باشد، شما که یقین دارید دوست خدایید، و بهشت تنها از آن شما است ، و هیچ چیزى میان شما و بهشت و خدا حائل نمى شود

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 451
مگر مردن ، باید مردن را دوست بدارید، و با از بین رفتن این یک حائل به دیدار دوست برسید، و در مهمانسراى او پذیرائى شوید، و از دار دنیاى پست که به جز هم و غم و محنت و مصیبت چیزى در آن نیست آسوده گردید.
بعضى از مفسرین گفته اند: اینکه کلمه ((اولیاء)) را اضافه به ((اللّه )) نکرد، و نفرمود: ((اولیاء اللّه )) بلکه فرمود: ((اولیاء لله )) براى اشاره به این است که ادعاى یهود خالى از حقیقت است .
وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ اَبَدَا بِمَا قَدَّمَت اَیْدِیهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمُ بِالظلِمِینَ

خداى عزوجل بعد از پیشنهاد تمناى مرگ به یهودیان ، به پیامبر خود خبر مى دهد که این یهودیان هرگز تمناى مرگ نخواهند کرد، و این تمنا نکردنشان را تعلیل مى کند به آنچه در دنیا مرتکب شده اند، مى فرماید: یهودیان به خاطر ((ما قدمت ایدیهم )) هرگز چنین آرزویى نمى کنند. و جمله ((ما قدمت ایدیهم )) کنایه است از ظلم و فسوقى که در دنیا مرتکب شده اند. پس معناى آیه این است که : یهودیان به سبب ظلم هایى که کردند آرزوى مرگ نمى کنند، و خدا داناى به ظالمان است ، مى داند که ستمکاران هیچ وقت لقاى خدا را دوست نمى دارند، چون دشمنان خدایند، و بین خدا و آنان ولایت و محبتى در کار نیست .
و این دو آیه در معناى آیه زیرند که مى فرماید: ((قل ان کانت لکم الدار الاخره عند اللّه خالصه من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین و لن یتمنوه ابدا بما قدمت ایدیهم و اللّه علیم بالظالمین .
قُلْ اِنَّ الْمَوْت الَّذِى تَفِرُّونَ مِنْهُ فَاِنَّهُ مُلَقِیکمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ اِلى عَلِمِ الْغَیْبِ وَ الشهَدَهِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ
تهدید یهودیان به مرگى که از آمدنش کراهت دارند
حرف فاء که در ابتداى جمله ((فانه ملاقیکم )) در آمده ، به جمله معناى جواب شرط مى دهد، و در آن یهودیان راتهدید به آمدن مرگى مى کند که از آمدنش کراهت دارند، براى اینکه از آن مى ترسند که به وبال اعمال زشتشان گرفتار شوند. مى فرماید: مرگ به زودى آنان را دیدار مى کند، چه بخواهند و چه نخواهند، آنگاه به سوى پروردگارشان که با ستمکاریها و دشمنى ها از زى بندگى اش خارج شده بودند، بر مى گردند، و او به حقیقت اعمال آنان آگاه است ،

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 452
چه اعمال ظاهریشان ، و چه پنهانیشان ، براى اینکه او عالم به غیب و شهادت است ، و به زودى ایشان را به حقیقت اعمالشان و آثار سوء آن که همان انواع عذابها است خبر خواهد داد.
بنابراین ، در آیه شریفه نخست به ایشان اعلام مى کند که فرار از مرگ خطائى است که مرتکب مى شوند، براى اینکه مرگ به زودى ایشان را در مى یابد. و ثانیا اعلام مى دارد که اگر از مرگ کراهت دارند، براى این است که از لقاء اللّه کراهت دارند، و این هم خطاى دومى است از ایشان ، چون خواه ناخواه به سوى خدا برمى گردند، و خدا به حساب اعمالشان مى رسد، و سزاى بدى هایشان را مى دهد. و ثالثا اعلام مى دارد که هیچ یک از اعمالشان بر خدا پوشیده نیست ، چه اعمال ظاهریشان و چه پنهانى ، و مکر و نیرنگشان جز به خودشان بر نمى گردد، چون او عالم به غیب و شهادت است .
پس در آیه شریفه چند اشاره هست : اول اشاره اى است به اینکه مرگ حق است و حتمى است ، همچنان که در جاى دیگر فرموده : ((کل نفس ذائقه الموت ))، و باز فرموده : ((نحن قدرنا بینکم الموت و ما نحن بمسبوقین )).
دوم اشاره مى کند به اینکه برگشت به سوى خدا براى پس دادن حساب اعمال حق است ، و در آن شکى نیست .
و سوم اشاره دارد به اینکه به زودى به حقیقت اعمالى که کرده اند واقف گشته ، تمامى اعمالشان بدون کم و کاست به ایشان برمى گردد.
و چهارم اشاره دارد به اینکه چیزى از اعمال آنان بر خداى تعالى پوشیده نیست .
و به خاطر اینکه به این معنا اشاره کرده باشد جمله ((عالم الغیب و الشهاده )) را به جاى کلمه ((اللّه )) آورد، و گرنه مى توانست بفرماید: ((ثم تردون الى اللّه فینبئکم …)).
بحث روایتى
(روایاتى در ذیل آیه : ((هو الذى بعث فى الاءمیین …))اهل فارس و تحصیل ایمان ، و….)
در تفسیر قمى در ذیل آیه ((هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم )) از پدرش ، از ابن ابى عمیر، از معاویه بن عمار، از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده که در ذیل آیه فرموده :

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 453
مردم عرب مشرک با سواد بودند، و لیکن کتابى آسمانى از ناحیه خدا، و پیغمبرى که به سویشان مبعوث شده باشد نداشتند، و بدین جهت خدا آنان را امى خواند.
و نیز در همان کتاب در ذیل جمله ((و اخرین منهم لما یلحقوا بهم )) فرموده : کسانى که بعد از اهل مکّه داخل در اسلام شدند.
و در مجمع البیان مى گوید: روایت شده که پیغمبر این آیه را قرائت مى کرد، شخصى پرسید: اینها چه کسانى هستند که بعد از ما اسلام مى آورند. رسول خدا (صلى الله علیه و آله وسلم ) دست بر شانه سلمان گذاشت ، و فرمود: اگر ایمان در ثریا باشد مردانى از نژاد این مرد آن را به دست مى آورند.
مو لف : این روایت را سیوطى هم در الدر المنثور از تعدادى از کتب حدیث نقل کرده که از آن جمله است صحیح بخارى ، و مسلم و ترمذى ، و نسائى که همگى از ابى هریره از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) آن را نقل کرده اند. و در روایت نامبردگان آمده : دست خود را بر سر سلمان فارسى نهاد، و فرمود: به آن خدایى که جانم به دست او است اگر علم در ثریا باشد مردانى از این نژاد به آن دست مى یابند.
و نیز از سعید بن منصور و ابن مردویه از قیس بن سعد بن عباده روایت شده که گفت : رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) فرمود: اگر ایمان در ثریا باشد مردانى از اهل فارس آن را به دست مى آورند.
و در تفسیر قمى در ذیل آیه ((مثل الذین حملوا التوریه ثم لم یحملوها کمثل الحمار)) مى گوید: حمار کتابها را حمل مى کند، ولى نمى داند که در آن کتابها چیست ، و به دستورات آن کتابها عمل نمى کند، همچنین بنى اسرائیل که تورات بر آنان حمل شد، ولى مثل حمار آن را حمل کردند، نه فهمیدند که در آن چیست ، و نه عمل کردند.
و در الدر المنثور است که ابن ابى شیبه ، و طبرانى از ابن عباس روایت کرده که گفت : رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) فرمود: کسى که روز جمعه در حالى که امام مشغول خواندن خطبه است سخن بگوید، مانند الاغى است ، که کتابها را به دوش مى کشد.

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 454
و حتى آن هم که به وى مى گوید: ساکت باش ، جمعه اش جمعه نیست .
مو لف : در این روایت بیان قبلى ما که در وجه اتصال این آیه به ما قبل داشتیم تاءیید شده است .
و در تفسیر قمى در ذیل آیه ((قل یا ایها الذین هادوا)) آمده که در تورات نوشته شده بود: اولیاى خدا همواره آرزوى مرگ دارند.
و در کافى به سند خود از عبداللّه بن سنان از امام صادق (علیه السلام ) روایت آورده که فرمود: مردى نزد ابوذر آمد، و گفت : اى اباذر چرا ما از مرگ بدمان مى آید؟ فرمود: براى اینکه شما دنیا را آباد و آخرت را خراب کرده اید، و لذا از انتقال از خانه آباد به خانه خراب بدتان مى آید.
گفتارى درباره منظور از تعلیم حکمت
توضیحى درباره رابطه سنت هاى عملى با مبانى اعتقادى
انسان در زندگى محدودى که دارد، و سرگرم آبادى آن است ، چاره اى ندارد جز اینکه در آنچه مى خواهد و آنچه نمى خواهد تابع سنتى باشد، و حرکات و سکنات و تمامى مساعى خود را بر طبق آن سنت تنظیم نماید.
چیزى که هست این سنت در اینکه چه نوع سنتى باشد، بستگى به راى و نظریه انسان ، درباره حقیقت عالم و حقیقت خودش دارد، و خلاصه بستگى به جهان بینى و انسان بینى ، و رابطه میان انسان و جهان دارد. به شهادت اینکه مى بینیم اختلافى که امت ها و اقوام در جان بینى و نفس ‍ بینى دارند، باعث شده که سنتهایشان هم مختلف شود.
آرى ، کسى که براى ماوراى عالم ماده وجودى قائل نیست ، و هستى را منحصر در همین عالم ماده مى داند، و پیدایش عالم هستى را مستند به اتفاق و تصادف مى بیند، و انسان را موجودى مى پندارد مادى محض ، که هستى اش در فاصله بین تولد و مرگ خلاصه مى شود، و براى خود سعادتى به جز سعادت مادى ، و در اعمالش هدفى به جز رسیدن به مزایاى مادى از قبیل مال و اولاد و جاه و امثال آن دنبال نمى کند، و به جز لذت گیرى از متاع دنیا و رسیدن به لذائذ مادى و یا لذائذى که منتهى به مادیات مى شود آرزویى ندارد، و معتقد است که مهلتش در این کامرانى تا مدتى است که در این دنیا ز ندگى مى کند،

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 455
و بعد از مردن همه تمام مى شود، چنین کسى و چنین قومى سنتى که به حکم اجبار پیروى مى کند غیر از آن سنتى که یک انسان و یا یک قوم معتقد به مبداء و معاد پیروى مى کند.
کسى که معتقد پیدایش و بقاى عالم مستند به نیرویى مافوق عالم و منزه از ماده است ، و یقین دارد که در وراى این خانه خانه اى دیگر، و بعد از این زندگى زندگانى دیگرى هست ، چنین کسى – و چنین قومى – در آنچه مى کند، سعادت هر دو نشاءه را در نظر مى گیرد، و به همین جهت صورت اعمال گونه مردم ، و هدفهایى که دنبال مى کنند، و آرائى که دارند با دسته اول مختلف است .
و چون بینش ها مختلف است سنت ها هم مختلف مى شود، مردمى که بت پرستند چه آنها که بره مائى اند و چه آنها که بودائى اند به خاطر اینکه معتقد به معاد نیستند، سنتى دارند. و اهل کتاب ، چه آنها که مجوسى و یا کلیمى و یا مسیحى و یا مسلمانند، براى خود سنتى دارند که مخالف با سنت دیگران است .
و کوتاه سخن اینکه : در میان اقوام مزبور آنها که اهل ملت و دین آسمانى اند و به معاد معتقدند، به خاطر اینکه براى خود حیاتى جاوید و ابدى قائلند، در اتخاذ سنت ، آرائى که مناسب با این حیات باشد اتخاذ مى کنند. آنها ادعاء مى کنند که بر هر انسانى لازم است که وسیله زندگى عالم بقاء را فراهم نموده ، خود را براى توجه به پروردگارش مهیا سازد، و در اشتغال به کار زندگى دنیایى که فانى است ، زیاده روى نکند. و اما کسانى که ملت و دینى ندارند و تنها در برابر مادیات خضوع دارند رفتارى غیر از این دارند. و همه اینها که گفته شد جاى تردید نیست .
چیزى که هست انسان از آنجایى که به حسب طبع مادى اش رهین ماده و همه زدو بندش در اسباب ظاهرى مادى است ، یا اسباب را به کار مى زند و یا از آن اسباب متاثر و منفعل مى شود، و همیشه این سبب او را به دامن آن سبب پرتاب ، و آن به دامن این متوسلش مى کند، و هیچ وقت از آنها فراغت ندارد، لذا به خیالش چنین مى رسد که حیات دنیاى فانى اصالت دارد، و دنیا و مقاصد و مزایایى که به زندگى دنیا مربوط مى شود، هدف نهائى و غرض اقصاى از وجود او است ، و باید براى به دست آوردن سعادت آن زندگى تلاش کند.
پس زندگى دنیا چنین حیاتى است و آنچه در دست اهل دنیا از ذخیره ، نعمت ، آرزو، نیرو، و عزت هست حقیقتش همین است که گفتیم ، و آنچه را که فقر، عذاب ، محرومیت ، ضعف ، ذلت ، مصیبت ، و خسران مى نامند نیز چنین چیزهایى است . و کوتاه سخن اینکه :

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 456
آنچه از خیر عاجل و یا نفع فانى در دنیا هست به نظر اهل دنیا خیر مطلق و نفع مطلق جلوه مى کند، و آنچه را که دوست نمى دارد شر و ضرر مى پندارد.
مردم دنیا که چنین وضعى دارند، آن دسته از آنان که اهل ملت و کتاب نیستند، عمرى را با همین پندارهاى خلاف واقع بسر مى برند، و از ماوراى این زندگى خبرى ندارند، ولى آنهایى که اهل ملت و کتابند، اگر هم بر طبق دسته اول عمل کنند، اعتراف دارند که حقیقت خلاف آن است ، و همیشه بین قول و فعلشان ناهماهنگى هست همچنان که خداى تعالى در این باره فرمود: ((کلما اضاء لهم مشوا فیه و اذا اظلم علیهم قاموا)).
حکمت عبارت است از علمو عمل حق و سرچشمه گرفته از فطرت ، که اسلام بدان دعوت مىکند
حال ببینیم در این میان اسلام به چه چیز دعوت مى کند؟ اسلام بشر را دعوت مى کند به چراغى که فروکش شدن برایش نیست ، و آن عقاید و دستور العملهایى است که از فطرت خود بشر سرچشمه مى گیرد، همچنان که فرموده : ((فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت اللّه التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق اللّه ذلک الدین القیم )).
این وضع دعوت اسلام است . از سوى دیگر ببینیم فطرت به چه دعوت مى کند؟ به طور قطع فطرت در مرحله علم و اعتقاد دعوت نمى کند مگر به علم و عملى که با وضعش سازگار باشد، و کمال واقعى و سعادت حقیقى اش را تاءمین نماید. پس ، از اعتقادات اصولى مربوط به مبداء و معاد، و نیز از آراء و عقائد فرعى ، به علوم و آرائى هدایت مى کند که به سعادت انسان منتهى شود، و همچنین به اعمالى دستور مى دهد که باز در سعادت او دخالت داشته باشد.
و به همین جهت خداى تعالى این دین را که اساسش فطرت است ، در آیاتى از کلامش دین حق خوانده ، از آن جمله فرموده : ((هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق ))، و نیز درباره قرآن که متضمن دعوت دین است فرموده : ((یهدى الى الحق )). و حق ، عبارت از راى و اعتقادى که ملازم با رشد بدون غى ، و مطابق با واقع باشد، و این همان حکمت است ، چون حکمت عبارت است از راى و عقیده اى که در صدقش محکم باشد،

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 457
و کذبى مخلوط به آن نباشد، و نفعش هم محکم باشد، یعنى ضررى در دنبال نداشته باشد، و خداى تعالى در آیه زیر به همین معنا اشاره نموده مى فرماید: ((و انزل اللّه علیک الکتاب و الحکمه ))، و نیز در وصف کتاب خود که بر آن جناب نازل کرده مى فرماید: ((و القرآن الحکیم ))، و نیز رسول گرامى خود را در چند جا از کلام مجیدش ‍ معلم حکمت خوانده ، از آن جمله فرموده : ((و یعلمهم الکتاب و الحکمه )).
بنابر این پس تعلیم قرآنى که رسول (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) متصدى آن و بیانگر آیات آنست ، تعلیم حکمت است و کارش این است که براى مردم بیان کند که در میان همه اصول عقائدى که در فهم مردم و در دل مردم از تصور عالم وجود و حقیقت انسان که جزئى از عالم است رخنه کرده کدامش حق ، و کدامش خرافى و باطل است ، و نیز در سنتهاى عملى که مردم به آن معتقدند، و از آن اصول عقائد منشاء مى گیرد، و عنوان آن غایات و مقاصد است ، کدامش حق ، و کدام باطل و خرافى است .
نمونه هاى از معارف قرآنى در رد اعتقادات باطل منکرین ادیان و بت پرستان
مثلا بعضى از مردم – که همان منکرین ادیانند – معتقدند که حیات مادیشان اصالت دارد، و هدف نهائى است ، حتى بعضى از آنان گفته اند: ((ما هى الا حیوتنا الدنیا)) ولى قرآن متوجهشان مى کند به اینکه : ((و ما هذه الحیوه الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الاخره لهى الحیوان ))، و نیز مردم معتقدند که اسباب حاکم در دنیا تنها حیات و موت ، صحت و مرض ، غنى و فقر، نعمت و نقمت ، و رزق و محرومیت است و مى گویند: ((بل مکر اللیل و النهار))، و قرآن متذکرشان مى کند به اینکه : ((الا له الخلق و الامر))، و نیز مى فرماید: ((ان الحکم الا لله ))، و از این قبیل آیات راجع به حکم و تدبیر.

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 458
و نیز یک عده معتقدند که خودشان در مشیت و خواست مستقل ند و هر چه بخواهند مى کنند، ولى قرآن تخطئه شان کرده ، مى فرماید: ((و ما تشاون الا ان یشاء اللّه ))، و یا معتقدند به اینکه اطاعت و معصیت و هدایت کردن و هدایت شدن به دست انسان ها است ، ولى خداى تعالى هشدارشان مى دهد به اینکه ((انک لا تهدى من احببت و لکن اللّه یهدى من یشاء)).
باز جمعى معتقدند که نیرویشان از خودشان است ، و خداى تعالى آن را انکار نموده ، مى فرماید: ((ان القوه لله جمیعا)) و یا معتقدند به این که عزتشان تنها با داشتن مال و فرزندان و یاوران حاصل مى شود، و قرآن بر خلاف این پندار حکم مى کند و مى فرماید: ((ایبتغون عندهم العزه فان العزه لله جمیعا))، و نیز مى فرماید: ((و لله العزه و لرسوله و للمو منین )).
و نیز جمعى که همان دسته اول و منکرین ادیانند معتقدند که کشته شدن در راه خدا مرگ و نابودى است ، ولى قرآن آن را حیات دانسته مى فرماید: ((و لا تقولوا لمن یقتل فى سبیل اللّه اموات بل احیاء و لکن لا تشعرون )).
و معارفى دیگر از این قبیل که منکرین ادیان و دنیاپرستان درباره آنها آراء و عقائدى دارند، و قرآن تخطئه شان نموده ، به سوى معارفى دیگر دعوتشان مى کند، و رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) در آیه شریفه ((ادع الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه )) ماءمور دعوت به آن شده است . و این معارف که نمونه اى از آن ذکر شد معارف و علوم بسیار زیادى است که زندگى دنیا خلاف آن را در ذهن تصویر مى کند، و همان خلاف را آن چنان آرایش مى دهد که صاحب ذهن ، آن را حقیقت مى پندارد، و خداى تعالى در کتاب مجیدش و رسول خدا به امر خدا در تعلیمش مو منین را هشدار داده ،

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 459
دستور مى دهد که مو منین یکدیگر را به آنچه حقیقت سفارش کنند، همچنان که فرموده : ((ان الانسان لفى خسر الا الذین امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق ))، و نیز فرموده : ((یوتى الحکمه من یشاء و من یوت الحکمه فقد اوتى خیرا کثیرا و ما یذکر الا اولوا الالباب )).
پس قرآن در حقیقت مى خواهد انسان را در قالبى از علم و عمل بریزد که قالبى جدید و ریخته گرى اش هم طرزى جدید است ، قرآن مى خواهد با این ریخته گرى اش انسانى بسازد داراى حیاتى که به دنبالش مرگ نیست ، و تا ابد پایدار است ، و به همین معنا آیه زیر اشاره نموده ، مى فرماید: ((استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم ))، و نیز مى فرماید: ((او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس ‍ کمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها)).
و ما وجه حکمت و معناى آن را در هر آیه اى که سخن از حکمت داشت ذکر کردیم ، البته به آن مقدارى که کتاب مجال بحثش را داشت .
و از آن چه گذشت معلوم شد اینکه بعضى گفته اند: تفسیر قرآن ، تلاوت آنست ، و اما غور و کنجکاوى در معانى آیات قرآن تاویل ، و ممنوع مى باشد فاسد و سخنى بسیار دور از ذهن است .

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 460
آیات 9 – 11، سوره جمعه
یَاَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا اِذَا نُودِى لِلصلَوهِ مِن یَوْمِ الْجُمُعَهِ فَاسعَوْا اِلى ذِکْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِکُمْ خَیرٌ لَّکُمْ اِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ(9)
فَاِذَا قُضِیَتِ الصلَوهُ فَانتَشِرُوا فى الاَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِن فَضلِ اللَّهِ وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً لَّعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ(10)
وَ اِذَا رَاَوْا تجَرَهً اَوْ لهَْواً انفَضوا اِلَیهَا وَ تَرَکُوک قَائماً قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَیرٌ مِّنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَرَهِ وَ اللَّهُ خَیرُ الرَّزِقِینَ(11)

ترجمه آیات

هان اى کسانى که ایمان آوردید هنگامى که در روز جمعه براى نماز جمعه اذان داده مى شود به سوى ذکر خدا بشتابید و دادوستد را رها کنید، اگر بفهمید براى شما بهتر است (9).
و چون نماز به پایان رسید در زمین پراکنده شوید و از فضل خدا طلب کنید و خدا را بسیار یاد کنید تا شاید رستگار گردید (10).
و چون در بین نماز از تجارت و لهوى با خبر مى شوند به سوى آن متفرق گشته تو را در حال خطبه سر پا رها مى کنند بگو آنچه نزد خدا است از لهو و تجارت بهتر است و خدا بهترین رازقان است (11).

بیان آیات

این آیات وجوب نماز جمعه و حرمت معامله را در هنگام حضور نماز تا ضمن کسانى را که در حال خطبه نماز آن را رها نموده ،

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 461
به دنبال لهو و تجارت مى روند عتاب نموده ، عملشان را عمل بسیار ناپسند مى داند.

بیان آیات

مربوط به نماز جمعه ، امر به شتاب بدان و رها کردن هر کارى بازدارنده از آن
یَاَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا اِذَا نُودِى لِلصلَوهِ مِن یَوْمِ الْجُمُعَهِ فَاسعَوْا اِلى ذِکْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ …

منظور از نداء براى نماز جمعه ، همان اذان ظهر روز جمعه است ، همچنان که در آیه ((و اذا نادیتم الى الصلوه اتخذوها هزوا))، نیز مراد همین است .
کلمه ((جمعه )) – به ضم حرف جیم و میم ، یا به ضم جیم و سکون میم – به معناى یک روز از هفته است ، که عرب قدیم آن را ((یوم العروبه )) مى گفته اند، و سپس آن را جمعه خوانده اند، و این نام بیشتر مورد استعمال قرار گرفت . و منظور از ((نماز روز جمعه )) همان نمازى است که مخصوص روز جمعه تشریع شده . و منظور از ((سعى به سوى ذکر خدا)) دویدن به سوى نماز جمعه است . و مراد از ((ذکر خدا)) همان نماز است ، همچنان که در آیه ((و لذکر اللّه اکبر)) به طورى که گفته اند مراد نماز است .
ولى بعضى گفته اند: منظور از ((ذکر خدا)) در خصوص آیه مورد بحث خطبه هاى قبل از نماز است . و جمله ((و ذروا البیع )) امر به ترک بیع است ، و به طورى که از سیاق برمى آید در حقیقت نهى از هر عملى است که انسان را از نماز باز بدارد، حال چه خرید و فروش باشد، و چه عملى دیگر. و اگر نهى را مخصوص به خرید و فروش کرد، از این باب بوده که خرید و فروش روشن ترین مصداق اعمالى است که آدمى را از نماز باز مى دارد.
و معناى آیه این است که : اى کسانى که ایمان آورده اید! وقتى در روز جمعه براى نماز جمعه اذان مى گویند، تندتر بدوید، و براى رسیدن به نماز از خرید و فروش و هر عملى که شما را از نماز باز مى دارد دست بردارید.
و جمله ((ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون )) تشویق و تحریک مسلمانها به نماز و ترک بیعى است که بدان ماءمور شده اند.
فَاِذَا قُضِیَتِ الصلَوهُ فَانتَشِرُوا فى الاَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِن فَضلِ اللَّهِ …

منظور از ((قضاء صلوه )) اقامه نماز جمعه ، و تمام شدن آن است . و مراد از ((انتشار در ارض )) متفرق شدن مردم در زمین و مشغول شدن در کارهاى روزانه براى به دست آوردن فضل خدا – یعنى رزق و روزى – است .

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 462
و اگر در میان همه کارهاى روزانه فقط طلب رزق را نام برد، براى این بود که مقابل ترک بیع در آیه قبلى واقع شود، لیکن از آنجایى که ما در آیه قبلى گفتیم که منظور از ترک بیع همه کارهایى است که آدمى را از نماز باز مى دارد، لاجرم باید بگوییم منظور از طلب رزق هم همه کارهایى است که عطیه خداى تعالى را در پى دارد، چه طلب رزق و چه عیادت مریض ، و یا سعى در برآوردن حاجت مسلمان ، و یا زیارت برادر دینى یا حضور در مجلس علم ، و یا کارهایى دیگر از این قبیل .
جمله ((فانتشروا فى الارض )) امرى است که بعد از نهى قرار گرفته ، و از نظر ادبى و قواعد علم اصول تنها جواز و اباحه را افاده مى کند، هر چند که امر همیشه براى افاده وجوب است ، و همچنین جمله ((و ابتغوا)) و جمله ((و اذکروا)).
((و اذکروا اللّه کثیرا لعلکم تفلحون )) – منظور از ذکر در اینجا اعم از ذکر زبانى و قلبى است ، در نتیجه شامل توجه باطنى به خدا نیز مى شود. و کلمه ((فلاح )) به معناى نجات از هر نوع بدبختى و شقاء است که در مورد آیه با در نظر گرفتن مطالب قبلى ، یعنى مساءله تزکیه و تعلیم ، و مطالب بعدى ، یعنى توبیخ و عتاب شدید، منظور همان زکات و علم خواهد بود، چون وقتى انسان زیاد به یاد خدا باشد، این یاد خدا در نفس ‍ آدمى رسوخ مى کند، و در ذهن نقش مى بندد، و عوامل غفلت را از دل ریشه کن ساخته ، باعث تقواى دینى مى شود که خود مظنه فلاح است ، همچنان که فرموده : ((و اتقوا اللّه لعل کم تفلحون )).
وَ اِذَا رَاَوْا تجَرَهً اَوْ لهَْواً انفَضوا اِلَیهَا وَ تَرَکُوک قَائماً …

کلمه ((انفضاض )) که مصدر ((انفضوا)) است – به طورى که راغب گفته – به معناى شکسته شدن چیزى ، و متلاشى شدن اجزاى آن است ، و در مورد آیه استعاره شده براى متفرق شدن مردم از محل نماز.
روایات وارده از ائمه اهل بیت (علیهم السلام ) و از طرق اهل سنت متفقند در اینکه کاروانى از تجار وارد مدینه شد،

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 463
و آن روز روز جمعه بود، و مردم در نماز جمعه شرکت کرده بودند. رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) مشغول خطبه نماز بود. کاروانیان به منظور اعلام آمدن خود، طبل و دائره کوبیدند، مردم داخل مسجد، نماز و رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) را رها نموده ، به طرف کاروانیان متفرق شدند. این آیه شریفه بدین مناسبت نازل شد. و بنابر این منظور ازهمان استعمال طبل و دائره و سایر آلات طرب به منظور جمع شدن مردم است . و ضمیر در الیها به تجارت برمى گردد، چون مقصود اصلى مردم از متفرق شدن همان رسیدن به تجارت بود، و طبل و دائره وسیله اى براى تجارت بوده ، نه مقصود اصلى .
بعضى از مفسرین گفته اند: ضمیر ((الیها)) به کلمه ((احدهما – یکى از لهو یا تجارت )) که در تقدیربرمى گردد، گویا فرموده : ((انفضوا الى اللّه و، و انفضوا الى التجاره )) یعنى : یا به طرف سر و صداى طبل متفرق شدند، و یا به طرف تجارت ، چون هر یک از این دو عامل سبب جداگانه اى بود، براى متفرق شدن مردم . و به همین جهت در آیه شریفه با آوردن کلمه ((اءو)) بین آن دو تردید انداخت ، و نفرمود ((تجاره و لهوا))، و ضمیر مذکور هم صلاحیت براى برگشتن به هر دو عامل را دارد. خواهى گفت : باید ضمیر با مرجعش از نظر مذکر و مونث بودن مطابق باشد، و کلمه ((لهو)) مذکر، و ضمیر ((الیها)) مونث است . جواب مى گوییم : بله ، قاعده همین است ، لیکن کلمه ((لهو)) چون در اصل مصدر است ، لذا هم مى شود ضمیر مذکر به آن برگردانید و هم مونث .
و باز به همین جهت است که ((ما عند اللّه )) را بهتر از هر دو دانسته ، و فرموده : ((خیر من اللهو و من التجاره )) و آن دو را جدا جدا ذکر کرد، و نفرموده : ((خیر من اللهو و التجاره )).
معناى اینکه فرمود: ((بگو آنچه نزد خدا است بهتر از لهو و تجارت است …))
((قل ما عند اللّه خیر من اللهو و من التجاره و اللّه خیر الرازقین )) – در این قسمت از آیه به رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) امر مى کند که مردم را به خطایى که مرتکب شدند متنبه کند، و بفهماند که کارشان چقدر زشت بوده . و مراد از جمله ((ما عند اللّه )) ثوابى است که خداى تعالى در برابر شنیدن خطبه و موعظه در نماز جم عه عطاء مى فرماید.
و معناى جمله این است که : به ایشان بگو آنچه نزد خدا است از لهو و تجارت بهتر است ، براى اینکه ثواب خداى تعالى خیر حقیقى و دائمى ، و بدون انقطاع است ، و اما آنچه در لهو و تجارت اگر خیر باشد خیرى خیالى و غیر دائمى و باطل است . و علاوه بر این ، چه بسا خشم خدا را در پى داشته باشد، همچ نان که لهو همیشه خشم خداى تعالى را در پى دارد.

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 464
بعضى از مفسرین گفته اند: کلمه ((خیر)) که در آیه استعمال شده معناى افعل التفضیل را ندارد (یعنى کلمه ((خیر)) به معناى ((بهتر)) نیست بلکه به معناى ((خوب )) است )، همچنان که در آیه ((ءارباب متفرقون خیر ام اللّه الواحد القهار)) این چنین است ، و این گونه استعمالها در مورد کلمه مذکور شایع است .
و در آیه شریفه که مى فرماید: ((و اذا راوا…))، التفاتى از خطاب ((فانتشروا – متفرق شوید)) به غیبت ((و اذا راوا – و چون لهو و تجارتى مى بینند))، به کار رفته ، و نکته آن تاءکید مفاد سیاق – یعنى آن عتاب و استهجانى که در عمل آنان بود – است ، و مى خواهد بفهماند این مردم که از شرافت و افتخار گوش دادن به سخنان شخصى چون خاتم انبیاء اعراض مى کنند، قابلیت آن را ندارند که پروردگارشان روى سخن به ایشان بکند.
در جمله ((قل ما عند اللّه خیر)) هم اشاره اى به این اعراض خدا هست ، چون مى توانست خداى تعالى را گوینده قرار ده د، و بفرماید ((آنچه نزد ما است بهتر است )) ولى به پیامبرش فرمود از قول او به ایشان بگوید آنچه نزد خداست بهتر است و در همین مقدار هم به پیامبرش نفرمود ((قل – به ایشان بگو)) تنها فرمود: ((قل )) همچنان که اول آیه هم که فرمود ((و اذا راوا)) ضمیر آن را بدون داشتن مرجع آورد، چون قبلا نامى از ایشان نبرده بود، تا ضمیر به ایشان برگرداند، بلکه به دلالت سیاق اکتفاء نمود، و همه اینها شدت خشم و اعراض خداى تعالى را از ایشان مى رساند. و کلمه ((خیر الرازقین )) یکى از اسماى حسناى خداست ، نظیر رازق ، که آن نیز نام او است . و ما در سابق درباره معناى رازقیت خداى تعالى بحث کردیم .
بحث روایتى
(روایاتى درباره شتاب به سوى نماز جمعه وتعطیل کارها، انتشار در زمین بعد از نماز و طلب رزق ، و…)
در کتاب فقیه روایت آمده که : در مدینه هر وقت موذن در روز جمعه اذان مى گفت : شخصى ندا مى داد دیگر خرید و فروش مکنید، حرام است ، براى اینکه حق تعالى فرموده ((یا ایها الذین امنوا اذا نودى للصلوه من یوم الجمعه فاسعوا الى ذکر اللّه و ذروا البیع ))
مو لف : این روایت را الدر المنثور هم از ابن ابى شیبه ، عبد بن حمید، و ابن منذر از میمون بن مهران نقل کرده ، و ترجمه عبارت روایت وى چنین است . در مدینه رسم چنین بود که هرگاه موذن اذان روز جمعه را مى گفت ،

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 465
در بازارها ندا در مى دادند: بیع حرام شد، بیع حرام شد.
و تفسیر قمى در ذیل جمله ((فاسعوا الى ذکر اللّه )) گفته : ((سعى )) به معناى سرعت در راه رفتن است ، و در روایت ابى الجارود از امام باقر (علیه السلام ) آمده که فرمود: وقتى گفته مى شود ((فاسعوا)) معنایش ‍ این است که بروید و چون گفته مى شود ((اسعوا)) معنایش است که براى فلان هدف عمل کنید. و در آیه سوره جمعه معنایش این است که براى نماز جمعه شارب (سبیل ) خود را کوتاه کنید، و موى زیر بغل را زائل سازید، ناخن بگیرید، غسل کنید، بهترین و نظیف ترین جامه را بپوشید، و خود را معطر سازید، اینها سعى براى نماز جمعه است . و سعى براى روز قیامت هم این است که آدمى خود را براى آن روز مهیا کند، همچنان که فرموده : و ((من اراد الاخره و سعى لها سعیها و هو مومن )).
مو لف : منظور امام (علیه السلام ) این است که کلمه سعى در همه جا به معناى دویدن نیست .
و در مجمع البیان مى گوید: انس از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) روایت کرده که در ذیل جمله ((فاذا قضیت الصلوه فانتشروا فى الارض …)) فرمود: منظور متفرق شدن براى کسب و کار و طلب دنیا نیست ، بلکه منظور عیادت مریض و تشییع جنازه ، و زیارت برادراست .
مو لف : این روایت را سیوطى هم در الدر المنثور از ابن جریر، از انس از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم )، و از ابن مردویه ، از ابن عباس از آن جناب نقل کرده .
و در همان کتاب از امام صادق (علیه السلام ) روایت آورده که فرمود: نماز در روز جمعه ، و انتشار در روز شنبه است .
سه طائفه اى که دعایشان مستجاب نمى شود
مو لف : در این معنا روایات دیگرى نیز هست .
باز در آن کتاب است که عمر بن یزید از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده که فرمود:

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 466
درست مى بینید که براى برآوردن حوائج سوار مى شوم ، با اینکه خداى تعالى قضاى حوائج را تکفل فرموده ، نه براى این است که در تکفل خداى تعالى شک دارم ، بلکه دوست دارم خداى تعالى مرا در حال طلب رزق حلال ببیند مگر نشنیده اى که خداى تعالى مى فرماید ((فاذا قضیت الصلوه فانتشروا فى الارض و ابتغوا من فضل اللّه ))
تو گمان مى کنى اگر مردى داخل خانه اى شود، و در آن را به روى خود گل بگیرد، و پیش خود بگوید: رزق من برایم از بالا فرو مى آید، آیا این منطق درست است ؟ هرگز درست نیست ، و چنین شخصى یکى از آن سه نفرى است که دعایشان مستجاب نمى شود.
راوى مى گوید عرضه داشتم : آن سه طائفه چه کسانى هستند؟ فرمود: مردى که زنى دارد و مرگ او را از خدا مى خواهد، چنین دعایى مستجاب نیست ، براى اینکه عصمت آن زن به دست او است ، مى تواند طلاقش داده آزادش کند. دوم مردى که با کسى معامله اى کرده ، و یا حقى بر او دارد، و در هنگام حقدار شدن شاهدى نگرفته ، و آن شخص ‍ منکر حق او شده ، و علیه او نفرین مى کند، چنین کسى هم دعایش ‍ مستجاب نیست ، براى اینکه به وظیفه خود عمل نکرده . سوم مردى که با سرمایه اى که دارد مى تواند رزق خود را در آورد، ولى در خانه مى نشیند و به طلب رزق بیرون نمى رود، و از خدا رزق نمى خواهد، تا همه سرمایه را بخورد، آن وقت دست به دعا برمى دارد، دعاى او هم مستجاب نیست .
چند روایت درباره پراکنده شدن مردم از نزد پیامبر(ص ) در حالى که خطبه جمعه مىخواند، و نزول آیه : اذا راءوا تجاره او لهوا انفضوا الیها…))
و نیز در همان کتاب آمده که جابر بن عبداللّه گفت : کاروانى وارد مدینه شد، در حالى که ما با رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) مشغول نماز بودیم ، مردم (نماز را رها کرده ) به سوى آن کاروان رفتند، و به جز دوازده نفر که یکى از ایشان من بودم کسى باقى نماند، و در این جریان بود که آیه شریفه ((و اذا راوا تجاره او لهوا انفضوا الیها…)) نازل گردید.
و از کتاب عوالى اللئالى حکایت شده که مقاتل بن سلیمان گفته : در بینى که رسول خدا (صلى الله علیه و آله وسلم ) در روز جمعه خطبه مى خواند، دحیه کلبى با مال التجاره از شام آمد، و او هر وقت مى آمد در مدینه هیچ کس باقى نمى ماند، همه به سوى او مى آمدند، چون هر وقت مال التجاره مى آورد، تمامى آنچه مردم بدان نیازمند بودند مى آورد، از آرد و گندم و غیر آن ، و نیز هر وقت مى آمد طبل مى زد تا مردم از آمدنش ‍ مطلع شوند و از او جنس بخرند

ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 صفحه 467
آن روز که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) در خطبه نماز جمعه بود، دحیه کلبى وارد شهر مدینه شد، و در آن ایام هنوز اسلام نیاورده بود، مردم آن جناب را بالاى منبر تنها گذاشتند، و رفتند، و در مسجد به جز دوازده نفر کسى نماند. حضرت فرمود: اگر این دوازده نفر هم مى رفتند خداى تعالى از آسمان سنگ بر آنان مى بارید، اینجا بود که سوره جمعه بر آن حضرت نازل شد.
مو لف : این داستان به طرق بسیارى هم از طرق شیعه و هم از طرق اهل سنت روایت شده ، و اخبار در عدد باقى ماندگان در مسجد از هفت تا چهل نفر اختلاف دارد.
و نیز در مجمع البیان است که جمله ((انفضوا)) به معناى این است که مردم متفرق شدند. و از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده که فرمود: به معناى ((منصرف شدند)) است . یعنى مردم به سوى تجارت منصرف شده ، و تو را سر پا بالاى منبر تنها گذاشتند.
جابر بن سمره مى گوید: من هیچگاه رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) را ندیدم که نشسته خطبه بخواند، پس اگر کسى برایت حدیث کرد که آن جناب نشسته خطبه خوانده دروغ گفته است .
مو لف : این معنا در روایاتى دیگر نیز آمده .
و در الدر المنثور است که ابن ابى شیبه از طاووس روایت کرده که گفت : رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) و ابو بکر و عمر و عثمان همگى ایستاده خطبه مى خواندند، و اولین کسى که بالاى منبر نشست ، معاویه بن ابى سفیان بود.


تعداد صفحات : حجم فایل:189 کیلوبایت | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود