تارا فایل

تفسیر جزء یک



تفسیر قران کریم
جزء اول

استاد راهنما:
آقای سلطانی

نام دانشجو:
اسماعیل طلوع

رشته :

مسلمانان حکومتى تشکیل نداده بودند.
اما پس از ورود پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) به مدینه ، نخستین پایه
حکومت اسلامى گذارده شد، و پس از پیروزى در جنگ بدر، این مساءله آشکارتر گشت
، یعنى رسما حکومت و دولتى کوچک اما قابل رشد تشکیل گردید.
اینجا بود که منافع بسیارى از سردمداران مدینه مخصوصا یهود که در آن زمان
مورد احترام عربها بودند به خطر افتاد، احترام یهود در آن زمان بیشتر به خاطر
این بود که اهل کتاب و مردمى نسبه با سواد، و از نظر وضع اقتصادى پیشرفته
بودند، و همانها بودند که پیش از ظهور پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم )
بشارت چنین ظهورى را مى دادند.
افراد دیگرى هم در مدینه بودند که داعیه ریاست و رهبرى مردم داشتند ولى با
هجرت رسولخدا حسابها به هم خورد، سران ظالم و خودکامه و اطرافیان غارتگر آنها
دیدند توده هاى مردم به سرعت به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) ایمان
مى آورند، حتى خویشاوندان خودشان آنها بعد از مدتى مقاومت دیدند چاره اى نیست
جز اینکه ظاهرا مسلمان شوند، زیرا نواختن کوس مخالفت و قرار گرفتن در جبهه
مقابل ، علاوه بر مشکلات جنگ و صدمه هاى اقتصادى ، خطر نابودى آنها را در
برداشت به ویژه اینکه عرب تمام قدرتش قبیله او بود و قبیله هاى آنها غالبا از
آنان جدا شده بودند.
روى این اصل راه سومى انتخاب کردند، و آن اینکه ظاهرا مسلمان شوند و در خفیه
نقشه در هم شکستن اسلام را طرح ریزى کنند.
کوتاه سخن اینکه بروز نفاق در یک اجتماع معمولا معلول یکى از دو چیز است :
نخست پیروزى و قدرت آئین انقلابى موجود و تسلط آن بر اجتماع .

و دیگر ضعف روحیه و فقدان شخصیت و شهامت کافى براى رویاروئى با حوادث سخت .
2- لزوم شناخت منافقین در هر جامعه
بدون شک نفاق و منافق ، مخصوص عصر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم )
نبوده است و در هر جامعه اى این برنامه و گروه وجود دارند، منتها باید بر
اساس معیارهاى حساب شده اى که قرآن براى آنها بدست مى دهد شناسائى شوند، تا
نتوانند زیان و یا خطرى ایجاد کنند، در آیات گذشته و همچنین سوره منافقین و
روایات اسلامى نشانه هاى مختلفى براى آنها ذکر شده است از جمله :
1 هیاهوى بسیار و ادعاهاى بزرگ و خلاصه گفتار زیاد و عمل کم و ناهماهنگ .
2 در هر محیطى رنگ آن محیط را گرفتن و با هر جمعیتى مطابق مذاق آنان حرف زدن
، با مو منان آمنا گفتن و با مخالفان انا معکم !
3 حساب خود را از مردم جدا کردن و تشکیل انجمنهاى سرى ، و مرموز دادن با نقشه
هاى حساب شده .
4 خدعه و نیرنگ و فریب و دروغ و تملق و چاپلوسى ، پیمان شکنى و خیانت .
5 خود برتربینى ، و مردم را ناآگاه ، سفیه و ابله قلمداد کردن و خود را عاقل
و هوشیار دانستن .
خلاصه دوگانگى شخصیت و تضاد برون و درون که صفت بارز منافقان است پدیده هاى
گوناگونى در عمل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد که به خوبى مى
توان آن را شناخت .
چه تعبیر زیبائى دارد قرآن در آیاتى که خواندیم مى گوید: فى قلوبهم مرض :
آنها دلهاى بیمار دارند چه بیمارى از دوگانگى ظاهر و باطن بدتر؟ و چه بیمارى
از خود برتربینى و یا نداشتن شهامت براى رویاروئى با حوادث دردناکتر؟

ولى همان گونه که بیمارى قلبى را هر چند پنهان است نمى توان به کلى مخفى کرد
بلکه نشانه هاى آن در چهره انسان و تمام اعضاى بدن آشکار مى شود، بیمارى نفاق
نیز همین گونه است که با تظاهرات مختلف قابل شناخت مى باشد.
در تفسیر نمونه ذیل آیات 141 تا 143 سوره نساء نیز درباره صفات منافقان بحث
کرده ایم (جلد چهارم صفحه 174 تا 178).
و نیز در ذیل آیات 49 تا 57 سوره توبه بحث مشروحى در این زمینه داریم (تفسیر
نمونه جلد 7 صفحه 438 تا 450).
در سوره توبه ذیل آیات 62 تا 85 نیز بحثهاى فراوانى در این زمینه مطالعه
خواهید فرمود (تفسیر نمونه جلد هشتم صفحه 19 تا 72).
3- وسعت معنى نفاق
گرچه نفاق به مفهوم خاصش ، صفت افراد بى ایمانى است که ظاهرا در صف
مسلمانانند، اما باطنا دل در گرو کفر دارند، ولى نفاق معنى وسیعى دارد که هر
گونه دوگانگى ظاهر و باطن ، گفتار و عمل را شامل مى شود هر چند در افراد مو
من باشد که ما از آن به عنوان رگه هاى نفاق نام مى بریم .
مثلا در حدیثى مى خوانیم : ثلاث من کن فیه کان منافقا و ان صام و صلى و زعم
انه مسلم ، من اذا ائتمن خان ، و اذا حدث کذب ، و اذا وعد اخلف سه صفت است در
هر کس باشد منافق است هر چند روزه بگیرد و نماز بخواند و خود را مسلمان
بداند: کسى که در امانت خیانت مى کند، و کسى که به هنگام سخن گفتن دروغ مى
گوید، و کسى که وعده مى دهد و خلف وعده مى کند. مسلما این گونه افراد منافق
به معنى خاص نیستند ولى رگه هائى از نفاق در وجود آنها هست ، مخصوصا درباره
ریاکاران از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم

که فرمود: الریاء شجره لا تثمر الا الشرک الخفى ، و اصلها النفاق !: ریا و
ظاهر سازى ، درخت (شوم و تلخى ) است که میوه اى جز شرک خفى ندارد و اصل و
ریشه آن نفاق است .
در اینجا توجه شما را به سخنى از امیر مو منان على (علیه السلام ) درباره
منافقان جلب مى کنیم :
اى بندگان خدا شما را به تقوا و پرهیزکارى سفارش مى کنم ، و از منافقان بر
حذر مى دارم ، زیرا آنها گمراه و گمراه کننده اند، خطاکار و به خطا اندازند،
به رنگهاى گوناگون در مى آیند، به قیافه و زبانهاى متعدد خودنمائى مى کنند از
هر وسیله اى براى فریفتن و در هم شکستن شما استفاده مى کنند، و در هر
کمینگاهى به کمین شما مى نشینند، بد باطن و خوش ‍ ظاهرند، و در نهان براى
فریب مردم گام بر مى دارند، از بیراهه ها حرکت مى کنند، و گفتارشان به ظاهر
شفا بخش ، اما کردارشان دردى است درمان ناپذیر، به رفاه و آسایش مردم حسد مى
ورزند و (اگر به کسى بلائى وارد شود خوشحالند، امیدواران را ماءیوس مى کنند،
و در هر راهى کشته اى دارند، در هر دلى راهى و در هر مصیبتى اشک ساختگى مى
ریزند، مدح و تمجید را به یکدیگر قرض مى دهند و انتظار پاداش و جزا مى کشند،
اگر چیزى بخواهند اصرار مى ورزند، و اگر ملامت کنند پرده درى مى نمایند.
4- کارشکنى هاى منافقان
نه تنها براى اسلام که براى هر آئین انقلابى و پیشرو، منافقان خطرناکترین
گروهند، آنها در لابلاى صفوف مسلمانان نفوذ مى کنند و از هر فرصتى براى

کارشکنى استفاده مى نمایند.
گاهى مو منان راستین را که با اخلاص تمام ، سرمایه مختصرى را در راه خدا
انفاق مى کردند مورد استهزاء قرار مى دادند، چنانکه قرآن مى گوید: الذین
یلمزون المطوعین من المو منین فى الصدقات و الذین لا یجدون الا جهدهم فیسخرون
منهم سخر الله منهم و لهم عذاب الیم : آنها که مو منان با اخلاص را به خاطر
انفاقهاى کوچک اما بى ریا) مسخره مى کنند، خداوند آنها را استهزا مى کند و
عذاب دردناکى در انتظارشان است (توبه 79).
و گاهى در انجمنهاى سرى خود تصمیم مى گرفتند، کمکهاى مالى خود را از یاران
رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) به کلى قطع کنند، تا از اطراف او
پراکنده شوند، چنانکه در سوره منافقان آمده است هم الذین یقولون لا تنفقوا
على من عند رسول الله حتى ینفضوا و لله خزائن السماوات و الارض و لکن
المنافقین لا یفقهون : آنها مى گویند کمکهاى مالى خود را از کسانى که نزد
پیامبرند قطع کنید تا از پیرامون او پراکنده شوند، بدانید خزائن آسمان و زمین
از آن خدا است ، ولى منافقان نمى دانند (سوره منافقون آیه 7).
گاهى تصمیم مى گرفتند که پس از بازگشت از جنگ به مدینه ، دست به دست هم بدهند
و با استفاده از یک فرصت مناسب مو منان را از مدینه بیرون کنند و مى گفتند:
لئن رجعنا الى المدینه لیخرجن الاعز منها الاذل : اگر به مدینه باز گردیم ،
عزیزان ذلیلان را بیرون خواهند کرد! (منافقون 8).
و زمانى هم به بهانه هاى مختلف از قبیل جمع آورى محصولهاى کشاورزى از شرکت در
برنامه هاى جهاد، خوددارى کرده و در شدیدترین لحظات ، پیامبر (صلى اللّه علیه
و آله و سلم ) را تنها مى گذاشتند، و در عین حال وحشت داشتند که پرده از
رازشان برداشته شود و رسوا گردند.
به خاطر همین موضعگیریهاى بسیار خصمانه ، در آیات زیادى از قرآن ،

آماج شدیدترین حملات قرار گرفتند، و یک سوره در قرآن به نام سوره منافقون
پیرامون وضع آنها نازل شده است .
در سوره هاى توبه ، حشر و بعضى دیگر از سوره هاى قرآن نیز مورد نکوهش فراوان
قرار گرفته اند از جمله سیزده آیه از آیات همین سوره بقره از صفات آنها و
عواقب شومشان سخن مى گوید.
5- فریب دادن وجدان
مشکل بزرگى که مسلمانان در ارتباط با منافقان داشتند این است که از یکسو
ماءمور بودند هر کس اظهار اسلام مى کند با آغوش باز از او استقبال کنند، و از
تفتیش عقائد در مورد اشخاص خود دارى نمایند، از سوى دیگر باید مراقب توطئه
هاى منافقان باشند، منافقانى که با قیافه حق به جانب و بنام یک فرد مسلمان ،
گفتارشان مورد قبول افراد واقع مى شد در حالى که در باطن ، سد راه اسلام و از
دشمنان قسم خورده بودند.
این گروه با پیش گرفتن این راه فکر مى کردند مى توانند خداوند و مو منان را
براى همى شه فریب دهند، در حالى که بدون توجه خود را فریب مى دادند. تعبیر به
یخادعون الله و الذین آمنوا (با توجه به معنى مخادعه که به معنى نیرنگ و خدعه
از دو طرف است ) مفهوم دقیقى را ترسیم مى کند و آن اینکه آنها از یکسو بر اثر
کوردلى ، اعتقاد داشتند که پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) یک
خدعه گر است که براى حکومت بر مردم ، دین و نبوت را مطرح ساخته ، و افراد
ساده لوح نیز اطراف او جمع شده اند، لذا باید در مقابل او به خدعه برخاست !،
بنابراین از یکسو کار این منافقین ، خدعه و نیرنگ بود و از سوئى دیگر درباره
پیامبر بزرگ خدا نیز چنین اعتقاد غلطى داشتند.
اما جمله بعد (و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون ) هر دو پندار آنها را در
هم

مى کوبد، از یکسو اثبات مى کند که تنها خدعه و نیرنگ از جانب خود آنها است و
از سوى دیگر مى گوید این خدعه و نیرنگ نیز به خودشان باز مى گردد و نمى
فهمند، چرا که سرمایه هاى اصیلى را که خداوند براى نیل به سعادت در وجودشان
آفریده ، در مسیر خدعه و فریب و نیرنگ بر باد مى دهند و دست خالى از هر خیر و
نیکى ، با کوله بارى از گناه ، از دنیا مى روند.
البته هیچکس خدا را نمى تواند فریب بدهد، چرا که او با خبر از آشکار و نهان
است ، بنابراین تعبیر به یخادعون الله یا از این نظر است که خدعه و نیرنگ با
پیامبر و مو منان ، همچون خدعه و نیرنگ با خدا است ، (در موارد دیگرى از قرآن
نیز دیده مى شود که خداوند براى تعظیم پیامبر و مو منان خود را در صف آنها
قرار مى دهد).
و یا اینکه بر اثر عدم شناخت صفات خدا با افکار کوتاه و ناقص خود به راستى
فکر مى کردند ممکن است چیزى از خدا پنهان بماند و نظیر آن نیز در بعضى دیگر
از آیات قرآن دیده مى شود.
به هر حال ، آیه فوق ، اشاره روشنى به مساءله فریب وجدان دارد و اینکه بسیار
مى شود که انسان منحرف و آلوده ، براى رهائى از سرزنش و مجازات وجدان در
برابر اعمال زشت و انحرافى دست به فریب وجدان خویش مى زند، و کم کم براى خود
این باور را به وجود مى آورد که این عمل من نه تنها زشت و انحرافى نیست بلکه
اصلاح است و مبارزه با فساد (انما نحن مصلحون ) تا با فریب وجدان آسوده خاطر
به اعمال خلاف خود ادامه دهد.
مى گویند یکى از سران آمریکا در پاسخ اینکه چرا دستور داده است دو شهر بزرگ
ژاپن هیروشیما، و ناکازاکى ) را بمباران اتمى کنند و حدود 200 هزار نفر کودک
و پیر و جوان را نابود یا ناقص سازند؟ گفته بود:
ما به خاطر صلح این دستور را داده ایم ! که اگر این کار را نمى کردیم جنگ

طولانى تر مى شد و مى بایست بیش از این مى کشتیم !!
آرى منافقان عصر ما نیز براى فریب مردم یا فریب وجدان خود از این گفته ها و
از آن کارها بسیار دارند، در حالى که در برابر ادامه جنگ یا بمباران اتمى
شهرهاى بى دفاع ، راه سوم روشنى نیز وجود داشت و آن اینکه دست از تجاوزگرى
بردارند و ملتها را با سرمایه هاى کشورشان آزاد بگذارند.
بنابراین نفاق در حقیقت وسیله اى است براى فریب وجدان ، و چه دردناک است که
انسان ، این واعظ درونى ، این پلیس همى شه بیدار و این نماینده الهى را در
درون خود، خفه کند، و یا آنچنان پرده بر روى آن بیفکند که صدایش به گوش نرسد.
6- تجارت پر زیان
در قرآن مجید کرارا فعالیتهاى انسان در این دنیا به یک نوع تجارت تشبیه شده
است ، و در حقیقت همه ما در این جهان تاجرانى هستیم که با سرمایه هاى فراوان
خدا داد، سرمایه عقل ، فطرت ، عواطف ، نیروهاى مختلف جسمانى ، مواهب عالم
طبیعت ، و بالاخره رهبرى انبیاء، گام در این تجارتخانه بزرگ مى گذاریم ،
گروهى سود مى برند و پیروز مى شوند و سعادتمند، گروهى نه تنها سودى نمى برند
بلکه اصل سرمایه را نیز از دست داده ، و به تمام معنى ورشکست مى شوند نمونه
کامل گروه اول مجاهدان راه خدا هستند، چنانکه قرآن درباره آنها مى گوید: یا
ایها الذین آمنوا هل ادلکم على تجاره تنجیکم من عذاب الیم تو منون بالله و
رسوله و تجاهدون فى سبیل الله باموالکم و انفسکم : اى افراد با ایمان آیا شما
را راهنمائى به تجارتى بکنم که از عذاب دردناک رهائیتان مى بخشد (و به سعادت
جاویدان رهنمونتان مى شود) ایمان به خدا و رسول او بیاورید و در راه او با
مال و جان جهاد کنید (صف 9 و 10).

و نمونه واضح گروه دوم منافقانند که قرآن در آیات فوق ، پس از ذکر کارهاى
مخرب آنها که در لباس اصلاح و عقل ، انجام مى گیرد مى گوید آنها کسانى هستند
که هدایت را با گمراهى مبادله کردند و این تجارت نه براى آنها سودى داشت و نه
مایه هدایت شد این گروه در موقعیتى قرار داشتند که مى توانستند بهترین راه را
انتخاب کنند، آنها در کنار چشمه زلال وحى قرار داشتند، در محیطى مملو از صفا
و صداقت و ایمان .
اما آنها به جاى اینکه از این موقعیت خاص که در طول قرون اعصار تنها نصیب
گروه اندکى شده است بالاترین بهره را ببرند، هدایت را دادند و گمراهى را
خریدند، هدایتى که در درون فطرتشان بود، هدایتى که در محیط وحى موج مى زد،
همه این امکانات را از دست دادند به گمان اینکه با این کار مى توانند، مسلمین
را در هم بکوبند و رو یاهاى شومى را که در مغز خود مى پروراندند تحقق بخشند.
این معاوضه و انتخاب غلط دو زیان بزرگ همراه داشت :
نخست اینکه سرمایه هاى مادى و معنوى خویش را از دست دادند بى آنکه در مقابل
آن سودى ببرند.
و دیگر اینکه حتى به نتیجه شوم مورد نظر خود نیز نرسیدند زیرا اسلام با سرعت
پیشرفت کرد و به زودى صفحه جهان را فرا گرفت و این منافقان نیز رسوا شدند.

آیه 17 – 20
آیه و ترجمه
مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِى استَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا اَضاءَت مَا
حَوْلَهُ ذَهَب اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فى ظلُمَتٍ لا
یُبْصِرُونَ(17)
صمُّ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ(18)
اَوْ کَصیِّبٍ مِّنَ السمَاءِ فِیهِ ظلُمَتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یجْعَلُونَ
اَصبِعَهُمْ فى ءَاذَانهِم مِّنَ الصوَعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ
محِیط بِالْکَفِرِینَ(19)
یَکادُ الْبرْقُ یخْطف اَبْصرَهُمْ کلَّمَا اَضاءَ لَهُم مَّشوْا فِیهِ وَ
اِذَا اَظلَمَ عَلَیهِمْ قَامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَب بِسمْعِهِمْ
وَ اَبْصرِهِمْ اِنَّ اللَّهَ عَلى کلِّ شىْءٍ قَدِیرٌ(20)
ترجمه :
17 آنها (منافقان ) همانند کسى هستند که آتشى افروخته (تا در بیابان تاریک
راه خود را پیدا کند) ولى هنگامى که آتش اطراف خود را روشن ساخت خداوند
(طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى کند، و در تاریکى وحشتناکى که چشم کار
نمى کند آنها را رها مى سازد.
18 آنها کر، گنگ و کورند بنابراین از راه خطا باز نمى گردند
19 یا همچون بارانى که در شب تاریک توام با رعد و برق و صاعقه (بر سر
رهگذرانى ) ببارد، آنها از ترس مرگ انگشت در گوش خود مى گذارند تا صداى صاعقه
را نشنوند، و خداوند به کافران احاطه دارد و در قبضه قدرت او هستند).
20 روشنائى خیره کننده برق نزدیک است چشم آنها را برباید، هر لحظه اى که برق
جستن مى کند (صفحه بیابان را) براى آنها روشن مى سازد (چند قدمى ) در پرتو آن
راه مى روند و هنگامى که خاموش مى شود توقف مى کنند، و اگر خدا بخواهد گوش و
چشم آنها را از بین مى برد، خداوند بر هر چیز توانا است .
تفسیر:
دو مثال جالب براى ترسیم حال منافقان
بعد از بیان صفات و ویژگیهاى منافقان ، قرآن مجید، براى مجسم ساختن وضع آنها
دو تشبیه گویا در آیات فوق بیان مى کند:
1 در مثال اول مى گوید: آنها مانند کسى هستند که آتشى (در شب ظلمانى افروخته
(تا در پرتو نور آن راه را از بیراهه بشناسد و به منزل مقصود برسد (مثلهم
کمثل الذى استوقد نارا).
ولى همین که این شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت ، خداوند آن را خاموش مى
سازد، و در ظلمات رهاشان مى کند، به گونه اى که چیزى را نبینند (فلما اضائت
ما حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم فى ظلمات لا یبصرون ).
آنها فکر مى کردند با این آتش مختصر و نور آن مى توانند با ظلمتها به پیکار
برخیزند، اما ناگهان بادى سخت بر مى خیزد و یا باران درشتى فرو مى ریزد، و یا
بر اثر پایان گرفتن مواد آتش افروز، آتش به سردى و خاموشى مى گراید و بار
دیگر در تاریکى وحشتزا سرگردان مى شوند.
سپس اضافه مى کند: آنها کر هستند و گنگ و نابینا، و چون هیچیک از وسائل اصلى
درک حقایق را ندارند از راهشان باز نمى گردند (صم بکم عمى فهم لایرجعون ).

چه مثال دقیق و گویائى : در زندگى انسان بیراهه ها فراوان است ، اما خط
مستقیم که به سر منزل مقصود به پیش مى رود یکى بیش نیست ، ولى خطوط انحرافى
بى نهایت است ، و از آن گذشته پرده هاى ظلمت و طوفانهاى وحشتناک و حوادث
گوناگون در طول این راه فراوان خواهد بود، چراغ پرفروغى که از این حوادث مصون
باشد لازم است که این پرده هاى ظلمت را بشکافد و در برابر طوفانها مقاومت
کند، و آن چیزى جز چراغ عقل و ایمان و خورشید وحى نیست .
مختصر شعله اى که انسان ، موقتا مى افروزد چه کارى در این راه طولانى و پر از
طوفان از آن ساخته است ؟!
منافقان با انتخاب راه نفاق چنین مى پنداشتند که مى توانند در همه حال موقعیت
خویش را حفظ کنند و از هر خطر احتمالى مصون بمانند، از منافعى که به دو طرف
مى رسد، استفاده کرده و هر دسته غالب شوند آنها را از خود بدانند اگر مو منان
پیروز شوند در صف مو منان ، و اگر غلبه با کافران باشد با آنها باشند.
آنها خود را افرادى زیرک و باهوش مى پنداشته اند و در پرتو روشنائى این شعله
ضعیف و ناپایدار، مى خواستند راه زندگى خود را ادامه دهند و به نوائى برسند.
اما قرآن پرده از روى کار آنها برداشت ، و دروغشان را آشکار کرد، چنانکه مى
خوانیم : اذا جاءک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله و الله یعلم انک
لرسوله و الله یشهد ان المنافقین لکاذبون : هنگامى که منافقان به سراغ تو مى
آیند مى گویند ما گواهى مى دهیم که تو فرستاده خدائى ، خدا مى داند که تو
رسول او هستى ، ولى خدا گواهى مى دهد که منافقان در اظهاراتشان دروغ مى گویند
(سوره منافقون آیه 1 و 2).
حتى قرآن به کفار نیز اعلام مى کند که آنها با شما نیستند، هر وعده اى دهند
عمل نخواهند کرد:

الم تر الى الذین نافقوا یقولون لاخوانهم الذین کفروا من اهل الکتاب لئن
اخرجتم لنخرجن معکم و لا نطیع فیکم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنکم و الله
یشهد انهم لکاذبون لئن اخرجوا لا یخرجون معهم و لئن قوتلوا لا ینصرونهم و لئن
نصروهم لیولن الادبار ثم لا ینصرون
منافقان به برادران کافر خود از اهل کتاب وعده مى دهند که اگر شما را از
مدینه بیرون کنند، ما نیز با شما خارج خواهیم شد و به حرف هیچکس درباره شما
گوش نخواهیم داد، و اگر با شما بجنگند شما را یارى مى کنیم ، و لکن خداوند
گواهى مى دهد که منافقان دروغ مى گویند، اگر آنها را بیرون کنند همراه آنها
خارج نخواهند شد، و اگر با آنها جنگ نمایند یاریشان نخواهند کرد، و اگر به
آنها کمک کنند (درگیر و دار جنگ ) پا به فرار خواهند گذاشت (و استقامت به خرج
نخواهند داد) -حشر – 11 12).
قابل توجه اینکه : قرآن در اینجا از جمله استوقد نارا استفاده کرده است ،
یعنى آنها براى رسیدن به نور نار استفاده مى کنند آتشى که هم دود و هم خاکستر
و هم سوزش دارد، در حالى که مو منان از نور خالص و چراغ روشن و پر فروغ ایمان
بهره مى گیرند.
منافقان گرچه تظاهر به نور ایمان دارند اما باطنشان ، نار است ، و اگر هم
نورى باشد ضعیف است و کوتاه مدت .
این نور مختصر، یا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحیدى است و یا اشاره به
ایمان نخستین آنها است که بعدا بر اثر تقلیدهاى کورکورانه و تعصبهاى غلط و
لجاجتها و عداوتها، پرده هاى ظلمانى و تاریک بر آن مى افتد، نه تنها یک ظلمت
بلکه به تعبیر قرآن ظلمات .
و همینها است که چشم بینا و گوش شنوا و زبان گویا را سرانجام از آنها خواهد
گرفت ، چرا که سابقا هم گفتیم ادامه راه غلط تدریجا نیروى تشخیص و درک انسان
را ضعیف مى کند، تا آنجا که گاهى حقایق را وارونه مى بیند، نیک

در نظرش بد، و فرشته دیو، خودنمائى مى کند.
به هر حال این تشبیه در حقیقت ، یک واقعیت را در زمینه نفاق روشن مى سازد، و
آن اینکه نفاق و دوروئى براى مدت طولانى نمى تواند مو ثر واقع شود ممکن است
منافقان براى مدت کوتاهى از مزایاى اسلام و مصونیتهاى مو منان برخوردار شوند
و از رفاقت پنهانى با کفار نیز بهره گیرند.
ولى این امر همچون شعله ضعیف و کم دوامى که در یک بیابان تاریک و ظلمانى در
معرض وزش طوفانها است دیرى نمى پاید، و سرانجام چهره واقعى آنها آشکار مى
گردد، و به جاى کسب موفقیت و محبوبیت ، منفور و مطرود خواهند شد و همانند کسى
که در بیابان راه را گم کرده و چراغ را از دست داده سرگردان مى مانند.
این نکته نیز قابل توجه است که در تفسیر آیه هو الذى جعل الشمس ضیاء و القمر
نورا: آن خدائى است که خورشید را روشنائى و ماه را نور بخش قرار داد (یونس
5).
از امام باقر (علیه السلام ) چنین نقل شده که فرمود: اضائت الارض بنور محمد
(صلى اللّه علیه و آله و سلم ) کما تضیى ء الشمس فضرب الله مثل محمد (صلى
اللّه علیه و آله و سلم ) الشمس و مثل الوصى القمر خداوند صفحه روى زمین را
به محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) روشن ساخت همانگونه که با نور آفتاب ،
لذا محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) را به خورشید تشبیه کرد، و وصى او
على (علیه السلام ) را به ماه .
یعنى نور ایمان و وحى ، عالمگیر است ، در حالى که نفاق اگر پرتوى هم داشته
باشد تنها دایره کوچکى از اطراف خود را آنهم براى مدت کوتاهى روشن مى کند
(ماحوله ).

در مثال دوم قرآن صحنه زندگى آنها را به شکل دیگرى ترسیم مى نماید شبى است
تاریک و ظلمانى پرخوف و خطر، باران به شدت مى بارد، از کرانه هاى افق برق
پرنورى مى جهد، صداى غرش وحشتزا و مهیب رعد، نزدیک است پرده هاى گوش را پاره
کند، انسانى بى پناه در دل این دشت وسیع و ظلمانى و پر از خطر، حیران و
سرگردان مانده است ، باران پر پشت ، بدن او را مرطوب ساخته ، نه پناهگاه مورد
اطمینانى وجود دارد که به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مى دهد گامى به سوى
مقصد بردارد.
قرآن در یک عبارت کوتاه ، حال چنین مسافر سرگردانى را بازگو مى کند: یا
همانند بارانى که در شب تاریک ، توام با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانى )
ببارد (او کصیب من السماء فیه ظلمات و رعد و برق ).
سپس اضافه مى کند آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود مى گذارند تا صداى
وحشت انگیز صاعقه ها را نشنوند (یجعلون اصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر
الموت ).
و در پایان آیه مى فرماید: و خداوند به کافران احاطه دارد (و آنها هر کجا
بروند در قبضه قدرت او هستند) (و الله محیط بالکافرین ).
برقها پى در پى بر صفحه آسمان تاریک جستن مى کند: نور برق آنچنان خیره کننده
است که نزدیک است چشمه اى آنها را برباید (یکاد البرق یخطف ابصارهم ).
هر زمان که برقى مى زند و صفحه بیابان تاریک ، روشن مى شود، چند گامى در پرتو
آن راه مى روند، ولى بلافاصله ظلمت بر آنها مسلط مى شود و آنها در جاى خود
متوقف مى گردند (کلما اضاء لهم مشوا فیه و اذا اظلم علیهم قاموا).
آنها هر لحظه خطر را در برابر خود احساس مى کنند، چرا که در دل این

بیابان نه کوهى به چشم مى خورد، و نه درختى تا از خطر رعد و برق و صاعقه
جلوگیرى کند، هر آن ممکن است هدف صاعقه اى قرار گیرند و در یک لحظه خاکستر
شوند!.
مى دانیم صاعقه ها به هر برآمدگى از زمین حمله مى کنند، اما در دل بیابان جز
آنها بر آمدگى پیدا نمى شود که صاعقه متوجه آن گردد، بنابراین خطر جدى و حتمى
است (با توجه به اینکه خطر صاعقه در بیابانهاى مسطحى همچون بیابانهاى حجاز به
درجات از مناطق کوهستانى بیشتر است اهمیت این مثال براى مردم آن محیط روشنتر
مى شود).
خلاصه نمى داند چه کند، مضطرب و پریشان ، حیران و سرگردان بر جاى خود ایستاده
، نه راهى در میان شنهاى بیابان پیدا است و نه راهنمائى که در پرتو هدایت او
گام بر دارد.
حتى این خطر وجود دارد که غرش رعد، گوش آنها را پاره و نور خیره کننده برق
چشمشان را نابینا کند، آرى ((اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از میان مى
برد چرا که خدا به هر چیزى توانا است )) (و لو شاء الله لذهب بسمعهم و
ابصارهم ان الله على کل شى ء قدیر).
آرى منافقان درست به چنین مسافرى مى مانند، آنها در میان مو منان روز افزون
که همچون سیل خروشان و باران پرپشتى به هر سو پیش مى روند قرار گرفته اند
افسوس که به پناهگاه مطمئن ایمان ، پناه نبرده اند تا از شر صاعقه هاى مرگبار
مجازات الهى نجات یابند.
جهاد مسلحانه مسلمین در برابر دشمنان همانند خروش رعد و صاعقه بر سر آنها
فرود مى آمد، گاهگاه فرصتهائى ، براى پیدا کردن راه حق نصیبشان مى شد و
اندیشه هاشان بیدار مى گشت ، ولى افسوس که این بیدارى همچون برق آسمان دیرى
نمى پائید تا مى خواستند چند گامى بردارند خاموش مى شد و تاریکى غفلت و سپس
توقف و سرگردانى جاى آن را مى گرفت .

پیشرفت سریع اسلام همچون برق آسمانى چشم آنها را خیره کرده بود و آیات قرآن
که پرده از رازهاى نهانیشان بر مى داشت همچون صاعقه ها آنها را هدف قرار مى
داد، هر دم احتمال مى دادند آیه اى نازل گردد و پرده از رازهاى دیگرى بر دارد
و رسواتر شوند.
چنانکه قرآن در آیه 64 سوره توبه مى گوید: یحذر المنافقون ان تنزل علیهم سوره
تنبئهم بما فى قلوبهم قل استهزئوا ان الله مخرج ما تحذرون :
((منافقان از این مى ترسند که سورهاى بر ضد آنها نازل شود و آنچه در درون
مخفى مى دارند فاش گردد بگو هر چه مى خواهید استهزاء کنید خدا آنچه را از آن
مى ترسید ظاهر مى سازد)).
منافقان از این نیز وحشت داشتند که با علنى شدن اسرارشان فرمان جنگ از طرف
خدا با این دشمنان خائن داخلى صادر شود و مسلمانان که در آن روز قوى و
نیرومند بودند بر آنها، حمله کنند، آنچنانکه قرآن مى گوید: لئن لم ینته
المنافقون و الذین فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدینه لنغرینک بهم ثم لا
یجاورونک فیها الا قلیلا ملعونین اینما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتیلا:
((اگر منافقان و آنهائى که قلبشان بیمار است و کسانى که با اشاعه اکاذیب ،
ترس و وحشت و سستى مى آفرینند، دست از کردار خود بر ندارند ما تو را بر آنها
مى شورانیم تا نتوانند در جوار شما جز اندکى زندگى کنند و به صورت افراد
نفرین شده هر جا یافت شوند، آنها را بگیرند و بکشند)) (احزاب 60 – 61).
از این آیات به خوبى استفاده مى شود که منافقان در وحشت و سرگردانى سختى در
مدینه قرار داشتند، آیات با لحن شدید و قاطعى پى درپى همانند رعد و برق
آسمانى بر ضد آنها نازل مى شد، و هر آن احتمال این مى رفت که دستور مجازات و
یا حداقل اخراج آنها از مدینه صادر گردد.
اگر چه شاءن نزول این آیات ، منافقان عصر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم
) است اما با توجه به اینکه

خط نفاق در هر عصر و زمانى ، در برابر خط انقلابهاى راستین وجود داشته و دارد
به منافقان همه اعصار و قرون گسترش مى یابد، و ما با چشم خود تمام این نشانه
ها را یک به یک و مو به مو در مورد منافقان عصر خویش ، مى یابیم ، سرگردانى
آنها، وحشت و اضطرابشان و خلاصه بى پناهى و بدبختى و سیه روزى و رسوائى آنها
را درست همانند همان مسافرى که قرآن به روشنترین وجهى حال او را ترسیم کرده
است مشاهده مى کنیم .
در اینکه میان مثال دوم و اول در آیات فوق چه تفاوتى است ؟، در اینجا دو
تفسیر وجود دارد.
نخست اینکه : آیه اول (مثلهم کمثل الذى …) اشاره به منافقانى است که در
آغاز وارد، صف مو منان راستین شده بودند و حقیقتا ایمان آوردند، اما این
ایمان مستقر و پا برجا نبود و به نفاق گرائیدند.
و اما مثال دوم (او کصیب من السماء…) حال منافقانى را بازگو مى کند که از
آغاز در همان صف نفاق بودند و حتى براى یک لحظه هم ایمان نیاوردند.
دیگر اینکه : مثال اول بازگوکننده حال افراد است ، و مثال دوم مجسم کننده وضع
محیطها، لذا در اول مى فرماید مثلهم کمثل الذى … (مثل آنها مانند کسى است
که …) و در مثال دوم مى گوید: ((او کصیب من السماء فیه ظلمات و رعد و برق
)): ((مانند باران پرپشتى که از آسمان فرو مى ریزد، و در آن ، ظلمت و رعد و
برق است )) اشاره به محیط وحشتزا و پرخوف و خطرى است که منافقان در آن زندگى
داشتند.

آیه 21 – 22
آیه و ترجمه
یَاَیهَا النَّاس اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِى خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِن
قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ(21)
الَّذِى جَعَلَ لَکُمُ الاَرْض فِرَشاً وَ السمَاءَ بِنَاءً وَ اَنزَلَ مِنَ
السمَاءِ مَاءً فَاَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَتِ رِزْقاً لَّکُمْ فَلا
تجْعَلُوا للَّهِ اَندَاداً وَ اَنتُمْ تَعْلَمُونَ(22)
ترجمه :
21 اى مردم پروردگار خود را پرستش کنید، آن کس که شما و پیشینیان را آفرید،
تا پرهیزکار شوید.
22 آنکس که زمین را بستر شما قرار داد و آسمان (جو زمین ) را همچون سقفى بر
بالاى سر شما و از آسمان آبى فرو فرستاد، و بوسیله آن میوه ها را پرورش داد،
تا روزى شما باشد، بنابراین براى خدا شریکهائى قرار ندهید در حالى که مى
دانید (هیچ یک از این شرکاء و بتان نه شما را آفریده اند و نه شما را روزى مى
دهند).
تفسیر:
اینچنین خدائى را بپرستید
در آیات گذشته خداوند حال سه دسته (پرهیزکاران ، کافران و منافقان ) را شرح
داد و بیان داشت که پرهیزکاران مشمول هدایت الهى هستند، و قرآن راهنماى آنان
است در حالى که بر دلهاى کافران مهر جهل و نادانى زده ، و به خاطر اعمالشان
بر چشم آنها پرده غفلت افکنده و حس تشخیص را از آنان سلب نموده است .

و منافقان بیماردلانى هستند که بر اثر سوء اعمالشان بر بیماریشان مى افزاید.
اما در آیات مورد بحث ، بعد از این مقایسه روشن ، خط سعادت و نجات را که
پیوستن به گروه اول است مشخص ساخته مى گوید: ((اى مردم پروردگارتان را پرستش
کنید که هم شما و هم پیشینیان را آفرید تا پرهیزکار شوید)) (یا ایها الناس
اعبدوا ربکم الذى خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتقون ).
در اینجا به چند نکته باید توجه کرد
1 خطاب ((یا ایها الناس )) (اى مردم ) که در قرآن حدود بیست بار تکرار شده و
یک خطاب جامع و عمومى است نشان مى دهد که قرآن مخصوص نژاد و قبیله و طایفه و
قشر خاصى نیست ، بلکه همگان را در این دعوت عام شرکت مى دهد، همه را دعوت به
پرستش خداى یگانه و مبارزه با هر گونه شرک و انحراف از خط توحید مى کند.
2 براى برانگیختن حس شکرگزارى مردم ، و جذب آنها به عبادت پروردگار از
مهمترین نعمت شروع مى کند که نعمت خلقت و آفرینش همه انسانها است ، نعمتى که
هم نشانه قدرت خدا است ، و هم علم و حکمت او و هم رحمت عام و خاصش چرا که در
خلقت انسان این گل سر سبد عالم هستى ، نشانه هاى علم و قدرت بى پایان خدا و
نعمتهاى گسترده اش کاملا به چشم مى خورد.
آنها که در برابر خدا خاضع نیستند و او را پرستش نمى کنند غالبا به خاطر این
است که در آفرینش خویش و پیشینیان نمى اندیشند، و به این نکته توجه ندارند که
این آفرینش بزرگ را نمى توان به عوامل کور و کر طبیعى نسبت داد، و این
نعمتهاى حساب شده و بى نظیر را که در جسم و جان انسان ، نمایان است ، نمى
توان از غیر مبدء علم و قدرت بى پایانى دانست .

بنابراین یادآورى این نعمتها، هم دلیلى است بر خداشناسى ، و هم محرکى است
براى شکرگزارى و پرستش .
3 نتیجه این پرستش ، تقوا و پرهیزگارى است (لعلکم تتقون ).
بنابراین عبادتها و نیایشهاى ما چیزى بر جاه و جلال خدا نمى افزاید همانگونه
که ترک آنها چیزى از عظمت مقام او نمى کاهد، این عبادتها کلاسهاى تربیت براى
آموزش تقوا است ، تقوا همان احساس مسئولیت و خودجوشى درونى که معیار ارزش
انسان و میزان سنجش شخصیت او است .
4 تکیه بر ((الذین من قبلکم )) (کسانى که پیش از شما بودند) شاید اشاره به
این باشد که اگر شما در پرستش بتها استدلال به سنت نیاکانتان مى کنید خدا هم
آفریننده شما است و هم آفریننده نیاکان شما است ، هم مالک و پرورش دهنده شما
است و هم مالک و پرورش دهنده آنها، بنابراین ، پرستش بتها چه از ناحیه شما
باشد و چه از ناحیه آنها چیزى جز انحراف نیست .
نعمت زمین و آسمان
در آیه بعد به قسمت دیگرى از نعمتهاى بزرگ خدا که مى تواند انگیزه شکرگزارى
باشد اشاره کرده ، نخست از آفرینش زمین سخن مى گوید همان خدائى که زمین را
بستر استراحت شما قرار داد (الذى جعل لکم الارض فراشا).
این مرکب راهوارى که شما را بر پشت خود سوار کرده و با سرعت سرسام آورى در
این فضا به حرکات مختلف خود ادامه مى دهد، بى آنکه کمترین لرزشى بر وجود شما
وارد کند، یکى از نعمتهاى بزرگ او است .
نیروى جاذبه اش که به شما اجازه حرکت و استراحت و ساختن خانه و لانه و تهیه
باغها و زراعتها و انواع وسائل زندگى مى دهد، نعمت دیگرى است ، هیچ

فکر کرده اید که اگر جاذبه زمین نبود در یک چشم بر هم زدن همه ما و همه خانه
هاى وسائل زندگیمان بر اثر حرکت دورانى زمین به فضا پرتاب و در فضا سرگردان
مى شد؟!
تعبیر به ((فراش )) (بستر استراحت ) چه تعبیر زیبائى است ، فراش ، نه تنها
مفهوم آرامش و آسودگى خاطر و استراحت را در بر دارد بلکه گرم و نرم بودن و در
حد اعتدال قرار داشتن نیز در مفهوم آن افتاده است .
جالب اینکه : چهارمین پیشواى شیعیان جهان امام سجاد على بن الحسین
(علیهماالسلام ) در بیان شیوایش این حقیقت را در تفسیر همین آیه تشریح فرموده
است .
، و لم یجعلها شدیده الحمى و الحراره فتحرقکم و لا شدیده البرد فتجمدکم ، و
لا شدیده طیب الریح فتصدع هاماتکم ، و لا شدیده النتن فتعطبکم ، و لا شدیده
اللین کالماء فتغرقکم و لا شدیده الصلابه فتمتنع علیکم فى دورکم و ابنیتکم و
قبور موتاکم …: فلذلک جعل الارض فراشا لکم !
((خداوند زمین را مناسب طبع شما قرار داد و موافق جسم شما، آن را گرم و سوزان
نساخت تا از حرارتش بسوزید، و زیاد سرد نیافرید تا منجمد شوید، آن را آنقدر
معطر و زننده قرار نداد تا بوى تند آن به مغز شما آسیب رساند و آن را بدبو
نیافرید تا مایه هلاکت شما گردد، آن را همچون آب قرار نداد که در آن غرق شوید
و نیز چنان سفت و محکم نیافرید تا بتوانید در آن خانه و مسکن بسازید و مردگان
را (که وجودشان در سطح زمین مایه هزارگونه ناراحتى است ) در آن دفن کنید، آرى
خداوند این گونه زمین را بستر استراحت شما قرار داد)).
سپس به نعمت آسمان مى پردازد و مى گوید: ((آسمان را همچون سقفى بر بالاى سر
شما قرار داد)) (و السماء بناء).

کلمه ((بناء)) با توجه به کلمه ((علیکم ))بیانگر آنست که آسمان بر بالاى سر
شما بنا شده است ، طبعا همچون سقف ، این معنى
جاى دیگر
السماء سقفا محفوظا: ((ما آسمان را سقف محفوظى قرار دادیم )) (انبیاء 32).
شاید این تعبیر براى بعضى از کسانى که به وضع ساختمان آسمان و زمین از نظر
هیئت امروز آشنا هستند عجیب بیاید که این سقف چگونه است و کجاست ؟ آیا این
تعبیر، فرضیه هیئت بطلمیوس را دائر به قرار گرفتن افلاک به روى هم همچون
طبقات پوست پیاز در خاطره ها تداعى نمى کند؟ ولى با توجه به توضیح زیر مطلب
کاملا روشن مى شود:
کلمه ((سماء)) در قرآن به معانى مختلفى آمده است ، که قدر مشترک همه آنها
چیزى است که در جهت فوق قرار گرفته است ، یکى از آنها که در این آیه به آن
اشاره شده است همان جو زمین است ، یعنى قشر هواى متراکمى که دور تا دور کره
زمین را پوشانده ، و طبق نظریه دانشمندان ضخامت آن ، چند صد کیلومتر است .
اگر به نقش اساسى و حیاتى ، این قشر ضخیم هوا، که زمین را از هر سو احاطه
کرده است بیندیشیم خواهیم دانست که تا چه حد این سقف ، محکم و براى حفاظت
انسانها مو ثر است .
این قشر مخصوص هوا که همچون سقفى بلورین ، اطراف ما را احاطه کرده در عین
اینکه مانع از تابش نور آفتاب این اشعه حیاتبخش و زندگى آفرین نیست بقدرى
محکم و مقاوم است که از یک سد پولادین که چندین متر ضخامت داشته باشد نیز
محکمتر است !
اگر این سقف نبود، زمین دائما در معرض رگبار سنگهاى پراکنده آسمانى بود و
عملا آرامش از مردم جهان سلب
مى شد ولى این قشر فشرده چند صد کیلو

مترى تقریبا تمام سنگهاى آسمانى را قبل از سقوط به سطح زمین مى سوزاند و
نابود مى کند و تنها تعداد بسیار کمى مى توانند از آن عبور کرده و به عنوان
یک زنگ خطر براى زمینیان به گوشهاى پرتاب شوند، و این تعداد کم هرگز نتوانسته
است آرامش را بر هم زند.
از جمله شواهدى که نشان مى دهد یکى از معانى آسمان همین جو زمین است حدیثى
است که از پیشواى بزرگ ما امام صادق (علیه السلام ) درباره رنگ آسمان نقل شده
است آنجا که به مفضل مى فرماید:
((اى مفضل در رنگ آسمان بیندیش که خدا آن را اینچنین آبى آفریده که موافقترین
رنگها براى چشم انسان است و حتى نظر کردن به آن دیده را تقویت مى کند)).
امروز این را همه مى دانیم که رنگ آبى آسمان چیزى جز رنگ هواى متراکم شده
اطراف زمین نیست ، بنابراین منظور از آسمان در این حدیث همان جو زمین است .
در آیه 79 سوره نحل مى خوانیم الم یروا الى الطیر مسخرات فى جو السماء: ((آیا
آنها به پرندگانى که در دل آسمان تسخیر شده اند نگاه نکردند))؟ درباره معانى
دیگر آسمان ذیل آیه 29 همین سوره بحث مشروحترى مطالعه خواهید فرمود.
بعد از آن به نعمت باران پرداخته مى گوید: ((و از آسمان آبى نازل کرد)) (و
انزل من السماء ماء).

اما چه آبى ؟ حیاتبخش ، و زندگى آفرین ، و مایه همه آبادیها و شالوده همه
نعمتهاى مادى .
جمله و انزل من السماء ماء بار دیگر این حقیقت را تاءکید مى کند که منظور از
سماء در اینجا همان جو زمین است ، زیرا مى دانیم باران از ابرها و ابرها از
تراکم بخارهائى که در جو زمین پراکنده اند به وجود مى آیند.

((امام سجاد على بن الحسین )) (علیهماالسلام ) در تفسیر این آیه راجع به نزول
باران از آسمان بیان جالبى فرموده که ذیلا مى خوانید:
((خداوند باران را از آسمان نازل مى کند تا به تمام قله هاى کوه ها، تپه ها و
گودالها و خلاصه تمام نقاط مرتفع و هموار برسد (و همگى بدون استثناء سیراب
گردند) و آن را دانه دانه و نرم و پى در پى گاهى به صورت دانه هاى درشت و
گاهى قطره هاى کوچکتر قرار داد، تا کاملا در زمین فرو رود، و سیراب گردد، و
آن را به صورت سیلابى نفرستاد تا زمینها و درختان و مزارع و میوه هاى شما را
بشوید و ویران کند)).
قرآن سپس به انواع میوه هائى که از برکت باران و روزیهائى که نصیب انسانها مى
شود اشاره کرده چنین مى گوید: خداوند بوسیله باران ، میوه هائى را به عنوان
روزى شما از زمین خارج ساخت (فاخرج به من الثمرات رزقا لکم ).
این برنامه الهى که از یکسو، رحمت وسیع و گسترده خدا را بر همه بندگان مشخص
مى کند و از سوى دیگر بیانگر قدرت او است که چگونه از آب بى رنگ صد هزاران
رنگ از میوه ها و دانه هاى غذائى با خواص متفاوت براى انسانها،

و همچنین جانداران دیگر، آفریده ، یکى از زنده ترین دلائل وجود او است لذا
بلافاصله اضافه مى کند: ((اکنون که چنین است براى خدا شریکهائى قرار ندهید در
حالى که مى دانید)) (فلا تجعلوا الله اندادا و انتم تعلمون ).
آرى همه شما مى دانید که این بتها و شرکاى ساختگى ، نه شما را آفریده اند و
نه روزى مى دهند، و نه کمترین مواهب شما از ناحیه آنها است ، پس چگونه آنها
را شبیه خدا مى دانید.
((انداد)) جمع ((ند)) (بر وزن ضد) به معنى شریک و شبیه است ، بدیهى است این
شباهت و شرکت در پندار بت پرستان وجود داشته نه اینکه یک امر واقعى باشد.
یا به تعبیر دقیقتر چنانکه راغب در مفردات مى گوید: ((ند)) و ((ندید)) به
معنى چیزى است که از نظر گوهر و ذات شریک و شبیه چیز دیگرى باشد، بنابراین به
نوع خاصى از مماثلث و همانندى گفته مى شود، یعنى همانندى در گوهر ذات .
نکته :
بت پرستى در شکلهاى مختلف
در اینجا توجه به این حقیقت لازم است که قرار دادن شریک براى خدا تنها، منحصر
به ساختن بتهاى سنگى و چوبى و یا از آن فراتر، انسانى همچون مسیح (علیه
السلام ) را یکى از خدایان سه گانه دانستن ، نیست بلکه معنى وسیعى دارد
صورتهاى مخفیتر و پنهان تر را نیز شامل مى شود بطور کلى هر چه را در ردیف خدا
در زندگى مو ثر دانستن یک نوع شرک است .
ابن عباس در اینجا تعبیر جالبى دارد مى گوید: الانداد هو الشرک اخفى من دبیب
النمل على صفاه سوداء فى ظلمه اللیل ، و هو ان یقول و الله و حیاتک یا فلان و
حیاتى ! … و یقول لو لا کلبه هذا لاتانا اللصوص البارحه ! … و قول الرجل
لصاحبه ما شاء الله و شئت … هذا کله به شرک :

((انداد، همان شرک است که گاهى پنهان تر است از حرکت مورچه بر سنگ سیاه در شب
تاریک ، از جمله اینکه انسان بگوید: به خدا سوگند به جان تو سوگند، به جان
خودم سوگند … (یعنى خدا و جان خود و جان دوستش را در یک ردیف قرار بدهد) و
بگوید این سگ اگر دیشب نبود دزدان آمده بودند! (پس نجات دهنده ما از دزدان
این سگ است ) یا به دوستش بگوید: هر چه خدا بخواهد و تو بخواهى ، همه اینها
بوئى از شرک مى دهد)).
و در حدیثى مى خوانیم که مردى در برابر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم )
همین جمله را گفت : ما شاء الله و شئت (هر چه خدا بخواهد و تو بخواهى )
پیامبر فرمود: اجعلتنى لله ندا: مرا شریک خدا و همردیف او قرار دادى ))؟!.
در تعبیرات عامیانه روزمره نیز بسیار مى گویند: ((اول خدا، دوم تو))! باید
قبول کرد که این گونه تعبیرات نیز مناسب یک انسان موحد کامل نیست .
در روایتى در تفسیر آیه 106 سوره یوسف و ما یو من اکثرهم بالله الا و هم
مشرکون از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم که فرمود: (این اشاره به شرک
خفى است ) مانند اینکه انسان به دیگرى بگوید: اگر تو نبودى من نابود شده بودم
یا زندگانیم بر باد مى رفت )).
توضیح بیشتر را در این زمینه ذیل آیه 106 سوره یوسف به بعد مى خوانید.

آیه 23 – 24
آیه و ترجمه
وَ اِن کنتُمْ فى رَیْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلى عَبْدِنَا فَاْتُوا
بِسورَهٍ مِّن مِّثْلِهِ وَ ادْعُوا شهَدَاءَکُم مِّن دُونِ اللَّهِ اِن
کُنتُمْ صدِقِینَ(23)
فَاِن لَّمْ تَفْعَلُوا وَ لَن تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتى
وَقُودُهَا النَّاس وَ الحِْجَارَهُ اُعِدَّت لِلْکَفِرِینَ(24)
ترجمه :
23 اگر درباره آنچه بر بنده خود (پیامبر) نازل کرده ایم شک و تردید دارید
(لااقل ) یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را غیر از خدا بر این کار
دعوت کنید اگر راست مى گوئید.
24 اگر این کار نکردید و هرگز نخواهید کرد از آتشى بترسید که هیزم آن بدنهاى
مردم (گنهکار) و سنگهاى است که براى کافران مهیا شده است .
تفسیر:
قرآن معجزه جاویدان
از آنجا که نفاق و کفر که موضوع بحثهاى آیات پیشین بود، گاهى از عدم درک
محتواى نبوت و اعجاز پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) سرچشمه مى گیرد،
در آیات مورد بحث به این مساءله پرداخته و مخصوصا انگشت روى معجزه جاویدان
((قرآن )) مى گذارد تا هرگونه شک و تردید را نسبت به رسالت پیامبر اسلام (صلى
اللّه علیه و آله و سلم ) از میان ببرد، مى گوید:
((اگر درباره آنچه بر بنده خود نازل کرده ایم ، شک و تردید دارید لااقل
سورهاى همانند آن بیاورید (و ان کنتم فى ریب مما نزلنا على عبدنا بسوره من
مثله ).

و به این ترتیب قرآن همه منکران را دعوت به مبارزه با قرآن و همانند یک سوره
مانند آن مى کند تا عجز آنها دلیلى باشد، روشن بر اصالت این وحى آسمانى در
رسالت الهى آورنده آن .
سپس براى تاءکید بیشتر مى گوید: تنها خودتان به این کار قیام نکنید بلکه
((تمام گواهان خود را جز خدا دعوت کنید (تا شما را در این کار یارى کنند) اگر
در ادعاى خود صادقید که این قرآن از طرف خدا نیست )) (و ادعوا شهداءکم من دون
الله ان کنتم صادقین ).
کلمه ((شهداء)) در اینجا اشاره به گواهانى است که آنها را در نفى رسالت
پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) کمک مى کردند، و جمله ((من دون الله ))
اشاره به این است که حتى اگر همه انسانها جز الله دست به دست هم بدهند، براى
اینکه یک سوره همانند سوره هاى قرآن بیاورند قادر نخواهند بود.
و جمله ان کنتم صادقین (اگر راست مى گوئید) در حقیقت براى تحریک آنها به قبول
این مبارزه است ، و مفهومش این است که اگر شما از این کار عاجز هستید دلیل
دروغگوئى شماست پس براى اثبات راستگوئى خود برخیزید و دست به کار شوید.
((تحدى )) و دعوت به مبارزه ، باید هر چه ممکن است قاطع باشد، و دشمن را تا
آنجا که امکان دارد تحریک کند و به اصطلاح بر سر غیرت آورد، تا تمام قدرت

خود را به کار گیرد و پس از عجز و ناتوانى به طور مسلم بداند پدیدهاى که با
آن روبرو است یک پدیده بشرى نیست ، یک امر الهى است .
لذا در آیه بعد با تعبیرهاى مختلف به این مهم پرداخته مى گوید: اگر شما این
کار را انجام ندادید و هرگز انجام نخواهید داد از آتشى بترسید که هیزم آن
بدنهاى مردم بى ایمان ، و همچنین سنگها است ! (فان لم تفعلوا و لن تفعلوا
فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجاره ).
((آتشى که هم اکنون براى کافران آماده شده است )) و جنبه نسیه ندارد! (اعدت
للکافرین )
((وقود)) به معنى ((آتشگیره )) است یعنى ماده قابل اشتعال مانند هیزم (نه به
معنى آتشزنه همچون کبریت یا جرقه اى که با سنگهاى مخصوص ایجاد مى کنند).
عده اى از مفسران گفته اند که منظور از ((حجاره )) بتهائى است که آنها را از
سنگ ساخته بودند و آیه 98 سوره انبیاء را شاهد آن دانسته اند: انکم و ما
تعبدون من دون الله حصب جهنم : ((شما و آنچه غیر از خدا مى پرستید آتشگیره
دوزخ است )).
بعضى دیگر مى گویند: ((حجاره )) اشاره به سنگهاى گوگردى است که حرارتشان بیش
از سنگهاى دیگر مى باشد.
ولى بعضى از مفسران معتقدند که منظور از این تعبیر توجه دادن به شدت حرارت
دوزخ است ، یعنى آنچنان حرارت و سوزندگى دارد که سنگها و انسانها را همانند
هیزم شعله ور مى سازد.
آنچه با ظاهر آیات فوق ، سازگارتر به نظر مى رسد این است که آتش دوزخ از درون
خود انسانها، و سنگها، شعله ور مى شود، و با توجه به این حقیقت که امروز ثابت
شده همه اجسام جهان در درون خود، آتشى عظیم نهفته دارند، (یا به تعبیر

دیگر انرژیهائى که قابل تبدیل به آتشند) درک این معنى مشکل نیست و لزومى
ندارد که آن آتش سوزان را شبیه آتشهاى معمولى این جهان بدانیم .
در سوره همزه آیه 6 و 7 مى خوانیم نار الله الموقده التى تطلع على الافئده
:((آتش سوزان پروردگار که از درون دلها سرچشمه مى گیرد و بر قلبها سایه مى
افکند، و از درون به برون سرایت مى کند)) (به عکس آتشهاى این جهان که از
بیرون به درون مى رسد)!
نکته ها:
1- چرا پیامبران به معجزه نیاز دارند؟
مى دانیم که منصب نبوت و پیامبرى بزرگترین منصبى است که به عده اى از پاکان
عطا شده است ، زیرا مناصب و مقامهاى دیگر معمولا حاکم بر جسم افراد است ، ولى
منصب نبوت منصبى است که بر جان و دل جامعه ها حکومت مى کنند، لذا به همان
نسبت که ارج بیشترى دارد مدعیان کاذب و افراد شیاد بیشترى ، این منصب را به
خود مى بندند، و از آن سوء استفاده مى کنند.
در اینجا مردم مى بایست یا ادعاى هر مدعى را بپذیرند، و یا دعوت همه را رد
کنند، اگر همه را بپذیرند، پیدا است چه هرج و مرجى به وجود مى آید، و دین خدا
به چه صورت جلوه خواهد کرد، و اگر هیچکدام را نپذیرند آن هم نتیجه اش گمراهى
و عقب ماندگى است .
بنابراین همان دلیلى که اصل بعثت پیامبران را الزامى مى شمارد پیامبران
راستین مى بایست نشانه اى همراه داشته باشند که علامت امتیاز آنان از مدعیان
دروغین ، و سند حقانیت آنها باشد.
روى این اصل لازم است هر پیامبرى ، معجزه اى بیاورد که گواه صدق رسالتش گردد.

و همانطور که از لفظ ((معجزه )) پیدا است ، باید پیامبر (صلى اللّه علیه و
آله وسلم ) قدرت بر انجام اعمال خارق العاده اى داشته باشد که دیگران از
انجام آن ((عاجز)) باشند.
پیامبرى که داراى معجزه است لازم است مردم را به مقابله به مثل دعوت کند، او
باید علامت و نشانه درستى گفتار خود را معجزه خویش معرفى نماید تا اگر دیگران
مى توانند همانند آن را بیاورند، این کار را در اصطلاح ((تحدى )) گویند.
قرآن معجزه جاودانى پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم )
از میان معجزات و خارق عاداتى که از پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و
سلم ) صادر شده قرآن برترین سند زنده حقانیت او است .
قرآن کتابى است فوق افکار بشر، کسى تاکنون نتوانسته کتابى همانند آن را
بیاورد، این کتاب یک معجزه بزرگ آسمانى است .
علت اینکه قرآن به عنوان سند زنده حقانیت پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله
وسلم ) و معجزه بزرگ او از میان تمام معجزاتش برگزیده شده این است که قرآن
معجزه اى است ((گویا))، ((جاودانى ))، ((جهانى ))، و ((روحانى )).
پیامبران پیشین مى بایست همراه معجزات خود باشند و براى اثبات اعجاز آنها
مخالفان را دعوت به مقابله به مثل کنند، در حقیقت معجزات آنها خود زبان نداشت
و گفتار پیامبران ، آن را تکمیل مى کرد، این گفته در مورد معجزات دیگر پیامبر
اسلام (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) غیر از قرآن نیز صادق است .
ولى قرآن یک معجزه گویا است ، نیازى به معرفى ندارد خودش به سوى خود دعوت مى
کند، مخالفان را به مبارزه مى خواند محکوم مى سازد، و از میدان مبارزه ،
پیروز، بیرون مى آید، لذا پس از گذشت قرنها از وفات پیامبر (صلى اللّه علیه و
آله وسلم ) همانند زمان حیات او، به دعوت خود ادامه مى دهد، هم دین است و هم
معجزه ، هم قانون است و هم سند قانون .
جاودانى و جهانى بودن قرآن
قرآن مرز ((زمان و مکان )) را در هم شکسته و مافوق زمان و مکان قرار گرفته
است ، به خاطر اینکه معجزات پیامبران گذشته و حتى معجزات خود پیامبر اسلام
غیر از قرآن ، روى نوار معینى از زمان ، و در نقطه مشخصى از مکان و در برابر
عده خاصى صورت گرفته است ، سخن گفتن نوزاد مریم (علیهاالسلام ) و زنده کردن
مردگان و مانند آن بوسیله مسیح (علیه السلام ) در زمان و مکان و در برابر
اشخاص معینى بوده و چنانکه مى دانیم ، امورى که رنگ زمان و مکان به خود گرفته
باشند، به همان نسبت که از آنها دورتر شویم ، کم رنگتر جلوه مى کنند، و این
از خواص امور زمانى است .
ولى قرآن ، بستگى به زمان و مکان ندارد همچنان به همان قیافه اى که 1400 سال
قبل در محیط تاریک حجاز تجلى کرد، امروز بر ما تجلى مى کند بلکه گذشت زمان و
پیشرفت علم و دانش به ما امکاناتى داده که بتوانیم استفاده بیشترى از آن نسبت
به مردم اعصار گذشته بنمائیم ، پیدا است هر چه رنگ زمان و مکان به خود نگیرد
تا ابد و در سراسر جهان پیش ‍ خواهد رفت ، بدیهى است که یک دین جهانى و
جاودانى باید یک سند حقانیت جهانى و جاودانى هم در اختیار داشته باشد.
روحانى بودن :
امور خارق العاده اى که از پیامبران پیشین به عنوان گواه صدق گفتار آنها دیده
شده معمولا جنبه جسمانى داشته : شفاى بیماران غیر قابل علاج ، زنده کردن
مردگان سخن گفتن کودک نوزاد در گاهواره ، و … همه جنبه جسمى دارند و چشم و
گوش انسان را تسخیر مى کنند، ولى الفاظ قرآن که از همین حروف و کلمات معمولى
ترکیب یافته در اعماق دل و جان انسان نفوذ مى کند، روح او را مملو از اعجاب و
تحسین مى سازد، افکار و عقول را در برابر خود وادار به تعظیم مى نماید معجزه
اى است که تنها با مغزها و اندیشه ها و ارواح انسانها سر و کار دارد، برترى

چنین معجزه اى بر معجزات جسمانى احتیاج به توضیح ندارد.
آیا قرآن دعوت به مقابله کرده است ؟
قرآن در چند سوره دعوت به مقابله به مثل نموده است از جمله :
1 در سوره اسراء آیه 88 این سوره در مکه نازل شده است مى خوانیم :
قل لئن اجتمعت الانس والجن على ان یاتوا بمثل هذا القرآن لایاءتون بمثله و لو
کان بعضهم لبعض ظهیرا: ((بگو اگر تمام جن و انس اجتماع کنند تا کتابى همانند
قرآن بیاورند، نمى توانند، اگر چه نهایت همفکرى و همکارى را به خرج دهند)).
2 در سوره هود این سوره نیز در مکه نازل شده است در آیات 13 و 14 مى خوانیم :
ام یقولون افتراه قل فاءتوا بعشر سور مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم من دون
الله ان کنتم صادقین فان لم یستجیبوا لکم فاعلموا انما انزل بعلم الله …
((مى گویند این آیات را به خدا افترا بسته (و ساختگى است ) بگو اگر راست مى
گوئید شما هم ده سوره ساختگى همانند آن بیاورید، و غیر از خدا هر کسى را مى
توانید به کمک خود دعوت کنید، و اگر این دعوت را اجابت نکردند بدانید این
آیات از طرف خدا است …
3 در سوره یونس که نیز در مکه نازل شده در آیه 38 چنین آمده است :
ام یقولون افتراه قل فاتوا بسوره مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان
کنتم صادقین :
((مى گویند بر خدا افترا بسته ، بگو سوره اى همانند آن بیاورید و هر کس غیر
از خدا را مى توانید به یارى طلبید، اگر راست مى گوئید)).
4 آیه مورد بحث که در مدینه نازل شده است .
همانطور که ملاحظه مى شود قرآن با صراحت و قاطعیت بى نظیرى دعوت به مبارزه
کرده صراحت و قاطعیتى که نشانه زنده حقانیت است .
قرآن با بیان بسیار قاطع و صریح تمام جهانیان و کلیه کسانى را که در پیوند آن
با مبداء جهان آفرینش تردید داشتند دعوت به مقابله به مثل کرده است ، نه تنها
دعوت کرده بلکه آنها را تشویق و تحریک به مبارزه نیز نموده است و کلماتى در
این آیات به کار برده که به اصطلاح ((به غیرت آنها برخورد نماید)) این کلمات
عبارتند از:
ان کنتم صادقین : ((اگر راست مى گوئید)).
فاءتوا بعشر سور مثله مفتریات : ((ده سوره ساختگى مثل آن بیاورید)).
قل فاءتوا بسوره مثله … ان کنتم صادقین : ((اگر راست مى گوئید یک سوره
ساختگى بیاورید)).
و ادعوا من استطعتم من دون الله : ((غیر از خدا از هر کس مى خواهید دعوت
کنید)).
قل لئن اجتمعت الانس و الجن : ((اگر همه جهانیان دست به دست هم بدهند…)).
لا یاءتون بمثله : ((نمى توانند مثل آن را بیاورند …)).
فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجاره : ((از آتشى بترسند که هیزم آن
بدنهاى مردم (گنهکار) و سنگها است .
فان لم تفعلوا و لن تفعلوا: ((اگر مثل آن را نیاوردید، و هرگز نخواهید توانست
…)).
با این تحریکها و تشویقها، و با اینکه مى دانیم این مبارزه تنها یک مبارزه
ادبى یا مذهبى نبود بلکه یک مبارزه ((سیاسى )) ((اقتصادى )) و ((اجتماعى ))
بود، مبارزهاى

بود که همه چیز حتى موجودیت آنها در گرو آن بود، و به عبارت دیگر: یک مبارزه
حیاتى محسوب مى شد که مسیر و سرنوشت زندگى و مرگ آنها را روشن مى ساخت اگر
پیروز مى شدند همه چیز داشتند، و اگر مغلوب مى شدند، باید از همه چیز خود دست
بشویند.
با این حال اگر مى بینیم آنها در مقابل قرآن زانو زده اند و نتوانستند همانند
آن را بیاورند معجزه بودن قرآن روشنتر مى شود.
قابل توجه اینکه این آیات منحصر به زمان و مکان خاصى نیست و تمام جهانیان و
مراکز علمى دنیا را به سوى این مبارزه دعوت مى کند و هیچگونه استثنائى در آن
وجود ندارد و هم اکنون نیز به تحدى خود ادامه مى دهد.
از کجا که مثل آن را نیاورده اند؟!
نظرى به تاریخ اسلام پاسخ این سو ال را روشن مى سازد، زیرا در داخل کشورهاى
اسلامى در زمان پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) و پس از او حتى در خود
مکه و مدینه مسیحیان و یهودیان سر سخت و متعصبى مى زیستند که براى تضعیف
مسلمان از هر فرصتى استفاده مى کردند و علاوه در میان مسلمانان جمعى ((مسلمان
نما)) که قرآن مجید آنها را ((منافق )) نام نهاده زندگى داشتند که رل جاسوسى
بیگانگان بر عهده آنان بود (مانند آنچه درباره ((ابوعامر)) راهب و همدستان او
از منافقان مدینه و چگونگى ارتباط آنها با امپراطور روم در تواریخ نقل شده که
منتهى به ساختن ((مسجد ضرار)) در مدینه شد و آن صحنه عجیبى را که قرآن در
سوره ((توبه )) به آن اشاره کرده است بوجود آورد).
مسلما این دسته از منافقان و آن عده از دشمنان متعصب و سرسخت که به دقت مراقب
اوضاع مسلمین بودند و از هر جریانى که به زیان مسلمانان بود استقبال مى کردند
اگر به چنین کتابى دسترسى پیدا کرده بودند براى در هم شکستن آنها تا آنجا که
مى توانستند آنرا نشر مى دادند و یا لااقل در حفظ و نگهداریش مى کوشیدند.

و لذا مى بینیم حتى افرادى که به احتمال ضعیفى ممکن است به معارضه با قرآن
برخاسته باشند، تاریخ نام آنها را ضبط کرده است از جمله :
نام ((عبدالله بن مقفع )) را برده اند که او کتاب ((الدره الیتیمه )) را به
همین منظور نوشته است .
در صورتى که کتاب مزبور هم اکنون در اختیار ما است و چندین بار چاپ شده است و
کوچکترین اشاره اى در آن کتاب به این مطلب نشده است ، نمى دانیم چطور این
نسبت را به او داده اند؟
نام ((متنبى )) احمد بن حسین کوفى شاعر را در این زمره نیز ذکر کرده اند، که
ادعاى نبوت نموده است ، در صورتى که قرائن زیادى نشان مى دهد که داعیه او
بیشتر بلند پروازى محرومیتهاى خانوادگى و حس جاه طلبى بوده است .
((ابوالعلاى معرى )) نیز متهم به این امر شده است ، گر چه از او سخنان زننده
اى نسبت به اسلام نقل شده اما هیچ وقت داعیه مبارزه با قرآن را نداشته است
بلکه جملات جالبى درباره عظمت قرآن گفته که به پاره اى از آنها اشاره خواهد
شد.
ولى ((مسیلمه کذاب )) از مردم یمامه مسلما از کسانى است که به مبارزه با قرآن
برخاسته و به اصطلاح آیاتى آورده است که جنبه تفریحى آن بیشتر است بد نیست
چند جمله از آنها را در اینجا بیاوریم :
1 در برابر سوره ((الذاریات ))، این جمله ها را آورده است .
((و المبذرات بذرا و الحاصدات حصدا و الذاریات قمحا و الطاحنات طحنا و
العاجنات عجنا و الخابزات خبزا و الثاردات ثردا و اللاقمات لقما اهاله و
سمنا)).

یعنى قسم به دهقانان و کشاورزان ، قسم به درو کنندگان ، قسم به جدا کنندگان
کاه از گندم ، قسم به جدا کنندگان گندم از کاه ، قسم به خمیر کنندگان ، قسم
به نان پزندگان ، قسم به ترید کنندگان ! قسم به آن کسانى که لقمه هاى چرب و
نرم بر مى دارند!!
2 یا ضفدع بنت ضفدع ، نقى ما تنقین ، نصفک فى الماء و نصفک فى الطین ، لا
الماء تکدرین و لا الشارب تمنعین .
((اى قورباغه دختر قورباغه ! آنچه مى خواهى صدا کن ! نیمى از تو در آب و نیمى
دیگر در گل است ، نه آب را گل آلود مى کنى و نه کسى را از آب خوردن جلوگیرى
مى نمائى ))!
گواهى دیگران درباره قرآن
در اینجا لازم مى دانیم چند جمله از گفته هاى بزرگان و حتى کسانى که متهم به
مبارزه با قرآن هستند، درباره عظمت قرآن نقل نمائیم :
1 ابوالعلاى معرى (متهم به مبارزه با قرآن ) مى گوید:
((این سخن در میان همه مردم اعم از مسلمان غیر مسلمان مورد اتفاق است که
کتابى که محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) آورده است ، عقلها را در برابر
خود مغلوب ساخته و تاکنون کسى نتوانسته است مانند آن را بیاورد، سبک این کتاب
با هیچیک از سبکهاى معمول میان عرب ، اعم از خطابه ، رجز، شعر و سجع کاهنان
شباهت ندارد.
امتیاز و جاذبه این کتاب به قدرى است که اگر یک آیه از آن در میان کلمات
دیگران قرار گیرد همچون ستارهاى فروزان در شب تاریک مى درخشد!))
2 ولید بن مغیره مخزومى مردى که به حسن تدبیر در میان عرب شهرت داشت و براى
حل مشکلات اجتماعى از فکر و تدبیر او در زمان جاهلیت استفاده مى کردند، و به
همین جهت او را ((ریحانه قریش )) (گل سر سبد آنها!) مى نامیدند.
پس از اینکه چند آیه از اول سوره ((غافر)) را از پیغمبر شنید در محفلى از
طائفه بنى مخزوم حاضر شد و چنین گفت :
((به خدا سوگند از محمد سخنى شنیدم که نه شباهت به گفتار انسانها دارد و نه
پریان و ان له لحلاوه ، و ان علیه لطلاوه و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق
، و انه یعلو و لا یعلى علیه : ((گفتار او شیرینى خاص و زیبائى مخصوصى دارد،
بالاى آن (همچون شاخه هاى درختان برومند) پر ثمر، و پائین آن (مانند ریشه هاى
درختان کهن ) پرمایه است ، گفتارى است که بر همه چیز پیروز مى شود و چیزى بر
آن پیروز نخواهد شد)).
3 کارلایل مورخ و دانشمند معروف انگلیسى درباره قرآن مى گوید: ((اگر یک بار
به این کتاب مقدس نظر افکنیم حقائق برجسته و خصائص اسرار وجود طورى در مضامین
جوهره آن پرورش یافته که عظمت و حقیقت قرآن به خوبى از آنها نمایان مى گردد و
این خود مزیت بزرگى است که فقط به قرآن اختصاص یافته و در هیچ کتاب علمى و
سیاسى و اقتصادى دیگر دیده نمى شود، بلى خواندن برخى از کتابها تاءثیرات
عمیقى در ذهن انسان مى گذارد ولى هرگز با تاءثیر قرآن قابل مقایسه نیست ، از
این جهت بایستى گفت : مزایاى اولیه قرآن و ارکان اساسى آن مربوط به حقیقت و
احساسات پاک و عناوین برجسته مسائل و مضامین مهم آن است که هیچگونه شک و
تردید در آن راه نیافته و پایان تمام فضائل را که موجد تکامل و سعادت بشرى
است در برداشته و آنها را به خوبى نشان مى دهد)) .
4 ((جاندیون پورت )) مو لف کتاب عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن مى نویسد:
قرآن به اندازه اى از نقائص مبرا و منزه است که نیازمند کوچکترین

تصحیح و اصلاحى نیست و ممکن است از اول تا به آخر آن خوانده شود بدون آنکه
انسان کمترین ملالتى از آن احساس کند و باز او مى نویسد: و همه این معنى را
قبول دارند که قرآن با بلیغترین و فصیحترین لسان و به لهجه قبیله قریش که
نجیبترین و مو دبترین عربها هستند نازل شده … و مملو از درخشنده ترین اشکال
و محکمترین تشبیهات است …)).
5 ((گوته )) شاعر و دانشمند آلمانى مى گوید:
((قرآن اثرى است که (احیانا) بواسطه سنگینى عبارت آن خواننده در ابتدا رمیده
مى شود و سپس مفتون جاذبه آن مى گردد و بالاخره بى اختیار مجذوب زیبائیهاى
متعدد آن مى شود)).
و در جاى دیگر مى نویسد:
((سالیان درازى کشیشان از خدا بى خبر ما را از پى بردن به حقائق قرآن مقدس و
عظمت آورنده آن محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) دور نگاه داشته بودند،
اما هر قدر که ما قدم در جاده علم و دانش گذارده ایم پرده هاى جهل و تعصب
نابجا از بین مى رود و به زودى این کتاب توصیف ناپذیر (قرآن ) عالم را به خود
جلب نموده و تاءثیر عمیقى در علم و دانش ‍ جهان کرده سرانجام محور افکار مردم
جهان مى گردد))!
هم او مى گوید: ((ما در ابتدا از قرآن رو گردان بودیم ، اما طولى نکشید که
این کتاب توجه ما را به خود جلب کرد، و ما را دچار حیرت ساخت تا آنجا که در
برابر اصول و قوانین علمى و بزرگ آن سر تسلیم فرود آوریم ))!
6 ((ویل دورانت )) مورخ معروف مى گوید:
((قرآن در مسلمانان آنچنان عزت نفس و عدالت و تقوائى به وجود آورده

که در هیچیک از مناطق جهان … شبیه و نظیر نداشته است
7 ((ژول لابوم )) اندیشمند و نویسنده فرانسوى در کتاب ((تفصیل الایات )) مى
گوید:
((دانش و علم براى جهانیان از سوى مسلمانان بدست آمد و مسلمین علوم را از
((قرآنى )) که دریاى دانش است گرفتند و نهرها از آن براى بشریت در جهان جارى
ساختند …)).
8 ((دینورت )) مستشرق دیگرى مى نویسد:
واجب است اعتراف کنیم که علوم طبیعى و فلکى و فلسفه و ریاضیات که در اروپا
رواج گرفت عموما از برکت تعلیمات قرآنى است و ما مدیون مسلمانانیم بلکه اروپا
از این جهت شهرى از اسلام است !)).
9 بانو دکتر ((لوراواکسیا واگلیرى )) استاد دانشگاه ((ناپل )) در کتاب
((پیشرفت سریع اسلام )) مى نویسد: ((کتاب آسمانى اسلام نمونه اى از اعجاز است
… قرآن کتابى است که نمى توان از آن تقلید کرد، نمونه سبک و اسلوب قرآن در
ادبیات سابقه ندارد، تاءثیرى که این سبک در روح انسان ایجاد مى کند ناشى از
امتیازات و برتریهاى آن است … چطور ممکن است ((این کتاب اعجاز آمیز)) ساخته
محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) باشد در صورتى که او یک نفر عرب درس
نخوانده اى بود ..
ما در این کتاب گنجینه ها و ذخائرى از علوم مى بینیم که فوق استعداد و ظرفیت
باهوشترین اشخاص و بزرگترین فیلسوفان و قویترین رجال سیاست و قانون است .
بدلیل این جهات است که قرآن نمى تواند کار یک مرد تحصیل کرده و دانشمندى
باشد.

آیه 25
آیه و ترجمه
وَ بَشرِ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ اَنَّ لهَُمْ جَنَّتٍ
تجْرِى مِن تحْتِهَا الاَنْهَرُ کلَّمَا رُزِقُوا مِنهَا مِن ثَمَرَهٍ
رِّزْقاً قَالُوا هَذَا الَّذِى رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَ اُتُوا بِهِ
مُتَشبِهاً وَ لَهُمْ فِیهَا اَزْوَجٌ مُّطهَّرَهٌ وَ هُمْ فِیهَا
خَلِدُونَ(25)
ترجمه :
25 به کسانى که ایمان آورده اند و عمل صالح دارند، بشارت ده ، که باغهائى از
بهشت براى آنها است ، که نهرها از زیر درختانش جارى است ، هر زمانى که میوه
اى از آن به آنها داده شود، مى گویند این همان است که قبلا به ما روزى شده
بود (ولى چقدر اینها از آنها بهتر و عالیتر است ) و میوه هائى که براى آنها
مى آورند همه (از نظر خوبى و زیبائى ) یکسانند، و براى آنها همسرانى پاک و
پاکیزه است و جاودانه در آن خواهند بود.
تفسیر:
ویژگى نعمتهاى بهشتى
از آنجا که در آخرین آیه بحث گذشته ، کافران و منکران قرآن به عذاب دردناکى
تهدید شدند، در آیه مورد بحث ، سرنوشت مو منان را بیان مى کند تا همانگونه که
روش قرآن است با مقابله این دو با هم ، حقیقت روشنتر شود.
نخست مى گوید: ((به آنها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام داده اند بشارت ده
که براى آنها باغهائى از بهشت است که نهرها از زیر درختانش جریان دارد)) (و
بشر الذین آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى من تحتها الانهار).
مى دانیم باغهائى که آب دائم ندارند و باید گاهگاه از خارج ، آب براى آنها
بیاورند، طراوت زیادى نخواهند داشت ، طراوت از آن باغى است که همى شه آب

در اختیار دارد، آبهائى که متعلق به خود آنست و هرگز قطع نمى شود خشکسالى و
کمبود آب آن را تهدید نمى کند و چنین است باغهاى بهشت .
سپس ضمن اشاره به میوه هاى گوناگون این باغها مى گوید: ((هر زمان از این
باغها میوه اى به آنها داده مى شود مى گویند: این همان است که از قبل به ما
داده شده است )) (کلما رزقوا منها من ثمره رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل
).
مفسران براى این جمله تفسیرهاى مختلفى ذکر کرده اند:
بعضى گفته اند: منظور این است که این نعمتها به خاطر اعمالى است که ما قبلا
در دنیا انجام دادیم و زمینه آن از قبل فراهم شده است .
بعضى دیگر گفته اند: هنگامى که میوه هاى بهشتى را براى دومین بار براى آنها
مى آورند مى گویند این همان میوه اى است که قبلا خوردیم ، ولى هنگامى که آن
را مى خورند مى بینند، طعم جدید و لذت تازهاى دارد! و به تعبیر دیگر فى المثل
سیب و انگورى را که در این دنیا مى خوریم در هر مرتبه همان طعم قبل را احساس
مى کنیم ، ولى میوه هاى بهشتى هر چند ظاهرا یک نوع بوده باشند هر بار طعم
جدیدى دارند، و این از امتیازات آن جهان است که گوئى تکرار در آن نیست !.
بعضى دیگر گفته اند: منظور این است که آنها هنگامى که میوه هاى بهشتى را مى
بینند آن را شبیه میوه هاى دنیا مى یابند، تا خاطره ناماءنوسى نداشته باشد،
اما به هنگامى که مى خورند طعم کاملا تازه و عالى در آن احساس مى کنند.
هیچ مانعى ندارد که جمله بالا اشاره به همه این مفاهیم و تفاسیر باشد چرا که
الفاظ قرآن گاه داراى چندین معنى است .

سپس اضافه مى کند ((و میوه هائى براى آنها مى آورند که با یکدیگر شبیهند))
(واتوابه متشابها).
یعنى همه از نظر خوبى و زیبائى همانندند، آنچنان در درجه اعلا قرار دارند که
نمى شود یکى را بر دیگرى ترجیح داد، به عکس میوه هاى این جهان که بعضى ممکن
است نارس ‍ باشند، بعضى بیش از حد رسیده ، بعضى کم رنگ و بو بعضى خوشبو و
معطر، ولى میوه هاى باغهاى بهشت یک از یک خوشبوتر، یک از یک شیرینتر و یک از
یک جالبتر و زیباتر!
و بالاخره آخرین نعمت بهشتى که در این آیه به آن اشاره شده همسران پاک و
پاکیزه است مى فرماید: ((براى آنها در بهشت همسران مطهر و پاکى است )) (و لهم
فیها ازواج مطهره ).
پاک از همه آلودگیهائى که در این جهان ممکن است داشته باشند، پاک از نظر روح
و قلب ، و پاک از نظر جسم و تن .
یکى از اشکالات نعمتهاى دنیا این است که انسان در همان حال که داراى نعمت است
فکر زوال آن را مى کند و خاطرش پریشان مى شود، و به همین دلیل هرگز این
نعمتها نمى تواند آرامش آفرین گردد، اما نعمتهاى بهشتى چون جاودانى است و فنا
و زوالى براى آن نیست از هر جهت کامل و آرام بخش است ، لذا در پایان آیه مى
فرماید: ((مو منان جاودانه در آن باغهاى بهشت خواهند بود)) (و هم فیها خالدون
).
نکته ها
1- ((ایمان )) و ((عمل ))
در بسیارى از آیات قرآن ، ایمان و عمل صالح در کنار هم واقع شده اند به گونه
اى که نشان مى دهد این دو جدائى ناپذیرند، و راستى هم چنین است زیرا

ایمان و عمل مکمل یکدیگرند.
ایمان اگر در اعماق جان نفوذ کند حتما شعاع آن ، در اعمال انسان خواهد تابید،
و عمل او را عمل صالح مى کند، همچون چراغ پرنورى که در درون اطاقى برافروزند،
اشعه آن از تمام پنجره ها و دریچه ها به بیرون مى تابد، و چنین است چراغ
پرفروغ ایمان که در قلب انسان روشن مى شود، شعاعش از چشم و گوش و زبان و دست
و پاکى او آشکار مى گردد!
در سوره طلاق آیه 11 مى خوانیم : و من یو من بالله و یعمل صالحا یدخله جنات
تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها ابدا: ((آنکس که به خدا ایمان آورد و عمل
صالح انجام دهد، او را وارد باغهائى از بهشت خواهد ساخت که از زیر درختانش
نهرها جارى است ، همى شه در آن خواهند ماند)).
و در سوره نور آیه 55 مى خوانیم وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات
لیستخلفنهم فى الارض : ((خداوند وعده داده است به افرادى که ایمان آورند و
عمل صالح انجام دهند آنها را خلفاى روى زمین قرار دهد))!
اصولا ایمان همچون ریشه است و عمل صالح ، میوه آن ، وجود میوه شیرین دلیل بر
سلامت ریشه است ، و وجود ریشه سالم سبب پرورش میوه هاى مفید
ممکن است افراد بى ایمان گهگاه عمل صالحى انجام دهند، ولى مسلما همى شگى
نخواهد بود آنچه عمل صالح را تضمین مى کند ایمانى است که در اعماق وجود انسان
ریشه دوانده باشد و با آن احساس مسئولیت کند.
2- همسران پاک
جالب اینکه تنها وصفى که براى همسران بهشتى در این آیه بیان شده وصف ((مطهره
)) (پاک و پاکیزه ) است و این اشاره اى است به اینکه : اولین و مهمترین شرط

همسر، پاکى و پاکیزگى است ، و غیر از آن همه تحت الشعاع آن قرار دارد، حدیث
معروفى که از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) نقل شده نیز این حقیقت را
روشن مى کند ایاکم و خضراء الدمن قیل یا رسول الله و ما خضراء الدمن ؟ قال
المرئه الحسناء فى منبت السوء!:((از گیاهان سرسبزى که بر مزبله ها مى روید
بپرهیزید! عرض کردند: اى پیامبر منظور شما از این گیاهان چیست ؟ فرمود: زن
زیبائى است که در خانواده آلوده اى پرورش یافته )).
3- نعمتهاى مادى و معنوى در بهشت
گرچه در بسیارى از آیات قرآن ، سخن از نعمتهاى مادى بهشت است :
باغهائى که نهرهاى آب جارى از زیر درختان آن در حرکت است قصرها، همسران
پاکیزه ، میوه هاى رنگارنگ ، یاران همرنگ و مانند آن .
ولى در کنار این نعمتها اشاره به نعمتهاى معنوى مهمترى نیز شده است که
ارزیابى عظمت آنها با مقیاسهاى ما امکانپذیر نیست ، مثلا در آیه 72 توبه مى
خوانیم : وعد الله المو منین و المو منات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین
فیها و مساکن طیبه فى جنات عدن و رضوان من الله اکبر ذلک هو الفوز العظیم :
((خداوند به مردان و زنان با ایمان ، باغهائى از بهشت وعده داده که از زیر
درختانش نهرها جارى است ، جاودانه در آن خواهند بود، و مسکنهاى پاکیزه در این
بهشت جاودان دارند، همچنین خشنودى پروردگار که از همه اینها بالاتر است و این
است رستگارى بزرگ )).
و در آیه 8 سوره ((بینه )) بعد از ذکر نعمتهاى مادى بهشت مى خوانیم : رضى
الله عنهم و رضوا عنه : ((خداوند از آنها خشنود است و آنها نیز از خدا
خشنودند)).

و به راستى اگر کسى به آن مقام برسد که احساس کند خدا از او راضى است و او هم
از خدا راضى ، همه لذات دیگر را از یاد خواهد برد، تنها به او دل مى بندد، و
به غیر او نمى اندیشد، و این لذتى است روحانى که با هیچ زبان و بیانى قابل
توصیف نیست .
کوتاه سخن اینکه چون معاد هم جنبه روحانى دارد و هم جسمانى نعمتهاى بهشتى نیز
هر دو جنبه را دارند، تا جامعیت آنها حاصل شود، و هر کس به اندازه استعداد و
شایستگیش ‍ بتواند از آنها بهره گیرد.

آیه 26
آیه و ترجمه
اِنَّ اللَّهَ لا یَستَحْىِ اَن یَضرِب مَثَلاً مَّا بَعُوضهً فَمَا
فَوْقَهَا فَاَمَّا الَّذِینَ ءَامَنُوا فَیَعْلَمُونَ اَنَّهُ الْحَقُّ مِن
رَّبِّهِمْ وَ اَمَّا الَّذِینَ کفَرُوا فَیَقُولُونَ مَا ذَا اَرَادَ
اللَّهُ بِهَذَا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کثِیراً وَ یَهْدِى بِهِ کَثِیراً وَ
مَا یُضِلُّ بِهِ اِلا الْفَسِقِینَ(26)
ترجمه :
26 خداوند از اینکه مثال (به موجودات ظاهرا کوچکى مانند) پشه و حتى بالاتر از
آن بزند شرم نمى کند (در این میان ) آنها که ایمان آورده اند مى دانند حقیقتى
است از طرف پروردگارشان ، و اما آنها که راه کفر را پیموده اند (این موضوع را
بهانه کرده ) و مى گویند منظور خداوند از این مثل چه بوده است ؟! (آرى ) خدا
جمع زیادى را با آن گمراه و عده کثیرى را هدایت مى کند ولى تنها فاسقان را با
آن گمراه مى سازد.
شان نزول
جمعى از مفسران از ابن عباس در شاءن نزول نخستین آیه فوق چنین نقل کرده اند:
هنگامى که خداوند در آیات گذشته پیرامون منافقین ، دو مثال براى آنها بیان
کرد (مثلهم کمثل الذى استوقد نارا … و او کصیب من السماء…) منافقین گفتند
خداوند برتر و بالاتر از این است که چنین مثالهائى بزند، و از این راه در وحى
بودن قرآن اظهار تردید کردند، در این موقع آیه فوق نازل شد و به آنها پاسخ
گفت .
بعضى دیگر گفته اند هنگامى که در آیات قرآن ، مثلهائى به ((ذباب )) (مگس ) و
عنکبوت نازل گردید، جمعى از مشرکان این موضوع را بهانه قرار داده زبان به
انتقاد گشودند و مسخره کردند که این چگونه وحى آسمانى است

که سخن از ((عنکبوت )) و ((مگس )) مى گوید؟ آیه فوق نازل شد و با تعبیراتى
زنده به آنها جواب داد.
تفسیر:
آیا خداوند هم مثال مى زند؟!
نخستین آیه مى گوید: ((خداوند از اینکه به موجودات ظاهرا کوچکى مانند پشه و
یا بالاتر از آن مثال بزند هرگز شرم نمى کند (ان الله لا یستحیى ان یضرب مثلا
ما بعوضه فما فوقها).
چرا که مثال باید موافق مقصود باشد، و به تعبیر دیگر، مثال وسیله اى است براى
تجسم حقیقت ، گاهى که گوینده در مقام تحقیر و بیان ضعف مدعیان است بلاغت سخن
ایجاب مى کند که براى نشان دادن ضعف آنها، موجود ضعیفى را براى مثال انتخاب
کند.
مثلا در آیه 73 سوره حج مى خوانیم ان الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا
ذبابا و لو اجتمعوا له و ان یسلبهم الذباب شیئا لا یستنقذوه منه ضعف الطالب و
المطلوب : ((آنها که مورد پرستش شما هستند هرگز نمى توانند ((مگسى
))بیافرینند اگر چه دست به دست هم بدهند، حتى اگر مگس چیزى از آنها برباید
آنها قدرت پس گرفتن آن را ندارند، هم طلب کننده ضعیف است و هم طلب شونده )).
ملاحظه مى کنید در اینجا هیچ مثالى بهتر از مگس یا مانند آن نیست تا ضعف و
ناتوانى آنها را مجسم کند.
و نیز در سوره عنکبوت آیه 41 وقتى که مى خواهد ناتوانى بت پرستان را در تکیه
گاه هائى که براى خود انتخاب کرده اند مجسم سازد آنها را تشبیه به عنکبوتى مى
کند که آن لانه سست را براى خود انتخاب کرده است ، که سستترین خانه ها در
جهان خانه عنکبوت است (مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء کمثل

العنکبوت اتخذت بیتا و ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون ).
مسلما اگر در این گونه موارد بجاى این مثالهاى کوچک مثلهاى بزرگى از آفرینش
کواکب و آسمانهاى پهناور قرار داده شود، بسیار نامناسب خواهد بود، و هرگز با
اصول فصاحت و بلاغت سازگار نیست .
اینجا است که خداوند مى فرماید: ما ابا نداریم از اینکه مثال به پشه بزنیم و
یا بالاتر از آن ، تا حقایق عقلانى را در لباس مثالهاى حسى بریزیم و در
اختیار بندگان قرار دهیم .
خلاصه اینکه هدف رساندن مطلب است ، مثالها نیز باید قبائى باشد درست متناسب
قامت مطالب
در اینکه منظور از ((فما فوقها)) (پشه یا بالاتر از آن ) چیست مفسران دو گونه
تفسیر کرده اند:
گروهى گفته اند منظور ((بالاتر از آن در کوچکى است ، زیرا مقام ، مقام بیان
کوچکى مثال است ، و برترى نیز از این نظر مى باشد، این درست به آن مى ماند که
گاه به کسى بگوئیم تو چرا براى یک تومان اینهمه زحمت مى کشید، شرم نمى کنى او
مى گوید شرمى ندارد من براى بالاتر از آن هم زحمت مى کشى ، حتى براى یک ریال
!
بعضى دیگر گفته اند: مراد بالاتر از نظر بزرگى است ، یعنى خداوند هم مثالهاى
کوچک را مطرح مى کند و هم مثالهاى بزرگ را، درست مطابق مقتضاى حال .
ولى تفسیر اول مناسبتر به نظر مى رسد سپس در دنبال این سخن مى فرماید: اما
کسانى که ایمان آورده اند مى دانند که آن مطلب حقى است از سوى پروردگارشان ))
(فاما الذین آمنوا فیعلمون انه الحق من ربهم ).
آنها در پرتو ایمان و تقوا از لجاجت و عناد و کینه توزى با حق دورند.
و مى توانند چهره حق را به خوبى ببینند، و منطق مثلهاى خدا را درک کنند.
((ولى آنها که کافرند مى گویند خدا چه منظورى از این مثال داشته که مایه
تفرقه و اختلاف شده ، گروهى را به وسیله آن هدایت کرده ، و گروهى را گمراه

؟!)) (و اما الذین کفروا فیقولون ما ذا اراد الله بهذا مثلا یضل به کثیرا و
یهدى به کثیرا).
این خود دلیل بر آن است که این مثلها از ناحیه خدا نیست ، چرا که اگر از
ناحیه او بود همه آن را پذیرا مى شدند!!
ولى خداوند در یک جواب کوتاه و قاطع به آنها پاسخ مى گوید که تنها فاسقان و
گنهکارانى را که دشمن حقند به وسیله آن گمراه مى سازد (و ما یضل الا الفاسقین
).
بنابراین تمام این سخنان ، سخنان خدا است و نور و هدایت است ، چشم بینا مى
خواهد که از آن استفاده کند، و اگر این کوردلان به مخالفت و لجاج بر مى خیزند
بر اثر نقصان و کمبود خودشان است ، وگرنه در این آیات الهى نقصى وجود ندارد.
نکته ها
1- اهمیت مثال در بیان حقایق
مثالهاى مناسب ، نقش فوق العاده حساس و غیر قابل انکارى براى روشن .
ساختن حقایق و دلنشین کردن مطالب مختلف دارد:
گاه مى شود ذکر یک مثال مناسب آنچنان راه را نزدیک و میان بر مى کند که زحمت
استدلالات فلسفى زیادى را از دوش گوینده و شنونده بر مى دارد.
و مهمتر اینکه : براى تعمیم و گسترش مطالب پیچیده علمى در سطح عموم راهى جز
استفاده از مثالهاى مناسب نیست .
نقش مثال را در خاموش کردن افراد لجوج و بهانه گیر نیز نمى توان انکار کرد.
و به هر حال تشبیه معقول به محسوس یکى از طرق مو ثر تفهیم مسائل عقلى است .
(البته همانگونه که گفتیم مثال باید مناسب باشد وگرنه گمراه کننده و به همان
اندازه خطرناک و دور کننده از مقصد خواهد بود).
روى همین جهات در قرآن به مثالهاى زیادى برخورد مى کنیم که هر یک از دیگرى
جالبتر و شیرینتر و مو ثرتر است ، چرا که قرآن کتابى است براى همه انسانها در
هر سطح و هر پایه اى از تفکر و معلومات ، کتابى است در نهایت فصاحت و بلاغت .
2- چرا مثال به پشه ؟
گرچه بهانه جویان ، خردى و کوچکى پشه یا مگس را وسیله استهزاء و ایراد به
آیات قرآن قرار داده بودند، اما اگر آنها کمى انصاف و درک و شعور مى داشتند و
در ساختمان این حیوان بسیار کوچک مى اندیشیدند مى فهمیدند که یک دنیا دقت و
ظرافت در ساختمان آن به کار رفته که عقل در آن حیران مى ماند.

امام صادق (علیه السلام ) درباره آفرینش این حیوان کوچک مى فرماید ((خداوند
به پشه مثال زده است با اینکه از نظر جسم بسیار کوچک است ولى از نظر ساختمان
همان دستگاه هائى را دارد که بزرگترین حیوانات (خشکى ) یعنى فیل دارا است و
علاوه بر آن دو عضو دیگر (شاخکها و بالها) در پشه است که فیل فاقد آن است ))
خداوند مى خواهد با این مثال ظرافت آفرینش را براى مو منان بیان کند، تفکر
درباره این موجود ظاهرا ضعیف که خدا آن را شبیه فیل آفریده است انسان را
متوجه عظمت آفریدگار مى سازد.
مخصوصا خرطومش همانند خرطوم فیل ، تو خالى است و با نیروى مخصوصى خون را به
خود جذب مى کند، این لوله ظریفترین سرنگهاى دنیا است و سوراخ درون آن فوق
العاده باریک است .
خدا نیروى جذب و دفع و هضم و همچنین دست و پا و گوش مناسب به او داده بالهائى
به او مرحمت کرده تا در طلب غذا پرواز کند، این بالها آنچنان به سرعت بالا و
پائین مى شود که حرکت آن با چشم قابل رو یت نیست ، این حشره به قدرى حساس است
که به مجرد تکان خوردن چیزى احساس خطر مى کند و به سرعت خود را از منطقه خطر
دور مى سازد و عجب این است که در عین ناتوانى بزرگترین حیوانات را عاجز مى
کند.
امیر مو منان على (علیه السلام ) در نهج البلاغه بیان عجیبى در این زمینه
دارد: ((اگر همه موجودات زنده جهان … جمع شوند و دست به دست هم بدهند هرگز
توانائى بر ایجاد پشه اى ندارند، بلکه عقول آنها در راه یافتن به اسرار
آفرینش این حیوان متحیر مى ماند، و نیروى هاشان ناتوان و خسته مى شود و پایان
مى گیرد، و سرانجام پس از تلاش ، شکست خورده ، اعتراف مى نمایند که در برابر
آفرینش پشه اى درمانده اند و به عجز خود اقرار مى نمایند و حتى به ناتوانیشان
از نابود ساختن آن )).

3- هدایت و اضلال الهى
ظاهر تعبیر آیه فوق ، ممکن است این توهم را بوجود آورد که هدایت و گمراهى
جنبه اجبارى دارد و تنها منوط به خواست خدا است ، در حالى که آخرین جمله این
آیه حقیقت را آشکار کرده و سرچشمه هدایت و ضلالت را اعمال خود انسان مى
شمارد.
توضیح اینکه : همى شه اعمال و کردار انسان ، نتائج و ثمرات و بازتاب خاصى
دارد، از جمله اینکه اگر عمل نیک باشد، نتیجه آن ، روشن بینى و توفیق و هدایت
بیشتر به سوى خدا و انجام اعمال بهتر است .
شاهد این سخن آیه 29 سوره انفال است که مى فرماید: یا ایها الذین آمنوا ان
تتقوا الله یجعل لکم فرقانا: ((… اگر پرهیزگارى پیشه کنید خداوند حس تشخیص
حق از باطل را در شما زنده مى کند و به شما روشنبینى عطا مى فرماید.))
و اگر دنبال زشتیها برود، تاریکى و تیرگى قلبش افزون مى گردد، و به سوى گناه
بیشترى سوق داده مى شود و گاه تا سر حد انکار خداوند مى رسند، شاهد این گفته
آیه 10 سوره روم مى باشد که مى فرماید:
ثم کان عاقبه الذین اسائوا السوآى ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزئون
:((عاقبت افرادى که اعمال بد انجام مى دهند به اینجا منتهى شد که آیات خدا را
تکذیب کردند و مورد استهزاء قرار دادند))!
و در آیه دیگر مى خوانیم : فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم : ((هنگامى که از حق
برگشتند خداوند دلهاى آنها را برگردانید (سوره صف آیه 5).))
در آیه مورد بحث نیز شاهد این گفته آمده است آنجا که مى فرماید: و ما یضل به
الا الفاسقین : ((خداوند گمراه نمى کند جز افراد فاسق و بد کردار را.))
بنابر این انتخاب راه خوب یا بد از اول در اختیار خود ما است ، این حقیقت را
وجدان هر انسانى قبول دارد، سپس باید در انتظار نتیجه هاى قهرى آن باشیم .

کوتاه سخن اینکه : هدایت و ضلالت در قرآن به معنى اجبار بر انتخاب راه درست
یا غلط نیست ، بلکه بشهادت آیات متعددى از خود قرآن ((هدایت )) به معنى فراهم
آوردن وسائل سعادت و ((اضلال )) به معنى از بین بردن زمینه هاى مساعد است ،
بدون اینکه جنبه اجبارى به خود بگیرد.
و این فراهم ساختن اسباب (که نام آنرا توفیق مى گذاریم ) یا بر هم زدن اسباب
(که نام آنرا سلب توفیق مى گذاریم ) نتیجه اعمال خود انسانها است که این امور
را در پى دارد، پس اگر خدا به کسانى توفیق هدایت مى دهد و یا از کسانى توفیق
را سلب مى کند نتیجه مستقیم اعمال خود آنها است .
این حقیقت را در ضمن یک مثال ساده مى توان مشخص ساخت هنگامى که انسان از کنار
یک پرتگاه یا یک رودخانه خطرناک مى گذرد هر چه خود را به آن نزدیکتر سازد جاى
پاى او لغزنده تر و احتمال سقوطش بیشتر و احتمال نجات کمتر مى شود و هر قدر
خود را از آن دور مى سازد جاى پاى او محکمتر و مطمئن تر مى گردد و احتمال
سقوطش کمتر مى شود، این یکى هدایت و آن دیگرى ضلالت نام دارد از مجموع این
سخن پاسخ گفته کسانى که به آیات هدایت و ضلالت خرده گرفته اند به خوبى روشن
مى شود .
4 منظور از ((فاسقین )) کسانى هستند که از راه و رسم عبودیت و بندگى پا بیرون
نهاده اند زیرا فسق از نظر ریشه لغت به معنى خارج شدن هسته از درون خرما است
سپس در این معنى توسعه داده شده و به کسانى که از جاده بندگى خداوند بیرون مى
روند اطلاق شده است .

آیه 27
آیه و ترجمه
الَّذِینَ یَنقُضونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِیثَقِهِ وَ یَقْطعُونَ مَا
اَمَرَ اللَّهُ بِهِ اَن یُوصلَ وَ یُفْسِدُونَ فى الاَرْضِ اُولَئک هُمُ
الْخَسِرُونَ(27)
ترجمه :
27 (فاسقان آنها هستند که ) پیمان خدا را پس از آن که محکم ساختند، مى شکنند،
و پیوندهائى را که خدا دستور داده بر قرار سازند قطع مى نمایند، و در جهان
فساد مى کنند، اینها زیانکارانند.
تفسیر:
زیانکاران واقعى
از آنجا که در آخرین آیه گذشته ، سخن از اضلال فاسقان بود در این آیه با ذکر
سه صفت فاسقان را کاملا مشخص و معرفى مى کند:
1 ((فاسقان کسانى هستند که پیمان خدا را پس از آنکه محکم ساختند مى شکنند))
(الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه ).
انسانها در واقع پیمانهاى مختلفى با خدا بسته اند، پیمان توحید و خداشناسى
پیمان عدم تبعیت از شیطان و هواى نفس ، فاسقان همه این پیمانها را شکسته سر
از فرمان حق بر تافته ، و از خواسته هاى دل و شیطان پیروى مى کنند
این پیمان کجا و چگونه بسته شد؟ در اینجا این سو ال پیش مى آید که پیمان یک
امر دو جانبه است ، ما هرگز به خاطر نداریم که پیمانى با پروردگارمان در
گذشته در این زمینه ها بسته باشیم ؟ ولى با توجه به یک نکته پاسخ این سو ال
روشن مى شود و آن اینکه خداوند در عمق روح و باطن سرشت انسان ، شعور مخصوص و
نیروهاى ویژهاى قرار داده که از طریق هدایت آن میتواند، راه راست را پیدا کند
و از شیطان و هواى نفس تبعیت ننماید، به دعوت رهبران الهى پاسخ مثبت داده و
خود را با آن هماهنگ سازند.

قرآن از این فطرت مخصوص تعبیر به عهد خدا و پیمان الهى مى کند، در حقیقت این
یک پیمان تکوینى است نه تشریعى و قانونى ، قرآن مى گوید:
الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین و ان
اعبدونى هذا صراط مستقیم : ((اى فرزندان آدم ! مگر از شما پیمان نگرفتم که
شیطان را نپرستید که او دشمن آشکار شما است ، و مرا پرستش کنید که راه راست
همین است .))
پیدا است که این آیه اشاره به همان فطرت توحید و خداشناسى و عشق به پیمودن
راه تکامل است .
شاهد دیگر براى این سخن ، جملهاى است که در نخستین خطبه نهج البلاغه از امیر
مو منان على (علیه السلام ) مى خوانیم : فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاءه
لیستادوهم میثاق فطرته :((خداوند پیامبران خویش را یکى پس از دیگرى به سوى
مردم فرستاد تا از آنها بخواهند که به پیمان فطرى خویش عمل کند.))
به تعبیر روشنتر خدا هر موهبتى به انسان ارزانى میدارد، همراه آن عملا پیمانى
با زبان آفرینش از او مى گیرد، به او چشم مى دهد یعنى با این چشم حقایق را
ببین ، گوش مى دهد یعنى صداى حق را بشنو … و به این ترتیب هر گاه انسان از
آنچه در درون فطرت او است بهره نگیرد و یا از نیروهاى خدا داد در مسیر خطا
استفاده کند، پیمان خدا را شکسته است .
آرى فاسقان ، همه یا قسمتى از این پیمانهاى فطرى الهى را زیر پا مى گذارند.
2 سپس به دومین نشانه آنها اشاره کرده مى گوید:((آنها پیوندهائى را که خدا
دستور داده بر قرار سازند قطع مى کنند)) (و یقطعون ما امر الله به ان یوصل ).
گر چه بسیارى از مفسران این آیه را ناظر به خصوص به قطع رحم و بریدن رابطه
خویشاوندى دانسته اند، ولى دقت در مفهوم آیه نشان مى دهد که معنى وسیعتر و
عمومیترى دارد

که مساءله قطع رحم یکى از مصداقهاى آن است .
زیرا آیه مى گوید: فاسقان پیوندهائى را که خدا دستور داده بر قرار بماند قطع
مى کنند، این پیوندها شامل پیوند خویشاوندى ، پیوند دوستى پیوندهاى اجتماعى ،
پیوند و ارتباط با رهبران الهى و پیوند و رابطه با خدا است ، و به این ترتیب
نباید معنى آیه را منحصر به قطع رحم و زیر پا گذاشتن رابطه هاى خویشاوندى
دانست .
لذا بعضى از مفسران آن را به قطع رابطه با پیامبران و مو منان ، یا قطع رابطه
با پیامبران دیگر و کتب آسمانى آنها که خدا دستور پیوند با همه آنها را داده
است تفسیر کرده اند که پیدا است این تفسیرها نیز بیان کننده بخشى از مفهوم
کلى آیه است در بعضى از روایات جمله ما امر الله به ان یوصل به رابطه با امیر
مو منان (علیه السلام ) و ائمه اهل بیت (علیهمالسلام ) تفسیر شده است .
3 نشانه دیگر فاسقان ، فساد در روى زمین است که در آخرین مرحله به آن اشاره
شده :((آنها فساد در زمین مى کنند)) (و یفسدون فى الارض ).
البته این خود مطلبى روشن است ، آنها که خدا را فراموش کرده و سر از اطاعت او
بر تافته اند، و حتى نسبت به خویشاوندان خود، رحم و شفقت ندارند پیدا است با
دیگران چگونه معامله خواهند کرد؟ آنها در پى کامجوئى و لذتهاى خویش و منافع
شخصى خود هستند، جامعه به هر جا کشیده شود براى آنها فرق نمى کند، هدفشان
بهره بیشتر و کامجوئى افزونتر است ، و براى رسیدن به این هدف از هیچ خلافى
پروا ندارند، پیدا است که این طرز فکر و عمل چه فسادهائى در جامعه به وجود مى
آورد.

قرآن مجید در پایان آیه مى گوید: آنها همان زیانکارانند (اولئک هم الخاسرون
).
راستى چنین است ؟ چه زیانى از این برتر که انسان همه سرمایه هاى مادى و معنوى
خود را که مى تواند بزرگترین افتخارها و سعادتها را براى او بیافریند در طریق
فنا و نیستى و بدبختى و سیهروزى خود به کار برد؟!
کسانى که به مقتضاى مفهوم فسق از حوزه اطاعت خداوند بیرون رفته اند چه
سرنوشتى غیر از این مى توانند داشته باشند.
نکته ها
1- اهمیت صله رحم در اسلام
گرچه آیه فوق از احترام به همه پیوندهاى الهى سخن مى گفت ، ولى بدون شک پیوند
خویشاوندى یک مصداق روشن آن است .
اسلام نسبت به صله رحم و کمک و حمایت و محبت نسبت به خویشاوندان اهمیت
فوقالعادهاى قائل شده است و قطع رحم و بریدن رابطه از خویشان و بستگان را
شدیدا نهى کرده است .
اهمیت صله رحم تا آنجا است که پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) مى
فرماید: صله الرحم تعمر الدیار و تزید فى الاعمار و ان کان اهلها غیر اخیار:
((پیوند با خویشاوندان شهرها را آباد مى سازد، و بر عمرها مى افزاید هر چند
انجام دهندگان آن از نیکان هم نباشند.))
در سخنان امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم :
صل رحمک و لو بشربه من ماء و افضل ما یوصل به الرحم کف الاذى عنها: پیوند
خویشاوندى خویش را حتى با جرعهاى از آب محکم کن و بهترین راه براى خدمت به
آنان این است که (لا اقل ) از تو آزار و مزاحمتى نبینند!.

زشتى و گناه قطع رحم به حدى است که امام سجاد (علیه السلام ) به فرزند خود
نصیحت مى کند که از مصاحبت با پنج طایفه بپرهیزد، یکى از آن پنج گروه کسانى
هستند که قطع رحم کرده اند:
((… و ایاک و مصاحبه القاطع لرحمه فانى وجدته ملعونا فى کتاب الله ))
((بپرهیز از معاشرت با کسى که قطع رحم کرده که قرآن او را ملعون و دور از
رحمت خدا شمرده است .))
در سوره محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) آیه 22 مى فرماید:
فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامکم اولئک الذین لعنهم
الله :((… شما که در زمین فساد مى کنید و قطع رحم مى نمائید مشمول لعنت خدا
هستید و از رحمت او دور))!
کوتاه سخن اینکه : قرآن نسبت به قاطعان رحم و برهمزنندگان پیوند خویشاوندى
تعبیرات شدیدى دارد، و احادیث اسلامى نیز آنها را سخت مذمت کرده است .
از پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) پرسیدندمبغوضترین عمل در
پیشگاه خداوند کدام است ؟ در پاسخ فرمود: شرک به خدا.
پرسیدند بعد از آن ؟ فرمود: ((قطع رحم .))
علت اینکه اسلام نسبت به نگهدارى و حفظ پیوند خویشاوندى اینهمه پافشارى کرده
این است که همى شه براى اصلاح ، تقویت ، پیشرفت تکامل و عظمت بخشیدن به یک
اجتماع بزرگ ، چه از نظر اقتصادى یا نظامى ، و چه از نظر جنبه هاى معنوى و
اخلاقى باید از واحدهاى کوچک آن شروع کرد، با پیشرفت

و تقویت تمام واحدهاى کوچک ، اجتماع عظیم ، خود به خود اصلاح خواهد شد.
اسلام براى عظمت مسلمانان از این روش به نحو کاملترى بهرهبردارى نموده است ،
دستور به اصلاح واحدهائى داده که معمولا افراد از کمک و اعانت و عظمت بخشیدن
به آن روگردان نیستند.
زیرا تقویت بنیه افرادى را توصیه مى کند که خونشان در رگ و پوست هم در گردش
است ، اعضاى یک خانواده اند، و پیداست هنگامى که اجتماعات کوچک خویشاوندى
نیرومند شد، اجتماع عظیم آنها نیز عظمت مى یابد و از هر نظر قوى خواهد شد،
شاید حدیثى که مى گوید((صله رحم باعث آبادى شهرها مى گردد به همین معنى اشاره
باشد.))
2- به جاى وصل کردن ، قطع کردن
جالب اینکه در تعبیرى که در آیه فوق خواندیم چنین بود، فاسقان آنچه را خدا
دستور داده است ، وصل کنند، قطع مى کنند.
در اینجا این سو ال پیش مى آید که آیا قطع کردن قبل از وصل امکان دارد؟ در
پاسخ مى گوئیم هدف از وصل کردن ، ادامه روابطى است که خداوند میان خود و
بندگانش و یابندگان با یکدیگر بطور طبیعى و فطرى قرار داده است ، و به تعبیر
دیگر خدا دستور داده ، این رابطه هاى فطرى و طبیعى محافظت و پاسدارى شود ولى
گنه کاران آن را قطع مى کنند (دقت کنید).

آیه 28 – 29
آیه و ترجمه
کَیْف تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کنتُمْ اَمْوَتاً فَاَحْیَکُمْ ثُمَّ
یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یحْیِیکُمْ ثُمَّ اِلَیْهِ تُرْجَعُونَ(28)
هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فى الاَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ استَوَى اِلى
السمَاءِ فَسوَّاهُنَّ سبْعَ سمَوَتٍ وَ هُوَ بِکلِّ شىْءٍ عَلِیمٌ(29)
ترجمه :
28 چگونه به خداوند کافر مى شوید در حالى که شما اجسام بى روحى بودید و او
شما را زنده کرد، سپس شما را مى میراند، و بار دیگر شما را زنده مى کند، سپس
به سوى او باز مى گردید (بنابر این نه حیات و زندگى شما، از شما است و نه
مرگتان ، آنچه دارید از خدا است ).
29 او خدائى است که همه آنچه (از نعمتها) در زمین وجود دارد، براى شما آفریده
سپس به آسمان پرداخت ، و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود و او به هر چیز
آگاه است .
تفسیر:
نعمت اسرار آمیز حیات
قرآن در دو آیه فوق با ذکر یک سلسله از نعمتهاى الهى و پدیده هاى شگفت انگیز
آفرینش انسانها را متوجه پروردگار و عظمت او مى سازد، و دلائلى را که در
گذشته (آیه 21 و 22 همین سوره ) در زمینه شناخت خدا ذکر کرده بود تکمیل مى
کند.
قرآن در اینجا براى اثبات وجود خدا از نقطهاى شروع کرده که براى احدى جاى
انکار باقى نمى گذارد و آن مساءله پیچیده حیات و زندگى است .
نخست مى گوید: چگونه شما خدا را انکار مى کنید در حالى که اجسام

بى روحى بودید و او شما را زنده کرد و لباس حیات بر تنتان پوشانید (کیف
تکفرون بالله و کنتم امواتا فاحیاکم ).
قرآن به همه ما یادآورى مى کند که قبل از این شما مانند سنگها و چوبها و
موجودات بیجان مرده بودید، و نسیم حیات اصلا در کوى شما نوزیده بود.
ولى اکنون داراى نعمت حیات و هستى مى باشید، اعضاء و دستگاه هاى مختلف ، حواس
و ادراک به شما داده شده ، این هستى و حیات را چه کسى به شما عطا کرده آیا
خود به خویشتن دادید؟
بدیهى است هر انسان منصفى بدون هیچ تردید اعتراف مى کند که این نعمت از خود
او نیست ، بلکه از ناحیه یک مبدء عالم و قادر به او رسیده است ، کسى که تمام
رموز حیات و قوانین پیچیده آن را مى دانسته ، و بر تنظیم آن قدرت داشته ،
آنگاه جاى این سو ال است که پس چرا به خدائى که بخشنده حیات و هستى است کفر
مى ورزید؟.
امروز براى همه دانشمندان مسلم شده که ما در این جهان چیزى پیچیده تر از
مساءله حیات و زندگى نداریم ، چرا که با تمام پیشرفتهاى شگرفى که در زمینه
علوم و دانشهاى طبیعى نصیب بشر گردیده ، هنوز معماى حیات گشوده نشده است این
مساءله آنقدر اسرار آمیز است که افکار ملیونها دانشمند و کوششهایشان تاکنون
از درک آن عاجز مانده ، ممکن است در آینده در پرتو تلاشهاى پیگیر، انسان از
رموز حیات ، تدریجا آگاه گردد، ولى مساءله این است که آیا هیچکس مى تواند
چنین امر فوق العاده دقیق و ظریف و پر از اسرار را که نیازمند به یک علم و
قدرت فوق العاده است به طبیعت بیشعور که خود فاقد حیات بوده است نسبت دهد.
اینجا است که مى گوئیم پدیده حیات در جهان طبیعت بزرگترین سند اثبات وجود خدا
است که پیرامون آن کتابها نگاشته اند، و قرآن در آیه فوق مخصوصا

روى همین مساءله تکیه کرده است ، که ما فعلا با همین اشاره کوتاه از آن مى
گذریم .
پس از یادآورى این نعمت ، دلیل آشکار دیگرى را یادآور مى شود و آن مساءله مرگ
است مى گوید: ((سپس خداوند شما را مى میراند)) (ثم یمیتکم ).
انسان مى بیند اقوام و خویشان و بستگان و آشنایان یکى پس از دیگران مى میرند
و جسد بیجان آنها زیر خاکها مدفون مى شود، اینجا نیز جاى تفکر و اندیشه است ،
چه کسى هستى را از آنها گرفت اگر هستى آنها از خودشان بود، باید جاودانى
باشد، اینکه از آنها گرفته مى شود دلیل بر این است که دیگرى به آنها بخشیده .
آرى آفریننده حیات همان آفریننده مرگ است ، چنانکه در آیه 2 سوره مالک مى
خوانیم : الذى خلق الموت و الحیاه لیبلوکم ایکم احسن عملا:((او خدائى است که
حیات و مرگ را آفریده که شما را در میدان حسن عمل بیازماید)).
قرآن پس از ذکر این دو دلیل روشن بر وجود خدا و آماده ساختن روح انسان براى
مسائل دیگر در دنباله این بحث به ذکر مساءله معاد و زنده شدن پس از مرگ
پرداخته ، مى گوید: سپس بار دیگر شما را زنده مى کند (ثم یحییکم ).
البته این زندگى پس از مرگ به هیچوجه جاى تعجب نیست چرا که قبلا نیز انسان
چنین بوده است و با توجه به دلیل اول یعنى اعطاى حیات به موجود بیجان ،
پذیرفتن اعطاى حیات پس از متلاشى شدن بدن ، نه تنها کار مشکلى نیست بلکه از
نخستین بار آسانتر است هر چند آسان و مشکل براى وجودى که قدرتش بى انتها است
مفهومى ندارد!).
عجب اینکه گروهى بودند که در حیات دوباره انسانها تردید داشته و دارند در
حالى که حیات نخستین را که از موجودات بیجان صورت گرفته مى دانند.
جالب اینکه قرآن در آیه فوق ، پرونده حیات را از آغاز تا انتها در برابر
دیدگان انسان گشوده ، و در یک بیان کوتاه آغاز و پایان حیات ، و سپس مساءله
معاد

را در برابر او مجسم ساخته است .
و در پایان این آیه مى گوید:((سپس به سوى او بازگشت مى کنید)) (ثم الیه
ترجعون ).
مقصود از رجوع به سوى پروردگار همان بازگشت به سوى نعمتهاى خداوند مى باشد،
یعنى در قیامت و روز رستاخیز به نعمتهاى خداوند بازگشت مى کنید شاهد این گفته
آیه 36 سوره انعام است که مى فرماید:
و الموتى یبعثهم الله ثم الیه یرجعون :((خداوند مردگان را بر مى انگیزد سپس
به سوى او بازگشت مى کنند.))
ممکن است منظور از رجوع به سوى پروردگار حقیقتى از این دقیقتر و باریکتر باشد
و آن اینکه همه موجودات در مسیر تکامل از نقطه عدم که نقطه صفر است شروع کرده
و به سوى بى نهایت که ذات پاک پروردگار است پیش مى روند، بنابر این با مردن ،
تکامل تعطیل نمى شود و بار دیگر انسان در رستاخیز به زندگى و حیات در سطحى ،
عالیتر باز مى گردد و سیر تکاملى او ادامه مى یابد.
پس از ذکر نعمت حیات و اشاره به مساءله مبدء و معاد، به یکى دیگر از نعمتهاى
گسترده خداوند اشاره کرده مى گوید: او خدائى است که آنچه روى زمین است براى
شما آفریده (هو الذى خلق لکم ما فى الارض جمیعا).
و به این ترتیب ارزش وجودى انسانها و سرورى آنان را نسبت به همه موجودات
زمینى مشخص مى کند، و درست از اینجا در مى یابیم که این انسان را خدا براى
امر بسیار پر ارزش ‍ و عظیمى آفریده است ، همه چیز را براى او آفریده او را
براى چه چیز؟ آرى او عالیترین موجود در این صحنه پهناور است و از تمامى آنها
ارزشمندتر.
تنها این آیه نیست که مقام والاى انسان را یادآور مى شود، بلکه در قرآن

آیات فراوانى مى یابیم که انسان را هدف نهائى آفرینش کل موجودات جهان معرفى
مى کند، چنانکه در آیه 13 سوره جاثیه آمده است : و سخر لکم ما فى السماوات و
الارض : ((آنچه در آسمانها و هر چه در زمین است مسخر شما قرار داد.))
و در جاى دیگر به طور مشروحتر مى خوانیم :
و سخر لکم الفلک ….
و سخر لکم الانهار ….
و سخر لکم اللیل و النهار …
و سخر لکم البحر ….
و سخر لکم الشمس و القمر …:
((کشتى ها را مسخر شما ساخت … نهرها را مورد تسخیر شما قرار داد … شب و
روز را مسخر فرمانتان کرد … شما را بر دریاها و اقیانوسها مسلط ساخت …
خورشید و ماه را نیز فرمانبردار و در خدمت شما قرار داد …
(بحث بیشتر در این زمینه را در جلد دهم ، صفحه 120، ذیل آیه 2 سوره رعد و نیز
در همان جلد ذیل آیات 32 و 33 سوره ابراهیم ، صفحه 349 مطالعه مى فرمائید).
بار دیگر به دلائل توحید باز گشته مى گوید:((سپس خداوند به آسمان پرداخت و
آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود، و او به هر چیز آگاه است )) (ثم استوى
الى السماء فسواهن سبع سماوات و هو بکل شى ء علیم ).
جمله ((استوى )) از ماده ((استواء)) گرفته شده که در لغت به معنى تسلط و
احاطه کامل و قدرت بر خلقت و تدبیر است ، ضمنا کلمه ((ثم )) در جمله ((ثم
استوى الى السماء)) الزاما به

معنى تاءخیر زمانى نیست بلکه مى تواند به معنى تاءخیر در بیان و ذکر حقایقى
پشت سر هم بوده باشد.
نکته ها
1- تناسخ و عود ارواح
آیه فوق ، از جمله آیات متعددى است که عقیده به تناسخ را صریحا نفى ، مى کند،
زیرا عقیده مندان به تناسخ چنین مى پندارند که انسان بعد از مرگ بار دیگر به
همین زندگى باز مى گردد منتها روح او در جسم دیگر ( و نطفه دیگر) حلول کرده و

زندگى مجددى را در همین دنیا آغاز مى کند و این مساءله ممکن است بارها تکرار
شود، این زندگى تکرارى در این جهان را تناسخ یا عود ارواح مى نامند.
آیه فوق صریحا مى گوید: بعد از مرگ ، یک حیات بیش نیست و طبعا این حیات همان
زندگى در رستاخیز و قیامت است ، و به تعبیر دیگر آیه مى گوید: شما مجموعا دو
حیات و مرگ داشته و دارید، نخست مرده بودید (در عالم موجودات بى جان قرار
داشتید) خداوند شما را زنده کرد، سپس مى میراند و بار دیگر زنده مى کند، اگر
تناسخ صحیح بود، تعداد حیات و مرگ انسان بیش از دو حیات و مرگ بود.
همین مضمون در آیات متعدد دیگر قرآن نیز به چشم مى خورد که در جاى خود به آن
اشاره خواهد شد.
بنابر این عقیده به تناسخ که گاهى نام آن را تغییر داده ، عود ارواح مى نامند
از نظر قرآن باطل و بى اساس است .

بعلاوه ما دلائل عقلى روشنى داریم که این عقیده را نفى مى کند و آن را به
عنوان یکنوع ارتجاع و عقب گرد در قانون تکامل اثبات مى نماید که در جاى خود
از آن سخن گفته ایم .
ذکر این نکته نیز لازم است که بعضى شاید آیه فوق را اشاره به حیات برزخى
بدانند، در حالى که آیه هیچ دلالتى بر آن ندارد، تنها مى گوید: شما قبلا جسم
بیجانى بودید، خداوند شما را زنده کرد، بار دیگر مى میراند (اشاره به مرگ در
پایان زندگى این دنیا است ) سپس زنده مى کند (اشاره به حیات آخرت ) سپس سیر
تکاملى خود را به سوى او ادامه مى دهید.
2- آسمانهاى هفتگانه
کلمه ((سماء)) در لغت به معنى طرف بالا است ، و این مفهوم جامعى است که
مصداقهاى مختلفى دارد، لذا مى بینیم در قرآن در موارد گوناگونى به کار رفته
است :
1 گاهى به ((جهت بالا)) در قسمت مجاور زمین اطلاق شده ، چنانکه مى فرماید:
الم تر کیف ضرب الله مثلا کلمه طیبه کشجره طیبه اصلها ثابت و فرعها فى السماء
((آیا ندیدى خداوند چگونه مثل زده است گفتار پاک را به درخت پاکیزهاى که ریشه
اش ثابت و شاخهاش در آسمان است )) (ابراهیم 24).
2 گاه به منطقه اى دورتر از سطح زمین (محل ابرها) اطلاق شده ، چنان که مى
خوانیم : و نزلنا من السماء ماء مبارکا:((ما از آسمان آب پر برکتى نازل کردیم
)) (سوره ق آیه 9).
3 گاه به ((قشر متراکم هواى اطراف زمین )) گفته شده : و جعلنا السماء سقفا
محفوظا: ((ما آسمان را سقف محکم و محفوظى قرار دادیم )) (انبیاء 32 )

زیرا مى دانیم جو زمین که همچون سقفى بر بالاى سر ما قرار دارد داراى آنچنان
استحکامى است که کره زمین را در برابر سقوط سنگهاى آسمانى حفظ مى کند، این
سنگ ها که شبانه روز، مرتبا در حوزه جاذبه زمین قرار گرفته و به سوى آن جذب
مى شوند، اگر این قشر هواى متراکم نبود ما مرتبا در معرض سقوط این سنگهاى
خطرناک بودیم ، اما وجود این قشر، سبب مى شود که سنگها پس از برخورد با جو
زمین مشتعل و سپس خاکستر شود.
4 و گاهى به معنى ((کرات بالا)) آمده است ثم استوى الى السماء و هى دخان :
((به آسمانها پرداخت در حالى که دود و بخار بودند)) (و از گاز نخستین ، کرات
را آفرید) (فصلت 11).
اکنون به اصل سخن باز گردیم ، در اینکه مقصود از آسمانهاى هفتگانه چیست ؟
مفسران و دانشمندان اسلامى بیانات گوناگونى دارند و تفسیرهاى مختلفى کرده
اند:
1 بعضى آسمانهاى هفتگانه را، همان ((سیارات سبع )) مى دانند (عطارد زهره ،
مریخ ، مشترى ، زحل ، و ماه و خورشید) که به عقیده دانشمندان فلکى قدیم جزء
سیارات بودند.
2 بعضى دیگر معتقدند که منظور طبقات متراکم هواى اطراف زمین است و قشرهاى
مختلفى که روى هم قرار گرفته است .
3 بعضى دیگر مى گویند: عدد هفت در اینجا به معنى عدد تعدادى (عدد

مخصوص ) نیست ، بلکه عدد تکثیرى است که به معنى تعداد زیاد و فراوان مى باشد،
و این در کلام عرب و حتى قرآن نظائر قابل ملاحظهاى دارد مثلا در آیه 27 سوره
لقمان مى خوانیم : و لو ان ما فى الارض من شجره اقلام و البحر یمده من بعده
سبعه ابحر ما نفدت کلمات الله : ((اگر درختان زمین قلم گردند، و دریا مرکب ،
و هفت دریا بر آن افزوده شود کلمات خدا را نمى توان با آن نوشت .))
به خوبى روشن است که منظور از لفظ ((سبعه )) در این آیه عدد مخصوص هفت نیست
بلکه اگر هزاران هزار دریا نیز مرکب گردد، نمى توان علم بیپایان خداوند را با
آن نگاشت .
بنابر این سماوات سبع اشاره به آسمانهاى متعدد و کرات فراوان عالم بالا است
بى آنکه عدد خاصى از آن منظور باشد.
4 آنچه صحیحتر به نظر مى رسد، این است که مقصود از سماوات سبع همان معنى
واقعى آسمانهاى هفتگانه است ، تکرار این عبارت در آیات مختلف قرآن نشان مى
دهد که عدد سبع در اینجا به معنى تکثیر نیست ، بلکه اشاره به همان عدد مخصوص
است .
منتها از آیات قرآن چنین استفاده مى شود که تمام کرات و ثوابت و سیاراتى را
که ما مى بینیم همه جزء آسمان اول است ، و شش عالم دیگر وجود دارد که از
دسترس دید ما و ابزارهاى علمى امروز ما بیرون است و مجموعا هفت عالم را به
عنوان هفت آسمان تشکیل مى دهند.
شاهد این سخن اینکه : قرآن مى گوید: و زینا السماء الدنیا بمصابیح : ((ما
آسمان پائین را با چراغهاى ستارگان زینت دادیم )) (فصلت 12).
در جاى دیگر مى خوانیم : انا زینا السماء الدنیا بزینه الکواکب : ((ما آسمان
پائین را با کواکب و ستارگان زینت بخشیدیم )) (صافات 6).
از این آیات بخوبى استفاده مى شود که همه آنچه را ما مى بینیم و جهان

ستارگان را تشکیل مى دهد همه جزء آسمان اول است ، و در ماوراى آن شش آسمان
دیگر وجود دارد که ما در حال حاضر اطلاع دقیقى از جزئیات آن نداریم .
و اما اینکه گفتیم شش آسمان دیگر براى ما مجهول است و ممکن است علوم از روى
آن در آینده پرده بردارد، به این دلیل است که علوم ناقص بشر بهر نسبت که پیش
مى رود از عجائب آفرینش تازه هائى را بدست مى آورد، مثلا علم هیئت هم اکنون
بجائى رسیده است که بعد از آن ، تلسکوپها قدرت دید را از دست مى دهند، آنچه
رصدخانه هاى بزرگ کشف کرده اند، فاصلهاى به اندازه هزار میلیون یک میلیارد)
سال نورى مى باشد، و خود معترفند که تازه این آغاز جهان است نه پایان آن ، پس
چه مانع دارد که در آینده با پیشرفت علم هیئت آسمانها و کهکشانها و عوالم
دیگرى کشف گردد.
بهتر این است که این سخن را از زبان ، یکى از رصدخانه هاى بزرگ جهان بشنویم .
3- عظمت کائنات
رصدخانه ((پالومار)) عظمت جهان بالا را چنین توصیف مى کند .
((… تا وقتى که دوربین رصدخانه پالومار را نساخته بودند، وسعت دنیائى که
بنظر ما میرسد بیش از پانصد سال نورى نبود، ولى ، این دوربین وسعت دنیاى ما
را به هزار میلیون سال نورى رساند، و در نتیجه میلیونها کهکشان جدید کشف شد
که بعضى از آنها هزار میلیون سال نورى با ما فاصله دارند، ولى ، بعد از فاصله
هزار میلیون سال نورى فضاى عظیم مهیب و تاریکى به چشم مى خورد که هیچ چیز در
آن دیده نمى شود یعنى روشنائى از آنجا عبور نمى کند تا صفحه عکاسى دوربین
رصدخانه را متاءثر کند.

ولى بدون تردید در آن فضاى مهیب و تاریک صدها میلیون کهکشان وجود دارد که
دنیائى که در سمت ما است با جاذبه به آن کهکشانها نگهدارى مى شود.
تمام این دنیاى عظیمى که به نظر مى رسد و داراى صدها هزار میلیون کهکشان است
جز درهاى کوچک و بى مقدار از یک دنیاى عظیمتر نیست و هنوز اطمینان نداریم که
در فراسوى آن دنیاى دوم دنیاى دیگرى نباشد.))
از این گفته به خوبى بر مى آید که علم هنوز با آن پیشرفت شگفت انگیز خود در
قسمت آسمانها کشفیات خویش را سر آغاز جهان مى داند نه پایان آن ، بلکه آن را
ذره کوچکى در برابر جهان بس با عظمت ، مى شمارد.

آیه 30 – 33
آیه و ترجمه
وَ اِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلَئکَهِ اِنى جَاعِلٌ فى الاَرْضِ خَلِیفَهً
قَالُوا اَ تجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسفِک الدِّمَاءَ وَ
نحْنُ نُسبِّحُ بحَمْدِک وَ نُقَدِّس لَک قَالَ اِنى اَعْلَمُ مَا لا
تَعْلَمُونَ(30)
وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الاَسمَاءَ کلَّهَا ثُمَّ عَرَضهُمْ عَلى الْمَلَئکَهِ
فَقَالَ اَنبِئُونى بِاَسمَاءِ هَوُلاءِ اِن کُنتُمْ صدِقِینَ(31)
قَالُوا سبْحَنَک لا عِلْمَ لَنَا اِلا مَا عَلَّمْتَنَا اِنَّک اَنت
الْعَلِیمُ الحَْکِیمُ(32)
قَالَ یَئَادَمُ اَنبِئْهُم بِاَسمَائهِمْ فَلَمَّا اَنبَاَهُم بِاَسمَائهِمْ
قَالَ اَ لَمْ اَقُل لَّکُمْ اِنى اَعْلَمُ غَیْب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ
اَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ(33)
ترجمه :
30 هنگامى که پروردگار تو به فرشتگان گفت : من در روى زمین جانشین و حاکمى
قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند (پروردگاراآیا کسى را در زمین قرار میدهى که
فساد و خونریزى کند؟ (زیرا موجودات زمینى دیگر که قبل از این آدم پا به عرصه
وجود گذاشتند، به حکم طبع جهان ماده نیز آلوده فساد و خونریزى شدند، اگر هدف
از آفرینش انسان عبادت است ) ما تسبیح و حمد تو را به جا مى آوریم ،

پروردگار فرمود: من حقائقى را مى دانم که شما نمى دانید.
31 سپس علم اسماء (علم اسرار آفرینش و نامگذارى موجودات ) را همگى به آدم
آموخت بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود اگر راست مى گوئید اسامى
اینها را برشمارید!
32 فرشتگان عرض کردند: منزهى تو!، ما چیزى جز آنچه به ما تعلیم داده اى ، نمى
دانیم تو دانا و حکیمى .
33 فرمود اى آدم آنها را از (اسامى و اسرار) این موجودات آگاه کن ، هنگامى که
آنها را آگاه کرد خداوند فرمود: نگفتم من غیب آسمانها و زمین را میدانم ، و
نیز میدانم آنچه را شما آشکار مى کنید یا پنهان مى داشتید.
تفسیر:
انسان نماینده خدا در زمین
در آیات گذشته خواندیم که خدا همه مواهب زمین را براى انسان آفریده است و در
این آیات رسما مسئله رهبرى و خلافت انسان را تشریح مى کند، و موقعیت معنوى او
را که شایسته اینهمه مواهب است روشن مى سازد.
در این آیات به چگونگى آفرینش آدم (نخستین انسان اشاره مى کند و در این سلسله
آیات که از آیه 30 شروع و به آیه 39 پایان مى یابد سه مطلب اساسى مطرح شده
است :
1 خبر دادن پروردگار به فرشتگان راجع به خلافت و سرپرستى انسان در زمین و
گفتگوئى که آنها با خداوند داشته اند.
2 دستور خضوع و تعظیم فرشتگان در برابر نخستین انسان که در آیات مختلف قرآن
به تناسبهاى گوناگونى ذکر شده است .
3 تشریح وضع آدم و زندگى او در بهشت و حوادثى که منجر به خروج او از بهشت
گردید و سپس توبه آدم ، و زندگى او و فرزندانش در زمین .
آیات مورد بحث از نخستین مرحله سخن مى گوید، خواست خداوند چنین

بود که در روى زمین موجودى بیافریند که نماینده او باشد، صفاتش پرتوى از صفات
پروردگار، و مقام و شخصیتش برتر از فرشتگان خواست او این بود که تمامى زمین و
نعمتهایش را در اختیار چنین انسانى بگذارد نیروها، گنجها، معادن و همه
امکاناتش را.
چنین موجودى مى بایست سهم وافرى از عقل و شعور و ادراک ، و استعداد ویژه
داشته باشد که بتواند رهبرى و پیشوائى موجودات زمینى را بر عهده گیرد.
لذا نخستین آیه مى گوید: ((بخاطر بیاور هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان
گفت من در روى زمین جانشینى قرار خواهم داد)) (و اذ قال ربک للملائکه انى
جاعل فى الارض ‍ خلیفه ).
((خلیفه )) به معنى جانشین است ، ولى در اینکه منظور از آن در اینجا جانشین
چه کسى و چه چیزى است مفسران احتمالات گوناگونى داده اند.
و بعضى گفته اند منظور جانشین فرشتگانى است که قبلا در زمین زندگى مى کردند.
و بعضى گفته اند منظور جانشین انسانهاى دیگر یا موجودات دیگرى که قبلا در
زمین مى زیسته اند.
بعضى آنرا اشاره به جانشین بودن نسلهاى انسان از یکدیگر دانسته اند.
ولى انصاف این است که همانگونه که بسیارى از محققان پذیرفته اند منظور خلافت
الهى و نمایندگى خدا در زمین است ، زیرا سو الى که بعد از این فرشتگان مى
کنند و مى گویند نسل آدم ممکن است مبدء فساد و خونریزى شود و ما تسبیح و

تقدیس تو مى کنیم متناسب همین معنى است ، چرا که نمایندگى خدا در زمین با این
کارها سازگار نیست .
همچنین مسئله تعلیم اسماء به آدم که شرح آن در آیات بعد خواهد آمد قرینه روشن
دیگرى بر این مدعا است ، و نیز خضوع و سجود فرشتگان در مقابل

آدم شاهد این مقصود است !
به هر حال خدا مى خواست موجودى بیافریند که گل سر سبد عالم هستى باشد و
شایسته ، مقام خلافت الهى و نماینده ((الله )) در زمین گردد.
در حدیثى که از امام صادق (علیه السلام ) در تفسیر این آیات آمده نیز به همین
معنى اشاره شده است که فرشتگان بعد از آگاهى از مقام آدم دانستند که او و
فرزندانش سزاوارترند که خلفاى الهى در زمین و حجتهاى او بر خلق بوده باشند.
سپس در آیه مورد بحث اضافه مى کند: ((فرشتگان به عنوان سو ال براى درک حقیقت
و نه به عنوان اعتراض عرض کردند آیا در زمین کسى را قرار مى دهى که فساد کند
و خونها بریزد ؟!)) (قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء)
((در حالى که ما تو را عبادت مى کنیم تسبیح و حمدت بجا مى آوریم و تو را از
آنچه شایسته ذات پاکت نیست پاک مى شمریم )) (و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک ).
ولى خداوند در اینجا پاسخ سربسته به آنها داد که توضیحش در مراحل بعد آشکار
گردید: ((فرمود من چیزهائى مى دانم که شما نمى دانید))! (قال انى اعلم ما لا

تعلمون )
فرشتگان آن چنان که از سخنانشان پیدا است پى برده بودند که این انسان فردى سر
براه نیست ، فساد مى کند، خون مى ریزد، خرابى به بار مى آورد. اما از کجا
دانستند ؟!
گاه گفته خداوند قبلا آینده انسان را بطور اجمال براى آنها بیان فرموده بود،
در حالى که بعضى احتمال داده اند ملائکه خودشان این مطلب را از

کلمه ((فى الارض )) (در روى زمین ) دریافته بودند، زیرا مى دانستند انسان از
خاک آفریده مى شود و ماده بخاطر محدودیتى که دارد طبعا مرکز نزاع و تزاحم است
، چه این که جهان محدود مادى ، طبع زیاده طلب انسانها را نمى تواند اشباع
کند، حتى اگر همه دنیا را به یک فرد بدهند باز ممکن است سیر نشود، این وضع
مخصوصا در صورتیکه توام با احساس مسئولیت کافى نباشد سبب فساد و خونریزى مى
شود.
بعضى دیگر از مفسران معتقدند پیشگوئى فرشتگان بخاطر آن بوده که آدم نخستین
مخلوق روى زمین نبود، بلکه پیش از او نیز مخلوقات دگرى بودند که به نزاع و
خونریزى پرداختند پرونده سوء پیشینه آنها سبب بدگمانى فرشتگان نسبت به نسل
آدم شد!
این تفسیرهاى سه گانه چندان منافاتى با هم ندارند یعنى ممکن است همه این امور
سبب توجه فرشتگان به این مطلب شده باشد، و اتفاقا این یک واقعیت بود که آنها
بیان داشتند، و لذا خداوند هم در پاسخ هرگز آن را انکار نفرمود، بلکه اشاره
کرد در کنار این واقعیت ، واقعیتهاى مهمترى درباره انسان و مقام او وجود دارد
که فرشتگان از آن آگاه نیستند!
آنها فکر مى کردند اگر هدف عبودیت و بندگى است که ما مصداق کامل آن هستیم ،
همواره غرق در عبادتیم و از همه کس سزاوارتر به خلافت ! بیخبر از این که
عبادت آنها با توجه به این که شهوت و غضب و خواستهاى گوناگون در وجودشان راه
ندارد با عبادت و بندگى این انسان که امیال و شهوات او را احاطه کرده و شیطان
از هر سو او را وسوسه مى کند تفاوت فراوانى دارد، اطاعت و فرمانبردارى این
موجود طوفان زده کجا، و عبادت آن ساحلنشینان آرام و سبکبار کجا؟!
آنها چه مى دانستند که از نسل این آدم پیامبرانى همچون محمد و ابراهیم و نوح

و موسى و عیسى (علیهماالسلام ) و امامانى همچون ائمه اهل بیت (علیهمالسلام )
و بندگان صالح و شهیدان جانباز و مردان و زنانى که همه هستى خود را عاشقانه
در راه خدا مى دهند قدم به عرصه وجود خواهند گذاشت ، افرادى که گاه فقط یک
ساعت تفکر آنها برابر با سالها عبادت فرشتگان است !
قابل توجه این که فرشتگان روى سه مساءله درباره صفات خودشان تکیه کردند،
تسبیح و حمد و تقدیس ، بدون شک تسبیح و حمد یعنى خدا را پاک از هر گونه نقص و
داراى هر گونه کمال دانستن ، اما در این که مقصود از ((تقدیس )) چیست ؟ بعضى
آنرا پاک شمردن پروردگار از هر گونه نقصان دانسته اند که در حقیقت تاءکیدى مى
شود بر همان معنى ((تسبیح )).
ولى بعضى دیگر معتقدند که ((تقدیس )) که از ماده ((قدس )) است ، یعنى پاک
سازى روى زمین از فاسدان و مفسدان ، یا پاک سازى خویشتن از هر گونه صفات زشت
و مذموم ، و تطهیر جسم و جان براى خدا و کلمه ((لک )) در جمله ((نقدس )) لک
را شاهد این مقصود دانسته اند، چرا که فرشتگان نگفتند ((نقدسک )) (تو را پاک
مى شمریم ) بلکه گفتند ((نقدس لک )) از براى تو جامعه را پاک مى کنیم .
در حقیقت آنها مى خواستند بگویند اگر هدف اطاعت و بندگى است ما سر بر فرمانیم
، و اگر عبادت است ما هم همواره مشغول آنیم ، و اگر پاک سازى خویشتن یا صفحه
روى زمین است ما چنین مى کنیم ، در حالى که این انسان مادى هم خود فاسد است و
هم صفحه زمین را پر از فساد مى کند .
ولى براى اینکه حقایق بطور تفصیل بر فرشتگان روشن شود خداوند اقدام به آزمایش
آنها نمود، تا خودشان اعتراف کنند که میان آنها و آدم ((تفاوت از زمین تا
آسمان است !))

فرشتگان در بوته آزمایش
آدم به لطف پروردگار داراى استعداد فوقالعادهاى براى درک حقایق هستى بود.
خداوند این استعداد او را به فعلیت رسانید و به گفته ((قرآن به آدم همه اسماء
(حقایق و اسرار عالم هستى ) را تعلیم داد)) (و علم آدم الاسماء کلها)
گر چه مفسران در تفسیر ((علم اسماء)) بیانات گوناگونى دارند، ولى مسلم است که
منظور تعلیم کلمات و نامهاى بدون معنا به آدم نبوده ، چرا که این افتخارى
محسوب نمى شده است ، بلکه منظور دادن معانى این اسماء و مفاهیم و مسماهاى
آنها بوده است .
البته این آگاهى از علوم مربوط به جهان آفرینش و اسرار و خواص مختلف موجودات
عالم هستى ، افتخار بزرگى براى آدم بود.
در حدیثى داریم که از امام صادق (علیه السلام ) پیرامون این آیه سو ال کردند،
فرمود: ((الارضین و الجبال و الشعاب و الاودیه ثم نظر الى بساط تحته ، فقال و
هذا البساط مما علمه :)): ((فرمود منظور زمینها، کوه ها، دره ها و بستر
رودخانه ها (و خلاصه تمامى موجودات ) مى باشد، سپس امام (علیه السلام ) به
فرشى که زیر پایش گسترده بود نظرى افکند فرمود حتى این فرش هم از امورى بوده
که خدا به آدم تعلیم داد))!.
بنابر این علم اسماء چیزى شبیه علم لغات نبوده است بلکه مربوط به فلسفه و
اسرار و کیفیات و خواص آنها بوده است ، خداوند این علم را به آدم تعلیم کرد
تا بتواند از مواهب مادى و معنوى این جهان در مسیر تکامل خویش بهره گیرد.
همچنین استعداد نامگذارى اشیاء را به او ارزانى داشت تا بتواند اشیاء را
نامگذارى کند و در مورد احتیاج با ذکر نام آنها را بخواند تا لازم نباشد عین
آن چیز را نشان دهد، و این خود نعمتى است بزرگ ، ما هنگامى به اهمیت این

موضوع پى مى بریم که مى بینیم بشر امروز هر چه دارد به وسیله کتاب و نوشتن
است و همه ذخائر علمى گذشتگان در نوشته هاى او جمع است ، و این خود بخاطر
نامگذارى اشیاء و خواص آنها است ، و گر نه هیچگاه ممکن نبود علوم گذشتگان به
آیندگان منتقل شود.
((سپس خداوند به فرشتگان فرمود اگر راست مى گوئید اسماء اشیاء و موجوداتى را
که مشاهده مى کنید و اسرار و چگونگى آنها را شرح دهید)) (ثم عرضهم على
الملائکه فقال انبئونى باسماء هو لاء ان کنتم صادقین ).
ولى فرشتگان که داراى چنان احاطه علمى نبودند در برابر این آزمایش فرو ماندند
لذا در پاسخ ((گفتند خداوندا منزهى تو، جز آنچه به ما تعلیم داده اى چیزى نمى
دانیم ))! (قالوا سبحانک لا علم لناالا ما علمتنا).
((تو خود عالم و حکیمى )) (انک انت العلیم الحکیم ).
اگر ما در این زمینه سو الى کردیم از نا آگاهیمان بود، ما این مطلب را
نخوانده بودیم ، و از این استعداد و قدرت شگرف آدم که امتیاز بزرگ او بر ما
است بیخبر بودیم ، حقا که او شایسته خلافت تو است و زمین و جهان هستى بى وجود
او کمبودى داشت .
در اینجا نوبت به آدم رسید که در حضور فرشتگان اسماء موجودات و اسرار آنها را
شرح دهد. ((خداوند فرمود اى آدم فرشتگان را از اسماء و اسرار این موجودات با
خبر کن !)) (قال یا آدم انبئهم باسمائهم ).
((هنگامى که آدم آنها را از این اسماء آگاه ساخت خداوند فرمود به شما نگفتم
که من از غیب آسمانها و زمین آگاهم ، و آنچه را که شما آشکار یا پنهان مى
کنید مى دانم )) (فلما انباهم باسمائهم قال ا لم اقل لکم انى اعلم غیب
السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون ).

در اینجا فرشتگان در برابر معلومات وسیع و دانش فراوان این انسان سر تسلیم
فرود آوردند، و بر آنها آشکار شد که لایق خلافت زمین تنها او است !.
جمله ((ما کنتم تکتمون )) (آنچه را در درون مکتوم مى داشتید) اشاره به این
است که فرشتگان چیزى جز آنچه را اظهار کردند در دل داشتند بعضى گفته اند این
اشاره به آن حالت استکبار ابلیس است که آن روز در صف فرشتگان قرار داشت ، و
مخاطب به خطاب آنان بود. او در درون خود تصمیم داشت که هرگز در برابر آدم
خضوع نکند.
ولى این احتمال نیز وجود دارد که منظور این بوده که فرشتگان خود را واقعا
شایسته تر از هر کس براى خلافت الهى در روى زمین مى دانستند، گر چه اشارهاى
به این مطلب کردند ولى با صراحت آشکار ننمودند.
پاسخ به دو سو ال
در اینجا دو سو ال باقى مى ماند و آن اینکه خداوند چگونه این علوم را به آدم
تعلیم نمود؟
وانگهى اگر این علوم را به فرشتگان نیز تعلیم مى نمود آنها نیز همین فضیلت
آدم را پیدا مى کردند، این چه افتخارى براى آدم است که براى فرشتگان نیست ؟
در پاسخ باید به این نکته توجه داشت که تعلیم در اینجا جنبه تکوینى داشته
یعنى خدا این آگاهى را در نهاد و سرشت آدم قرار داده بود و در مدت کوتاهى آن
را بارور ساخت .
اطلاق کلمه ((تعلیم )) در قرآن به ((تعلیم تکوینى )) در جاى دیگر نیز آمده
است ، در سوره رحمن آیه 4 مى خوانیم ((علمه البیان )) خداوند بیان را به
انسان آموخت ، روشن است که این تعلیم را خداوند در مکتب آفرینش به انسان داده
و معنى آن همان استعداد و ویژگى فطرى است که در نهاد انسانها قرار داده تا

بتوانند سخن بگویند.
و در پاسخ سو ال دوم باید توجه داشت که ملائکه آفرینش خاصى داشتند که استعداد
فراگیرى اینهمه علوم در آنها نبودآنها براى هدف دیگرى آفریده شده بودند، نه
براى این هدف ، و بهمین دلیل فرشتگان بعد از این آزمایش واقعیت را دریافتند و
پذیرفتند، ولى شاید خودشان در آغاز فکر مى کردند براى این هدف نیز آمادگى
دارند، اما خداوند با آزمایش علم اسماء تفاوت استعداد آنها را با آدم روشن
ساخت .
باز در اینجا سو ال دیگرى پیش مى آید که اگر منظور از علم اسماء علم اسرار
آفرینش و فهم خواص همه موجودات است پس چرا ضمیر((هم )) در جمله ((ثم عرضهم ))
و ((اسمائهم )) و کلمه ((هو لاء)) که معمولا همه اینها در افراد عاقل استعمال
مى شود در این مورد به کار رفته است ؟
در پاسخ مى گوئیم :
چنین نیست که ضمیر هم و کلمه هو لاء منحصرا در افراد عاقل به کار برده شود
بلکه گاهى در مجموعهاى از افراد عاقل و غیر عاقل و یا حتى در مجموعهاى از
افراد غیر عاقل نیز استعمال مى شود چنانکه یوسف (علیه السلام ) درباره
ستارگان و خورشید و ماه گفت ((رایتهم لى ساجدین :)) ((من در خواب دیدم همه
آنها براى من سجده مى کنند)) (سوره یوسف آیه 4).

آیه 34 – 36
آیه و ترجمه
وَ اِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئکَهِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسجَدُوا اِلا اِبْلِیس
اَبى وَ استَکْبرَ وَ کانَ مِنَ الْکَفِرِینَ(34)
وَ قُلْنَا یَئَادَمُ اسکُنْ اَنت وَ زَوْجُک الجَْنَّهَ وَُکلا مِنْهَا
رَغَداً حَیْث شِئْتُمَا وَ لا تَقْرَبَا هَذِهِ الشجَرَهَ فَتَکُونَا مِنَ
الظلِمِینَ(35)
فَاَزَلَّهُمَا الشیْطنُ عَنهَا فَاَخْرَجَهُمَا مِمَّا کانَا فِیهِ وَ
قُلْنَا اهْبِطوا بَعْضکمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ وَ لَکمْ فى الاَرْضِ مُستَقَرُّ
وَ مَتَعٌ اِلى حِینٍ(36)
ترجمه :
34 و هنگامى که به فرشتگان گفتیم براى آدم سجده و خضوع کنید، همگى سجده کردند
جز شیطان که سر باز زد و تکبر ورزید (و به خاطر نافرمانى و تکبر) از کافران
شد!
35 و گفتیم اى آدم تو با همسرت در بهشت سکونت کن ، و از (نعمتهاى ) آن گوارا
هر چه مى خواهید بخورید (اما) نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران خواهید شد!
36 پس شیطان موجب لغزش آنها شد، و آنانرا از آنچه در آن بودند (بهشت ) خارج
ساخت ، و (در این هنگام ) به آنها گفتیم همگى (به زمین ) فرود آئید در حالى

که بعضى دشمن دیگرى خواهید بود، و براى شما تا مدت معینى در زمین قرارگاه و
وسیله بهره بردارى است .
تفسیر:
آدم در بهشت
قرآن در تعقیب بحثهاى گذشته پیرامون مقام و عظمت انسان به فصل دیگرى از این
بحث پرداخته ، نخست چنین مى گوید: ((بخاطر بیاورید هنگامى را که به فرشتگان
گفتیم براى آدم سجده و خضوع کنید)) (و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لادم ).
((آنها همگى سجده کردند جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید)) (فسجدوا الا
ابلیس ابى و استکبر).
آرى او استکبار کرد و بخاطر همین استکبار و نافرمانى از کافران شد (و کان من
الکافرین ).
گر چه در آغاز چنین به نظر مى آید که مساءله سجده بر آدم بعد از آزمایش
فرشتگان و تعلیم اسماء بوده ، ولى دقت در آیات دیگر قرآن نشان مى دهد که این
موضوع بلافاصله بعد از آفرینش انسان و تکامل خلقت او و قبل از آزمایش فرشتگان
بوده است .
در سوره حجر آیه 29 مى خوانیم ((فاذا سویته و نفخت فیه من روحى فقعوا له
ساجدین )) ((هنگامى که آفرینش آدم را نظام بخشیدم و از روح خودم (روح شایسته
اى که مخلوق من بود) در آن دمیدم براى او سجده کنید)).
همین معنى در سوره ص آیه 72 نیز آمده است .
گواه دیگر این موضوع این است که اگر دستور سجده بعد از روشن شدن مقام آدم بود
چندان افتخارى براى ملائکه محسوب نمى شد، زیرا در آن هنگام مقام

آدم بر همه آشکار شده بود.
بهر حال آیه فوق سند زنده و گواه روشنى بر شرافت انسان و عظمت مقام او است که
پس از تکمیل خلقتش ، تمام فرشتگان ماءمور مى شوند در برابر این آفرینش بزرگ
سر تعظیم فرود آورند، به راستى کسى که لایق مقام خلافت الهى و نمایندگى او در
زمین است و استعداد آن همه تکامل و پرورش فرزندان بلند مقامى همچون پیامبران
به خصوص پیامبر اسلام و جانشینانش دارد شایسته هر نوع احترامى است .
ما در برابر انسانى که چند فرمول علمى را مى داند چه اندازه کرنش مى کنیم پس
چگونه است حال نخستین انسان با آن معلومات سرشار از جهان هستى !.
نکته ها
1- چرا ابلیس مخالفت کرد ؟
مى دانیم ((شیطان )) اسم جنس است شامل نخستین شیطان و همه شیطانها ولى
((ابلیس )) اسم خاص است و اشاره به همان شیطانى است که اغواگر آدم شد، او طبق
صریح آیات قرآن از جنس فرشتگان نبود، بلکه در صف آنها قرار داشت او از طائفه
جن بود که مخلوق مادى است ، در سوره کهف آیه 50 مى خوانیم ((فسجدوا الا ابلیس
کان من الجن )): ((همگى سجده کردند جز ابلیس که از طائفه جن بود)).
انگیزه او در این مخالفت کبر و غرور و تعصب خاصى بود که بر فکر او چیره شد،
او چنین مى پنداشت که از آدم برتر است ، و نمى بایست دستور سجده بر آدم بر او
داده شود، بلکه او باید مسجود باشد و آدم بر او سجده کند، که شرح این معنى در
ذیل آیه 12 سوره اعراف خواهد آمد.
و علت کفر او نیز همین بود که فرمان حکیمانه پروردگار را نادرست شمرد

نه تنها عملا عصیان کرد از نظر اعتقاد نیز معترض بود، و به این ترتیب خودبینى
و خودخواهى ، محصول یک عمر ایمان و عبادت او را بر باد داد، و آتش به خرمن
هستى او افکند، و کبر و غرور از این آثار بسیار دارد!.
تعبیر ((کان من الکافرین )) نشان مى دهد که او قبل از این فرمان نیز حساب خود
را از مسیر فرشتگان و اطاعت فرمان خدا جدا کرده بود و در سر فکر استکبار مى
پروراند، و شاید به خود مى گفت اگر دستور خضوع و سجده به من داده شود قطعا
اطاعت نخواهم کرد، ممکن است جمله ما کنتم تکتمون آنچه را کتمان مى کردید
اشاره اى به این معنى باشد. در حدیثى که در تفسیر قمى از امام عسکرى (علیه
السلام ) نقل شده نیز همین معنى آمده است .
2- آیا سجده براى خدا بود یا آدم ؟
شک نیست که ((سجده )) به معنى پرستش براى خدا است ، چرا که در جهان هیچ
معبودى جز خدا نیست ، و معنى توحید عبادت همین است که غیر از خدا را پرستش ‍
نکنیم .
بنابراین جاى تردید نخواهد بود که فرشتگان براى آدم سجده پرستش نکردند، بلکه
سجده براى خدا بود ولى بخاطر آفرینش چنین موجود شگرفى ، و یا اینکه سجده براى
آدم کردند اما سجده به معنى خضوع نه پرستش .
در کتاب عیون الاخبار از امام على بن موسى الرضا (علیهماالسلام ) چنین مى
خوانیم : ((کان سجودهم لله تعالى عبودیه ، و لادم اکراما و طاعه ، لکوننا فى
صلبه ))
((سجده فرشتگان پرستش خداوند از یک سو، و اکرام و احترام آدم از سوى دیگر
بود، چرا که ما در صلب آدم بودیم ))!.

بهر حال بعد از این ماجرا و ماجراى آزمایش فرشتگان به آدم دستور داده شد او و
همسرش در بهشت سکنى گزیند، چنانکه قرآن مى گوید: به آدم گفتیم تو و همسرت در
بهشت ساکن شوید و هر چه مى خواهید از نعمتهاى آن گوارا بخورید! (و قلنا یا
آدم اسکن انت و زوجک الجنه و کلا منها رغدا حیث شئتما).
((ولى به این درخت مخصوص نزدیک نشوید که از ظالمان خواهید شد)) (و لا تقربا
هذه الشجره فتکونا من الظالمین ).
از آیات قرآن استفاده مى شود که آدم براى زندگى در روى زمین ، همین زمین
معمولى آفریده شده بود، ولى در آغاز خداوند او را ساکن بهشت که یکى از باغهاى
سرسبز پر نعمت این جهان بود ساخت ، محیطى که در آن براى آدم هیچ گونه ناراحتى
وجود نداشت .
شاید علت این جریان آن بوده که آدم با زندگى کردن روى زمین هیچگونه آشنائى
نداشت ، و تحمل زحمتهاى آن بدون مقدمه براى او مشکل بود، و از چگونگى کردار و
رفتار در زمین باید اطلاعات بیشترى پیدا کند، بنابراین مى بایست مدتى کوتاه
تعلیمات لازم را در محیط بهشت ببیند و بداند زندگى روى زمین تواءم با برنامه
ها و تکالیف و مسئولیتها است که انجام صحیح آنها باعث سعادت و تکامل و بقاى
نعمت است ، و سرباز زدن از آن سبب رنج و ناراحتى .
و نیز بداند هر چند او آزاد آفریده شده ، اما این آزادى بطور مطلق و نامحدود
نیست که هر چه خواست انجام دهد او مى بایست از پاره اى از اشیاء روى زمین چشم
بپوشد.
و نیز لازم بود بداند چنان نیست که اگر خطا و لغزشى دامنگیرش شود

درهاى سعادت براى همى شه به روى او بسته مى شود، نه مى تواند بازگشت کند و
پیمان به بندد که بر خلاف دستور خدا عملى انجام نخواهد داد تا دوباره به
نعمتهاى الهى باز گردد.
او در این محیط مى بایست تا حدى پخته شود، دوست و دشمن خویش را بشناسد،
چگونگى زندگى در زمین را یاد گیرد، آرى این خود یک سلسله تعلیمات لازم بود که
مى بایست فرا گیرد، و با داشتن این آمادگى به روى زمین قدم بگذارد اینها
مطالبى بود که هم آدم و هم فرزندان او در زندگى آینده خود به آن احتیاج
داشتند، بنابراین شاید علت اینکه آدم در عین اینکه براى خلافت زمین آفریده
شده بود مدتى در بهشت درنگ مى کند و دستورهائى به او داده مى شود جنبه تمرین
و آموزش داشته باشد.
در اینجا ((آدم )) خود را در برابر فرمان الهى درباره خوددارى از درخت ممنوع
دید، ولى شیطان اغواگر که سوگند یاد کرده بود که دست از گمراه کردن آدم و
فرزندانش بر ندارد به وسوسه گرى مشغول شد، و چنانکه از سایر آیات قرآن
استفاده مى شود به آدم اطمینان داد که اگر از این درخت بخورد او و همسرش
فرشتگانى خواهند شد و جاویدان در بهشت زندگى مى کنند، حتى قسم یاد کرد که من
خیر خواه شما هستم (سوره اعراف آیه 20 و 21).
((سرانجام شیطان آن دو را به لغزش واداشت و از آنچه در آن بودند (بهشت )
بیرون کرد)) (فازلهما الشیطان عنها فاخرجهما مما کانا فیه ).

آرى از بهشتى که کانون آرامش و آسایش و دور از درد و رنج بود بر اثر فریب
شیطان اخراج شدند.
و چنانکه قرآن مى گوید: ((ما به آنها دستور دادیم که به زمین فرود آئید در
حالى که دشمن یکدیگر خواهید بود)) آدم و حوا از یکسو و شیطان از سوى دیگر (و
قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو).
و براى شما تا مدت معینى در زمین قرارگاه و وسیله بهره بردارى است (و لکم فى
الارض مستقر و متاع الى حین ).
اینجا بود که آدم متوجه شد راستى به خویشتن ستم کرده و از محیط آرام و پر
نعمت بهشت بخاطر تسلیم شدن در برابر وسوسه هاى شیطان بیرون رانده شده و در
محیط پر زحمت و مملو از مشقتى قرار خواهد گرفت ، درست است که آدم پیامبر بود
و معصوم از گناه ولى چنانکه خواهیم گفت هر گاه ترک اولى از پیامبر سر زند
خداوند نسبت به او سخت مى گیرد، همانند گناهى که از افراد عادى سر بزند و این
جریمه سنگینى بود که آدم در برابر آن نافرمانى پرداخت .
نکته ها
1- بهشت آدم کدام بهشت بود؟
در پاسخ این پرسش باید به این نکته توجه داشت که گرچه بعضى آنرا بهشت موعود
نیکان و پاکان مى دانند، ولى ظاهر این است که آن بهشت نبود. بلکه یکى از
باغهاى پر نعمت و روح افزاى یکى از مناطق سر سبز زمین بوده است .
زیرا اولا بهشت موعود قیامت ، نعمت جاودانى است که در آیات بسیارى از قرآن به
این جاودانگى بودنش اشاره شده ، و بیرون رفتن از آن ممکن نیست و ثانیا ابلیس

آلوده و بى ایمان را در آن بهشت راهى نخواهد بود، نه وسوسه هاى شیطانى است و
نه نافرمانى خدا.
ثالثا در روایاتى که از طرق اهل بیت (علیهمالسلام ) به ما رسیده این موضوع
صریحا آمده است .
یکى از راویان حدیث مى گوید از امام صادق (علیه السلام ) راجع به بهشت آدم
پرسیدم امام (علیه السلام ) در جواب فرمود: باغى از باغهاى دنیا بود که
خورشید و ماه بر آن مى تابید، و اگر بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن بیرون
رانده نمى شد (جنه من جنات الدنیا یطلع فیها الشمس و القمر و لو کان من جنان
الاخره ما خرج منها ابدا).
و از اینجا روشن مى شود که منظور از هبوط و نزول آدم به زمین نزول مقامى است
نه مکانى یعنى از مقام ارجمند خود و از آن بهشت سر سبز پائین آمد.
این احتمال نیز داده شده که این بهشت در یکى از کرات آسمانى بوده است هر چند
بهشت جاویدان نبوده ، در بعضى از روایات اسلامى نیز اشاره به بودن این بهشت
در آسمان شده است ولى ممکن است کلمه سماء (آسمان ) در این گونه روایات اشاره
به مقام بالا باشد نه ((مکان بالا)).
ولى بهر حال شواهد فراوانى نشان مى دهد که این بهشت غیر از بهشت سراى دیگر
است چرا که آن پایان سیر انسان است و این آغاز سیر او بود، این مقدمه اعمال و
برنامه هاى او است و آن نتیجه اعمال و برنامه هایش .
2- گناه آدم چه بود ؟
روشن است آدم با آن مقامى که خدا در آیات گذشته براى او بیان کرد مقام والائى
از نظر معرفت و تقوا داشت ، او نماینده خدا در زمین بود او معلم فرشتگان بود،
او مسجود ملائکه بزرگ خدا گردید، این آدم با این امتیازات مسلما گناه نمى
کند، بعلاوه مى دانیم او پیامبر بود و هر پیامبرى معصوم است .
لذا این سو ال مطرح مى شود آنچه از آدم سر زد چه بود.
در اینجا سه تفسیر وجود دارد که مکمل یکدیگرند:
1 آنچه آدم مرتکب شد ترک اولى و یا به عبارت دیگر گناه نسبى بود نه گناه مطلق
.
گناه مطلق گناهانى است که از هر کس سر زند گناه است و درخور مجازات (مانند
شرک و کفر و ظلم و تجاوز) و گناه نسبى آن است که گاه بعضى اعمال مباح و یا
حتى مستحب درخور مقام افراد بزرگ نیست ، آنها باید از این اعمال چشم بپوشند،
و به کار مهمتر پردازند، در غیر این صورت ترک اولى کرده اند، فى المثل نمازى
را که ما مى خوانیم قسمتى از آن با حضور قلب و قسمتى بى حضور قلب مى گذرد
درخور شاءن ما است ، این نماز هرگز درخور مقام شخصى همچون پیامبر و على (صلى
اللّه علیه و آله و سلم ) نیست ، او باید سراسر نمازش غرق در حضور در پیشگاه
خدا باشد، و اگر غیر این کند حرامى مرتکب نشده اما ترک اولى کرده است .
آدم نیز سزاوار بود از آن درخت نخورد هر چند براى او ممنوع نبود بلکه مکروه
بود.
2 نهى خداوند در اینجا نهى ارشادى است ، یعنى همانند دستور طبیب که مى گوید:
فلان غذا را نخور که بیمار مى شوى خداوند نیز به آدم فرمود اگر از درخت ممنوع
بخورى از بهشت بیرون خواهى رفت ، و به درد و رنج خواهى افتاد، بنابراین آدم
مخالفت فرمان خدا نکرد، بلکه مخالفت نهى ارشادى کرد.
3 اساسا بهشت جاى تکلیف نبود بلکه دورانى بود براى آزمایش و آمادگى آدم براى
آمدن در روى زمین و این نهى تنها جنبه آزمایشى داشت .
3- مقایسه معارف قرآن با تورات
طبق آیات فوق بزرگترین افتخار و نقطه قوت ، در وجود آدم ، که او را به عنوان
یک برگزیده آفرینش مى توان معرفى نمود، و به همین دلیل مسجود فرشتگان شد همان
آگاهى او از ((علم الاسماء)) و اطلاع از ((حقائق و اسرار آفرینش و جهان هستى
)) بود.
پیدا است آدم بخاطر این علوم آفریده شد، و فرزندان آدم اگر بخواهند تکامل
پیدا کنند باید هر چه بیشتر از این علوم بهره گیرند، تکامل بیشتر هر کدام از
آنها نسبت مستقیم با معلومات آنها از اسرار آفرینش دارد.
آرى قرآن با صراحت تمام عظمت مقام آدم را در اینها مى داند، ولى در تورات
چنانکه مى خوانیم ، سر بیرون رانده شدن آدم از بهشت و گناه بزرگ او را توجه
به علم و دانش و دانستن نیک و بد مى داند!.
در فصل دوم ((سفر تکوین )) از تورات آمده است : ((پس خداوند خدا، آدم را از
خاک زمینى صورت داد و نسیم حیات را بر دماغش دمید، و آدم جان زنده شد.
و خداوند خدا، هر درخت خوشنما و بخوردن نیکو، از زمین رویانید، و هم درخت
((حیات )) در وسط باغ و درخت دانستن نیک و بد را … و خداوند خدا آدم را امر
فرموده گفت که از تمامى درختان باغ مختارى که بخورى ، اما از درخت ((دانستن
نیک و بد)) مخور چه در روز خوردنت از آن مستوجب مرگ مى شوى ! …))
و در فصل سوم چنین آمده است :
((و آواز خداوند خدا را شنیدند که به هنگام نسیم روز در باغ مى خرامید و آدم
و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا، در میان درختان باغ پنهان کردند))!!
و خداوند خدا آدم را آواز کرده ، وى را گفت که کجائى ؟
او دیگر جواب گفت که آواز تو را در باغ شنیدم و ترسیدم ، زیرا که برهنه ام !

به جهت آن پنهان شدم !
و خدا به او گفت که تو را که گفت که برهنه اى ؟ آیا از درختى که تو را امر
کردم که نخورى خوردى ؟!.
و آدم گفت زنى که از براى بودن با من دادى او از آن درخت به من داد که خوردم
! …
و خداوند خدا گفت که اینک آدم نظر به دانستن نیک و بد چون یکى از ما شده است
، پس حال مبادا که دست خود را دراز کرده و هم از ((درخت حیات )) بگیرد و
خورده دائما زنده ماند!
پس از آن سبب خداوند خدا او را از باغ عدن راند، تا آنکه در زمینى که از آن
گرفته شده بود فلاحت نماید! …))
همانطور که مشاهده فرمودید این افسانه زننده که در تورات کنونى به عنوان یک
واقعیت تاریخى آمده است علت اصلى اخراج آدم را از بهشت ، و گناه بزرگ او را
توجه به علم و دانش و دانستن نیک و بد مى داند.
و چنانچه آدم دست به شجره نیک و بد دراز نمى کرد تا ابد در جهل باقى مى ماند
تا آنجا که حتى نداند برهنه بودن زشت و ناپسند است ، و براى همى شه در بهشت
باقى مى ماند.
به این ترتیب مسلما آدم نباید از کار خود پشیمان شده باشد زیرا از دست دادن
بهشتى که شرط بقاى در آن ندانستن نیک و بد است ، در برابر بدست آوردن علم و
دانش تجارت پر سودى محسوب مى گردد، چرا آدم از این تجارت نگران و پشیمان
باشد؟
بنابراین افسانه تورات درست در نقطه مقابل قرآن که ارزش مقام انسان و سر
آفرینش او را در علم الاسماء معرفى کرده قرار دارد.
از این گذشته در افسانه مزبور مطالب زننده عجیبى درباره خداوند و یا

مخلوقات او دیده مى شود که هر یک از دیگرى حیرت انگیزتر است و آن عبارت است
از:
1 نسبت دادن دروغ به خدا (چنانکه در جمله شماره 17 فصل دوم مى گوید: خداوند
گفت از آن درخت نخورید که مى میرید در حالى که نمى مردند بلکه دانا مى شدند).
2 نسبت بخل به خداوند ( چنانکه در جمله 22 فصل سوم مى گوید: که خدا نمى خواست
آدم و حوا از درخت علم و حیات بخورند و دانا شوند و زندگى جاویدان پیدا کنند
).
3 امکان وجود شریک براى خداوند (چنانکه در همان جمله مى گوید: آدم پس از
خوردن از درخت نیک و بد همچون یکى از ما خدایان شده است ).
4 نسبت حسد به خداوند (چنانکه از همان جمله استفاده مى شود که خداوند بر این
علم و دانشى که براى آدم پیدا شده بود رشک برد!).
5 نسبت جسم به خداوند (چنانکه از فصل سوم استفاده مى شود که خداوند به هنگام
صبح در خیابانهاى بهشت مى خرامید)!
6 خداوند از حوادثى که در نزدیکى او مى گذرد بى خبر است ! (چنانکه در جمله 9
مى گوید صدا زد آدم کجائى و آنها در لابلاى درختان خود را از چشم خداوند
پنهان کرده بودند).
(البته نباید فراموش کرد که این افسانه هاى دروغین از نخست در تورات نبوده و
بعدا به آن افزوده شده است ).
4- مقصود از شیطان در قرآن چیست ؟
کلمه ((شیطان )) از ماده ((شطن )) گرفته شده ، و ((شاطن )) به معنى ((خبیث و
پست )) آمده است و شیطان به موجود سرکش و متمرد اطلاق مى شود، اعم از انسان

و یا جن و یا جنبندگان دیگر، و به معنى روح شریر و دور از حق ، نیز آمده است
، که در حقیقت همه اینها به یک قدر مشترک بازگشت مى کنند.
باید دانست که ((شیطان )) اسم عام (اسم جنس ) است ، در حالى که ابلیس اسم خاص
(علم ) مى باشد، و به عبارت دیگر شیطان به هر موجود موذى و منحرف کننده و
طاغى و سرکش ، خواه انسانى یا غیر انسانى مى گویند، و ابلیس نام آن شیطان است
که آدم را فریب داد و اکنون هم با لشکر و جنود خود در کمین آدمیان است .
از موارد استعمال این کلمه در قرآن نیز بر مى آید که شیطان به موجود موذى و
مضر گفته مى شود، موجودى که از راه راست بر کنار بوده و در صدد آزار دیگران
است ، موجودى که سعى مى کند ایجاد دودستگى نماید، و اختلاف و فساد به راه
اندازد، چنانکه مى خوانیم :
((انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوه و البغضاء، ..))
((شیطان مى خواهد بین شما دشمنى و بغض و کینه ایجاد کند …. )).
با توجه به اینکه کلمه یرید فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد حاکى از
این معنى است که این اراده ، اراده همى شگى شیطان است .
و از طرفى مى بینیم که در قرآن نیز شیطان به موجود خاصى اطلاق نشده ، بلکه
حتى به انسانهاى شرور و مفسد نیز اطلاق گردیده است . آنجا که مى خوانیم : ((و
کذلک جعلنا لکل نبى عدوا شیاطین الانس و الجن )) ((بدینگونه ما براى هر
پیامبرى دشمنى از شیطانهاى انسانى و یا جن قرار دادیم )).
و اینکه به ابلیس هم شیطان اطلاق شده بخاطر فساد و شرارتى است که در او وجود
دارد.

علاوه بر اینها گاهى کلمه شیطان بر ((میکروبها)) نیز اطلاق شده :
به عنوان نمونه امیر مو منان (علیه السلام ) مى فرماید، ((لا تشربوا الماء من
ثلمه الاناء و لا من عروته ، فان الشیطان یقعد على العروه و الثلمه )): ((از
قسمت شکسته و طرف دستگیره ظرف ، آب نخورید، زیرا شیطان بر روى دستگیره و قسمت
شکسته شده ظرف مى نشیند)).
و نیز امام صادق (علیه السلام ) مى فرماید: ((و لا یشرب من اذن الکوز، و لا
من کسره ان کان فیه فانه مشرب الشیاطین )) از دستگیره و قسمت شکسته کوزه آب
مخورید که جایگاه آشامیدن شیطانها است .
از قول پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) مى خوانیم : ((موهاى شارب
(سبیل ) خویش را بلند مگذارید، زیرا شیطان آنرا محیط امن براى زندگى خویش
قرار مى دهد و در آنجا پنهان مى گردد))!
به این ترتیب روشن شد که یکى از معانى شیطان میکروبهاى زیانبخش و مضر است .
ولى بدیهى است منظور این نیست که : شیطان در همه جا به این معنى باشد، بلکه
منظور این است که شیطان معانى مختلفى دارد، که یکى از مصداقهاى روشن آن ابلیس
و لشکریان و اعوان او است : و مصداق دیگر آن انسانهاى مفسد و منحرف کننده ، و
احیانا در پاره اى از موارد به معنى میکروبهاى موذى آمده است (دقت کنید).
5- خدا چرا شیطان را آفرید؟
بسیارى مى پرسند شیطان که موجود اغواگرى است اصلا چرا آفریده شد و فلسفه وجود
او چیست ؟! در پاسخ مى گوئیم :
اولا: خداوند شیطان را، شیطان نیافرید، به این دلیل که سالها همنشین

فرشتگان و بر فطرت پاک بود، ولى بعد از آزادى خود سوء استفاده کرد و بناى
طغیان و سرکشى گذارد، پس او در آغاز پاک آفریده شد و انحرافش بر اثر خواست
خودش بود.
ثانیا: از نظر سازمان آفرینش وجود شیطان براى افراد با ایمان و آنها که مى
خواهند راه حق را بپویند زیانبخش نیست ، بلکه وسیله پیشرفت و تکامل آنها است
، چه اینکه پیشرفت و ترقى و تکامل ، همواره در میان تضادها صورت مى گیرد.
به عبارت روشنتر: انسان تا در برابر دشمن نیرومندى قرار نگیرد هرگز نیروها و
نبوغ خود را بسیج نمى کند و بکار نمى اندازد، همین وجود دشمن نیرومند سبب
تحرک و جنبش هر چه بیشتر انسان و در نتیجه ترقى و تکامل او مى شود.
یکى از فلاسفه بزرگ تاریخ معاصر ((تواین بى )) مى گوید: ((هیچ تمدن درخشانى
در جهان پیدا نشد، مگر این که ، ملتى مورد هجوم یک نیروى خارجى قرار گرفت و
بر اثر این تهاجم نبوغ و استعداد خود را بکار انداخت و آنچنان تمدن درخشانى
را پى ریزى کرد)).

آیه 37 – 39
آیه و ترجمه
فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ کلِمَتٍ فَتَاب عَلَیْهِ اِنَّهُ هُوَ
التَّوَّاب الرَّحِیمُ(37)
قُلْنَا اهْبِطوا مِنهَا جَمِیعاً فَاِمَّا یَاْتِیَنَّکُم مِّنى هُدًى فَمَن
تَبِعَ هُدَاى فَلا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ(38)
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِئَایَتِنَا اُولَئک اَصحَب النَّارِ
هُمْ فِیهَا خَلِدُونَ(39)
ترجمه :
37 سپس آدم از پروردگار خود کلماتى دریافت داشت (و با آنها توبه کرد) و
خداوند توبه او را پذیرفت ، خداوند تواب و رحیم است .
38 گفتیم همگى از آن (به زمین ) فرود آئید هرگاه هدایتى از طرف من براى شما
آمد کسانى که از آن پیروى کنند نه ترسى بر آنهاست و نه غمگین مى شوند.
39 و کسانى که کافر شوند و آیات ما را تکذیب کنند اهل دوزخند و همى شه در آن
خواهند بود
تفسیر:
بازگشت آدم به سوى خدا
بعد از ماجراى وسوسه ابلیس و دستور خروج آدم از بهشت ، آدم متوجه شد راستى به
خویشتن ستم کرده ، و از آن محیط آرام و پرنعمت ، بر اثر فریب شیطان بیرون
رانده شده ، و در محیط پرزحمت و مشقت بار زمین قرار خواهد گرفت ، در اینجا
آدم به فکر جبران خطاى خویش افتاد و با تمام جان و دل متوجه پروردگار شد،
توجهى آمیخته با کوهى از ندامت و حسرت

لطف خدا نیز در این موقع به یارى او شتافت و چنانکه قرآن در آیات فوق مى
گوید: ((آدم از پروردگار خود کلماتى دریافت داشت ، سخنانى مو ثر و دگرگون
کننده ، و با آن توبه کرد و خدا نیز توبه او را پذیرفت )) (فتلقى آدم من ربه
کلمات فتاب علیه ).
چرا که او تواب و رحیم است . ((انه هو التواب الرحیم ))
((توبه )) در اصل به معنى بازگشت است ، و در لسان قرآن به معنى بازگشت از
گناه مى آید، این در صورتى است که به شخص گنهکار نسبت داده شود، ولى گاه این
کلمه به خدا نسبت داده مى شود، در آنجا به معنى بازگشت به رحمت است ، یعنى
رحمتى را که به خاطر ارتکاب گناه از بنده سلب کرده بود بعد از بازگشت او به
خط اطاعت و بندگى به او باز مى گرداند، و به همین جهت در مورد خدا تعبیر به
تواب (بسیار بازگشت کننده به رحمت ) مى شود.
و به تعبیر دیگر توبه لفظى است مشترک ، میان خدا و بندگان ، هنگامى که بندگان
به آن توصیف شوند مفهومش این است که به سوى خدا بازگشته اند زیرا هر گنهکارى
در حقیقت از پروردگارش فرار کرده ، هنگامى که توبه مى کند به سوى او باز مى
گردد.
خداوند نیز در حالت عصیان بندگان گوئى از آنها روى گردان مى شود، هنگامى که
خداوند به توبه توصیف مى شود، مفهومش این است که نظر لطف و رحمت و محبتش را
به آنها باز مى گرداند.
درست است که آدم در حقیقت کار حرامى انجام نداده بود، ولى همین ترک

اولى نسبت به او عصیان محسوب مى شد، او به سرعت متوجه وضع خود شد و به سوى
پروردگارش بازگشت .
در اینکه منظور از ((کلمات )) چه بوده در پایان این بحث سخن خواهیم گفت .
به هر حال آنچه نمى بایست بشود یا مى بایست بشود شد، و با اینکه توبه آدم
پذیرفته گردید، ولى اثر وضعى کار او که هبوط به زمین بود تغییر نیافت ، و
چنانکه آیات فوق مى گوید: ((ما به آنها گفتیم : همگى (آدم و حوا) به زمین
فرود آئید، هر گاه از جانب ما هدایتى براى شما آید کسانى که از آن پیروى
کنند، نه ترسى دارند و نه اندوهگین خواهند شد)) (قلنا اهبطوا منها جمیعا فاما
یاتینکم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون ).
((ولى آنان که کافر شوند و آیات ما را تکذیب کنند براى همى شه در آتش دوزخ
خواهند ماند (والذین کفروا و کذبوا بایاتنا اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون
).
نکته ها
1- کلماتى که خدا بر آدم القا کرد چه بود؟
در اینکه ((کلمات )) و سخنانى را که خدا براى توبه به آدم تعلیم داد چه
سخنانى بوده است در میان مفسران گفتگو است .
معروف این است که همان جملات سوره اعراف آیه 23 مى باشد: قالا ربنا ظلمنا
انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین )): ((گفتند: خداوندا
ما بر خود ستم کردیم ، اگر تو ما را نبخشى و بر ما رحم نکنى از زیانکاران

خواهیم بود)).
بعضى گفته اند منظور از کلمات ، این دعا و نیایش بوده است :
اللهم لا اله الا انت سبحانک و بحمدک رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى انک خیر
الغافرین .
اللهم لا اله الا انت سبحانک و بحمدک رب انى ظلمت نفسى فارحمنى انک خیر
الراحمین .
اللهم لا اله الا انت سبحانک و بحمدک رب انى ظلمت نفسى فتب على انک انت
التواب الرحیم .
پروردگارا! معبودى جز تو نیست ، پاک و منزهى ، تو را ستایش مى کنم ، من به
خود ستم کردم مرا ببخش که بهترین بخشندگانى .
خداوندا! معبودى جز تو نیست ، پاک و منزهى ، تو را ستایش مى کنم ، من به خود
ستم کردم بر من رحم کن که بهترین رحم کنندگانى .
بارالها! معبودى جز تو نیست ، پاک و منزهى ، تو را حمد مى گویم ، من به خویش
ستم کردم رحمتت را شامل حال من کن و توبه ام را بپذیر که تو تواب و رحیمى )).
این موضوع در روایتى از امام باقر (علیه السلام ) نقل شده است .
نظیر همین تعبیرات در آیات دیگر قرآن در مورد یونس (علیه السلام ) و موسى
(علیه السلام ) مى خوانیم ، یونس به هنگام درخواست بخشش از خدا مى گوید:
سبحانک انى کنت من الظالمین ((خداوندا منزهى من از کسانى هستم که به خود ستم
کرده ام )).
درباره حضرت موسى (علیه السلام ) مى خوانیم : قال رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى
فغفر له : ((گفت : پروردگارا من به خود ستم کردم مرا ببخش و خدا او را
بخشید)).
در روایات متعددى که از طرق اهل بیت (علیهمالسلام ) وارد شده است مى خوانیم :
که مقصود از کلمات تعلیم اسماء بهترین مخلوق خدا یعنى محمد و على و فاطمه و
حسن و حسین (علیهماالسلام ) بوده است ، و آدم با توسل به این کلمات از درگاه
خداوند تقاضاى بخشش نمود و خدا او را بخشید.
این تفسیرهاى سه گانه هیچگونه منافاتى با هم ندارد، چرا که ممکن است مجموع
این کلمات به آدم ، تعلیم شده باشد تا با توجه به حقیقت و عمق باطن آنها
انقلاب روحى تمام عیار، براى او حاصل گردیده و خدا او را مشمول لطف و هدایتش
قرار دهد.
2- چرا جمله اهبطوا تکرار شده است ؟
در آیات مورد بحث ، و آیات پیش از آن خواندیم که قبل از توبه و بعد از توبه
به آدم و همسرش حوا خطاب شده به زمین فرود آئید، در اینکه این تکرار براى
تاءکید است یا اشاره به دو مطلب دیگر در میان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهر
این است که جمله دوم اشاره به این واقعیت باشد که آدم گمان نکند با پذیرش
توبه او هبوط به زمین منتفى شده است ، بلکه او این راه را باید برود! یا به
این جهت که از اول براى این هدف آفریده شده بود، و یا به خاطر اینکه این هبوط
اثر وضعى عمل او بوده است ، این اثر وضعى با توبه دگرگون نمى شود.
3- مخاطب در اهبطوا کیست ؟
((اهبطوا)) به صیغه جمع آمده است در حالى که آدم و حوا که مخاطب اصلى این سخن
بودند دو نفر بیشتر نبودند و باید صیغه تثنیه آورده شود، اما به خاطر اینکه
هبوط آدم و حوا به زمین نتیجه اش این بود که فرزندان و نسلهاى آنها نیز در
زمین ساکن خواهند شد، به صورت صیغه جمع آمده است .

آیه 40
آیه و ترجمه
یَبَنى اِسرءِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتىَ الَّتى اَنْعَمْت عَلَیْکمْ وَ
اَوْفُوا بِعَهْدِى اُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَ اِیَّىَ فَارْهَبُونِ(40)
ترجمه :
40 اى فرزندان اسرائیل نعمتهائى را که به شما ارزانى داشتم به خاطر بیاورید،
و به پیمانى که با من بسته اید وفا کنید، تا من نیز به پیمان شما وفا کنم ،
(و در راه انجام وظیفه و عمل به پیمانها) تنها از من بترسید.
تفسیر:
یاد نعمت هاى خدا
داستان خلافت آدم در زمین و بزرگداشت او از سوى فرشتگان ، و سپس فراموش کردن
پیمان الهى و خارج شدن او از بهشت و همچنین توبه او را در آیات گذشته شنیدیم
، و از این ماجرا این اصل اساسى روشن شد که در این جهان ، همواره دو نیروى
مختلف حق و باطل در برابر هم قرار دارند و مشغول مبارزه اند، آنکس که تابع
شیطان شود، راه باطل را انتخاب کند، سرانجامش دور شدن از بهشت و سعادت و
گرفتارى در رنج و درد است ، و به دنبال آن پشیمانى .
به عکس ، آنها که خط فرمان پروردگار را بدون اعتنا به وسوسه هاى شیاطین و
باطلگرایان ادامه دهند، پاک و آسوده از درد و رنج خواهند زیست .
و از آنجا که داستان نجات بنى اسرائیل از چنگال فرعونیان و خلافت آنها در
زمین ، سپس فراموش کردن پیمان الهى و گرفتار شدن آنها در چنگال رنج و بدبختى
، شباهت زیادى به داستان آدم دارد، بلکه فرعى از آن اصل کلى محسوب مى شود
خداوند در آیه مورد بحث و ده ها آیه بعد از آن ، فرازهاى مختلفى از زندگى بنى
اسرائیل و سرنوشت آنها را بیان مى کند، تا آن درس تربیتى که با ذکر سرنوشت
آدم ، آغاز شد در این مباحث تکمیل گردد.

روى سخن را به بنى اسرائیل کرده چنین مى گوید: اى بنى اسرائیل به خاطر
بیاورید نعمتهاى مرا که به شما بخشیدم ، و به عهد من وفا کنید تا من نیز به
عهد شما وفا کنم ، و تنها از من بترسید (یا بنى اسرائیل اذکروا نعمتى التى
انعمت علیکم و اوفوا بعهدى اوف بعهدکم و ایاى فارهبون )
در حقیقت این سه دستور (یادآورى نعمتهاى بزرگ خدا، وفاى به عهد پروردگار، و
ترس از نافرمانى او) اساس تمام برنامه هاى الهى را تشکیل مى دهد.
یاد نعمتهاى او انسان را به معرفت او دعوت مى کند، و حس شکرگزارى را در انسان
بر مى انگیزد، سپس توجه به این نکته که این نعمتها بى قید و شرط نیست و در
کنار آن خدا عهد و پیمانى گرفته ، انسان را متوجه تکالیف و مسئولیتهایش مى
کند، و بعد از آن نترسیدن از هیچکس و هیچ مقام در راه انجام وظیفه سبب مى شود
که انسان همه موانع را در این راه از پیش پاى خود بر دارد و به مسئولیتها و
تعهدهایش وفا کند، چرا که یکى از موانع مهم این راه ترسهاى بى دلیل از این و
آن است ، به خصوص در مورد بنى اسرائیل ، که سالها زیر سیطره فرعونیان قرار
داشتند و ترس جزء بافت وجود آنها شده بود.
نکته ها
1- یهود در مدینه
جالب اینکه طبق تصریح بعضى از مورخان قرآن ، سوره بقره نخستین سوره اى است که
در مدینه نازل شد، و قسمت مهمى از آن درباره یهود بحث مى کند، زیرا یهود در
آنجا معروفترین جمعیت پیروان اهل کتاب بودند، و قبل از ظهور پیامبر (صلى
اللّه علیه و آله و سلم ) طبق کتب مذهبى خود انتظار چنین ظهورى را داشتند و
دیگران را به آن بشارت مى دادند، از نظر اقتصادى نیز وضع آنها بسیار خوب بود،
و روى هم رفته ، نفوذ عمیقى در مدینه داشتند.
اما با ظهور اسلام ، اسلامى که راه هاى منافع نامشروع آنها را مى بست و جلو

انحرافات و خودکامگیهاى آنهاى را مى گرفت ، نه تنها غالبا دعوت اسلام را
نپذیرفتند، بلکه در آشکار و نهان بر ضد اسلام قیام کردند، همان مبارزه اى که
هنوز هم بعد از چهارده قرن ادامه دارد.
آیه فوق و آیات بعد نازل شد و آنها را زیر شدیدترین رگبار سرزنشهاى خود گرفت
، و آنچنان با ذکر دقیق قسمتهاى حساس تاریخشان آنها را تکان داد که هر کس
کمترین روح حقجوئى داشت بیدار گشت به سوى اسلام آمد، بعلاوه درس آموزندهاى
بود براى همه مسلمانها.
در آیات آینده به خواست خدا فرازهائى از قبیل نجاتشان از چنگال فرعون ،
شکافتن دریا و غرق شدن فرعونیان ، میعادگاه موسى در کوه طور، گوساله پرستى
بنى اسرائیل در غیبت موسى ، دستور توبه خونین و نازل شدن نعمتهاى ویژه خدا بر
آنها، و مانند آن خواهیم خواند که هر کدام درس یا درسهاى آموزندهاى در بر
دارد.
2- دوازده پیمان خدا با یهود چه بود؟
آن گونه که از آیات قرآن استفاده این پیمان همان پرستش خداوند یگانه ، نیکى
به پدر و مادر، بستگان ، یتیمان ، و مستمندان ، و خوشرفتارى با مردم ، بر
پاداشتن نماز، اداى زکات ، دورى از اذیت و آزار، و خونریزى بوده است .
شاهد این سخن آیه 83 و 84 همین سوره است :
و اذا اخذنا میثاق بنى اسرائیل لا تعبدون الا الله و بالوالدین احسانا و ذى
القربى و الیتامى و المساکین و قولوا للناس حسنا و اقیموا الصلوه و آتوا
الزکوه … و اذ اخذنا میثاقکم لا تسفکون دمائکم و لا تخرجون انفسکم من
دیارکم ثم اقررتم و انتم تشهدون .
در حقیقت این دو آیه اشاره به ده پیمان مختلف است که خدا از یهود گرفته

بود، و با ضمیمه کردن آیه 12 سوره مائده (و لقد اخذ الله میثاق بنى اسرائیل
… و قال الله انى معکم لان اقمتم الصلوه و آتیتم الزکاه و آمنتم برسلى و
عزرتموهم …) که دو پیمان دیگر دائر به ایمان به انبیاء و تقویت آنان از آن
استفاده مى شود، روشن مى گردد که آنها در برابر آن نعمتهاى بزرگ الهى و
تعهدهاى فراوانى کرده بودند و به آنها وعده داده شده بود که اگر به اینها
وفادار بمانید در باغهائى از بهشت جاى خواهید گرفت که نهرها از زیر قصرها و
درختانش جارى است (لادخلنکم جنات تجرى من تحتها الانهار) اما متاءسفانه آنها
سر انجام همه این پیمانها را زیر پا گذاردند که هنوز هم به پیمان شکنى خویش
ادامه مى دهند، در نتیجه پراکنده و دربدر شدند و تا این پیمانشکنیها ادامه
دارد، این وضع نیز ادامه خواهد یافت ، و اگر مى بینیم چند روزى در پناه
دیگران سر و صدائى دارند هرگز دلیل بر پیروزیشان نیست ، و ما به خوبى مى
بینیم روزى را که فرزندان غیور اسلام ، دور از گرایشهاى نژادى و قومى تنها در
سایه قرآن بپاخیزند و به این سر و صداها خاتمه دهند.
4- خدا نیز به عهدش وفا مى کند
نعمتهاى خدا هیچگاه بى قید و شرط نیست ، در کنار هر نعمتى مسئولیتى قرار دارد
و شرطى نهفته است .
در روایتى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم که منظور از ((اوف بعهدکم
)) این است که من به عهد خودم وفا خواهم کرد و شما را به بهشت خواهم برد.
و اگر در قسمتى از این حدیث ایمان به ولایت على (علیه السلام ) بخشى از این
پیمان ذکر شده جاى تعجب نیست ، زیرا یکى از مواد پیمان بنى اسرائیل قبول
رسالت پیامبران الهى و تقویت آنها بود، و مى دانیم قبول جانشینان آنها نیز
دنباله همان مساءله رهبرى و ولایت است که در هر زمان متناسب با آن عصر باید
تحقق یابد،

در زمان موسى عهده دار این منصب او بود و در عصر پیامبر، پیامبر و در زمانهاى
بعد على (علیه السلام ).
ضمنا جمله ((ایاى فارهبون )) (تنها از مجازات من بترسید) تاءکیدى است بر این
مطلب که در راه وفاى به عهدهاى الهى و اطاعت فرمانش از هیچ چیز و هیچکس نباید
ترس و وحشت داشت ، این انحصار را از کلمه ((ایاى )) که مقدم بر جمله
((فارهبون )) است استفاده مى کنیم .
5- چرا یهودیان را بنى اسرائیل مى گویند ؟
((اسرائیل )) یکى از نامهاى یعقوب ، پدر یوسف مى باشد، در علت نامگذارى یعقوب
به این نام مورخان غیر مسلمان مطالبى گفته اند که با خرافات آمیخته است .
چنانکه ((قاموس کتاب مقدس )) مى نویسد: ((اسرائیل به معنى کسى است که بر خدا
مظفر گشت ))! وى اضافه مى کند که این کلمه لقب یعقوب بن اسحاق است که در
هنگام مصارعه (کشتى گرفتن ) با فرشته خدا به آن ملقب گردید))!
همین نویسنده در ذیل کلمه ((یعقوب ))مى نویسد: ثبات و استقامت و ایمان خود را
ظاهر ساخت ، در این حال خداوند اسم وى را تغییر داده اسرائیل نامید، و وعده
داد که پدر جمهور طوائف خواهد شد … و … بالاخره در کمال پیرى درگذشت ، و
مثل یکى از سلاطین دنیا مدفون گشت ! و اسم یعقوب و اسرائیل بر تمام قومش
اطلاق مى شود)).
همچنین او در ذیل کلمه ((اسرائیل )) مى نویسد: ((و این اسم را موارد بسیار
است چنانکه گاهى قصد از نسل اسرائیل و نسل یعقوب است .))
ولى دانشمندان ما مانند مفسر معروف طبرسى در ((مجمع البیان )) دراین باره

چنین مى نویسد: ((اسرائیل همان یعقوب فرزند اسحاق پسر ابراهیم (علیهماالسلام
) است )) … او مى گوید، ((اسر)) به معنى ((عبد)) وئیل (به معنى الله ) است
، و این کلمه مجموعا معنى عبدالله را مى بخشد.
بدیهى است داستان کشتى گرفتن اسرائیل با فرشته خداوند و یا با خود خداوند که
در تورات تحریف یافته کنونى دیده مى شود یک داستان ساختگى و کودکانه است که
از شاءن یک کتاب آسمانى به کلى دور است و این خود یکى از مدارک تحریف تورات
کنونى است .

آیه 41 – 43
آیه و ترجمه
وَ ءَامِنُوا بِمَا اَنزَلْت مُصدِّقاً لِّمَا مَعَکُمْ وَ لا تَکُونُوا
اَوَّلَ کافِرِ بِهِ وَ لا تَشترُوا بِئَایَتى ثَمَناً قَلِیلاً وَ اِیَّىَ
فَاتَّقُونِ(41)
وَ لا تَلْبِسوا الْحَقَّ بِالْبَطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ اَنتُمْ
تَعْلَمُونَ(42)
وَ اَقِیمُوا الصلَوهَ وَ ءَاتُوا الزَّکَوهَ وَ ارْکَعُوا مَعَ
الرَّکِعِینَ(43)
ترجمه :
41 و به آنچه نازل کرده ام (قرآن ) ایمان بیاورید که نشانه هاى آن با آنچه در
کتابهاى شما است کاملا مطابقت دارد، و نخستین کافر به آن نباشید، و آیات مرا
به بهاى ناچیزى نفروشید (به خاطر در آمد مختصرى نشانه هاى قرآن و پیامبر
اسلام را که در کتب شما موجود است پنهان نکنید) و تنها از من (و مخالفت دستور
من ) بترسید (نه از مردم ).
42 و حق را با باطل نیامیزید، و حقیقت را با اینکه مى دانید کتمان نکنید.
43 و نماز را بپا دارید و زکات را ادا کنید، و همراه رکوع کنندگان رکوع
نمائید (و نماز را با جماعت بگذارید).
شان نزول
بعضى از مفسران بزرگ از امام باقر (علیه السلام ) در شاءن نزول نخستین آیات
مورد بحث چنین نقل کرده اند که : ((حیى بن اخطب ، و کعب بن اشرف ، و جمعى
دیگر از یهود، هر سال مجلس میهمانى (پر زرق و برقى ) از طرف یهودیان براى
آنها ترتیب داده مى شد، آنها حتى راضى نبودند که این منفعت کوچک به خاطر قیام
پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) از میان برود، به این دلیل (و
دلائل دیگر) آیات تورات را که در زمینه اوصاف پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و
سلم ) بود تحریف کردند، این همان ((ثمن قلیل )) و بهاى

کم است که قرآن در این آیه به آن اشاره مى کند.
تفسیر:
سود پرستى یهود
به دنبال پیمانى که خداوند از یهود گرفته بود، و از جمله آن پیمان ، ایمان به
پیامبران الهى و اطاعت فرمانهاى او بود، در سه آیه مورد بحث به نه بخش از
دستوراتى که به یهود داده شده اشاره مى کند.
نخست مى فرماید به آیاتى که بر پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم )
نازل شده ایمان بیاورید، آیاتى که هماهنگ با اوصافى است که در تورات شما آمده
است (و آمنوا بما انزلت مصدقا لما معکم ).
قرآن مصدق کتابى است که نزد خود شما است ، یعنى بشاراتى را که تورات و
پیامبران پیشین به پیروان خود دادند که بعد از ما پیامبرى با چنین اوصاف ظهور
خواهد کرد و کتاب آسمانیش داراى این ویژگیها است اکنون که مى بینید صفات این
پیامبر و ویژگیهاى قرآن کاملا منطبق بر بشاراتى است که در کتب شما آمده و
هماهنگى همه جانبه با آن دارد چرا به آن ایمان نمى آورید؟!.
سپس مى گوید: شما نخستین کسى نباشید که به این کتاب آسمانى کفر مى ورزید و آن
را انکار مى کنید (و لا تکونوا اول کافر به ).
یعنى اگر مشرکان و بت پرستان عرب ، کافر شوند زیاد عجیب نیست عجیب کفر و
انکار شما است ، آنهم به عنوان پیشگامان و نخستین مخالفان ، چرا که هم از
آنها بااطلاعترید، و اهل کتابید و در کتب آسمانى شما این همه بشارات درباره
ظهور چنین پیامبرى داده شده ، و به همین دلیل قبل از ظهورش شما نخستین
منادیان او بودید، چه شد که بعد از این ظهور بجاى اینکه نخستین مو منان باشید
نخستین کافران شدید؟.

آرى بسیار از یهودیان اصولا مردمى لجوجند، و اگر این لجاجت نبود باید آنها
خیلى زودتر از دیگران ایمان آورده باشند.
در سومین جمله مى گوید: شما آیات مرا به بهاى اندکى نفروشید و آن را با یک
میهمانى سالیانه معاوضه نکنید (ولا تشتروا بایاتى ثمنا قلیلا).
بدون شک آیات خدا را با هیچ بهائى نباید معاوضه کرد، چه کم باشد و چه بسیار،
ولى این جمله در حقیقت اشاره به دون همتى این دسته از یهود است که به خاطر
منافع اندکى همه چیز را بدست فراموشى مى سپردند، و آنها که تا آن روز از
مبشران قیام پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) و کتاب آسمانى او
بودند، هنگامى که منافع خویش را در خطر دیدند این بشارتها را انکار کردند و
آیات تورات را تحریف نمودند، چرا که در صورت آشنائى مردم به حقیقت ، کاخ
ریاست آنها فرو مى ریخت .
اصولا اگر تمام این جهان را به کسى بدهند تا یکى از آیات الهى را انکار کند
به راستى بهاى کم و اندکى است ، زیرا این زندگى سرانجام نابود شدنى است و
سراى آخرت ابدى و جاودانى است تا چه رسد که انسان بخواهد، این آیات الهى را
فداى منافع ناچیزى کند.
و در چهارمین دستور مى گوید: تنها از من بپرهیزید (و ایاى فاتقون ) از این
نترسید که روزى شما قطع شود و از این نترسید که جمعى از متعصبان یهود بر ضد
شما سران قیام کنند، تنها از من یعنى از مخالفت فرمان من بترسید.
در پنجمین دستور مى فرماید: ((حق را با باطل نیامیزید)) تا مردم به اشتباه
بیفتند (و لا تلبسوا الحق بالباطل ).
و در ششمین دستور از کتمان حق نهى کرده مى گوید: ((حق را مکتوم ندارید در
حالى که شما مى دانید و آگاهید)) (و تکتموا الحق و انتم تعلمون ).
هم کتمان حق ، جرم و گناه است ، و هم آمیختن حق و باطل که هر دو از

نظر نتیجه ، یکسان مى باشند، حق را بگوئید هر چند به زیان شما باشد، و باطل
را با آن نیامیزید هر چند منافع زودگذرتان به خطر بیفتد.
و بالاخره هفتمین و هشتمین و نهمین دستور را به این صورت بازگو مى کند:
((نماز را بپا دارید زکات را ادا کنید، و (عبادت دستجمعى را فراموش ننمائید)
با رکوع کنندگان رکوع نمائید (و اقیموا الصلوه و آتوا الزکاه و ارکعوا مع
الراکعین ).
با اینکه دستور اخیر اشاره به مساءله نماز جماعت است ، ولى از میان تمام
افعال نماز تنها رکوع را بیان کرده و مى گوید: با رکوع کنندگان رکوع کنید این
تعبیر شاید به خاطر آن باشد که نماز یهود مطلقا داراى رکوع نبود، این نماز
مسلمانان است که یکى از ارکان اصلى آن ، رکوع محسوب مى شود.
جالب اینکه نمى گوید: نماز بخوانید، بلکه مى گوید اقیموا الصلوه (نماز را بپا
دارید) یعنى تنها خودتان نماز خوان نباشید بلکه چنان کنید که آئین نماز در
جامعه انسانى برپا شود، و مردم با عشق و علاقه به سوى آن بیایند.
بعضى از مفسران گفته اند تعبیر به ((اقیموا)) اشاره به این است که نماز شما
تنها اذکار و اوراد نباشد بلکه آن را بطور کامل بپا دارید که مهمترین رکن آن
توجه قلبى و حضور دل در پیشگاه خدا و تاءثیر نماز در روح و جان آدمى است .
در حقیقت در این سه دستور اخیر، نخست پیوند فرد با خالق (نماز) بیان شده ، و
سپس پیوند با مخلوق (زکات ) و سر انجام پیوند دستجمعى همه مردم با هم در راه
خدا!.
نکته ها
آیا قرآن مندرجات تورات و انجیل راتصدیق کرده ؟
در آیات متعددى از قرآن مجید، این تعبیر به چشم مى خورد که : قرآن مفاد کتب
پیشین را تصدیق مى کند)).
از جمله در آیات مورد بحث خواندیم : ((مصدقا لما معکم )) و در آیات 89 و 101
سوره بقره مى خوانیم ((مصدق لما)) معهم .
و در آیه 48 مائده مى فرماید: و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه
من الکتاب : ((ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم در حالى این کتاب کتب
آسمانى پیشین را تصدیق مى کند)).
همین امر سبب شده که جمعى از مبلغان یهود و مسیحى ، این آیات را سندى بر عدم
تحریف تورات و انجیل بگیرند، و بگویند: تورات و انجیل در عصر پیامبر اسلام
مسلما با تورات و انجیل امروز تفاوتى پیدا نکرده ، و اگر تحریفى در تورات و
انجیلها رخ داده باشد، مسلما مربوط به قبل از آن است ، و چون قرآن صحت تورات
و انجیل موجود عصر پیامبر اسلام را تصدیق نموده پس مسلمانان باید این کتب را
به عنوان کتب آسمانى دست نخورده به رسمیت بشناسند.
پاسخ
آیات مختلفى از قرآن گواهى مى دهد که نشانه هاى پیامبر اسلام و آئین او در
همان کتابهاى محرف که در دست یهود و نصارى در آن زمان بوده وجود داشته است ،
زیرا مسلم است که منظور از تحریف این کتب آسمانى این نیست که تمام کتابهاى
موجود باطل و بر خلاف واقع مى باشد، بلکه قسمتى از تورات و انجیل واقعى در
لابلاى همین کتب وجود داشته و دارد، و نشانه هاى پیامبر اسلام ، در همین کتب
و یا سائر کتابهاى مذهبى که در دست یهود و نصارى بوده ، وجود داشته است

(و الان هم بشاراتى در آنها هست ).
به این ترتیب ظهور پیغمبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) و کتاب آسمانى
او عملا تمام آن نشانه ها را تصدیق مى نموده زیرا با آن مطابقت داشته است .
بنابراین معنى تصدیق قرآن نسبت به تورات و انجیل این است که صفات و ویژگیهاى
پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) و قرآن با نشانه هائى که در تورات و
انجیل آمده مطابقت کامل دارد.
استعمال واژه تصدیق در معنى مطابقت در آیات دیگر قرآن نیز مشاهده مى شود، از
جمله در آیه 105 سوره صافات به ابراهیم (علیه السلام ) مى گوید: قد صدقت
الرویا (تو تصدیق خواب خود نمودى ) یعنى عمل تو مطابق خوابى است که دیده اى ،
و در آیه 157 سوره اعراف چنین مى خوانیم .
الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوبا عندهم فى التوراه و
الانجیل … این معنى صریحا بیان شده ، یعنى اوصافى که در او مى بینند مطابق
است با آنچه در تورات یافته اند.
در هر حال آیات فوق چیزى جز تصدیق کردن عملى قرآن و پیامبر (صلى اللّه علیه و
آله و سلم ) نسبت به نشانه هاى حقانیت او که در کتب گذشته بوده است نیست ، و
دلالتى بر تصدیق تمام مندرجات تورات و انجیل ندارد بعلاوه آیات متعددى از
قرآن حکایت از این مى کند که آنها آیات تورات و انجیل را تحریف نمودند، این
خود شاهد زنده اى است بر گفتار بالا.
شاهد زنده دیگر:
((فخر الاسلام )) مو لف کتاب ((انیس الاعلام )) که خود یکى از کشیشان بنام
مسیحى بوده ، و تحصیلات خود را نزد کشیشان مسیحى به پایان رسانیده است و به
مقام ارجمندى از نظر آنان نائل آمده در مقدمه این کتاب ماجراى عجیب اسلام
آوردن خود را چنین شرح مى دهد: ..
((…بعد از تجسس بسیار و زحمات فوق العاده و گردش در شهرها خدمت

کشیش والا مقامى رسیدم ، که از نظر زهد و تقوا ممتاز بود، فرقه کاتولیک از
سلاطین و غیره سو الات دینى خود را به او مراجعه مى کردند، من نزد او مدتى
مذاهب مختلفه نصارا را فرا مى گرفتم ، او شاگردان فراوانى داشت ، ولى در میان
همه به من علاقه خاصى داشت . کلیدهاى منزل … همه در دست من بود فقط کلید
یکى از صندوقخانه ها را پیش خود نگاه داشته بود …
در این بین روزى کشیش مزبور را عارضه اى رخ داد به من گفت به شاگردها بگو:
حال تدریس ندارم . وقتى نزد شاگردان آمدم دیدم مشغول بحثند، این بحث منجر به
معنى لفظ ((فارقلیطا)) در سریانى و ((پریکلتوس )) به زبان یونانى … جدال
آنها به طول انجامید، هر کسى راءیى داشت …
پس از بازگشت ، استاد پرسید: امروز چه مباحثه کردید؟! من اختلاف آنها را در
لفظ ((فارقلیطا)) از براى او تقریر کردم …گفت : تو کدامیک از اقوال را
انتخاب کرده اى ؟
گفتم مختار فلان مفسر را اختیار کرده ام .
کشیش گفت : تقصیر نکرده اى ، و لکن حق و واقع خلاف همه این اقوال است ، زیرا
حقیقت این را نمى دانند مگر راسخان فى العلم ، از آنها هم تعداد کمى با آن
حقیقت آشنا هستند، من اصرار کردم که معنى آن را برایم بگوئید، وى سخت گریست و
گفت : هیچ چیز را از تو مضایقه نمى کنم … در فرا گرفتن معنى اسم اثر بزرگى
است ، ولى به مجرد انتشار، من و تو را خواهند کشت ! چنانچه عهد کنى به کسى
نگوئى این معنى را اظهار مى کنم … من به تمام مقدسات قسم خوردم که نام او
را فاش نکنم ، پس گفت : این اسم از اسماء پیامبر مسلمین است و به معنى
((احمد)) و ((محمد)) است .
پس از آن کلید آن اطاق کوچک را به من داد و گفت : در فلان صندوق را باز کن و
فلان و فلان کتاب را بیاور، کتابها را نزد او آوردم ، این دو کتاب به خط

یونانى و سریانى پیش از ظهور پیامبر اسلام بر پوست نوشته شده بود
در هر دو کتاب لفظ ((فارقلیطا)) را به معنى ، احمد و محمد، ترجمه نموده بودند
سپس استاد اضافه کرد: علماء نصارا قبل از ظهور او اختلافى نداشتند که
((فارقلیطا)) به معنى ((احمد و محمد)) است ، ولى بعد از ظهور محمد (صلى اللّه
علیه و آله و سلم ) براى بقاى ریاست خود و استفاده مادى ، آن را تاءویل کردند
و معنى دیگر براى آن اختراع نمودند و آن معنى قطعا منظور صاحب انجیل نبوده
است .
سو ال کردم درباره دین نصارا چه مى گوئى ؟ گفت با آمدن دین اسلام منسوخ است ،
این لفظ را سه بار تکرار نمود پس گفتم :
در این زمان طریقه نجات و صراط مستقیم … کدام است ؟ گفت : منحصر است در
متابعت محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم ).
اگر آخرت و نجات مى خواهى البته باید دین حق را قبول نمائى … و من همى شه
تو را دعا مى کنم ، به شرط اینکه در روز قیامت شاهد باشى که در باطن مسلمان و
از تابعان حضرت محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) هستم ، … هیچ شکى نیست
که امروز بر روى زمین دین اسلام دین خداست …!!

چنانکه ملاحظه مى کنید طبق این سند علماى اهل کتاب پس از ظهور پیامبر اسلام
(صلى اللّه علیه و آله و سلم ) به خاطر منافع شخصى خود، نام و نشانه هاى او
را طور دیگرى تفسیر و توجیه کردند.

آیه 44 – 46
آیه و ترجمه
اَ تَاْمُرُونَ النَّاس بِالْبرِّ وَ تَنسوْنَ اَنفُسکُمْ وَ اَنتُمْ
تَتْلُونَ الْکِتَب اَ فَلا تَعْقِلُونَ(44)
وَ استَعِینُوا بِالصبرِ وَ الصلَوهِ وَ اِنهَا لَکَبِیرَهٌ اِلا عَلى
الخَْشِعِینَ(45)
الَّذِینَ یَظنُّونَ اَنهُم مُّلَقُوا رَبهِمْ وَ اَنهُمْ اِلَیْهِ
رَجِعُونَ(46)
ترجمه :
44 آیا مردم را به نیکى (و ایمان به پیامبرى که صفات او آشکارا در تورات آمده
) دعوت مى کنید، اما خودتان را فراموش مى نمائید با اینکه شما خودتان کتاب
(آسمانى ) را مى خوانید، آیا هیچ فکر نمى کنید؟
45 از صبر و نماز یارى جوئید (و با استقامت و کنترل هوسهاى درونى و توجه به
پروردگار نیرو بگیرید) و این کار جز براى خاشعان گران است .
46 آنها که ایمان دارند خداى خود را ملاقات مى کنند و به سوى او باز مى
گردند.
تفسیر:
به دیگران توصیه مى کنید اما خودتان چرا؟
گر چه روى سخن در آیات فوق همچون آیات قبل و بعد، به بنى اسرائیل است ، ولى
مسلما مفهوم آن گسترده است و دیگران را نیز شامل مى شود.
به گفته مفسر معروف ((طبرسى )) در ((مجمع البیان )) علما و دانشمندان یهود
قبل از بعثت محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) مردم را به ایمان به وى دعوت
مى کردند و بشارت ظهورش را مى دادند ولى خود هنگام ظهور آن حضرت از ایمان
آوردن خوددارى کردند.
و نیز همان مفسر بزرگ نقل مى کند که بعضى از علماى یهود به بستگان خود که
اسلام آورده بودند توصیه مى کردند به ایمان خویش باقى و ثابت بمانند ولى
خودشان ایمان نمى آورند.

لذا نخستین آیه مورد بحث آنها را بر این کار مذمت کرده مى گوید((آیا مردم را
به نیکى دعوت مى کنید ولى خودتان را فراموش مى نمائید))(اتامرون الناس بالبر
و تنسون انفسکم ).
با اینکه کتاب آسمانى را مى خوانید آیا هیچ فکر نمى کنید(و انتم تتلون الکتاب
افلا تعقلون )
اصولا یک برنامه اساسى مخصوصا براى علماء و مبلغین و داعیان راه حق این است
که بیش از سخن ، مردم را با عمل خود تبلیغ کنند همانگونه که در حدیث معروف از
امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم : ((کونوا دعاه الناس باعمالکم و لا
تکونوا دعاه بالسنتکم )) ((مردم را با عمل خود به نیکیها دعوت کنید نه با
زبان خود.))
تاءثیر عمیق ((دعوت عملى )) از اینجا سرچشمه مى گیرد که هرگاه شنونده بداند
گوینده از دل سخن مى گوید و به گفته خویش صد در صد ایمان دارد گوش جان خود را
به روى سخنانش مى گشاید و سخن که از دل برخیزد بر دل مى نشیند، و در جان اثر
مى گذارد، و بهترین نشانه ایمان گوینده به سخنش این است که خود قبل از دیگران
عمل کند، همانگونه که على (علیه السلام ) مى فرماید.
ایها الناس انى و الله ما احثکم على طاعه الا و اسبقکم الیها، و لا انها کم
عن معصیه الا و اتناهى قبلکم عنها: ((اى مردم به خدا سوگند شما را به هیچ
طاعتى تشویق نمى کنم مگر قبلا خودم آنرا انجام مى دهم و از هیچ کار خلافى باز
نمى دارم مگر اینکه پیش از شما از آن دورى جسته ام )).
در حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم من اشد الناس عذابا یوم
القیامه من وصف عدلا و عمل بغیره ((از کسانى که در روز قیامت عذابشان از همه
شدیدتر است کسى است که سخن حقى بگوید و خود به غیر آن عمل کند)).

علماى یهود از این مى ترسیدند که اگر به رسالت پیامبر اسلام اعتراف کنند کاخ
ریاستشان فرو ریزد و عوام یهود به آنها اعتنا نکنند، لذا صفات پیامبر اسلام
را که در تورات آمده بود دگرگون جلوه دادند.
قرآن براى اینکه انسان بتواند بر امیال و خواسته هاى دل پیروز گردد و حب جاه
و مقام را از سر بیرون کند در آیه بعد چنین مى گوید: از صبر و نماز یارى

جوئید و با استقامت و کنترل خویشتن بر هوسهاى درونى پیروز شوید (و استعینوا
بالصبر و الصلوه ).
سپس اضافه مى کند این کار جز براى خاشعان سنگین و گران است (و انها لکبیره
الا على الخاشعین ).
در آخرین آیه مورد بحث خاشعان را چنین معرفى مى کند ((همانها که مى دانند
پروردگار خود را ملاقات خواهند کرد و به سوى او باز مى گردند)) (الذین یظنون
انهم ملاقوا ربهم و انهم الیه راجعون ).
((یظنون )) از ماده ((ظن )) گاه به معنى گمان و گاه به معنى یقین مى آید و در
اینجا مسلما به معنى ایمان و یقین قطعى است ، زیرا ایمان به لقاء الله و باز
گشت به سوى او حالت خشوع و خداترسى و احساس مسئولیت را در دل انسان زنده مى
کند و این یکى از آثار تربیتى ایمان به معاد است که همه جا در برابر انسان
صحنه آن دادگاه بزرگ را مجسم مى سازد و به انجام مسئولیتها و حق و عدالت دعوت
مى کند.
این احتمال نیز وجود دارد که ((ظن )) در اینجا به معنى گمان باشد، و این در
حقیقت یک نوع مبالغه و تاءکید است که اگر انسان فرضا به آن دادگاه بزرگ

ایمان نداشته باشد و فقط گمان کند، کافى است که از هر گونه خلافکارى خوددارى
نماید و در واقع سرزنش به علماء یهود است که اگر ایمان شما حتى به درجه ظن و
گمان برسد باز باید احساس مسئولیت کنید و دست از اینگونه تحریفات بردارید.
نکته ها
1- ((لقاء الله )) چیست ؟
تعبیر به ((لقاء الله )) در قرآن مجید کرارا آمده است ، و همه به معنى حضور
در صحنه ((قیامت مى باشد، بدیهى است منظور از ((لقاء)) و ملاقات خداوند
ملاقات حسى ، مانند ملاقات افراد بشر با یکدیگر نیست ، چه اینکه خداوند نه
جسم است و نه رنگ و مکان دارد که با چشم ظاهر دیده شود، بلکه منظور یا مشاهده
آثار قدرت او در صحنه قیامت و پاداشها و کیفرها و نعمتها و عذابهاى او است ،
چنانکه گروهى از مفسران گفته اند.
یا به معنى یک نوع شهود باطنى و قلبى است ، زیرا انسان گاه به جائى مى رسد که
گوئى خدا را با چشم دل در برابر خود مشاهده مى کند، به طورى که هیچگونه شک و
تردیدى براى او باقى نمى ماند.
این حالت ممکن است بر اثر پاکى و تقوا و عبادت و تهذیب نفس در این دنیا براى
گروهى پیدا شود، چنانکه در نهج البلاغه مى خوانیم : یکى از دوستان دانشمند
على (علیه السلام ) به نام ((ذعلب یمانى )) از امام (علیه السلام ) پرسید
((هل رایت ربک )): ((آیا خداى خود را دیدهاى )) ؟!

امام (علیه السلام ) فرمود افاءعبد ما لا ارى آیا خدائى را که نبینم پرستش
کنم ؟! و هنگامى که او توضیح بیشتر خواست امام اضافه کرد: لا تدرکه العیون
بمشاهده العیان و لکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان )) ((چشمهاى ظاهر هرگز او
را مشاهده نکنند، بلکه قلبها بوسیله نور ایمان او را درک مى نمایند)).
ولى این حالت شهود باطنى در قیامت براى همگان پیدا مى شود، چرا که آثار عظمت
و قدرت خدا در آنجا آنچنان آشکار است که هر کوردلى هم ایمان قطعى پیدا مى
کند.
2- راه پیروزى بر مشکلات
براى پیشرفت و پیروزى بر مشکلات دو رکن اساسى لازم است ، یکى پایگاه نیرومند
درونى و دیگر تکیه گاه محکم برونى ، در آیات فوق به این دو رکن اساسى با
تعبیر ((صبر)) و ((صلوه )) اشاره شده است : صبر آن حالت استقامت و شکیبائى و
ایستادگى در جبهه مشکلات است ، و نماز پیوندى است با خدا و وسیله ارتباطى است
با این تکیه گاه محکم .
گر چه کلمه صبر در روایات فراوانى به روزه تفسیر شده است ولى مسلما منحصر به
روزه نیست ، بلکه ذکر روزه به عنوان یک مصداق بارز و روشن آن است ، زیرا
انسان در پرتو این عبادت بزرگ ارادهاى نیرومند و ایمانى استوار پیدا مى کند و
حاکمیت عقلش بر هوسهایش مسلم مى گردد.
مفسران بزرگ در تفسیر این آیه نقل کرده اند که رسول گرامى اسلام هر گاه با
مشکلى روبرو مى شد که او را ناراحت مى کرد از نماز و روزه مدد مى گرفت .

و نیز از امام صادق (علیه السلام ) نقل شده که فرمود: ((هنگامى که با غمى از
غمهاى دنیا روبرو مى شوید وضو گرفته ، به مسجد بروید، نماز بخوانید و دعا
کنید، زیرا خداوند دستور داده ((و استعینوا بالصبر و الصلوه )).
توجه به نماز و راز و نیاز با پروردگار نیروى تازهاى در انسان ایجاد مى کند و
او را براى رویاروئى با مشکلات نیرو مى بخشد.
در کتاب کافى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم ((کان على (علیه السلام
) اذا اهاله امر فزع قام الى الصلوه ثم تلا هذه الایه و استعینوا بالصبر و
الصلوه )) هنگامى که مشکل مهمى براى على (علیه السلام ) پیش مى آمد به نماز
بر مى خاست سپس این آیه را تلاوت مى فرمود ((و استعینوا بالصبر و الصلوه )).
آرى نماز انسان را به قدرت لایزالى پیوند مى دهد که همه مشکلات براى او سهل و
آسان است و همین احساس سبب مى شود که انسان در برابر حوادث نیرومند و خونسرد
باشد.

آیه 47 – 48
آیه و ترجمه
یَبَنى اِسرءِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتىَ الَّتى اَنْعَمْت عَلَیْکمْ وَ اَنى
فَضلْتُکُمْ عَلى الْعَلَمِینَ(47)
وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تجْزِى نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شیْئاً وَ لا یُقْبَلُ
مِنهَا شفَعَهٌ وَ لا یُوْخَذُ مِنهَا عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنصرُونَ(48)
ترجمه :
47 اى بنى اسرائیل نعمتهائى را که به شما ارزانى داشتیم به خاطر بیاورید و
نیز به یاد بیاورید که من شما را بر جهانیان برترى بخشیدم .
48 و از آن روز بترسید که کسى به جاى دیگرى مجازات نمى شود، و نه شفاعت
پذیرفته مى شود و نه غرامت و بدل قبول خواهد شد و نه یارى مى شوند.
تفسیر:
خیالهاى باطل یهود
در این آیات بار دیگر خداوند روى سخن را به بنى اسرائیل کرده و نعمتهاى خدا
را به آنها یادآور مى شود و مى گوید: اى بنى اسرائیل نعمتهائى را که به شما
دادم بخاطر بیاورید: (یا بنى اسرائیل اذکروا نعمتى التى انعمت علیکم ).
این نعمتها دامنه گسترده اى دارد، از نعمت هدایت و ایمان گرفته تا رهائى از
چنگال فرعونیان و باز یافتن عظمت و استقلال همه را شامل مى شود .
سپس از میان این نعمتها به نعمت فضیلت و برترى یافتن بر مردم زمان خود که
ترکیبى از نعمتهاى مختلف است اشاره کرده مى گوید: من شما را بر جهانیان برترى
بخشیدم (و انى فضلتکم على العالمین ).
شاید بعضى تصور کنند که منظور از ((فضلتکم على العالمین )) این باشد که آنها
را بر تمام جهانیان در تمام ادوار برترى بخشیده است .

ولى با توجه به سایر آیات قرآن روشن مى شود که مقصود برترى آنها نسبت به
افراد محیط و عصر خودشان است زیرا در قرآن مى خوانیم کنتم خیر امه اخرجت
للناس … شما (مسلمانان ) بهترین امتى بودید که براى نفع انسانها آفریده شده
اید (آل عمران آیه 110).
در جاى دیگر درباره بنى اسرائیل مى خوانیم ((و اورثنا القوم الذین کانوا
یستضعفون مشارق الارض و مغاربها)) ما این مستضعفان را وارث مشرق و مغرب زمین
کردیم (سوره اعراف آیه 137) روشن است که بنى اسرائیل در آنزمان وارث تمام
جهان نشدند پس مقصود این است که وارث شرق و غرب منطقه خودشان گشتند بنابر این
فضیلت آنها بر جهانیان نیز برترى نسبت به افراد همان محیط است .
در آیه بعد قرآن خط بطلانى بر خیالهاى باطل یهود مى کشد، زیرا آنها معتقد
بودند که چون نیاکان و اجدادشان پیامبران خدا بودند آنها را شفاعت خواهند
کرد، و یا گمان مى کردند مى توان براى گناهان فدیه و بدل تهیه نمود، همانگونه
که در این جهان متوسل به رشوه مى شدند.
قرآن مى گوید: ((از آنروز بترسید که هیچکس بجاى دیگرى جزا داده نمى شود)) (و
اتقوا یوما لا تجزى نفس عن نفس شیئا).
((و نه شفاعتى (بى اذن پروردگار) پذیرفته مى شود)) (و لا یقبل منها شفاعه ).
((و نه غرامت و بدلى قبول خواهد شد)) (و لا یو خذ منها عدل ).
((و نه کسى براى یارى انسان به پا مى خیزد)) (و لا هم ینصرون ).
خلاصه حاکم و قاضى آن صحنه کسى است که جز عمل پاک را قبول نمى کند چنانکه در
آیه 88 و 89 شعراء مى خوانیم : یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتى الله
بقلب سلیم ((روزى که نه مال به درد میخورد و نه فرزندان ، مگر آنها که

داراى روح سالم و پاک و با ایمان هستند.))
در حقیقت آیه فوق اشاره به این است که در این دنیا چنین معمول است که براى
نجات مجرمان از مجازات از طرق مختلفى وارد مى شوند: گاه یک نفر جریمه دیگرى
را پذیرا مى شود و آنرا اداء مى کند.
اگر این معنى ممکن نشد متوسل به شفاعت مى گردد و اشخاصى را بر مى انگیزد که
از او شفاعت کنند.
باز اگر اینهم نشد سعى مى کنند که با پرداختن غرامت خود را آزاد سازند.
و اگر دسترسى به این کار هم نداشت از دوستان و یاران کمک مى گیرد تا از او
دفاع کنند تا گرفتار چنگال مجازات نشود.
اینها طرق مختلف فرار از مجازات در دنیا است ، ولى قرآن مى گوید: اصول حاکم
بر مجازاتها در قیامت به کلى از این امور جدا است ، و هیچ یک از این امور در
آنجا به کار نمى آید، تنها راه نجات پناه بردن به سایه ایمان و تقوا است و
استمداد از لطف پروردگار.
بررسى عقاید بت پرستان یا منحرفین اهل کتاب نشان مى دهد که اینگونه افکار
خرافى در میان آنها کم نبوده مثلا نویسنده تفسیر المنار نقل مى کند که در
بعضى از مناطق مصر بعضى از مردم خرافى وجه نقدى به غسل دهنده میت میدادند و
آنرا اجرت نقل و انتقال به بهشت مى نامیدند.
و نیز در حالات یهود مى خوانیم که آنها براى کفاره گناهانشان قربانى مى
کردند، اگر دسترسى به قربانى بزرگ نداشتند یک جفت کبوتر قربانى مى کردند!.
در حالات اقوام پیشین که احتمالا قبل از تاریخ زندگى مى کردند مى خوانیم

که آنها زیور آلات و اسلحه مرده را با او دفن مى کردند تا در زندگى آیندهاش
از آن بهره گیرد!.
قرآن و مساءله شفاعت
بدون شک مجازاتهاى الهى چه در این جهان و چه در قیامت جنبه انتقامى ندارد،
بلکه همه آنها در حقیقت ضامن اجرا براى اطاعت از قوانین و در نتیجه پیشرفت و
تکامل انسانها است ، بنابر این هر چیز که این ضامن اجراء را تضعیف کند باید
از آن احتراز جست تا جرات و جسارت بر گناه در مردم پیدا نشود.
از سوى دیگر نباید راه بازگشت و اصلاح را بکلى بر روى گناهکاران بست بلکه
باید به آنها امکان داد که خود را اصلاح کنند و به سوى خدا و پاکى تقوا باز
گردند.
((شفاعت )) در معنى صحیحش براى حفظ همین تعادل است ، و وسیله اى است براى
بازگشت گناهکاران و آلودگان ، و در معنى غلط و نادرستش موجب تشویق و جرات بر
گناه است .
کسانى که جنبه هاى مختلف شفاعت و مفاهیم صحیح آنرا از هم تفکیک نکرده اند گاه
بکلى منکر مساءله شفاعت شده ، آنرا با توصیه و پارتى بازى در برابر سلاطین و
حاکمان ظالم برابر مى دانند!
و گاه مانند وهابیان آیه فوق را که مى گوید: ((لا یقبل منها شفاعه )) در
قیامت از کسى شفاعت پذیرفته نمى شود بدون توجه به آیات دیگر دستاویز قرار
داده و به کلى شفاعت را انکار کرده اند.
به هر حال ایرادهاى مخالفان شفاعت را در چند مطلب مى توان خلاصه کرد: 1
اعتقاد به شفاعت روح سعى و تلاش را تضعیف مى کند.

2 اعتقاد به شفاعت انعکاسى از جامعه هاى عقب مانده و فئودالیته است .
3 اعتقاد به شفاعت موجب تشویق به گناه و رها کردن مسئولیتها است .
4 اعتقاد به شفاعت یک نوع شرک و چندگانه پرستى و مخالف قرآن است ! 5 اعتقاد
به شفاعت مفهومش دگرگون شدن احکام خداوند و تغییر اراده و فرمان او است !
ولى بطورى که خواهیم گفت همه این ایرادها از آنجا ناشى شده که شفاعت را از
نظر مفهوم قرآنى با شفاعتهاى انحرافى رائج در میان عوام مردم اشتباه کرده
اند.
از آنجا که این مساءله هم در جهت اثبات ، و هم در جهت نفى ، داراى اهمیت ویژه
اى است باید بطور مشروح از مفهوم شفاعت فلسفه شفاعت شفاعت در عالم تکوین
شفاعت در قرآن و حدیث شفاعت و مساءله توحید و شرک در اینجا بحث کنیم تا هر
گونه ابهامى در زمینه آیه فوق و سایر آیاتى که در آینده در زمینه شفاعت با آن
برخورد خواهیم کرد بر طرف شود.
1- مفهوم واقعى شفاعت
کلمه ((شفاعت )) از ریشه ((شفع )) بمعنى (جفت ) ((و ضم الشى ء الى مثله ))
گرفته شده ، و نقطه مقابل آن ((وتر)) به معنى تک و تنها است ، سپس به ضمیمه
شدن فرد برتر و قویترى براى کمک به فرد ضعیفتر اطلاق گردیده است و این لفظ در
عرف و شرع به دو معنى متفاوت گفته مى شود:
الف شفاعت در لسان عامه به این گفته مى شود که شخص شفیع از موقعیت و شخصیت و
نفوذ خود استفاده کرده و نظر شخص صاحب قدرتى را در مورد مجازات زیردستان خود
عوض کند.
گاهى با استفاده از نفوذ خود یا وحشتى که از نفوذ او دارند.

و زمانى با پیش کشیدن مسائل عاطفى و تحت تاثیر قرار دادن عواطف طرف .
و زمان دیگرى با تغییر دادن مبانى فکرى او، درباره گناه مجرم و استحقاق او، و
مانند اینها…
بطور خلاصه شفاعت طبق این معنى هیچگونه دگرگونى در روحیات و فکر مجرم یا متهم
ایجاد نمى کندتمام تاءثیرها و دگرگونیها مربوط به شخصى است که شفاعت نزد او
مى شود (دقت کنید).
این نوع شفاعت در بحثهاى مذهبى مطلقا معنى ندارد زیرا نه خداوند اشتباهى مى
کند که بتوان نظر او را عوض کرد، و نه عواطفى به این معنى که در انسان است
دارد که بتوان آن را برانگیخت ، و نه از نفوذ کسى ملاحظه مى کند و وحشتى دارد
و نه پاداش و کیفرش بر محورى غیر از عدالت دور مى زند.
مفهوم دیگر شفاعت بر محور دگرگونى و تغییر موضع شفاعت شونده دور میزند، یعنى
شخص شفاعت شونده موجباتى فراهم مى سازد که از یک وضع نامطلوب و درخور کیفر
بیرون آمده و به وسیله ارتباط با شفیع ، خود را در وضع مطلوبى قرار دهد که
شایسته و مستحق بخشودگى گردد، و همانطور که خواهیم دید ایمان به این نوع
شفاعت در واقع یک مکتب عالى تربیت و وسیله اصلاح افراد گناهکار و آلوده ، و
بیدارى و آگاهى است ، و شفاعت در منطق اسلام از نوع اخیر است .
و خواهیم دید که تمام ایرادها، خرده گیریها، و حمله ها همه متوجه تفسیر اول
براى شفاعت مى شود، نه مفهوم دوم که یک معنى منطقى و معقول و سازنده است .
این بود تفسیر اجمالى شفاعت در دو شکل ((تخدیرى )) و ((سازنده )).
2- شفاعت در عالم تکوین
آنچه در مورد شفاعت به تفسیر صحیح و منطقى آن گفتیم در جهان تکوین

و آفرینش (علاوه بر عالم تشریع ) نیز فراوان دیده مى شود، نیروهاى قویتر این
جهان به نیروهاى ضعیفتر ضمیمه شده و آنها را در مسیر هدفهاى سازنده پیش مى
برند، آفتاب میتابد و باران مى بارد و بذرها را در دل زمین آماده مى سازد تا
استعدادهاى درونى خود را به کار گیرند، و نخستین جوانه حیات را بیرون فرستند
پوست دانه ها را بشکافند و از ظلمتکده خاک سر بر آورده به سوى آسمان که از آن
نیرو دریافت داشته اند پیش بروند.
این صحنه ها در حقیقت یک نوع شفاعت تکوینى در رستاخیز زندگى و حیات است ، و
اگر با اقتباس از این الگو نوعى از شفاعت در صحنه ((تشریع )) قائل شویم راه
مستقیمى را پیش گرفته ایم که توضیح آن را به زودى خواهیم خواند.
3- مدارک شفاعت
اکنون به مدارک اصلى و دست اول در مورد مساءله شفاعت مى پردازیم :
در قرآن درباره مساءله شفاعت (به همین عنوان ) در حدود 30 مورد بحث شده است
(البته بحثها و اشارات دیگرى به این مساءله بدون ذکر این عنوان نیز دیده مى
شود).
آیاتى که در قرآن پیرامون این مساءله بحث مى کند در حقیقت به چند دسته تقسیم
مى شود:
گروه اول آیاتى است که بطور مطلق شفاعت را نفى مى کند مانند: ((انفقوا مما
رزقناکم من قبل ان یاتى یوم لا بیع فیه و لا خله و لا شفاعه )) (بقره 254) و
مانند ((و لا یقبل منها شفاعه )) (بقره : 48).
در این آیات راه هاى متصور براى نجات مجرمان غیر از ایمان و عمل صالح چه از
طریق پرداختن عوض مادى یا پیوند و سابقه دوستى ، و یا مساءله شفاعت نفى شده
است .

در مورد بعضى از مجرمان مى خوانیم : ((فما تنفعهم شفاعه الشافعین ))
(مدثر48): ((شفاعت شفاعت کنندگان به حال آنها سودى ندارد)).
گروه دوم آیاتى است که ((شفیع )) را منحصرا خدا معرفى مى کند مانند: ((ما لکم
من دونه من ولى و لا شفیع )) (سجده : 4): غیر از خدا ولى و شفیعى نداریم و قل
لله الشفاعه جمیعا (زمر: 44):((همه شفاعتها مخصوص خدا است ))
گروه سوم آیاتى است که شفاعت را مشروط به اذن و فرمان خدا مى کند مانند: ((من
ذا الذى یشفع عنده الا باذنه )) (بقره : 255) چه کسى مى تواند جز به اذن خدا
شفاعت نماید؟ و ((و لا تنفع الشفاعه عنده الا لمن اذن له )) (سباء: 23):((
شفاعت جز براى کسانى که خدا اجازه دهد سودى ندارد)).
گروه چهارم آیاتى است که شرائطى براى شفاعت شونده بیان کرده است گاهى این شرط
را رضایت و خشنودى خدا معرفى مى کند مانند: ((و لا یشفعون الا لمن ارتضى ))
(انبیاء: 28).
طبق این آیه شفاعت شفیعان منحصرا شامل حال کسانى است که به مقام ((ارتضاء))
یعنى پذیرفته شدن در پیشگاه خداوند، رسیده اند.
و گاه شرط آن را گرفتن عهد و پیمان نزد خدا معرفى مى کند مانند ((لا یملکون
الشفاعه الا من اتخذ عند الرحمن عهدا)). (مریم : 87) (منظور از این عهد و
پیمان ایمان به خدا و پیامبران الهى است ).
و زمانى صلاحیت شفاعت شدن را از بعضى از مجرمان سلب مى کند، مانند سلب شفاعت
از ظالمان در آیه زیر: ((ما للظالمین من حمیم و لا شفیع یطاع )): (غافر: 18).
و به این ترتیب داشتن عهد و پیمان الهى یعنى ایمان ، و رسیدن به مقام خشنودى
پروردگار و پرهیز از گناهانى چون ظلم و ستم ، جزء شرائط حتمى شفاعت است .

4- شرائط گوناگون شفاعت
خلاصه اینکه آیات شفاعت بخوبى نشان مى دهد که مساءله شفاعت از نظر منطق اسلام
یک موضوع بى قید و شرط نیست بلکه قیود و شرایطى ، از نظر جرمى که درباره آن
شفاعت از یک سو، شخص شفاعت شونده از سوى دیگر، و شخص شفاعت کننده از سوى سوم
دارد که چهره اصلى شفاعت و فلسفه آن را روشن مى سازد.
مثلا گناهانى همانند ظلم و ستم بطور کلى از دایره شفاعت بیرون شمرده شده و
قرآن مى گوید: ظالمان ((شفیع مطاعى )) ندارند!
و اگر ظلم را به معنى وسیع کلمه آنچنان که در بعضى از احادیث بعدا خواهد آمد
تفسیر کنیم شفاعت منحصر به مجرمانى خواهد بود که از کار خود نادمند و پشیمان
، و در مسیر جبران و اصلاحند، و در این صورت شفاعت پشتوانه اى خواهد بود براى
توبه و ندامت از گناه (و اینکه بعضى تصور مى کنند با وجود ندامت و توبه نیازى
به شفاعت نیست اشتباهى است که پاسخ آن را به زودى خواهیم داد).
از طرف دیگر طبق آیه 28 سوره انبیاء تنها کسانى مشمول بخشودگى از طریق شفاعت
مى شوند که به مقام ((ارتضاء)) رسیده اند و طبق آیه 87 مریم داراى ((عهد الهى
)) هستند.
این دو عنوان همان گونه که از مفهوم لغوى آنها، و از روایاتى که در تفسیر این
آیات وارد شده ، استفاده مى شود به معنى ایمان به خدا و حساب و میزان و پاداش
و کیفر و اعتراف به حسنات و سیئات نیکى اعمال نیک و بدى اعمال بد و گواهى به
درستى تمام مقرراتى است که از سوى خدا نازل شده ، ایمانى که در فکر و سپس در
زندگى آدمى انعکاس یابد، و نشانهاش این است که خود را از صفت ظالمان طغیانگر
که هیچ اصل مقدسى را به رسمیت نمى شناسند بیرون آورد و به تجدید نظر در
برنامه هاى خود وادارد.

در آیه 64 سوره نساء در مورد آمرزش گناهان در سایه شفاعت مى خوانیم : ((و لو
انهم اذ ظلموا انفسهم جائوک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله
توابا رحیما)): در این آیه توبه و استغفار مجرمان مقدمهاى براى شفاعت پیامبر
(صلى اللّه علیه و آله و سلم ) شمرده شده است .
و در آیه 98 و 99 سوره یوسف : قالوا یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا کنا
خاطئین قال سوف استغفر لکم ربى انه هو الغفور الرحیم )): نیز آثار ندامت و
پشیمانى از گناه در تقاضاى برادران یوسف از پدر بخوبى خوانده مى شود.
در مورد شفاعت فرشتگان (در سوره آیه 7) مى خوانیم که استغفار و شفاعت آنها
تنها براى افراد با ایمان و تابعان سبیل الهى و پیروان حق است ((و یستغفرون
للذین آمنوا ربنا وسعت کل شى ء رحمه و علما فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک
و قهم عذاب الجحیم )).
باز در اینجا این سو ال که با وجود توبه و تبعیت از سبیل الهى و گام نهادن در
مسیر حق ، چه نیازى به شفاعت است مطرح مى شود که در بحث حقیقت شفاعت از آن
پاسخ خواهیم گفت .
و در مورد شفاعت کنندگان نیز این شرط را ذکر کرده که باید گواه بر حق باشند
((الا من شهد بالحق )) (زخرف 87) و به این ترتیب شفاعت شونده باید یک نوع
ارتباط و پیوند با شفاعت کننده بر قرار سازد، پیوندى از طریق توجه به حق و
گواهى قولى و فعلى به آن ، که این خود نیز عامل دیگرى براى سازندگى و بسیج
نیروها در مسیر حق است .
5- احادیث اسلامى و شفاعت
در روایات اسلامى نیز تعبیرات فراوانى مى بینیم که مکمل مفاد آیات فوق است و
گاهى صریحتر از آن ، از جمله :

1 در تفسیر ((برهان )) از امام کاظم (علیه السلام ) از على (علیه السلام )
نقل شده که مى فرماید: از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) شنیدم
((شفاعتى لاهل الکبائر من امتى …)): شفاعت من براى مرتکبین گناهان کبیره
است راوى حدیث که ابن ابى عمیر است مى گوید: از امام کاظم (علیه السلام )
پرسیدم چگونه براى مرتکبان گناهان کبیره شفاعت ممکن است در حالى که خداوند مى
فرماید: ((و لا یشفعون الا لمن ارتضى )) مسلم است کسى که مرتکب کبائر شود
مورد ارتضاء و خشنودى خدا نیست .
امام (علیه السلام ) در پاسخ فرمود:((هر فرد با ایمانى که مرتکب گناهى طبعا
پشیمان خواهد شد و پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) فرموده پشیمانى از
گناه توبه است … و کسى که پشیمان نگردد مو من واقعى نیست ، و شفاعت براى او
نخواهد بود و عمل او ((ظلم )) است ، و خداوند مى فرماید ظالمان دوست و شفاعت
کنندهاى ندارند)).
مضمون صدر حدیث این است که شفاعت شامل مرتکبان کبائر مى شود.
ولى ذیل حدیث روشن مى کند که شرط اصلى پذیرش شفاعت واجد بودن ایمانى است که
مجرم را به مرحله ندامت و خود سازى و جبران برساند، و از ظلم و طغیان و قانون
شکنى برهاند (دقت کنید).
2 در کتاب کافى از امام صادق (علیه السلام ) در نامهاى که به صورت متحد المال
براى اصحابش نوشت چنین نقل شده :
((من سره ان ینفعه شفاعه الشافعین عند الله فلیطلب الى الله ان یرضى عنه ))
لحن این روایت نشان مى دهد که براى اصلاح اشتباهاتى که در زمینه شفاعت براى
بعضى از یاران امام خصوصا و جمعى از مسلمانان عموما رخ داده است صادر شده ، و
با صراحت شفاعتهاى تشویق کننده به گناه در آن نفى شده است و مى گوید ((هر کس
دوست دارد مشمول شفاعت گردد باید خشنودى خدا را جلب کند)).

3 باز در حدیث پر معنى دیگرى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم :((اذا
کان یوم القیامه بعث الله العالم و العابد، فاذا وقفا بین یدى الله عز و جل
قیل للعابد انطلق الى الجنه ، و قیل للعالم قف تشفع للناس بحسن تادیبک لهم
)):
(( در روز رستاخیز خداوند ((عالم )) و ((عابد)) را بر مى انگیزد به عابد مى
گوید تنها به سوى بهشت رو اما به عالم مى گوید براى مردمى که تربیت کردى
شفاعت کن !.
در این حدیث پیوندى در میان ((تادیب عالم )) و شفاعت او نسبت به شاگردانش ))
که مکتب او را درک کرده اند دیده مى شود که میتواند پرتوى به روى بسیارى از
موارد تاریک این بحث بیفکند.
بعلاوه اختصاص شفاعت کردن به عالم و نفى آن از عابد نشانه دیگرى است از این
که شفاعت در منطق اسلام یک مطلب قرار دادى و یا پارتى بازى نیست بلکه یک مکتب
تربیتى است و تجسمى است از تربیت در این جهان .

آیه 49
آیه و ترجمه
وَ اِذْ نجَّیْنَکم مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ یَسومُونَکُمْ سوءَ الْعَذَابِ
یُذَبحُونَ اَبْنَاءَکُمْ وَ یَستَحْیُونَ نِساءَکُمْ وَ فى ذَلِکُم بَلاءٌ
مِّن رَّبِّکُمْ عَظِیمٌ(49)
ترجمه :
49 و (نیز به خاطر بیاورید) آنزمان که شما را از چنگال فرعونیان رهائى
بخشیدیم که همواره شما را به شدیدترین وجهى آزار مى دادند: پسران شما را سر
مى بریدند و زنان شما را (براى کنیزى ) زنده نگه مى داشتند و در این ، آزمایش
سختى از طرف پروردگار براى شما بود.
تفسیر:
نعمت آزادى
قرآن در این آیه به یکى دیگر از نعمتهاى بزرگى که به قوم بنى اسرائیل ارزانى
داشته اشاره مى کند و آن نعمت آزادى از چنگال ستمکاران است که از بزرگترین
نعمتهاى خدا است . به آنها یادآور مى شود که : بخاطر بیاورید زمانى را که شما
را از دست فرعونیان نجات بخشیدیم (و اذ نجیناکم من آل فرعون ).
همانها که دائما شما را به شدیدترین وجهى آزار مى دادند (یسومونکم سوء العذاب
).
پسرانتان را سر مى بریدند، و زنان شما را براى کنیزى و خدمت ، زنده نگه مى
داشتند (یذبحون ابنائکم و یستحیون نسائکم ).
و در این ماجرا آزمایش سختى از سوى پروردگارتان براى شما بود (و فى ذلکم بلاء
من ربکم عظیم ).

قرآن مخصوصا براى مجسم ساختن عذاب فرعونیان نسبت به بنى اسرائیل تعبیر به
یسومون کرده (یسومون فعل مضارع از ماده سوم است که در اصل به معنى دنبال چیزى
رفتن مى باشد و از آنجا که فعل مضارع معمولا معنى دوام و استمرار را مى بخشد،
در مى یابیم که بنى اسرائیل به طور مداوم تحت شکنجه فرعونیان بوده اند).
با چشم خود مى دیدند که پسران بیگناهشان را سر مى برند، و از سوى دیگر
دخترانشان را به کنیزى مى بردند، و از این گذشته خودشان نیز دائما تحت شکنجه
بودند، بردگان و خدمتگزاران و کارگران قبطیان و دار و دسته فرعون محسوب مى
شدند.
مهم این است که قرآن ، این جریان را یک آزمایش سخت و عظیم ، براى بنى اسرائیل
مى شمرد (یکى از معانى بلاء آزمایش است ) و به راستى تحمل اینهمه ناملایمات ،
آزمایش ‍ سختى بوده است .
این احتمال نیز وجود دارد که بلاء در اینجا به معنى مجازات باشد، زیرا بنى
اسرائیل پیش از آن ، قدرت و نعمت فراوان داشتند، و کفران کردند، و خدا آنها
را مجازات کرد.
احتمال سومى در تفسیر این جمله نیز از سوى بعضى از مفسران ذکر شده است که
بلاء به معنى نعمت باشد، یعنى نجات از چنگال فرعونیان نعمتى بزرگ براى شما
بود.

به هر حال روز نجات بنى اسرائیل از چنگال فرعونیان یک روز مهم تاریخى بود که
قرآن کرارا روى آن تکیه کرده است .
بردگى دختران در آن روز و امروز
قرآن زنده گذاردن دختران و سر بریدن پسران بنى اسرائیل را عذاب مى خواند، و
آزادى از این شکنجه را نعمت خویش مى شمارد.
گویا مى خواهد هشدار دهد که انسانها بایست سعى کنند آزادى صحیح خویش را بهر
قیمت که هست بدست آورند و حفظ نمایند.
چنانکه على (علیه السلام ) به این مطلب در گفتار خود اشاره مى فرماید: الموت
فى حیاتکم مقهورین و الحیاه فى موتکم قاهرین زنده بودن و زیردست بودن براى
شما مرگ است ، و مرگ براى شما در راه بدست آوردن آزادى زندگى است ).
ولى دنیاى امروز با گذشته این فرق را دارد که در آن زمان فرعون با استبداد
مخصوص خود پسران و مردان را از جمعیت مخالفش مى گرفت ، و دختران آنها را آزاد
مى گذارد، ولى در دنیاى امروز تحت عناوین دیگرى روح مردانگى در افراد کشته مى
شود و دختران به اسارت شهوات افراد آلوده در مى آیند.
اما چرا فرعون تصمیم به قتل پسران بنى اسرائیل و زنده گذاردن دختران آنها
گرفت ؟ بعضى از مفسران منشاء این جنایت را خوابى مى دانند که فرعون دید پاسخ
صحیحتر آن را در ذیل آیه 4 سوره قصص خواهید خواند، و خواهید دانست که سبب
کشتار فرزندان بنى اسرائیل تنها آن خواب نبوده است بلکه وحشت فرعونیان از
نیرومند شدن بنى اسرائیل و به دست گرفتن حکومت ، به این موضوع کمک کرده است .

آیه 50
آیه و ترجمه
وَ اِذْ فَرَقْنَا بِکُمُ الْبَحْرَ فَاَنجَیْنَکمْ وَ اَغْرَقْنَا ءَالَ
فِرْعَوْنَ وَ اَنتُمْ تَنظرُونَ(50)
ترجمه :
50 و (به خاطر بیاورید) هنگامى که دریا را براى شما شکافتیم و شما را نجات
دادیم و فرعونیان را غرق ساختیم و شما تماشا مى کردید.
تفسیر:
نجات از چنگال فرعونیان
از آنجا که در آیه گذشته اشاره اجمالى به نجات بنى اسرائیل از چنگال فرعونیان
شد، آیه مورد بحث در حقیقت توضیحى بر چگونگى این نجات است که خود نشانه اى
است از نعمتهاى بزرگ پروردگار بر بنى اسرائیل .
مى گوید: به خاطر بیاورید هنگامى را که دریا را براى شما شکافتیم (و اذ فرقنا
بکم البحر).
و شما را نجات دادیم و فرعونیان را غرق کردیم در حالى که تماشا مى کردید
(فانجیناکم و اغرقنا آل فرعون و انتم تنظرون ).
ماجراى غرق شدن فرعونیان در دریا و نجات بنى اسرائیل از چنگال آنها در سوره
هاى متعددى از قرآن آمده است ، از جمله سوره اعراف آیه 136 انفال آیه 54
اسراء آیه 103 شعراء آیه 63 و 66 زخرف آیه 55 و دخان آیه 17 به بعد.
در این سوره ها تقریبا همه جزئیات این ماجرا شرح داده شده ، ولى در آیه مورد
بحث تنها اشاره اى از نظر نعمت و لطف خداوند به بنى اسرائیل شده ، تا آنها را
به پذیرش اسلام ، آئین نجات بخش جدید، تشویق کند.

همانگونه که مشروح این جریان را در سوره هاى نامبرده خواهید خواند موسى پس از
تبلیغ فراوان و دعوت فرعون و فرعونیان و ارائه معجزات گوناگون و عدم پذیرش
آنها ماءمور مى شود که نیمه شب با بنى اسرائیل از مصر کوچ کند، اما هنگامى که
به نزدیک دریا (شط عظیم نیل ) مى رسد ناگاه متوجه مى شوند که فرعون و لشگرش
آنها را از پشت سر تعقیب مى کنند، اضطراب و وحشت سراسر وجود بنى اسرائیل را
فرا مى گیرد از پیش رو دریا و از پشت سر لشگر نیرومند فرعون که تاب مقاومت با
آن را ندارند، در اینجا است که موسى (علیه السلام ) ماءموریت پیدا مى کند عصا
را به دریا بزند، راه هاى متعددى از دل دریا گشوده مى شود، و جمعیت بنى
اسرائیل به سلامت از دریا مى گذرند، از آنطرف لشگر مخالف که همچنان آنها را
تعقیب مى کردند همه به وسط دریا مى رسند، آبها بهم مى پیوندند، و همگى هلاک
مى شوند.
جسدهاى مرده لشکریان فرعون روى آبها قرار مى گیرند، و جمعیت بنى اسرائیل با
چشم خویش مى بینند که دشمن به چه روزى افتاده است ؟.
این حالت اضطراب و وحشت ، و آن نجات ، هر دو درخور دقت است ، که آنها را با
هم مقایسه کنند و خدا را شکر گویند.
قرآن مى خواهد به یهودیان بگوید من که نسبت به شما این مقدار لطف کردم و شما
را از آن وحشت و اضطراب رهائى بخشیدم ، چرا با پیامبر اسلام (فرستاده من ) و
دستورات او مخالفت مى ورزید؟ در ضمن این آیه درسى است براى انسانها که اگر در
زندگى به خدا تکیه کنند، به آن نیروى بى زوال ، اعتماد داشته باشند، و در
مسیر صحیح از هیچگونه کوشش ‍ و تلاش باز نایستند، در سختترین دقائق ، خداوند
یار و مدد کار آنها است .

آیه 51 – 54
آیه و ترجمه
وَ اِذْ وَعَدْنَا مُوسى اَرْبَعِینَ لَیْلَهً ثُمَّ اتخَذْتمُ الْعِجْلَ مِن

بَعْدِهِ وَ اَنتُمْ ظلِمُونَ(51)
ثمَّ عَفَوْنَا عَنکُم مِّن بَعْدِ ذَلِک لَعَلَّکُمْ تَشکُرُونَ(52)
وَ اِذْ ءَاتَیْنَا مُوسى الْکِتَب وَ الْفُرْقَانَ لَعَلَّکُمْ
تهْتَدُونَ(53)
وَ اِذْ قَالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یَقَوْمِ اِنَّکُمْ ظلَمْتُمْ اَنفُسکم
بِاتخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا اِلى بَارِئکُمْ فَاقْتُلُوا اَنفُسکُمْ
ذَلِکُمْ خَیرٌ لَّکُمْ عِندَ بَارِئکُمْ فَتَاب عَلَیْکُمْ اِنَّهُ هُوَ
التَّوَّاب الرَّحِیمُ(54)
ترجمه :
51 و (به خاطر بیاورید) هنگامى را که با موسى چهل شب وعده گذاردیم (و او به
میعادگاه براى گرفتن فرمانهاى الهى آمد) سپس شما گوساله را (معبود خود)
انتخاب نمودید در حالى که با این کار (به خود) ستم مى کردید.
52 سپس شما را بعد از آن بخشیدیم ، شاید شکر این نعمت را بجا آورید.
53 و (نیز به خاطر آورید) هنگامى را که به موسى کتاب وسیله اى تشخیص حق از
باطل را دادیم تا هدایت شوید
54 و زمانى را که موسى به قوم خود گفت : اى قوم شما با انتخاب گوساله به خود
ستم کردید، توبه کنید و به سوى خالق خود باز گردید، و خود را به قتل برسانید
این کار براى شما در پیشگاه پروردگارتان بهتر است سپس خداوند توبه شما را
پذیرفت زیرا او تواب و رحیم است .

تفسیر:
بزرگترین انحراف بنى اسرائیل
قرآن در این چهار آیه به بخش دیگرى از تاریخ پر ماجراى بنى اسرائیل اشاره
کرده ، و خاطرات تکان دهنده اى را به یهودیان یادآور مى شود.
این آیات از بزرگترین انحراف بنى اسرائیل در طول تاریخ زندگیشان سخن مى گوید،
و آن انحراف از اصل توحید، به شرک و گوساله پرستى است ، و به آنها هشدار مى
دهد که شما یکبار در تاریختان بر اثر اغواگرى مفسدان گرفتار چنین سرنوشتى
شدید اکنون بیدار باشید راه توحید خالص (راه اسلام و قرآن ) به روى شما گشوده
شده ، آن را رها نکنید
نخست مى گوید: به خاطر بیاورید زمانى را که با موسى چهل شب وعده گذاشتیم (و
اذ واعدنا موسى اربعین لیله ).
هنگامى که او از شما جدا شد، و میعاد سى شبه او به چهل شب تمدید گردید شما
گوساله را بعد از او به عنوان معبود انتخاب کردید، در حالى که با این عمل ،
به خود ستم مى کردید (ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون ).
شرح این ماجرا در سوره اعراف از آیه 142 به بعد، و در سوره طه آیه 86 به بعد
مشروحا خواهد آمد و خلاصه آن چنین است :
بعد از نجات بنى اسرائیل از چنگال فرعونیان و غرق شدن آنها در نیل ، موسى
ماءموریت پیدا مى کند براى گرفتن الواح تورات ، مدت سى شب به کوه طور برود،
ولى بعدا براى آزمایش مردم ، ده شب تمدید مى گردد، سامرى که مردى نیرنگ باز
بود از این فرصت استفاده کرده ، از طلا و جواهراتى که نزد بنى اسرائیل از
فرعونیان به یادگار مانده بود گوساله اى مى سازد که صداى مخصوصى از آن بگوش
مى رسد و بنى اسرائیل را به پرستش آن دعوت مى کند.

اکثریت قاطع بنى اسرائیل به او مى پیوندند، هارون (علیه السلام ) جانشین و
برادر موسى (علیه السلام ) با اقلیتى بر آئین توحید باقى مى مانند، اما هر چه
مى کوشند دیگران را از این انحراف بزرگ باز گردانند توفیق نمى یابند، بلکه
چیزى نمانده بود که خود هارون را هم از بین ببرند.
موسى پس از بازگشت از کوه طور از مشاهده این صحنه شدید ناراحت مى شود و آنها
را سخت ملامت مى کند، آنها متوجه زشتى کار خود مى شوند و در صدد توبه بر مى
آیند، موسى از طرف خداوند پیشنهاد یک توبه بى سابقه به آنها مى دهد که شرح آن
در آیات آینده خواهد آمد.
در آیه بعد خداوند مى گوید: با این گناه بزرگ باز شما را عفو کردیم شاید شکر
نعمتهاى ما را بجا آورید (ثم عفونا عنکم من بعد ذلک لعلکم تشکرون ).
و در ادامه این بحث مى فرماید: به خاطر بیاورید هنگامى را که به موسى کتاب و

وسیله تشخیص حق از باطل بخشیدیم ، تا شما هدایت شوید (و اذ آتینا موسى الکتاب
و الفرقان لعلکم تهتدون .
کتاب و فرقان ممکن است هر دو اشاره به تورات باشد و نیز ممکن است کتاب اشاره
به تورات و فرقان اشاره به معجزاتى باشد که خداوند در اختیار موسى گذارده بود
(چون فرقان در اصل به معنى چیزى است که حق را از باطل براى انسان مشخص مى
کند) سپس در زمینه تعلیم توبه از این گناه مى گوید: بخاطر بیاورید هنگامى را
که موسى به قوم خود گفت : اى جمعیت شما با انتخاب گوساله به خود ستم کردید (و
اذ قال موسى لقومه یا قوم انکم ظلمتم انفسکم باتخاذکم العجل ).
اکنون که چنین است توبه کنید و به سوى آفریدگارتان باز گردید (فتوبوا الى
بارئکم ).
بارى به معنى خالق است و در اصل به معنى جدا کردن چیزى از چیز دیگر مى باشد،
چون آفریدگار مخلوقات خود را از مواد اصلى و نیز از یکدیگر جدا مى کند، اشاره
به اینکه دستور این توبه شدید را همان کسى مى دهد که آفریننده شما است .
توبه شما باید به این گونه باشد که یکدیگر را به قتل برسانید! (فاقتلوا
انفسکم ).

این کار براى شما در پیشگاه خالقتان بهتر است (ذلکم خیر لکم عند بارئکم ).
و به دنبال این ماجرا خداوند توبه شما را پذیرفت که او تواب رحیم است (فتاب
علیکم انه هو التواب الرحیم ).
گناه عظیم و توبه بیسابقه
شک نیست که پرستش گوساله سامرى ، کار کوچکى نبود، ملتى که بعد از مشاهده
آنهمه آیات خدا و معجزات پیامبر بزرگشان موسى (علیه السلام ) همه را فراموش
کنند و با یک غیبت کوتاه پیامبرشان به کلى اصل اساسى توحید و آئین خدا را زیر
پا گذارده بت پرست شوند.
اگر این موضوع براى همى شه از مغز آنها ریشه کن نشود وضع خطرناکى به وجود
خواهد آمد، و بعد از هر فرصتى مخصوصا بعد از مرگ موسى (علیه السلام )، ممکن
است تمام آیات دعوت او از میان برود، و سرنوشت آئین او به کلى به خطر افتد در
اینجا باید شدت عمل به خرج داده شود، و هرگز تنها با پشیمانى و اجراى صیغه
توبه بر زبان نباید قناعت گردد، لذا فرمان شدیدى از طرف خداوند، صادر شد که
در تمام طول تاریخ پیامبران مثل و مانند ندارد، و آن اینکه ضمن دستور توبه و
بازگشت به توحید، فرمان اعدام دست جمعى گروه کثیرى از گنهکاران بدست

خودشان صادر شد.
این فرمان به نحو خاصى مى بایست اجرا شود یعنى خود آنها باید شمشیر به دست
گیرند و اقدام به قتل یکدیگر کنند که هم کشته شدنش عذاب است و هم کشتن دوستان
و آشنایان .
طبق نقل بعضى از روایات موسى دستور داد در یک شب تاریک تمام کسانى که گوساله
پرستى کرده بودند غسل کنند و کفن بپوشند و صف کشیده شمشیر در میان یکدیگر
نهند!.
ممکن است چنین تصور شود که این توبه چرا با این خشونت انجام گیرد؟ آیا ممکن
نبود خداوند توبه آنها را بدون این خونریزى قبول فرماید؟.
پاسخ به این سو ال از سخنان بالا روشن مى شود، زیرا مساءله انحراف از اصل
توحید و گرایش به بت پرستى مساءله ساده اى نبود که به این آسانى قابل گذشت
باشد، آنهم بعد از مشاهده آنهمه معجزات روشن و نعمتهاى بزرگ خدا.
در حقیقت همه اصول ادیان آسمانى را مى توان در توحید و یگانه پرستى خلاصه
کرد، تزلزل این اصل معادل است با از میان رفتن تمام مبانى دین ، اگر مساءله
گوساله پرستى ساده تلقى مى شد، شاید سنتى براى آیندگان مى گشت ، بخصوص اینکه
بنى اسرائیل به شهادت تاریخ مردمى پر لجاجت و بهانه جو بودند، لذا باید چنان
گوشمالى به آنها داده شود که خاطره آن در تمام قرون و اعصار باقى بماند و کسى
هرگز بعد از آن به فکر بت پرستى نیفتد، و شاید جمله ذلکم خیر لکم عند بارئکم
(این کشتار نزد خالقتان براى شما بهتر است ) اشاره به همین معنى باشد.

آیه 55 – 56
آیه و ترجمه
وَ اِذْ قُلْتُمْ یَمُوسى لَن نُّوْمِنَ لَک حَتى نَرَى اللَّهَ جَهْرَهً
فَاَخَذَتْکُمُ الصعِقَهُ وَ اَنتُمْ تَنظرُونَ(55)
ثمَّ بَعَثْنَکُم مِّن بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکمْ تَشکُرُونَ(56)
ترجمه :
55 و (نیز به خاطر بیاورید) هنگامى که گفتید اى موسى ما هرگز به تو ایمان
نخواهیم آورد مگر اینکه خدا را آشکارا (با چشم خود) ببینیم ، در همین حال
صاعقه شما را گرفت در حالى که تماشا مى کردید.
56 سپس شما را پس از مرگتان حیات بخشیدیم ، شاید شکر نعمت او را بجا آورید.
تفسیر:
تقاضاى عجیب !
این دو آیه یکى دیگر از نعمتهاى بزرگ خدا را به بنى اسرائیل یادآور مى شود، و
نشان مى دهد چگونه آنها مردمى لجوج و بهانه گیر بودند و چگونه مجازات سخت
الهى دامانشان را گرفت ولى بعد از آن باز لطف خدا شامل حالشان شد.
آیه نخست مى گوید به خاطر بیاورید هنگامى را که گفتید اى موسى ما هرگز به تو
ایمان نخواهیم آورد مگر اینکه خدا را آشکارا با چشم خود ببینیم (و اذ قلتم یا
موسى لن نو من لک حتى نرى الله جهره ).
این در خواست ممکن است به خاطرجهل آنها بوده ، چرا که درک افراد نادان فراتر
از محسوساتشان نیست ، حتى مى خواهند خدا را با چشم خود ببینند.
و یا به خاطر لجاجت و بهانه جوئى بوده است که یکى از ویژگیهاى

این قوم بوده .
به هر حال آنها صریحا به موسى گفتند: تا خدا را بالعیان و با همین چشم نبینیم
هرگز ایمان نخواهیم آورد!.
در اینجا چاره اى جز این نبود که یکى از مخلوقات خدا که آنها تاب مشاهده آن
را ندارند ببینند، و بدانند چشم ظاهر ناتوانتر از این است که حتى بسیارى از
مخلوقات خدا را ببیند، تا چه رسد به ذات پاک پروردگار: صاعقه اى فرود آمد و
بر کوه خورد، برق خیره کننده و صداى رعب انگیز و زلزله اى که همراه داشت
آنچنان همه را در وحشت فرو برد که بیجان به روى زمین افتادند.
چنانکه قرآن در دنبال جمله فوق مى گوید: سپس در همین حال صاعقه شما را گرفت
در حالى که نگاه مى کردید (فاخذتکم الصاعقه و انتم تنظرون ).
موسى از این ماجرا سخت ناراحت شد، چرا که از بین رفتن هفتاد نفر از سران بنى
اسرائیل در این ماجرا بهانه بسیار مهمى بدست ماجراجویان بنى اسرائیل مى داد
که زندگى را بر او تیره و تار کند، لذا از خدا تقاضاى بازگشت آنها را به
زندگى کرد، و این تقاضاى او پذیرفته شد، چنانکه قرآن در آیه بعد مى گوید: سپس
شما را بعد از مرگتان حیات نوین بخشیدیم شاید شکر نعمت خدا را بجا آورید (ثم
بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون ).
آنچه به طور اجمال در این دو آیه آمده است به صورت مشروحتر در سوره اعراف در
آیه 155 و سوره نساء آیه 153 بیان شده است .
به هر حال این داستان نشان مى دهد که پیامبران بزرگ خدا در مسیر

دعوت مردم نادان و لجوج با چه مشکلات بزرگى روبرو بودند، گاه معجزات اقتراحى
از آنها مى طلبیدند و گاه قدم را فراتر نهاده مشاهده خدا را با چشم ظاهر
تقاضا مى کردند و قاطعانه مى گفتند تا چنین درخواستى انجام نگیرد ایمان آوردن
محال است ! و هنگامى که با عکس العمل شدیدى از ناحیه پروردگار روبرو مى شدند
باز هم مشکل تازهاى پیش ‍ مى آمد، که اگر لطف خدا نبود، مقاومت در برابر این
بهانه جوئیها امکان نداشت .
ضمنا این آیه از آیاتى است که دلالت بر امکان رجعت و باز گشت به زندگى در این
دنیا، دارد، چرا که وقوع آن در یک مورد دلیل بر امکان آن در سایر موارد است .
بعضى از مفسران اهل تسنن از آنجا که مایل بوده اند رجعت و بازگشت به زندگى را
نپذیرند براى آیه فوق توجیهى ذکر کرده اند و گفته اند منظور این است که بعد
از مردن گروهى از شما در حادثه صاعقه ، خداوند فرزندان و نسلهاى فراوان به
شما داد تا دودمانتان منقرض نشود!.
ولى ناگفته پیدا است که این تفسیر کاملا بر خلاف ظاهر آیه فوق است ، زیرا
ظاهر جمله ثم بعثناکم من بعد موتکم شما را بعد از مرگتان برانگیختیم بهیچوجه
با این معنى سازگار نیست .

آیه 57
آیه و ترجمه
وَ ظلَّلْنَا عَلَیْکمُ الْغَمَامَ وَ اَنزَلْنَا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ
السلْوَى کلُوا مِن طیِّبَتِ مَا رَزَقْنَکُمْ وَ مَا ظلَمُونَا وَ لَکِن
کانُوا اَنفُسهُمْ یَظلِمُونَ(57)
ترجمه :
57 و ابر را بر شما سایبان ساختیم ، و با من (شیره مخصوص و لذیذ درختان ) و
سلوى (مرغان مخصوص شبیه کبوتر) از شما پذیرائى به عمل آوردیم (و گفتیم ) از
نعمتهاى پاکیزهاى که به شما روزى دادیم بخورید (ولى شما کفران کردید) آنها به
ما ستم نکردند بلکه به خود ستم مى نمودند!
تفسیر:
نعمتهاى گوناگون
آن گونه که از آیات سوره مائده (20 و 21 و 22) بر مى آید پس از آنکه بنى
اسرائیل از چنگال فرعونیان نجات یافتند، خداوند به آنها فرمان داد که به سوى
سرزمین مقدس فلسطین حرکت کنند و در آن وارد شوند، اما بنى اسرائیل زیر بار
این فرمان نرفتند و گفتند: تا ستمکاران (قوم عمالقه ) از آنجا بیرون نروند ما
وارد این سرزمین نخواهیم شد، به این هم اکتفا نکردند، بلکه به موسى گفتند: تو
و خدایت به جنگ آنها بروید پس از آنکه پیروز شدید ما وارد خواهیم شد!.
موسى از این سخن سخت ناراحت گشت و به پیشگاه خداوند شکایت کرد سرانجام چنین
مقرر شد که بنى اسرائیل مدت چهل سال در بیابان (صحراى سینا) سرگردان بمانند

گروهى از آنها از کار خود سخت پشیمان شدند و به درگاه خدا روى آوردند خدا بار
دیگر بنى اسرائیل را مشمول نعمتهاى خود قرار داد که به قسمتى از آن در آیه
مورد بحث اشاره مى کند:
ما ابر را بر سر شما سایبان قرار دادیم (و ظللنا علیکم الغمام ).
پیدا است مسافرى که روز از صبح تا غروب در بیابان ، در دل آفتاب ، راهپیمائى
مى کند از یک سایه گواراهمچون سایه ابر که نه فضا را بر انسان محدود مى کند و
نه مانع نور و وزش ‍ نسیم است ) چقدر لذت مى برد.
درست است که همواره احتمال وجود قطعات ابرهاى سایه افکن در این بیابانها هست
، ولى آیه به روشنى مى گوید: این امر درباره بنى اسرائیل جنبه عادى نداشت
بلکه به لطف خدا غالبا از این نعمت بزرگ بهره مى گرفتند.
از سوى دیگر رهروان این بیابان خشک و سوزان ، آنهم براى یک مدت طولانى چهل
ساله نیاز به مواد غذائى کافى دارند، این مشکل را نیز خداوند براى آنها حل
کرد چنانکه در دنباله همین آیه مى فرماید: ما من و سلوى را (که غذائى لذیذ و
نیروبخش بود) بر شما نازل کردیم (و انزلنا علیکم المن و السلوى ).
از این خوراکهاى پاکیزهاى که به شما روزى دادیم بخورید و از فرمان خدا سرپیچى
نکنید و شکر نعمتش را بگذارید) (کلوا من طیبات ما رزقناکم ).
ولى باز هم آنها از در سپاسگزارى وارد نشدند آنها به ما ظلم و ستم نکردند
بلکه تنها به خویشتن ستم مى کردند (و ما ظلمونا و لکن کانوا انفسهم یظلمون ).
در مورد تفسیر من و سلوى در نکته ها مشروحا بحث خواهیم کرد.

نکته ها
1- زندگى در فضاى آزاد از اسارتها
قطع نظر از اینکه ابرها چگونه بر این قوم در این مدت سایه مى افکندند و من و
سلوى چه بود؟ توجه به این نکته لازم است که یک ملت که سالها در ضعف و ذلت و
زبونى و به صورت بردگانى بى اراده در قصرهاى فرعونیان خدمت مى کردند و یا در
مزارع و باغهایشان زحمت مى کشیدند فورا نمى توانند از تمام خلق و خوهاى گذشته
آزاد شوند و حکومتى مستقل بر اساس معیارهاى الهى و انقلابى تشکیل دهند
خواه و ناخواه این قوم باید دوران برزخى را براى از بین بردن رسوبات فکرى و
اخلاقى گذشته ، و کسب آمادگى براى زندگى افتخار آمیز آینده بگذرانند، خواه
این دوران چهل سال باشد یا کمتر و یا بیشتر، و اگر قرآن آن را به صورت یک
مجازات معرفى مى کند، مجازاتى است اصلاحگر و بیدار کننده چرا که هیچیک از
مجازاتهاى الهى جنبه انتقامجوئى ندارد.
اینها باید سالیان دراز در آن بیابان که به خاطر سرگردانیشان ، بیابان تیه
نامیده شده ، دور از هر گونه سلطه جباران بمانند، و نسلى نو، با ویژگیهاى
توحیدى و انقلابى پرورش یابد و آماده حکومت بر سرزمینهاى مقدس شود.
2- من و سلوى چیست ؟
مفسران در تفسیر این دو کلمه سخن بسیار گفته اند که نیازى به ذکر همه آنها
نمى بینیم ، بهتر این است نخست به معنى لغوى آنها، سپس به ذکر تفسیرى که از
همه روشنتر به نظر مى رسد و با قرائن آیات نیز هماهنگتر است بپردازیم :
من در لغت به گفته بعضى قطرات کوچکى همچون قطرات شبنم است که بر درختان مى
نشیند و طعم شیرینى دارد یا به تعبیر دیگر یکنوع صمغ و شیره

درختى است با طعم شیرین ، و بعضى گفته اند طعم آن شیرین توام با ترشى بوده
است .
سلوى در اصل به معنى آرامش و تسلى است ، و بعضى از ارباب لغت و بسیارى از
مفسران آن را یکنوع پرنده دانسته اند
طبق روایتى که از پیامبر اکرم (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) نقل شده که
فرمود: الکماه من المن : (قارچ نوعى از من است ) معلوم مى شود من قارچهاى
خوراکى بوده که در آن سرزمین مى روئیده .
بعضى دیگر گفته اند مقصود از من تمام آن نعمتهائى است که خدا بر بنى اسرائیل
منت گذارده ، و سلوى تمام مواهبى بوده که مایه آرامش آنها مى شده است .
در تورات مى خوانیم که من چیزى مثل تخم گشنیز بوده که شب در آن سرزمین مى
ریخته ، و بنى اسرائیل آن را جمع کرده مى کوبیدند و با آن نان درست مى کردند
که طعم نان روغنى داشته است .
احتمال دیگرى نیز وجود دارد و آن اینکه در اثر بارانهاى نافعى که به لطف
خداوند در مدت سرگردانى بنى اسرائیل در آن بیابان مى بارید، اشجار آن محیط
صمغ و شیره مخصوصى بیرون مى دادند و بنى اسرائیل از آن استفاده مى کردند.
بعضى دیگر نیز احتمال داده اند که من یکنوع عسل طبیعى بوده که بنى اسرائیل در
طول حرکت خود در آن بیابان به مخازنى از آن مى رسیدند، چرا که در حواشى
بیابان تیه ، کوهستانها و سنگلاخهائى وجود داشته که نمونه هاى فراوانى از عسل
طبیعى در آن به چشم میخورده است .
این تفسیر به وسیله تفسیرى که بر عهدین (تورات و انجیل نوشته شده ) تاءیید مى
شود آنجا که مى خوانیم : اراضى مقدسه به کثرت انواع گلها و شکوفه ها معروف
است ، و بدین لحاظ است که جماعت زنبوران همواره در شکاف سنگها

و شاخ درختان و خانه هاى مردم مى نشینند، بطورى که فقیرترین مردم عسل را مى
توانند خورد.
در مورد سلوى گر چه بعضى از مفسران آن را به معنى عسل گرفته اند ولى مفسران
دیگر تقریبا همه آنرا یکنوع پرنده مى دانند، که از اطراف بطور فراوان در آن
سرزمین مى آمده ، و بنى اسرائیل از گوشت آنها استفاده مى کردند.
در تفسیرى که بعضى از مسیحیان به عهدین نوشته اند تاءیید این نظریه را مى
بینیم آنجا که مى گوید بدانکه سلوى از آفریقا بطور زیاد حرکت کرده به شمال مى
روند که در جزیره کاپرى ، 16 هزار از آنها را در یک فصل صید نمودند … این
مرغ از راه دریاى قلزم آمده ، خلیج عقبه و سوئز را قطع نموده ، در شبه جزیره
سینا داخل مى شود، و از کثرت تعب و زحمتى که در بین راه کشیده است به آسانى
با دست گرفته مى شود، و چون پرواز نماید غالبا نزدیک زمین است … راجع به
این قسمت در سفر خروج و سفر اعداد (از تورات سخن رفته است .
از این نوشته نیز استفاده مى شود که مقصود از سلوى همان پرنده مخصوص پرگوشتى
است که شبیه و اندازه کبوتر است ، و این پرنده در آن سرزمین معروف مى باشد.
البته لطف مخصوص خداوند به بنى اسرائیل در دوران سرگردانیشان در بیابان سینا،
سبب شده بود که این پرنده به طور فراوان در طول این مدت در آنجا وجود داشته
باشد تا بتوانند از آن استفاده کنند، و گرنه بطور عادى مشکل بود چنین نعمتى
نصیبشان شود.

3- چرا تعبیر به انزلنا شده ؟
باید توجه داشت که انزلنا همى شه به معنى فرو فرستادن از مکان بالا نیست ،
چنانکه در آیه 6 سوره زمر مى خوانیم : و انزل لکم من الانعام ثمانیه ازواج :
(هشت زوج از چهار پایان براى شما نازل کرد).
معلوم است که انعام (چهار پایان ) از آسمان فرود نیامدند، بنابراین انزلنا در
این گونه موارد یا به معنى نزول مقامى است ، یعنى نعمتى که از یک مقام برتر
به مقام پائینتر داده مى شود.
و یا از ماده انزال به معنى مهمانى کردن است ، چرا که گاه انزال و نزل (بر
وزن رسل ) به معنى پذیرائى کردن آمده ، چنانکه در سوره واقعه آیه 93 درباره
جمعى از دوزخیان مى خوانیم فنزل من حمیم : آنها با حمیم (نوشابه سوزان دوزخ )
پذیرائى مى شوند! و در سوره آل عمران آیه 198 درباره بهشتیان مى خوانیم :
خالدین فیها نزلا من عند الله : مو منان همواره در بهشت خواهند بود که میهمان
خدا هستند.
و از آنجا که بنى اسرائیل در حقیقت در آن سرزمین میهمان خدا بودند، تعبیر به
انزال من و سلوى در مورد آنها شده است .
این احتمال نیز وجود دارد که نزول در اینجا به همان معنى معروفش باشد چرا که
این نعمتها مخصوصا پرندگان (سلوى ) از طرف بالا به سوى آنها مى آمده است .
4- غمام چیست ؟

بعضى غمام و سحاب را هر دو به معنى ابر دانسته اند و تفاوتى میان آن دو قائل
نیستند، ولى بعضى معتقدند که غمام مخصوصا به ابرهاى سفید رنگ گفته مى شود، و
در توصیف آن چنین مى گویند: غمام ابرى است که سردتر

و نازکتر است در حالى که سحاب به گروه دیگرى از ابرها گفته مى شود که نقطه
مقابل آن است ، و غمام در اصل از ماده غم به معنى پوشیدن چیزى است و اینکه به
ابر، غمام گفته شده است به خاطر آنست که صفحه آسمان را مى پوشاند و اگر به
اندوه ، غم مى گوئیم نیز از جهت این است که گوئى قلب انسان را در پوشش خود
قرار مى دهد.
به هر حال این تعبیر ممکن است بخاطر آن باشد که بنى اسرائیل در عین اینکه از
سایه ابرها استفاده مى کردند، نور کافى به خاطر سفیدیشان به آنها مى رسید، و
آسمان تیره و تار نبود!
نکته آخر
5 در پایان این بحث ذکر این نکته لازم است که بعضى از مفسران من و سلوى را به
معنى دیگرى غیر از آنچه معروف و مشهور است تفسیر کرده اند و همانگونه که
اشاره کردیم گفته اند منظور از من مطلق احسان و نعمت بیدریغ خدا است ، و
منظور از سلوى موجبات آرامش و تسلى خاطر مى باشد که خداوند این دو را به بنى
اسرائیل بعد از نجات از چنگال فرعونیان مرحمت فرمود.
این تفسیر علاوه بر اینکه تقریبا مخالف گفته ه اى همه مفسران اسلامى و حتى
کتب عهدین است با متن آیه مورد بحث سازگار نیست ، زیرا قرآن بعد از ذکر من و
سلوى بلافاصله مى گوید: کلوا من طیبات ما رزقناکم بخورید از روزیهاى پاکیزهاى
که به شما دادیم زیرا این تعبیر نشان مى دهد که من و سلوى از خوراکیها بوده
است ، این تعبیر نه تنها در این آیه بلکه عینا در آیه 160 سوره اعراف نیز
آمده است .

آیه 58 -59
آیه و ترجمه
وَ اِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَذِهِ الْقَرْیَهَ فَکلُوا مِنْهَا حَیْث
شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبَاب سجَّداً وَ قُولُوا حِطهٌ نَّغْفِرْ
لَکمْ خَطیَکُمْ وَ سنزِیدُ الْمُحْسِنِینَ(58)
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظلَمُوا قَوْلاً غَیرَ الَّذِى قِیلَ لَهُمْ
فَاَنزَلْنَا عَلى الَّذِینَ ظلَمُوا رِجْزاً مِّنَ السمَاءِ بِمَا کانُوا
یَفْسقُونَ(59)
ترجمه :
58 و (به خاطر بیاورید) زمانى را که گفتیم در این قریه (بیت المقدس ) وارد
شوید و از نعمتهاى فراوان آن هر چه مى خواهید بخورید، و از در (معبد بیت
المقدس ) با خضوع و خشوع وارد گردید و بگوئید خداوندا گناهان ما را بریز تا
ما شما را بیامرزیم ، و به نیکوکاران پاداش بیشترى نیز خواهیم داد.
59 اما افراد ستمگر این سخن را تغییر دادند ( و به جاى آن جمله استهزاء آمیزى
مى گفتند) و لذا ما بر ستمگران در برابر این نافرمانى عذابى از آسمان
فرستادیم .
تفسیر:

لجاجت شدید بنى اسرائیل
در اینجا به فراز دیگرى از زندگى بنى اسرائیل برخورد مى کنیم که مربوط به
ورودشان در سرزمین مقدس است .
آیه نخست مى گوید: به خاطر بیاورید زمانى را که به آنها گفتیم داخل این قریه
(یعنى سرزمین قدس ) شوید (و اذ قلنا ادخلوا هذه قریه

گر چه در زبان روزمره ما به معنى روستا است ، ولى در قرآن و لغت عرب به معنى
هر محلى است که مردم در آن جمع مى شوند، خواه شهرهاى بزرگ باشد یا روستاها، و
منظور در اینجا بیت المقدس و اراضى قدس است .
سپس اضافه مى کند: از نعمتهاى آن بطور فراوان هر چه مى خواهید بخورید (فکلوا
منها حیث شئتم رغدا).
و از در (بیت المقدس ) با خضوع و تواضع وارد شوید (و ادخلوا الباب سجدا).
و بگوئید: خداوندا گناهان ما را بریز (و قولوا حطه ).
تا خطاهاى شما را ببخشیم و به نیکوکاران پاداش بیشترى خواهیم داد (نغفر لکم
خطایاکم و سنزید المحسنین ).
باید توجه داشت که حطه از نظر لغت به معنى ریزش و پائین آوردن است ، و در
اینجا معنى آن این است که : خدایا از تو تقاضاى ریزش گناهان خود را داریم .
خداوند به آنها دستور داد که براى توبه از گناهانشان این جمله را از صمیم قلب
بر زبان جارى سازند، و به آنها وعده داد که در صورت عمل به این دستور از
خطاهاى آنها صرفنظر خواهد شد، و شاید به همین مناسبت یکى از درهاى بیت المقدس
را باب الحطه نامگذارى کرده اند، چنانکه ابو حیان اندلسى مى گوید که منظور از
باب در آیه فوق یکى از بابهاى بیت المقدس است که معروف به باب حطه است .
در پایان اضافه مى کند براى افراد پاک و نیکوکار علاوه بر مغفرت و بخشش
گناهان ، اجر دیگرى نیز اضافه خواهیم داد (و سنزید المحسنین ).

به هر حال ، خداوند به آنها دستور داد که براى توبه از گناهانشان ضمن خضوع در
پیشگاه خداوند، این جمله را که دلیل بر توبه و تقاضاى عفو بود از صمیم دل بر
زبان جارى سازند و به آنها وعده داد که در صورت عمل به این دستور گناهانشان
را خواهد بخشید، و حتى به افراد پاک و نیکوکارشان علاوه بر بخشش گناهان اجر
دیگرى خواهد داد.
ولى چنانکه مى دانیم ، و از لجاجت و سرسختى بنى اسرائیل اطلاع داریم عده اى
از آنها حتى از گفتن این جمله نیز امتناع کردند و به جاى آن کلمه نامناسبى
بطور استهزاء گفتند لذا قرآن مى گوید: اما آنها که ستم کرده بودند این سخن را
به غیر آنچه به آنها گفته شده بود تغییر دادند (فبدل الذین ظلموا قولا غیر
الذى قیل لهم ).
ما نیز بر این ستمگران به خاطر فسق و گناهشان ، عذابى از آسمان فرو فرستادیم
(فانزلنا على الذین ظلموا رجزا من السماء بما کانوا یفسقون ).
واژه رجز چنانکه راغب در مفردات مى گوید: در اصل به معنى اضطراب و انحراف و
بى نظمى است ، این تعبیر در مورد شتر به هنگامى که گامهاى خود را نزدیک به هم
و نامنظم به خاطر ضعف و ناتوانى بر مى دارد گفته مى شود
مفسر بزرگ طبرسى در مجمع البیان مى گوید: رجز در لغت اهل حجاز به معنى عذاب
است ، و حدیثى از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) نقل مى کند که در
مورد طاعون فرمود: انه رجز عذب به بعض الامم قبلکم : آن یکنوع عذاب است که
بعضى از امتهاى پیشین به وسیله آن معذب شدند.
و از اینجا روشن مى شود چرا در بعضى از روایات ، رجز در آیه مورد بحث به
یکنوع طاعون تفسیر شده که به سرعت در میان بنى اسرائیل شیوع

یافت و عده اى را از میان برد.
ممکن است گفته شود بیمارى طاعون چیزى نیست که از آسمان فرود آید ولى این
تعبیر ممکن است به خاطر آن باشد که عامل انتقال مى کرب طاعون در میان بنى
اسرائیل گرد و غبارهاى آلودهاى بوده است که به فرمان خدا با وزش باد در میان
آنها پخش گردید.
عجیب اینکه یکى از عوارض دردناک طاعون آن است که مبتلایان به آن گرفتار
اضطراب و بى نظمى در سخن و در راه رفتن مى شوند که با معنى ریشه اى کلمه رجز
نیز کاملا متناسب است .
این نکته نیز شایان توجه است که قرآن در آیه فوق بجاى فانزلنا علیهم فانزلنا
على الذین ظلموا تا روشن گردد که این عذاب و مجازات الهى تنها دامان ستمگران
بنى اسرائیل را گرفت و هرگز خشک و تر با هم نسوختند.
علاوه بر این در پایان آیه جمله بما کانوا یفسقون را ذکر مى کند تا آن هم
تاءکید بیشترى بر این موضوع باشد، که ظلم و فسقشان علت مجازاتشان گردید.
با توجه به اینکه تعبیرات جمله مزبور، نشان مى دهد که آنها بر این اعمال سوء
اصرار داشتند و آن را ادامه مى دادند، معلوم مى شود هنگامى که گناه به صورت
یک عادت و حالت در جامعه متمرکز گردید، احتمال نزول عذاب الهى در آن هنگام
بسیار است .

آیه 60
آیه و ترجمه
وَ اِذِ استَسقَى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضرِب بِّعَصاک الْحَجَرَ
فَانفَجَرَت مِنْهُ اثْنَتَا عَشرَهَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کلُّ اُنَاسٍ
مَّشرَبَهُمْ کلُوا وَ اشرَبُوا مِن رِّزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فى
الاَرْضِ مُفْسِدِینَ(60)
ترجمه :
60 و (بخاطر بیاور) زمانى را که موسى براى قوم خویش طلب آب کرد به او دستور
دادیم عصاى خود را بر سنگ مخصوص بزن ناگاه دوازده چشمه آب از آن جوشید، بطورى
که هر یک (از طوائف دوازدهگانه بنى اسرائیل ) چشمه مخصوص خود را مى شناخت (و
گفتیم ) از روزیهاى الهى بخورید و بیاشامید و در زمین فساد نکنید و فساد را
گسترش ‍ ندهید.
تفسیر:
جوشیدن چشمه آب در بیابان
باز در این آیه خداوند به یکى دیگر از نعمتهاى مهمى که به بنى اسرائیل ارزانى
داشت اشاره کرده مى گوید: به خاطر بیاورید هنگامى که موسى در آن بیابان خشک و
سوزان که بنى اسرائیل از جهت آب سخت در مضیقه قرار داشتند) از خداوند خود
براى قومش تقاضاى آب کرد و اذ استسقى موسى لقومه ).
و خدا این تقاضا را قبول فرمود، چنانکه قرآن مى گوید: ما به او دستور دادیم
که عصاى خود را بر آن سنگ مخصوص بزن (فقلنا اضرب بعصاک الحجر).
ناگهان آب از آن جوشیدن گرفت و دوازده چشمه آب (درست به تعداد

قبائل بنى اسرائیل ) از آن با سرعت و شدت جارى شد (فانفجرت منه اثنتا عشره
عینا).
هر یک از این چشمه ها به سوى طایفه اى سرازیر گردید، به گونه اى که اسباط و
قبائل بنى اسرائیل هر کدام بخوبى چشمه خود را مى شناختند (قد علم کل اناس
مشربهم ).
در اینکه این سنگ چگونه سنگى بوده ، و موسى چگونه با عصا بر آن مى زده ، و
جریان آب از آن به چه صورت تحقق مى یافته ، سخن بسیار گفته اند، آنچه قرآن
دراین باره مى گوید بیش از این نیست که موسى عصاى خود را بر سنگ زد، و دوازده
چشمه آب از آن جارى گردید.
بعضى از مفسران گفته اند این سنگ صخره اى بوده است در یک قسمت کوهستانى مشرف
بر آن بیابان ، و تعبیر به انبجست که در آیه 160 سوره اعراف آمده نشان مى دهد
که آب در آغاز به صورت کم از آن سنگ بیرون آمده ، سپس فزونى گرفت به حدى که
هر یک از قبائل بنى اسرائیل و حیواناتى که همراهشان بود از آن سیراب گشتند، و
جاى تعجب نیست که از قطعه سنگى در کوهستان چنین آبى جارى شود، ولى مسلما همه
اینها با یک نحوه اعجاز آمیخته بود.
اما اینکه جمعى گفته اند این سنگ قطعه سنگ مخصوصى بود که بنى اسرائیل آن را
با خود حمل مى کردند، و هر جا نیاز به آب داشتند بر زمین مى گذاشتند و موسى
با عصاى خود بر آن مى زد و آب از آن جارى مى شد، در آیات قرآن دلیلى بر آن
نیست ، هر چند در پاره از روایات اشارهاى به آن شده است .
در فصل هفدهم از سفر خروج تورات نیز چنین مى خوانیم : و خداوند به موسى گفت
در پیشاپیش قوم بگذر، و بعضى از مشایخ اسرائیل را به همراهت بگیر، و عصائى که
به آن نهر را زده بودى بدستت گرفته ، روانه شو اینک من در آنجا در برابر تو،
به کوه حوریب مى ایستیم و صخره را بزن که آب از آن

جارى خواهد شد، تا قوم بنوشند و موسى در حضور مشایخ اسرائیل چنین کرد.
به هر حال خداوند از یکسو بر آنها من و سلوى نازل کرد، و از سوى دیگر آب بقدر
کافى در اختیارشان گذاشت ، و به آنها فرمود: از روزى خداوند بخورید و بنوشید
اما فساد و خرابى در زمین نکنید (کلوا و اشربوا من رزق الله و لا تعثوا فى
الارض مفسدین ).
در حقیقت به آنها گوشزد مى کند که حد اقل به عنوان سپاسگزارى در برابر این
نعمتهاى بزرگ هم که باشد لجاجت و خیره سرى و آزار پیامبران را کنار بگذارید.
نکته ها
1- فرق تعثوا و مفسدین
لا تعثوا از ماده عثى (بر وزن مسى ) به معنى فساد شدید است ، منتهى این کلمه
بیشتر در مفاسد اخلاقى و معنوى به کار مى رود در حالى که ماده عیث که از نظر
معنى شبیه آن است بیشتر به مفاسد حسى اطلاق مى گردد، بنا بر این جمله لا
تعثوا همان معنى مفسدین را مى رساند، ولى با تاءکید و شدت بیشتر.
این احتمال نیز وجود دارد که مجموع جمله اشاره به این حقیقت باشد که فساد در
آغاز از نقطه کوچکى شروع مى شود و سپس گسترش مى یابد و تشدید مى گردد و این
درست همان چیزى است که از کلمه تعثوا استفاده مى شود، به تعبیر دیگر مفسدین
اشاره به آغاز برنامه هاى فسادانگیز است و تعثوا اشاره به ادامه و گسترش آن .

2- خارق عادات در زندگى بنى اسرائیل
بعضى از کسانى که با منطق اعجاز آشنا نیستند، جوشیدن اینهمه آب و این چشمه ها
را از آن صخره ، بعید شمرده اند، در حالى که این گونه مسائل که قسمت مهمى از
معجزه انبیاء را تشکیل مى دهد، چنانکه در جاى خود گفته ایم ، امر محال یا
استثناء در قانون علیت نیست ، بلکه تنها یک خارق عادت است یعنى مخالف با علت
و معلولى است که ما با آن خو گرفته ایم .
بدیهى است تغییر مسیر علل و معلول عادى براى خداوندى که خالق زمین و آسمان و
تمام جهان هستى است بهیچوجه مشکل نخواهد بود، چه اینکه اگر از روز اول این
علل و معلول را طور دیگرى آفریده بود و ما با آن خو گرفته بودیم وضع کنونى را
خارق عادت و محال مى پنداشتیم .
کوتاه سخن اینکه : آفریننده عالم هستى و نظام علت و معلول ، حاکم بر آن است
نه محکوم آن ، حتى در زندگى روزمره ما، موارد استثنائى در نظام موجود علت و
معلول کم نیست ، و به هر حال مساءله اعجاز چه در گذشته چه در حال مشکل عقلى و
علمى ایجاد نمى کند.
3- فرق میان ((انفجرت )) و ((انبجست ))
در آیه مورد بحث در مورد جوشیدن آب تعبیر به ((انفجرت )) شده ، در حالى در
آیه 160 سوره اعراف بجاى آن ((انبجست )) آمده است که اولى به معنى جریان شدید
آب است و دومى جریان خفیف و ملایم .
آیه دوم ممکن است اشاره به مرحله ابتدائى جریان این آب باشد تا مایه وحشت
آنها نگردد و بنى اسرائیل بخوبى بتوانند آن را مهار کرده و در کنترل

خود در آورند، در حالى که انفجرت به مرحله نهائى آن که شدت جریان آب است ناظر
است .
در کتاب مفردات راغب آمده است که انبجاس در جائى گفته مى شود که آب از روزنه
کوچکى بیرون آید و انفجار به هنگامى گفته مى شود که از محل وسیعى بیرون مى
ریزد، این تعبیر با آنچه قبلا گفتیم کاملا سازگار است .

آیه 61
آیه و ترجمه
وَ اِذْ قُلْتُمْ یَمُوسى لَن نَّصبرَ عَلى طعَامٍ وَحِدٍ فَادْعُ لَنَا
رَبَّک یخْرِجْ لَنَا ممَّا تُنبِت الاَرْض مِن بَقْلِهَا وَ قِثَّائهَا وَ
فُومِهَا وَ عَدَسِهَا وَ بَصلِهَا قَالَ اَ تَستَبْدِلُونَ الَّذِى هُوَ
اَدْنى بِالَّذِى هُوَ خَیرٌ اهْبِطوا مِصراً فَاِنَّ لَکم مَّا ساَلْتُمْ وَ
ضرِبَت عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ وَ الْمَسکنَهُ وَ بَاءُو بِغَضبٍ مِّنَ
اللَّهِ ذَلِک بِاَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِئَایَتِ اللَّهِ وَ
یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیرِ الْحَقِّ ذَلِک بمَا عَصوا وَّ کانُوا
یَعْتَدُونَ(61)
ترجمه :
61 و (نیز به خاطر بیاورید) زمانى را که گفتید: اى موسى هرگز حاضر نیستیم به
یک نوع غذا اکتفا کنیم ، از خداى خود بخواه که از آنچه از زمین مى روید، از
سبزیجات خیار، سیر، عدس ، و پیاز براى ما برویاند، موسى گفت : آیا غذاى پستتر
انتخاب مى نمائید (اکنون که چنین است بکوشید از این بیابان ) وارد شهرى شوید،
زیرا هر چه خواستید در آنجا هست . خداوند (مهر) ذلت و نیاز بر پیشانى آنها زد
و مجددا گرفتار غضب پروردگار شدند، چرا که آنها نسبت به آیات الهى کفر مى
ورزیدند و پیامبران را به ناحق مى کشتند، اینها به خاطر آن بود که گناهکار و
سرکش و متجاوز بودند.
تفسیر:
تمناى غذاهاى رنگارنگ
به دنبال شرح مواهب فراوانى که خداوند به بنى اسرائیل ارزانى داشت

در آیه مورد بحث ، چگونگى کفران و ناسپاسى آنها را در برابر این نعمتهاى بزرگ
منعکس مى کند و نشان مى دهد که آنها چگونه مردم لجوجى بوده اند که شاید در
تمام تاریخ دیده نشده است ، افرادى این همه مورد لطف خدا قرار گیرند ولى در
مقابل تا این حد ناسپاسى و عصیان کنند.
نخست مى گوید: و به خاطر بیاورید زمانى را که گفتید اى موسى ما هرگز نمى
توانیم به یک نوع غذا قناعت کنیم (من و سلوى هر چند خوب و لذیذ است ، اما ما
غذاى متنوع مى خواهیم ) (و اذ قلتم یا موسى لن نصبر على طعام واحد).
بنابراین از خدایت بخواه تا از آنچه از زمین مى روید براى ما قرار دهد از
سبزیجات ، خیار، سیر، عدس و پیاز (فادع لنا ربک یخرج لنا مما تنبت الارض من
بقلها و قثائها و فومها و عدسها و بصلها).
ولى موسى به آنها گفت : آیا شما غذاى پست تر را در مقابل آنچه بهتر است
انتخاب مى کنید؟ (قال اتستبدلون الذى هو ادنى بالذى هو خیر).
((اکنون که چنین است از این بیابان بیرون روید و کوشش کنید وارد شهرى شوید،
زیرا آنچه مى خواهید در آنجا است )) (اهبطوا مصرا فان لکم ما سالتم ).
سپس قرآن اضافه مى کند ((خداوند مهر ذلت و فقر را بر پیشانى آنها زد)) (و
ضربت علیهم الذله و المسکنه ).
و بار دیگر به غضب الهى گرفتار شدند (و بائوا بغضب من الله ).
((این به خاطر آن بود که آنها آیات الهى را انکار مى کردند و پیامبران را بنا
حق مى کشتند)) (ذلک بانهم کانوا یکفرون بایات الله و یقتلون النبیین بغیر
الحق ).
و ((این به خاطر آن بود که آنها گناه مى کردند و تعدى و تجاوز داشتند))

(ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون ).
نکته ها
1- منظور از مصر در اینجا کجاست ؟
بعضى از مفسران معتقدند که مصر در این آیه اشاره به همان مفهوم کلى شهر است ،
یعنى شما اکنون در این بیابان در یک برنامه خودسازى و آزمایشى قرار دارید،
اینجا جاى غذاهاى متنوع نیست ، بروید به شهرها گام بگذارید که در آنجا همه
اینها هست ، ولى این برنامه خود سازى در آنجا نیست .
دلیل آن را این مى دانند که بنى اسرائیل نه تقاضاى بازگشت به مصر را داشتند و
نه هرگز به آن بازگشتند.
بعضى دیگر همین تفسیر را انتخاب کرده و بر آن افزوده اند که منظور این است
ماندن شما در بیابان و استفاده از این غذاى غیر متنوع به خاطر ضعف و زبونى
شما است نیرومند شوید و با دشمنان پیکار کنید و شهرهاى شام و سرزمین مقدس را
از آنها بگیرید تا همه چیز براى شما فراهم گردد.
سومین تفسیرى که براى این آیه ذکر شده ، این است که منظور همان کشور مصر است
یعنى شما اگر از غذاهاى غیر متنوعى در این بیابان بهره مى گیرید در عوض ایمان
دارید و آزاد و مستقل هستید اگر نمى خواهید بر گردید و باز هم برده و اسیر
فرعونیان یا امثال آنها شوید، تا از باقیمانده سفره آنها از غذاهاى متنوعشان
بهره گیرید، شما به دنبال شکم و خورد و خوراکید، هیچ نمى اندیشید که آن روز
برده و اسیر بودید، و امروز آزادید و سر بلند در واقع اگر شما محرومیت

مختصرى دارید این بهاى آزادى است که مى پردازید.
ولى تفسیر اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.
2- آیا تنوع طلبى جزء طبیعت انسان نیست ؟
بدون شک ، تنوع از لوازم زندگى و جزء خواسته هاى بشر است ، کاملا طبیعى است
که انسان پس از مدتى از غذاى یکنواخت خسته شود، این کار خلافى نیست پس چگونه
بنى اسرائیل با درخواست تنوع مورد سرزنش قرار گرفتند؟
پاسخ این سو ال با ذکر یک نکته روشن مى شود و آن اینکه در زندگى بشر حقایقى
وجود دارد که اساس زندگى او را تشکیل مى دهد و نباید فداى خور و خواب و لذائذ
متنوع گردد.
زمانهائى پیش مى آید که توجه به این امور انسان را از هدف اصلى ، از ایمان و
پاکى و تقوى از آزادگى و حریت باز مى دارد، در اینجا است که باید به همه آنها
پشت پا بزند.
تنوع طلبى در حقیقت دام بزرگى است از سوى استعمارگران دیروز و امروز که با
استفاده از آن ، افراد آزاده را چنان اسیر انواع غذاها و لباسها و مرکبها و
مسکنها مى کنند که خویشتن خویش را به کلى به دست فراموشى بسپارند و حلقه
اسارت آنها را بر گردن نهند.
3- آیا ((من )) و ((سلوى )) از هر غذائى برتر بود؟
بدون شک غذاهاى گیاهى مختلفى که بنى اسرائیل از موسى درخواست کردند، غذاهاى
پرارزشى است ، ولى مساءله این است که تنها نباید به زندگى از

یک بعد نگاه کرد، آیا سزاوار است انسان براى دستیابى به مواد مختلف غذائى تن
به اسارت در دهد؟!
وانگهى بنابر اینکه ((من )) یکنوع عسل کوهستانى و یا ماده قندى نیرو بخشى
مشابه آن باشد یکى از مفیدترین و پرانرژى ترین غذاها است ، مواد پروتئینى
موجود در گوشت تازه (مانند سلوى پرنده مخصوص ) از جهاتى بر مواد پروتئینى
موجود در حبوبات برترى دارد، چرا که هضم و جذب اولى بسیار آسان است در حالى
که براى جذب دومى دستگاه گوارش با فعالیت خسته کننده اى دست به گریبان خواهد
بود.
ضمنا ((فوم )) را که از غذاهاى مورد تقاضاى بنى اسرائیل است بعضى به معنى
گندم ، و بعضى به معنى سیر تفسیر کرده اند، البته هر یک از این دو ماده
امتیاز ویژه اى دارد، ولى بعضى معتقدند که معنى گندم صحیحتر است چرا که بعید
است آنها مواد غذائى خالى از گندم را خواسته باشند.
4- چرا مهر ذلت بر بنى اسرائیل نهاده شد؟
از آیه فوق استفاده مى شود که آنها به دو جهت گرفتار خوارى و ذلت شدند: یکى
براى کفر و سرپیچى از دستورات خدا، و انحراف از توحید به سوى شرک .
دیگر اینکه مردان حق و فرستادگان خدا را مى کشتند، این سنگدلى و قساوت و بى
اعتنائى به قوانین الهى ، بلکه تمام قوانین انسانى که حتى امروز

نیز به روشنى در میان گروهى از یهود ادامه دارد، مایه آن ذلت و بدبختى شد.
درباره سرنوشت یهود و زندگى دردناک آنها در ذیل آیه 112 سوره آل عمران به
اندازه کافى بحث کرده ایم (جلد سوم صفحه 51).

آیه 62
آیه و ترجمه
اِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ الَّذِینَ هَادُوا وَ النَّصرَى وَ الصبِئِینَ
مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَخِرِ وَ عَمِلَ صلِحاً فَلَهُمْ
اَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ
یحْزَنُونَ(62)
ترجمه :
62 کسانى که (به پیامبر اسلام ) ایمان آورده اند، و یهود و نصارى و صابئان

(پیروان یحیى یا نوح یا ابراهیم ) آنها که ایمان بخدا و روز رستاخیز آورده
اند و عمل صالح انجام داده اند پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است ، و
هیچگونه ترس و غمى براى آنها نیست (و هر کدام از پیروان ادیان که در عصر و
زمان خود بر طبق وظائف و فرمان الهى عمل کرده اند ماجورند و رستگار).
تفسیر:
قانون کلى نجات
در تعقیب بحثهاى مربوط به بنى اسرائیل در اینجا قرآن به یک اصل کلى و عمومى ،
اشاره کرده مى گوید: آنچه ارزش دارد واقعیت و حقیقت است ، نه تظاهر و
ظاهرسازى ، در پیشگاه خداوند بزرگ ایمان خالص و عمل صالح پذیرفته مى شود
کسانى که به پیامبر اسلام ایمان آورده اند و همچنین یهودیان و نصارى و صابئان
(پیروان یحیى یا نوح یا ابراهیم ) آنها که ایمان به خدا و روز قیامت آورند و
عمل صالح انجام دهند پاداش آنها نزد پروردگارشان ثابت است (ان الذین آمنوا و
الذین هادوا و النصارى و الصابئین من آمن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحا
فلهم اجرهم عند ربهم ).
و بنابراین ((نه ترسى از آینده دارند و نه غمى از گذشته )) (و لا خوف علیهم و
لا هم یحزنون )

این آیه تقریبا با همین عبارت در سوره مائده آیه 69 آمده ، و با تفاوتى بیشتر
در سوره حج آیه 17 آمده است .
مطالعه آیاتى که بعد از این در سوره مائده آمده است نشان مى دهد که یهود و
نصارى به خود مى بالیدند که دینشان از ادیان دیگر بهتر است و بهشت را دربست
منحصر به خود مى دانستند.
شاید همین تفاخر میان جمعى از مسلمانان نیز بود، آیه مورد بحث مى گوید: ایمان
ظاهرى مخصوصا بدون انجام عمل صالح چه از مسلمانان باشد و چه از یهود و نصارى
و پیروان ادیان دیگر بى ارزش است ، تنها ایمان واقعى و خالص به خدا و دادگاه
بزرگ قیامت که با کار نیک و عمل صالح و تواءم باشد در پیشگاه خدا ارزش دارد،
تنها این برنامه موجب پاداش و جلب آرامش و امنیت مى گردد.
یک سو ال مهم
بعضى از بهانه جویان آیه فوق را دستاویزى براى افکار نادرستى از قبیل صلح کل
و اینکه پیروان هر مذهبى باید به مذهب خود عمل کنند قرار داده اند، آنها مى
گویند بنابراین آیه لازم نیست یهود و نصارى و پیروان ادیان دیگر اسلام را
پذیرا شوند، همین قدر که به خدا و آخرت ایمان داشته باشند و عمل صالح انجام
دهند کافى است .
پاسخ : به خوبى مى دانیم که آیات قرآن یکدیگر را تفسیر مى کنند، قرآن در آیه
85 سوره آل عمران مى گوید: و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه : ((هر
کس دینى غیر از اسلام براى خود انتخاب کند پذیرفته نخواهد شد)).
بعلاوه آیات قرآن پر است از دعوت یهود و نصارى و پیروان سایر ادیان به سوى
این آئین جدید اگر تفسیر فوق صحیح باشد با بخش عظیمى از آیات قرآن

تضاد صریح دارد، بنابراین باید به دنبال معنى واقعى آیه رفت .
در اینجا دو تفسیر از همه روشنتر و مناسبتر به نظر مى رسد.
1 اگر یهود و نصارى و مانند آنها به محتواى کتب خود عمل کنند مسلما به پیامبر
اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) ایمان مى آورند چرا که بشارت ظهور او با
ذکر صفات و علائم مختلف در این کتب آسمانى آمده است که شرح آن در ذیل آیه 146
سوره بقره خواهد آمد.
مثلا قرآن در آیه 68 سوره مائده مى گوید: قل یا اهل الکتاب لستم على شى ء حتى
تقیموا التورات و الانجیل و ما انزل الیکم من ربکم :((اى اهل کتاب شما ارزشى
نخواهید داشت مگر آن زمانى که تورات و انجیل و آنچه را از سوى پروردگارتان بر
شما نازل شده برپا دارید)) (و از جمله به پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله
و سلم ) که بشارت ظهورش در کتب شما آمده است ایمان بیاورید).
2 – این آیه ناظر به سو الى است که براى بسیارى از مسلمانان در آغاز اسلام
مطرح بوده ، آنها در فکر بودند که اگر راه حق و نجات تنها اسلام است ، پس
تکلیف نیاکان و پدران ما چه مى شود؟، آیا آنها به خاطر عدم درک زمان پیامبر
اسلام و ایمان نیاوردن به او مجازات خواهند شد؟
در اینجا آیه فوق نازل گردید و اعلام داشت هر کسى که در عصر خود به پیامبر بر
حق و کتاب آسمانى زمان خویش ایمان آورده و عمل صالح کرده است اهل نجات است ،
و جاى هیچگونه نگرانى نیست .
بنابراین یهودیان مو من و صالح العمل قبل از ظهور مسیح ، اهل نجاتند،
همانگونه مسیحیان مو من قبل از ظهور پیامبر اسلام .
این معنى از شاءن نزولى که براى آیه فوق ذکر شده و بعدا به آن اشاره خواهیم
کرد نیز استفاده مى شود.

نکته ها
1- سرگذشت جالب سلمان فارسى
بد نیست در اینجا شاءن نزولى را که براى تفسیر آیه فوق آمده است و در تفسیر
جامع البیان (طبرى ) جلد اول نقل شده براى تکمیل این بیان بیاوریم ، در این
تفسیر چنین مى خوانیم :
((سلمان )) اهل جندى شاپور بود. با پسر حاکم وقت رفاقت و دوستى محکم و
ناگسستنى داشت ، روزى با هم براى صید به صحرا رفتند، ناگاه چشم آنها به راهبى
افتاد که به خواندن کتابى مشغول بود، از او راجع به کتاب مزبور سو الاتى
کردند راهب در پاسخ آنها گفت : کتابى است که از جانب خدا نازل شده و در آن
فرمان به اطاعت خدا داده و نهى از معصیت و نافرمانى او کرده است ، در این
کتاب از زنا و گرفتن اموال مردم به ناحق نهى شده است ، این همان انجیل است که
بر عیسى مسیح نازل شده .
گفتار راهب در دل آنان اثر گذاشت و پس از تحقیق بیشتر بدین او گرویدند به
آنها دستور داد که گوشت گوسفندانى که مردم این سرزمین ذبح مى کنند حرام است
از آن نخورند.
سلمان و فرزند حاکم وقت روزها همچنان از او مطالب مذهبى مى آموختند روز عیدى
پیش آمد حاکم ، مجلس میهمانى ترتیب داد و از اشراف و بزرگان شهر دعوت کرد، در
ضمن از پسرش نیز خواست که در این مهمانى شرکت کند، ولى او نپذیرفت .
در این باره به او زیاد اصرار نمودند، اما پسر اعلام کرد که غذاى آنها بر او
حرام است ، پرسیدند این دستور را چه کسى به تو داده ؟ راهب مزبور را معرفى
کرد.
حاکم راهب را احضار نموده به او گفت : چون اعدام در نظر ما گران

و کار بسیار بدى است تو را نمى کشیم ولى از محیط ما بیرون برو!
سلمان و دوستش در این موقع راهب را ملاقات کردند، وعده ملاقات در ((دیر موصل
)) گذاشته شد، پس از حرکت راهب ، سلمان چند روزى منتظر دوست با وفایش بود، تا
آماده حرکت گردد، او هم همچنان سرگرم تهیه مقدمات سفر بود ولى سلمان بالاخره
طاقت نیاورده تنها به راه افتاد.
در دیر موصل سلمان بسیار عبادت مى کرد، راهب مذکور که سرپرست این دیر بود او
را از عبادت زیاد بر حذر داشت مبادا از کار بیفتد، ولى سلمان پرسید آیا عبادت
فراوان فضیلتش بیشتر است یا کم عبادت کردن ؟ در پاسخ گفت : البته عبادت بیشتر
اجر بیشتر دارد.
عالم دیر پس از مدتى به قصد بیت المقدس حرکت کرد و سلمان را با خود به همراه
برد در آنجا به سلمان دستور داد که روزها در جلسه درس علماى نصارى که در آن
مسجد منعقد مى شد حضور یابد و کسب دانش کند.
روزى سلمان را محزون یافت ، علت را جویا شد، سلمان در پاسخ گفت تمام خوبیها
نصیب گذشتگان شده که در خدمت پیامبران خدا بوده اند.
عالم دیر به او بشارت داد که در همین ایام در میان ملت عرب پیامبرى ظهور
خواهد کرد که از تمام انبیاء برتر است ، عالم مزبور اضافه کرد من پیر شده ام
خیال نمى کنم او را درک نمایم ، ولى تو جوانى امیدوارم او را درک کنى ولى این
را نیز بدان که این پیامبر نشانه هائى دارد از جمله نشانه خاصى بر شانه او
است ، او صدقه نمى گیرد، اما هدیه را قبول مى کند.
در بازگشت آنها به سوى موصل در اثر جریان ناگوارى که پیش آمد سلمان عالم دیر
را در بیابان گم کرد.

دو مرد عرب از قبیله بنى کلب رسیدند، سلمان را اسیر کرده و بر شتر سوار نموده
به مدینه آوردند و او را به زنى از قبیله ((جهینه )) فروختند!
سلمان و غلام دیگر آن زن به نوبت روزها گله او را به چرا مى بردند، سلمان در
این مدت مبلغى پول جمع آورى کرد و انتظار بعثت پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه
و آله و سلم ) را مى کشید.
در یکى از روزها که مشغول چرانیدن گله بود رفیقش رسید و گفت : خبر دارى امروز
شخصى وارد مدینه شده و تصور مى کند پیامبر و فرستاده خدا است ؟
سلمان به رفیقش گفت : تو اینجا باش تا من بازگردم ، سلمان وارد شهر شد، در
جلسه پیامبر حضور پیدا کرد اطراف پیامبر اسلام مى چرخید و منتظر بود پیراهن
پیامبر کنار برود و نشانه مخصوص را در شانه او مشاهده کند.
پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) متوجه خواسته او شد، لباس را کنار زد،
سلمان نشانه مزبور یعنى اولین نشانه را یافت ، سپس به بازار رفت ، گوسفند و
مقدارى نان خرید و خدمت پیامبر آورد، پیامبر فرمود چیست ؟ سلمان پاسخ داد:
صدقه است ، پیامبر فرمود: من به آنها احتیاج ندارم به مسلمانان فقیر ده تا
مصرف کنند.
سلمان بار دیگر به بازار رفت مقدارى گوشت و نان خرید و خدمت رسول اکرم آورد
پیامبر پرسید این چیست ؟ سلمان پاسخ داد هدیه است ، پیامبر فرمود: بنشین .
پیامبر و تمام حضار از آن هدیه خوردند، مطلب بر سلمان آشکار گشت زیرا هر سه
نشانه خود را یافته بود.
در این میان سلمان راجع به دوستان و رفیق و راهبان دیر موصل سخن به میان
آورد، و نماز، روزه و ایمان آنها به پیامبر و انتظار کشیدن بعثت وى را شرح
داد
کسى از حاضران به سلمان گفت آنها اهل دوزخند! این سخن بر سلمان گران آمد،
زیرا او یقین داشت اگر آنها پیامبر را درک مى کردند از او پیروى مى نمودند.

اینجا بود که آیه مورد بحث بر پیامبر نازل گردید و اعلام داشت : آنها که به
ادیان حق ایمان حقیقى داشته اند و پیغمبر اسلام را درک نکرده اند داراى اجر و
پاداش مو منان خواهند بود.
2- صابئان کیانند؟
دانشمند معروف ((راغب )) در کتاب ((مفردات )) مى نویسد: آنها جمعیتى از
پیروان نوح (علیه السلام ) بوده اند، و ذکر این عده در ردیف مو منان و یهود و
نصارا نیز دلیل آن است که اینان مردمى متدین به یکى از ادیان آسمانى بوده ، و
به خداوند و قیامت نیز ایمان داشته اند.
و اینکه بعضى آنها را مشرک و ستاره پرست ، و بعضى دیگر آنها را مجوس مى دانند
صحیح نیست ، زیرا آیه 17 سوره حج ، ((مشرکان )) و ((مجوس )) را در کنار
((صابئان )) آورده مى گوید: ((ان الذین آمنوا و الذین هادوا و الصابئین و
النصارى و المجوس والذین اشرکوا …
بنابراین صابئان بطور یقین غیر از مشرکان و مجوسند.
اما اینکه آنها چه کسانى هستند؟ بین مفسران و علماى ملل و نحل اقوال گوناگونى
وجود دارد و نیز در اینکه ماده اصلى این لغت (صابئین ) چیست ؟ بحث است .
((شهرستانى )) در کتاب ((ملل و نحل )) مى نویسد: ((صابئه )) از ((صبا)) گرفته
شده ، چون این طائفه از طریق حق و آئین انبیاء منحرف گشتند لذا آنها را
((صابئه )) مى گویند.
در ((مصباح المنیر)) فیومى آمده : ((صبا)) به معنى کسى است که از دین خارج
شده و به دین دیگرى گرویده .

در ((فرهنگ دهخدا)) پس از تاءیید اینکه این کلمه عبرى است مى گوید صابئین جمع
صابى و مشتق از ریشه عبرى (ص ب ع ) به معنى فرو رفتن در آب (یعنى
تعمیدکنندگان ) مى باشد. که به هنگام تعریب ((ع )) آن ساقط شده و مغتسله که
از دیر زمانى نام محل پیروان این آئین در خوزستان بوده و هست ترجمه جامع و
صحیح کلمه ((صابى )) است
محققان معاصر و جدید نیز این کلمه را عبرى مى دانند.
((دائره المعارف )) فرانسه جلد چهارم صفحه 22 این واژه را عبرى دانسته و آنرا
به معنى فرو بردن در آب یا تعمید مى داند.
((ژسینوس )) آلمانى مى گوید: این کلمه هر چند عبرى است ولى محتمل است از
ریشهاى که به معنى ستاره است مشتق باشد.
نویسنده ((کشاف اصطلاح الفنون )) ((صابئین فرقه اى هستند که ملائکه را مى
پرستند، و ((زبور)) مى خوانند، و به قبله توجه مى کنند.
در کتاب ((التنبیه و الاشراف )) به نقل ((امثال و حکم )) صفحه 1666 آمده :
((پیش از آنکه زرتشت آئین مجوس را به گشتاسب عرضه کند و او آن را بپذیرد مردم
این ملک بر مذهب ((حنفاء)) بودند و ایشان صابئانند، و آن آئینى هست که
((بوذاسب )) آن را به زمان ((طهمورس )) آورده است .
و اما علت اختلافات و گفتگو درباره این طائفه این است که : در اثر کمى جمعیت
آنها و اصرار به نهان داشتن آئین خود، و منع از دعوت و تبلیغ و اعتقاد بر
اینکه : آئین آنها، آئین اختصاصى است ، نه عمومى ، و پیغمبرشان فقط براى نجات
آنها مبعوث شده است و بس وضع آنها به صورت اسرارآمیزى درآمده ، و جمعیت آنها
به سوى انقراض مى رود. این به خاطر همان احکام خاص و اغسال مفصل و تعمیدهاى
طولانى است که باید در زمستان و تابستان انجام دهند ازدواج با غیر همکیش خود
را حرام مى دانند و حتى الامکان به رهبانیت و ترک معاشرت

بانوان دستور مو کد دارند و بسیارى از آنها بر اثر آمیزش فراوان با مسلمانان
تغییر آئین مى دهند.
3- عقاید صابئان
آنها معتقدند نخست کتابهاى مقدس آسمانى به آدم ، و پس از وى به نوح ، و بعد
از او به سام ، و سپس به رام ، و بعد به ابراهیم خلیل ، سپس به موسى و بعد از
او بر یحیى بن زکریا نازل شده است .
کتابهاى مقدسى که از نظر آنان اهمیت کتاب را ((سدره )) یا ((صحف )) آدم نیز
مى نامند که از چگونگى خلقت و پیدایش موجودات بحث مى کند.
2 کتاب ((ادرافشادهى )) یا ((سدرادهى )) که درباره زندگى حضرت یحیى و دستورات
و تعالیم او سخن مى گوید. آنها معتقدند این کتاب به وسیله جبرئیل به یحیى وحى
و الهام شده .
3 کتاب ((قلستا)) درباره مراسم ازدواج و زناشوئى و کتابهاى فراوان دیگرى نیز
دارند که به خاطر اختصار از ذکر آنها صرفنظر مى شود.
چنانکه از گفته بالا و از نظر محققان در اثر چگونگى پیروان این آئین به دست
مى آید آنان پیروان یحیى بن زکریا مى باشند، و هم اکنون قریب پنج هزار نفر از
پیروان این آئین در خوزستان (کنار رود کارون و در اهواز، خرمشهر، آبادان
شادگان ) به سر مى برند.
آئین خود را به حضرت یحیى بن زکریا که مسیحیان او را یحیى تعمید دهنده یا
((یوحناى معمد)) مى خوانند منسوب نموده اند.
ولى نویسنده کتاب ((بلوغ الارب )) مى گوید: ((صابئین )) یکى از ملتهاى

بزرگ هستند و اختلاف نظر درباره آنها به نسبت معرفت افراد از آئین آنان است و
همانطور که از آیه 62 بقره بر مى آید این جمعیت به دو گروه مو من و کافر
تقسیم مى شوند، اینان همان قوم ابراهیم خلیلند که ابراهیم ماءمور دعوت آنان
بود، آنها در حران سرزمین صابئان زندگى مى کردند، و بر دو قسم بودند: صابئان
حنیف و صابئان مشرک .
مشرکان آنها به ستارگان و خورشید و قمر و … احترام مى گذاشتند و گروهى از
آنان نماز و روزه انجام مى دادند، کعبه را محترم مى شمردند و حج را به جا مى
آوردند، مردار، خون ، گوشت خوک و ازدواج با محارم را همچون مسلمانان حرام مى
دانستند. عده اى از پیروان این مذهب از بزرگان دولت در بغداد بودند که ((هلال
بن محسن )) صابئى از آن جمله است .
اینان اساس دین خود را به گمان خویش بر این پایه قرار داده اند که : بایست
خوبى هر کدام از ادیان جهان را گرفت و آنچه بد است از آن دورى جست ، اینان را
به این جهت صابئین گفتند که از تقید به انجام تمام دستورات یک دین سرپیچیدند
… بنابراین اینها با تمام ادیان از یک نظر موافق و از نظر دیگر مخالف
هستند.
جمعیت صابئان حنیف با اسلام هماهنگ شدند و مشرکان آنها با بت پرستان همراه
گردیدند.
وى در پایان بحث بار دیگر متذکر مى شود که این گروه دو قسم بودند: صابئان
مشرک و صابئان حنیف و بین این دو مناظرات و بحثهاى فراوانى رد و بدل مى شد.
از مجموع بحثهاى فوق بر مى آید که آنها در اصل پیرو یکى از پیامبران الهى
بوده اند، اگر چه در تعیین پیامبرى که آنها خود را وابسته به او معرفى مى
کنند اختلاف است . همچنین روشن شد که آنها جمعیت بسیار کمى هستند که در حال
انقراض مى باشند.

آیه 63 – 64
آیه و ترجمه
وَ اِذْ اَخَذْنَا مِیثَقَکُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطورَ خُذُوا مَا
ءَاتَیْنَکُم بِقُوَّهٍ وَ اذْکُرُوا مَا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ(63)
ثُمَّ تَوَلَّیْتُم مِّن بَعْدِ ذَلِک فَلَوْ لا فَضلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ
رَحْمَتُهُ لَکُنتُم مِّنَ الخَْسِرِینَ(64)
ترجمه :
63 و زمانى که از شما پیمان گرفتیم و کوه طور را بالاى سر شما قرار دادیم
(وبشما گفتیم ) آنچه را (از آیات و دستورات خداوند بشما داده ایم با قدرت
بگیرید، و آنچه را در آن هست بخاطر داشته باشید (و به آن عمل کنید) تا
پرهیزگار شوید.
64 سپس شما بعد از این جریان روگردان شدید و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما
نبود از زیانکاران بودید.
تفسیر:
آیات خدا را با قوت بگیرید
در این آیات مساءله پیمان گرفتن از بنى اسرائیل ، براى عمل به محتویات تورات
و سپس تخلف آنها از این پیمان اشاره شده است :
نخست مى گوید: به خاطر بیاورید زمانى را که از شما پیمان گرفتیم (و اذا اخذنا
میثاقکم ).
((و طور را بالاى سر شما قرار دادیم ))(و رفعنا فوقکم الطور).
((و گفتیم آنچه را از آیات الهى به شما داده ایم با قدرت و قوت بگیرید))
(خذوا ما آتیناکم بقوه ).
((و آنچه را در آن است دقیقا به خاطر داشته باشید (و به آن عمل کنید) تا

پرهیزکار شوید)) (و اذکروا ما فیه لعلکم تتقون ).
ولى شما پیمان خود را به دست فراموشى سپردید ((و بعد از این ماجرا، روى گردان
شدید)) (ثم تولیتم من بعد ذلک ).
((و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، از زیانکاران بودید)) (فلو لا فضل الله
علیکم و رحمته لکنتم من الخاسرین ).
نکته ها
1- منظور از پیمان
در اینجا همانست که در آیه 40 همین سوره آمده ، و در آیه 83 و 84 نیز خواهد
آمد، مواد این پیمان عبارت بود از توحید پروردگار نیکى به پدر و مادر و
بستگان و یتیمان و مستمندان ، گفتار نیک ، برپا داشتن نماز اداء زکات ، پرهیز
از خونریزى ، که در تورات نیز بیان شده است .
از آیه 12 سوره مائده نیز استفاده مى شود که خدا از یهود پیمان گرفت که به
همه پیامبران الهى ایمان داشته باشند و از آنان پشتیبانى کنند، و در راه خدا
صدقه و انفاق نمایند، و در ذیل همان آیه براى آنها تضمین مى کند که اگر به
این پیمان عمل کنند، اهل بهشت خواهند بود.
2- چگونه کوه بالاى سر بنى اسرائیل قرار گرفت
مفسر بزرگ اسلام مرحوم طبرسى از قول ابن زید چنین نقل مى کند هنگامى که موسى
(علیه السلام ) از کوه طور بازگشت و تورات را با خود آورد، به قوم خویش اعلام
کرد کتاب آسمانى آورده ام که حاوى دستورات دینى و حلال و حرام است ، دستوراتى
که خداوند برنامه کار شما قرار داده ، آنرا بگیرید و به احکام آن عمل کنید.

یهود به بهانه اینکه تکالیف مشکلى براى آنان آورده ، بناى نافرمانى و سرکشى
گذاشتند، خدا هم فرشتگان را ماءمور کرد، تا قطعه عظیمى از کوه طور را بالاى
سر آنها قرار دهند.
در این هنگام موسى (علیه السلام ) اعلام کرد چنانچه پیمان ببندید و به
دستورات خدا عمل کنید و از سرکشى و تمرد توبه نمائید این عذاب و کیفر از شما
بر طرف مى شود وگرنه همه هلاک خواهید شد.
آنها تسلیم شدند و تورات را پذیرا گشتند و براى خدا سجده نمودند، در حالى که
هر لحظه انتظار سقوط کوه را بر سر خود مى کشیدند، ولى به برکت توبه سرانجام
این عذاب الهى از آنها دفع شد)).
همین مضمون در آیه 93 بقره و 154 نساء و 171 اعراف با مختصر تفاوتى آمده است
.
یادآورى این نکته در اینجا نیز ضرورى است که در چگونگى قرار گرفتن کوه بالاى
سر بنى اسرائیل جمعى از مفسران معتقدند که به فرمان خداوند، طور از جا کنده
شد و همچون سایبانى بر سر آنها قرار گرفت .
در حالى که بعضى دیگر مى گویند: زلزله شدیدى در کوه واقع شد و چنان کوه به
لرزه درآمد که افرادى که پائین کوه بودند، سایه قسمتهاى بالاى آن را بر سر
خود مشاهده کردند و احتمال مى دادند هر لحظه ممکن است بر سر آنها فرود آید،
ولى به لطف الهى زلزله آرام گرفت و کوه به جاى خود قرار گرفت .
این احتمال نیز وجود دارد که قطعه عظیمى از کوه به فرمان خدا بر اثر زلزله و
صاعقه شدید از جا کنده شد، و از بالاى سر آنها گذشت به طورى که چند لحظه آن
را بر فراز سر خود دیدند و تصور کردند که بر آنها فرو خواهد افتاد.

3- پیمان اجبارى چه سودى دارد؟
بعضى در پاسخ این سو ال گفته اند: قرار گرفتن کوه بر سر آنها جنبه ارهاب و
ترسانیدن داشته نه اجبار، وگرنه پیمان اجبارى ارزشى ندارد
ولى صحیحتر این است که گفته شود: هیچ مانعى ندارد که افراد متمرد و سرکش را
با تهدید به مجازات در برابر حق تسلیم کنند، این تهدید و فشار که جنبه موقتى
دارد، غرور آنها را در هم مى شکند و آنها را وادار به اندیشه و تفکر صحیح مى
کند و در ادامه راه با اراده و اختیار به وظائف خویش عمل مى کند.
و به هر حال ، این پیمان ، بیشتر مربوط به جنبه هاى عملى آن بوده است وگرنه
اعتقاد را نمى توان با اکراه تغییر داد.
4- کوه طور
در اینکه منظور از ((طور)) در اینجا اسم جنس به معنى مطلق کوه است و یا کوه
معینى ؟ دو تفسیر وجود دارد: بعضى گفته اند طور اشاره به همان کوه معروفى است
که محل وحى بر موسى بوده است ، در حالى که بعضى دیگر احتمال داده اند طور در
اینجا به همان معنى لغوى آن است ، همان چیزى که در آیه 171 سوره اعراف از آن
تعبیر به جبل شده است (و اذ نتقنا الجبل فوقهم ).
5 در تفسیر جمله خذوا ما آتیناکم بقوه از امام صادق (علیه السلام ) چنین نقل
شده که از آنحضرت پرسیدند: اقوه الابدان او قوه القلب : ((آیا منظور از گرفتن
آیات الهى با قوت و قدرت ، قوت جسمانى است یا معنوى و روحانى ؟))
امام در پاسخ فرمود: ((فیهما جمیعا)) ((هم با قدرت جسمانى و هم روحانى هر دو.

و این دستورى است براى همه پیروان ادیان آسمانى در هر عصر و زمان که براى حفظ
این تعلیمات و اجراى آنها باید هم به نیروهاى مادى مجهز باشند و هم قواى
معنوى .
آیه 65 – 66
آیه و ترجمه
وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنکُمْ فى السبْتِ فَقُلْنَا
لَهُمْ کُونُوا قِرَدَهً خَسِئِینَ(65)
فجَعَلْنَهَا نَکَلاً لِّمَا بَینَ یَدَیهَا وَ مَا خَلْفَهَا وَ مَوْعِظهً
لِّلْمُتَّقِینَ(66)
ترجمه :
65 بطور قطع حال کسانى را از شما که در روز شنبه نافرمانى و گناه کردند
دانستید، ما به آنها گفتیم بصورت بوزینه هاى طرد شده اى در آئید.
66 ما این جریان را مجازات و درس عبرتى براى مردم آن زمان و کسانى که بعد از
آنان آمدند، و هم پند و اندرزى براى پرهیزکاران قرار دادیم .
تفسیر:
عصیانگران روز شنبه
این دو آیه نیز مانند آیات گذشته به روح عصیانگرى و نافرمانى حاکم بر یهود و
علاقه شدید آنها به امور مادى اشاره مى کند:

نخست مى گوید: ((قطعا حال کسانى را که از میان شما در روز شنبه نافرمانى و
گناه کردند دانستید)) (و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فى السبت ).
و نیز دانستید که ما به آنها گفتیم : به صورت بوزینه گان طرد شده اى در آئید
و آنها چنین شدند (فقلنا لهم کونوا قرده خاسئین ).
((ما این امر را کیفر و عبرتى براى مردم آن زمان و زمانهاى بعد قرار دادیم ))
(فجعلناها نکالا لما بین یدیها و ما خلفها).
((و همچنین پند و اندرزى براى پرهیزکاران )) (و موعظه للمتقین ).
خلاصه ماجرا چنین بود: ((خداوند به یهود دستور داده بود، روز ((شنبه )) را
تعطیل کنند، گروهى از آنان که در کنار دریا مى زیستند به عنوان آزمایش دستور
یافتند از دریا در آن روز ماهى نگیرند، ولى از قضا روزهاى شنبه که مى شد،
ماهیان فراوانى بر صفحه آب ظاهر مى شدند، آنها به فکر حیله گرى افتادند و با
یکنوع کلاه شرعى روز شنبه از آب ماهى گرفتند، خداوند آنان را به جرم این
نافرمانى مجازات کرد و چهره شان را از صورت انسان به حیوان دگرگون ساخت )).
آیا این مسخ و دگرگونى چهره جنبه جسمانى داشته یا روانى و اخلاقى ؟ و نیز این
قوم در کجا مى زیستند؟ و با چه نیرنگى براى گرفتن ماهى متوسل شدند؟
پاسخ تمام این سو الات و مسائل دیگر را در این رابطه در جلد ششم ذیل آیات 163
تا 166 سوره اعراف مطالعه خواهید فرمود (جلد ششم صفحه 318 تا 328).
جمله فقلنا لهم کونوا قرده خاسئین کنایه از سرعت عمل است که با یک

اشاره و فرمان الهى چهره همه آن عصیانگران دگرگون شد.
جالب اینکه از امام باقر و امام صادق (علیه السلام ) در معنى این آیه نقل شده
که فرمودند: منظور از ((ما بین یدیها)) نسل آن زمان و مراد از ((ما خلفها))
ما مسلمانان هستیم ، یعنى این درس عبرت مخصوص بنى اسرائیل نبود، و همه
انسانها را شامل مى شود.

آیه 67 – 74
آیه و ترجمه
وَ اِذْ قَالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اِنَّ اللَّهَ یَاْمُرُکُمْ اَن تَذْبحُوا
بَقَرَهً قَالُوا اَ تَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ اَعُوذُ بِاللَّهِ اَنْ
اَکُونَ مِنَ الجَْهِلِینَ(67)
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّک یُبَین لَّنَا مَا هِىَ قَالَ اِنَّهُ یَقُولُ
اِنهَا بَقَرَهٌ لا فَارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوَانُ بَینَ ذَلِک فَافْعَلُوا
مَا تُوْمَرُونَ(68)
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّک یُبَین لَّنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ اِنَّهُ
یَقُولُ اِنهَا بَقَرَهٌ صفْرَاءُ فَاقِعٌ لَّوْنُهَا تَسرُّ
النَّظِرِینَ(69)
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّک یُبَین لَّنَا مَا هِىَ اِنَّ الْبَقَرَ تَشبَهَ
عَلَیْنَا وَ اِنَّا اِن شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ(70)
قَالَ اِنَّهُ یَقُولُ اِنهَا بَقَرَهٌ لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الاَرْض وَ لا
تَسقِى الحَْرْث مُسلَّمَهٌ لا شِیَهَ فِیهَا قَالُوا الْئََنَ جِئْت
بِالْحَقِّ فَذَبحُوهَا وَ مَا کادُوا یَفْعَلُونَ(71)
وَ اِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّرَاْتُمْ فِیهَا وَ اللَّهُ مخْرِجٌ مَّا
کُنتُمْ تَکْتُمُونَ(72)
فَقُلْنَا اضرِبُوهُ بِبَعْضِهَا کَذَلِک یُحْىِ اللَّهُ الْمَوْتى وَ
یُرِیکمْ ءَایَتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ(73)
ثُمَّ قَست قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَلِک فَهِىَ کالحِْجَارَهِ اَوْ اَشدُّ
قَسوَهً وَ اِنَّ مِنَ الحِْجَارَهِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَنْهَرُ وَ
اِنَّ مِنهَا لَمَا یَشقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَ اِنَّ مِنهَا
لَمَا یهْبِط مِنْ خَشیَهِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا
تَعْمَلُونَ(74)

ترجمه :
67 (و بخاطر بیاورید) هنگامى را که موسى بقوم خود گفت خداوند به شما دستور مى
دهد ماده گاوى را ذبح کنید (و قطعهاى از بدن آنرا به مقتولى که قاتل او
شناخته نشده بزنید تا زنده شود و قاتل خویش را معرفى کند و غوغا خاموش گردد)
گفتند آیا ما را مسخره مى کنى ؟ (موسى گفت ) به خدا پناه مى برم از اینکه از
جاهلان باشم !
68 گفتند (پس ) از خداى خود بخواه که براى ما روشن کند این ماده گاو چگونه
ماده گاوى باشد؟ گفت خداوند مى فرماید ماده گاوى که نه پیر و از کار افتاده ،
و نه بکر و جوان ، بلکه میان این دو باشد، آنچه به شما دستور داده شده (هر چه
زودتر) انجام دهید.

69 گفتند: از پروردگار خود بخواه که براى ما روشن سازد چه رنگى داشته باشد؟
گفت : خداوند مى گوید: گاوى باشد زرد یک دست که رنگ آن بینندگان را شاد و
مسرور سازد!
70 گفتند: از خدایت بخواه براى ما روشن کند بالاخره چگونه گاوى باشد؟ زیرا
این گاو براى ما مبهم شده ! و اگر خدا بخواهد ما هدایت خواهیم شد!.
71 گفت : خداوند مى فرماید گاوى باشد که براى شخم زدن رام نشده باشد، و براى
زراعت آبکشى نکند، از هر عیبى بر کنار و حتى هیچ گونه رنگ دیگرى در آن نباشد،
گفتند: الان حق مطلب را براى ما آوردى ! سپس (چنان گاوى را پیدا کردند) و
آنرا سر بریدند ولى مایل نبودند این کار را انجام دهند!.
72 و بخاطر بیاورید هنگامى را که فردى را به قتل رساندید سپس درباره (قاتل )
او به نزاع پرداختید و خداوند آنچه را مخفى داشته بودید آشکار مى سازد.
73 سپس گفتیم قسمتى از گاو را به مقتول بزنید (تا زنده شود و قاتل را معرفى
کند) خداوند این گونه مردگان را زنده مى کند و آیات خود را به شما نشان مى
دهد شاید درک کنید.
74 سپس دلهاى شما بعد از این جریان سخت شد، همچون سنگ ، یا سختتر! چرا که
پاره اى از سنگها مى شکافد و از آن نهرها جارى مى شود، و پاره اى از آنها
شکاف بر مى دارد و آب از آن تراوش مى کند، و پاره اى از خوف خدا (از فراز کوه
) به زیر مى افتد (اما دلهاى شما نه از خوف خدا مى طپد و نه سرچشمه علم و
دانش و عواطف انسانى است ) و خداوند از اعمال شما غافل نیست .
تفسیر:
ماجراى گاو بنى اسرائیل
در این آیات بر خلاف آنچه تا به حال در سوره بقره پیرامون بنى اسرائیل خوانده
ایم که همه به طور فشرده و خلاصه بود، ماجرائى به صورت مشروح آمده است ، شاید
به این دلیل که این داستان تنها یکبار در قرآن ذکر شده ، بعلاوه نکات آموزنده
فراوانى در آن وجود دارد که ایجاب چنین شرحى مى کند، از جمله : بهانه جوئى
شدید بنى اسرائیل در سراسر این داستان نمایان است ، و نیز درجه

ایمان آنان را به گفتار موسى مشخص مى کند و از همه مهمتر اینکه گواه زنده اى
است بر امکان رستاخیز.
ماجرا (آنگونه که از قرآن و تفاسیر بر مى آید) چنین بود که یک نفر از بنى
اسرائیل به طرز مرموزى کشته مى شود، در حالى که قاتل به هیچوجه معلوم نیست .
در میان قبائل و اسباط بنى اسرائیل نزاع درگیر مى شود، هر یک آن را به طایفه
و افراد قبیله دیگر نسبت مى دهد و خویش را تبرئه مى کند داورى را براى فصل
خصومت نزد موسى مى برند و حل مشکل را از او خواستار مى شوند، و چون از طرق
عادى حل این قضیه ممکن نبود، و از طرفى ادامه این کشمکش ممکن بود منجر به
فتنه عظیمى در میان بنى اسرائیل گردد موسى با استمداد از لطف پروردگار از
طریق اعجاز آمیزى به حل این مشکل چنانکه در تفسیر آیات مى خوانید مى پردازد.

نخست مى گوید: ((به خاطر بیاورید هنگامى را که موسى به قوم خود گفت باید گاوى
را سر ببرید)) (و اذ قال موسى لقومه ان الله یامرکم ان تذبحوا بقره ).
آنها از روى تعجب ((گفتند: آیا ما را به مسخره گرفته اى ))؟! (قالوا اتتخذنا
هزوا).
((موسى در پاسخ آنان گفت : به خدا پناه مى برم که از جاهلان باشم )) (قال
اعوذ بالله ان اکون من الجاهلین ).
یعنى استهزا نمودن و مسخره کردن ، کار افراد نادان و جاهل است ، و پیامبر خدا
هرگز چنین نیست .
پس از آنکه آنها اطمینان پیدا کردند استهزائى در کار نیست و مساءله جدى مى
باشد گفتند: ((اکنون که چنین است از پروردگارت بخواه براى ما مشخص کند که این
چگونه گاوى باید باشد))؟! (قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ماهى ).
جمله از ((خدایت بخواه )) که در خواسته هاى آنها چند بار تکرار شده یکنوع
اسائه ادب و یا استهزاء سر بسته در آن نهفته است مگر خداى موسى (علیه السلام
) را از خداى خویش جدا مى دانستند؟
به هر حال ، موسى (علیه السلام ) در پاسخ آنها ((گفت : خداوند مى فرماید باید
ماده گاوى باشد که نه پیر و از کار افتاده و نه بکر و جوان بلکه میان این دو
باشد))

(قال انه یقول انها بقره لا فارض و لا بکر عوان بین ذلک ).
و براى اینکه آنها بیش از این مساءله را کش ندهند، و با بهانه تراشى فرمان
خدا را به تاءخیر نیندازند در پایان سخن خود اضافه کرد: ((آنچه به شما دستور
داده شده است انجام دهید)) (فافعلوا ما تو مرون ).
ولى باز آنها دست از پرگوئى و لجاجت بر نداشتند و ((گفتند: از پروردگارت
بخواه که براى ما روشن کند که رنگ آن باید چگونه باشد))؟! (قال ادع لنا ربک
یبین ما لونها).
موسى (علیه السلام ) در پاسخ ((گفت : خدا مى فرماید: گاو ماده اى باشد زرد
یکدست که رنگ آن بینندگان را شاد و مسرور سازد)) (قال انه یقول انها بقره
صفراء فاقع لونها تسر الناظرین ).
خلاصه این گاو باید کاملا خوشرنگ و درخشنده باشد، آنچنان زیبا که بینندگان را
به اعجاب وادارد.
و عجب این است که باز هم به این مقدار اکتفا نکردند و هر بار با بهانه جوئى
کار خود را مشکلتر ساخته ، و دایره وجود چنان گاوى را تنگتر نمودند.
باز ((گفتند از پروردگارت بخواه براى ما روشن کند این چگونه گاوى باید
باشد))؟ (از نظر نوع کار کردن ) (قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ما هى ).
((چرا که این گاو براى ما مبهم شده )) (ان البقر تشابه علینا).

((و اگر خدا بخواهد ما هدایت خواهیم شد))! (و انا ان شاء الله لمهتدون )
مجددا ((موسى گفت : خدا مى فرماید: گاوى باشد که براى شخم زدن ، رام نشده ، و
براى زراعت آبکشى نکند)) (قال انه یقول انها بقره لا ذلول تثیر الارض و لا
تسقى الحرث ).
((و از هر عیبى بر کنار باشد))(مسلمه ). و ((حتى هیچگونه رنگ دیگرى در آن
نباشد)) (لاشیه فیها).
در اینجا که گویا سو ال دیگرى براى مطرح کردن نداشتند ((گفتند حالا حق مطلب
را ادا کردى ))! (قالوا الان جئت بالحق ).
سپس گاو را با هر زحمتى بود به دست آوردند ((و آن را سر بریدند، ولى مایل
نبودند این کار را انجام دهند))! (فذبحوها و ما کادوا یفعلون ).
قرآن بعد از ذکر ریزه کاریهاى این ماجرا، باز آن را به صورت خلاصه و کلى در
دو آیه بعد چنین مطرح مى کند: ((به خاطر بیاورید هنگامى که انسانى را کشتید،
سپس درباره قاتل آن به نزاع پرداختید و خداوند (با دستورى که در آیات بالا
آمد) آنچه را مخفى داشته بودید آشکار ساخت )) (و اذ قتلتم نفسا فاداراتم فیها
و الله مخرج ما کنتم تکتمون ).
((سپس گفتیم قسمتى از گاو را به مقتول بزنید)) (تا زنده شود و قاتل خود را
معرفى کند) (فقلنا اضربوه ببعضها).
((آرى خدا این گونه مردگان را زنده مى کند)) (کذلک یحیى الله الموتى ).
((و این گونه آیات خود را به شما نشان مى دهد تا تعقل کنید))

(و یریکم آیاته لعلکم تعقلون ).
در آخرین آیه مورد بحث به مساءله قساوت و سنگدلى بنى اسرائیل پرداخته مى گوید
بعد از این ماجراها و دیدن این گونه آیات و معجزات و عدم تسلیم در برابر آنها
دلهاى شما سخت شد همچون سنگ یا سختتر (ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهى کالحجاره
او اشد قسوه ).
چرا که ((پاره اى از سنگها مى شکافد و از آن نهرها جارى مى شود)) (و ان من
الحجاره لما یتفجر منه الانهار).
یا لااقل ((بعضى از آنها شکاف مى خورد و قطرات آب از آن تراوش مى نماید)) (و
ان منها لما یشقق فیخرج منه الماء).
و گاه ((پاره اى از آنها (از فراز کوه ) از خوف خدا فرو مى افتد)) (و ان منها
لما یهبط من خشیه الله ).
اما دلهاى شما از این سنگها نیز سختتر است ، نه چشمه عواطف و علمى از آن مى
جوشد و نه قطرات محبتى از آن تراوش مى کند، و نه هرگز از خوف خدا مى طپد.
و در آخرین جمله مى فرماید: ((خداوند از آنچه انجام مى دهید غافل نیست )) (و
ما الله بغافل عما تعملون ).
و این تهدیدى است سربسته براى این جمعیت بنى اسرائیل و تمام کسانى که خط آنها
را ادامه مى دهند.
نکته ها
1- پرسشهاى فراوان و بیجا
بدون شک ((سو ال )) کلید حل مشکلات و بر طرف ساختن جهل و نادانى است ، اما
مانند هر چیز اگر از حد و معیار خود تجاوز کند، و یا بى مورد انجام گیرد،

دلیل انحراف و موجب زیان است ، همانگونه که نمونهاش را در این داستان مشاهده
کردیم .
بنى اسرائیل ماءمور بودند گاوى را ذبح کنند بدون شک اگر قید و شرط خاصى مى
داشت تاخیر بیان از وقت حاجت ممکن نبود، و خداوند حکیم در همان لحظه که به
آنها امر کرد بیان مى فرمود، بنابراین وظیفه آنها در این زمینه قید و شرطى
نداشته ، و لذا ((بقره )) به صورت ((نکره )) در اینجا ذکر شده است .
ولى آنها بى اعتنا به این اصل مسلم ، شروع به سو الات گوناگون کردند، شاید
براى اینکه مى خواستند حقیقت ، لوث گردد و قاتل معلوم نشود، و این اختلاف
همچنان میان بنى اسرائیل ادامه یابد، جمله فذبحوها و ما کادوایفعلون نیز
اشاره به همین معنى است ، مى گوید: آنها گاو را ذبح کردند ولى نمى خواستند
این کار انجام گیرد!.
از ذیل آیه 72 همین داستان نیز استفاده مى شود که لااقل گروهى از آنها قاتل
را مى شناختند، و از اصل جریان مطلع بودند، و شاید این قتل بر طبق توطئه قبلى
میان آنها صورت گرفته بود اما کتمان مى کردند، زیرا در ذیل همین آیه مى
خوانیم : و الله مخرج ما کنتم تکتمون : خداوند آنچه را شما پنهان مى دارید
آشکار و بر ملا مى سازد)).
از این گذشته افراد لجوج و خود خواه غالبا پر حرف و پر سو الند، و در برابر
هر چیز بهانه جوئى مى کنند.
قرائن نشان مى دهد که اصولا آنها نه معرفت کاملى نسبت به خداوند داشتند و نه
نسبت به موقعیت موسى (علیه السلام )، لذا بعد از همه این سو الها گفتند الان
جئت بالحق : ((حالا حق را بیان کردى ))! گوئى هر چه قبل از آن بوده باطل بوده
است !.
به هر حال ، هر قدر آنها سو ال کردند خداوند هم تکلیف آنها را سختتر کرد، چرا
که چنین افراد، مستحق چنان مجازاتى هستند، لذا در روایات مى خوانیم

که در هر مورد خداوند سکوت کرده ، پرسش و سو ال نکنید که حکمتى داشته و لذا
در روایتى از امام على بن موسى الرضا (علیهماالسلام ) چنین آمده اگر آنها در
همان آغاز، هر ماده گاوى انتخاب کرده و سر بریده بودند کافى بود، و لکن شدوا
فشدد الله علیهم : ((آنها سختگیرى کردند خداوند هم بر آنها سخت گرفت )).
2- این همه اوصاف براى چه بود ؟
همانگونه که گفتیم تکلیف بنى اسرائیل در آغاز، مطلق و بى قید و شرط بود، اما
سختگیرى و سرپیچى آنها از انجام وظیفه ، حکم آنها را دگرگون ساخت و سختتر شد.
با این حال اوصاف و قیودى که بعدا براى این گاو ذکر شده ممکن است اشاره به یک
حقیقت اجتماعى در زندگى انسانها بوده باشد: قرآن گویا مى خواهد این نکته را
بیان کند که گاوى که باید نقش احیا کننده داشته باشد، ذلول یعنى تسلیم بدون
قید و شرط، و باربر و اسیر و زیر دست نباشد، همچنین نباید رنگهاى مختلف در
اندام آن به چشم بخورد بلکه باید یکرنگ و خالص باشد.
به طریق اولى کسانى هم که در نقش رهبرى و احیاء کردن اجتماع ظاهر مى شوند و
مى خواهند قلبها و افکار مرده را احیا کنند، باید رام دیگران نگردند، مال و
ثروت فقر و غنى ، قدرت و نیروى زورمندان ، در هدف آنها اثر نگذارد، کسى جز
خدا در دل آنها جاى نداشته باشد، تنها تسلیم حق و پایبند دین باشند هیچگونه
رنگى در وجودشان جز رنگ خدائى یافت نشود، و این افراد هستند

که مى توانند بدون اضطراب و تشویش به کارهاى مردم رسیدگى کرده ، مشکلات را حل
نموده ، و آنها را احیاء کنند.
ولى دلى که متمایل به دنیا و رام دنیا است ، و این رنگ وى را معیوب ساخته ،
چنین کسى نمى تواند با این عیب و نقصى که در خود دارد قلوب مرده را زنده سازد
و نقش احیا کننده داشته باشد.
3- انگیزه قتل چه بود؟
آنچنانکه از تواریخ و تفاسیر استفاده مى شود انگیزه قتل در ماجراى بنى
اسرائیل را مال و یا مساءله ازدواج دانسته اند.
بعضى از مفسران معتقدند یکى از ثروتمندان بنى اسرائیل که ثروتى فراوان داشت و
وارثى جز پسر عموى خویش نداشت ، عمر طولانى کرد، پسر عمو هر چه انتظار کشید
عموى پیرش از دنیا برود و اموال او را از طریق ارث تصاحب کند ممکن نشد، لذا
تصمیم گرفت او را از پاى در آورد.
بالاخره پنهانى او را کشت و جسدش را در میان جاده افکند، سپس بناى ناله و
فریاد را گذاشت و به محضر موسى (علیه السلام ) شکایت آورد که عموى مرا کشته
اند!
بعضى دیگر از مفسران گفته اند که انگیزه قتل این بوده است که قاتل عموى خویش
تقاضاى ازدواج با دخترش را نمود به او پاسخ رد داده شد و دختر را با جوانى از
پاکان و نیکان بنى اسرائیل همسر ساختند پسر عموى شکست خورده دست به کشتن پدر
دختر زد، سپس شکایت به موسى (علیه السلام ) کرد که عمویم کشته شده قاتلش را
پیدا کنید! به هر حال ممکن است در این آیه اشاره به این حقیقت نیز باشد که
سرچشمه مفاسد، قتلها و جنایات غالبا دو موضوع است : ((ثروت )) و ((بى
بندوباریهاى جنسى )).

4- نکات آموزنده این داستان
این داستان عجیب ، علاوه بر اینکه دلیل بر قدرت بى پایان پروردگار بر همه چیز
است ، دلیلى بر مساءله معاد نیز مى باشد، و لذا در آیه 73 خواندیم کذلک یحیى
الله الموتى که اشاره به مساءله معاد است ، و یریکم آیاته که اشاره به قدرت و
عظمت پروردگار مى باشد.
از این گذشته نشان مى دهد که اگر خداوند بر گروهى غضب مى کند بى دلیل نیست ،
بنى اسرائیل در تعبیراتى که در این داستان در برابر موسى (علیه السلام )
داشتند، نهایت جسارت را نسبت به او و حتى خلاف ادب نسبت به ساحت قدس خداوند
نمودند.
در آغاز گفتند: آیا تو ما را مسخره مى کنى ؟ و به این ترتیب پیامبر بزرگ خدا
را متهم به سخریه نمودند.
در چند مورد مى گویند از خدایت بخواه … مگر خداى موسى با خداى آنها فرق
داشت ؟ با اینکه موسى صریحا گفته بود خدا به شما دستور مى دهد.
در یک مورد مى گویند اگر پاسخ این سو ال را بگوئى ما هدایت مى شویم که مفهومش
آنست که بیان قاصر تو موجب گمراهى است و در پایان کار مى گویند: حالا حق را
آوردى !
این تعبیرات همه دلیل بر جهل و نادانى و خود خواهى و لجاجت آنها مى باشد.
از این گذشته این داستان به ما درس مى دهد که سختگیر نباشیم تا خدا بر ما سخت
نگیرد به علاوه انتخاب گاو براى کشتن شاید براى این بوده که بقایاى فکر
گوساله پرستى و بت پرستى را از مغز آنها بیرون براند.
نیکى به پدر
مفسران در اینجا یادآور مى شوند که این گاو در آن محیط منحصر به فرد

بوده است و بنى اسرائیل آن را به قیمت بسیار گزافى خریدند.
مى گویند صاحب این گاو مرد نیکوکارى بود و نسبت به پدر خویش احترام فراوان
قائل مى شد، در یکى از روزها که پدرش در خواب بود معامله پر سودى براى او پیش
آمد، ولى او به خاطر اینکه پدرش ناراحت نشودحاضر نشد وى را بیدار سازد و کلید
صندوق را از او بگیرد، در نتیجه از معامله صرفنظر کرد.
و به قول بعضى از مفسران فروشنده حاضر مى شود آن جنس را به هفتاد هزار بفروشد
به این شرط که نقد بپردازد، و پرداختن پول نقد منوط به این بوده است که پدر
را بیدار کند و کلید صندوقها را از او بگیرد، ولى جوان مزبور حاضر مى گردد که
به هشتاد هزار بخرد ولى پول را پس از بیدارى پدر بپردازد! بالاخره معامله
انجام نشد.
خداوند به جبران این گذشت جوان معامله پرسود بالا را براى او فراهم مى سازد.
بعضى از مفسران نیز مى گویند: پدر پس از بیدار شدن از ماجرا آگاه مى شود و
گاو مزبور را به پاداش این عمل به پسر خود میبخشد که سر انجام آن سود فراوان
را براى او به بار مى آورد.
پیامبر اسلام در این مورد مى فرماید: انظروا الى البر ما بلغ باهله :((نیکى
را بنگرید که با نیکو کار چه مى کند ؟!)).

آیه 75 – 77
آیه و ترجمه
اَ فَتَطمَعُونَ اَن یُوْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِّنْهُمْ
یَسمَعُونَ کلَمَ اللَّهِ ثُمَّ یحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَ
هُمْ یَعْلَمُونَ(75)
وَ اِذَا لَقُوا الَّذِینَ ءَامَنُوا قَالُوا ءَامَنَّا وَ اِذَا خَلا
بَعْضهُمْ اِلى بَعْضٍ قَالُوا اَ تحَدِّثُونهُم بِمَا فَتَحَ اللَّهُ
عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُم بِهِ عِندَ رَبِّکُمْ اَ فَلا تَعْقِلُونَ(76)
اَ وَ لا یَعْلَمُونَ اَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَ مَا
یُعْلِنُونَ(77)
ترجمه :
75 آیا انتظار دارید به (آئین ) شما ایمان بیاورند، با اینکه عدهاى از آنها
سخنان خدا را مى شنیدند و پس از فهمیدن آنرا تحریف مى کردند در حالى که علم و
اطلاع داشتند.
76 و هنگامى که مو منان را ملاقات کنند مى گویند ایمان آوردیم ، ولى هنگامى
که با هم خلوت مى کنند (بعضى به بعضى دیگر اعتراض مى کنند و) مى گویند چرا
مطالبى را که خداوند (درباره صفات پیامبر اسلام ) براى شما بیان کرد به
مسلمانان بازگو مى کنید تا (روز رستاخیز) در پیشگاه خدا بر ضد شما بان
استدلال کنند؟ آیا نمى فهمید ؟.
77 آیا اینها نمى دانند خداوند از اسرار درون و برون آنان آگاه است ؟
شان نزول
بعضى از مفسران در شان نزول دو آیه اخیر از امام باقر (علیه السلام ) چنین
نقل کرده اند:
((گروهى از یهود که دشمنى با حق نداشتند هنگامى که مسلمانان را ملاقات

مى کردند از آنچه در تورات پیرامون صفات پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله
و سلم ) آمده بود به آنها خبر میدادند، بزرگان یهود از این امر آگاه شدند و
آنها را از این کار نهى کردند، و گفتند شما صفات محمد (صلى اللّه علیه و آله
و سلم ) را که در تورات آمده براى آنها بازگو نکنید تا در پیشگاه خدا دلیلى
بر ضد شما نداشته باشند، آیات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت )).
تفسیر:
انتظار بیجا
در این آیات چنانکه ملاحظه مى کنید قرآن ، ماجراى بنى اسرائیل را رها کرده ،
روى سخن را به مسلمانان نموده و نتیجه گیرى آموزندهاى مى کند، مى گوید:((شما
چگونه انتظار دارید که این قوم به دستورات آئین شما ایمان بیاورند، با اینکه
گروهى از آنان سخنان خدا را مى شنیدند و پس از فهم و درک آن را تحریف مى
کردند، در حالى که علم و اطلاع داشتند)) ؟! (ا فتطمعون ان یو منوا لکم و قد
کان فریق منهم یسمعون کلام الله ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون ).
بنابر این اگر مى بینید آنها تسلیم بیانات زنده قرآن و اعجاز پیامبر اسلام
(صلى اللّه علیه و آله و سلم ) نمى شوند نگران نباشید، اینها فرزندان همان
کسانى هستند که به عنوان برگزیدگان قوم همراه موسى به کوه طور رفتند و سخنان
خدا را شنیدند و دستورهاى او را درک کردند، و به هنگام بازگشت ، آن را تحریف
نمودند.
از جمله ((و قد کان فریق منهم …)) چنین استفاده مى شود که همه آنها تحریفگر
نبودند بلکه این تنها کار گروهى بوده که شاید اکثریت را تشکیل مى دادند.

در ((اسباب النزول )) آمده است که گروهى از یهود هنگامى که از طور باز گشتند
به مردم گفتند:((ما شنیدیم که خداوند به موسى دستور داد فرمانهاى مرا در آنجا
که مى توانید انجام دهید، و آنجا که نمى توانید ترک کنید! و این نخستین تحریف
بود.
به هر حال در ابتداى ظهور پیامبر اسلام انتظار میرفت که قوم یهود پیش از
دیگران با نداى اسلام لبیک گویند چرا که آنها اهل کتاب بودند (بخلاف مشرکان )
بعلاوه صفات پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) را نیز در کتابهاى
خود خوانده بودند ولى قرآن مى گوید: با سابقه بدى که آنها دارند انتظار شما
مورد ندارد، چرا که گاهى صفات و روحیات انحرافى یک جمعیت ، سبب مى شود که با
تمام نزدیکى به حق از آن دور گردند.
آیه بعد پرده از روى حقیقت تلخ دیگرى پیرامون این جمعیت حیلهگر و منافق بر
میدارد و مى گوید: پاکدلان آنها هنگامى که مو منان را ملاقات مى کنند اظهار
ایمان مى نمایند (و صفات پیامبر را که در کتبشان آمده است خبر مى دهند) (و
اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا).
((اما در پنهانى و خلوت ، جمعى از آنها مى گویند: چرا مطالبى را که خداوند در
تورات براى شما بیان کرده به مسلمانان مى گوئید))؟ (و اذا خلا بعضهم الى بعض
قالوا ا تحدثونهم بما فتح الله علیکم ).
((تا در قیامت در پیشگاه خدا بر ضد شما به آن استدلال کنند، آیا نمى فهمید))؟
(لیحاجوکم به عند ربکم ا فلا تعقلون ).
این احتمال در تفسیر آیه نیز وجود دارد که آغاز آیه از منافقان یهود سخن مى
گوید که در حضور مسلمانان دم از ایمان مى زدند، و در غیاب انکار مى کردند و
حتى پاکدلان یهود را نیز مورد سرزنش قرار میدادند که چرا اسرار کتب

مقدس را در اختیار مسلمانان قرار داده اید؟ به هر حال این تاءییدى است بر
آنچه در آیه قبل بود که شما از جمعیتى که چنین روحیات بر آنها حاکم است چندان
انتظار ایمان نداشته باشید.
جمله ((فتح الله علیکم )) ممکن است به معنى حکم و فرمان الهى باشد که در
اختیار بنى اسرائیل قرار داشت ، و ممکن است اشاره به گشودن درهاى اسرار الهى
و خبرهاى آینده مربوط به شریعت جدید به روى آنان باشد.
قابل توجه اینکه از این آیه به خوبى استفاده مى شود که ایمان این گروه منافق
درباره خدا آنقدر ضعیف بود که او را همچون انسانهاى عادى مى پنداشتند و تصور
مى کردند اگر حقیقتى را از مسلمانان کتمان کنند از خدا نیز مکتوم خواهد ماند!
لذا آیه بعد با صراحت مى گوید:((آیا اینها نمى دانند که خداوند از اسرار درون
و برونشان آگاه است )) (او لا یعلمون ان الله یعلم ما یسرون و ما یعلنون ).

آیه 78 – 79
آیه و ترجمه
وَ مِنهُمْ اُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ الْکِتَب اِلا اَمَانىَّ وَ اِنْ هُمْ
اِلا یَظنُّونَ(78)
فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَب بِاَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ
هَذَا مِنْ عِندِ اللَّهِ لِیَشترُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَّهُم
مِّمَّا کَتَبَت اَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَّهُم مِّمَّا یَکْسِبُونَ(79)
ترجمه :
78 و پاره اى از آنها عوامانى هستند که کتاب خدا را جز یک مشت خیالات و
آرزوها نمى دانند، و تنها به پندارهایشان دل بسته اند!
79 – واى بر آنها که مطالبى با دست خود مى نویسند سپس مى گویند: از طرف خدا
است تا به بهاى کمى آن را بفروشند، واى بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند، و
واى بر آنها از آنچه از این راه به دست مى آورند!
شان نزول
جمعى از دانشمندان یهود اوصافى را که براى پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و
آله و سلم ) در تورات آمده بود تغییر دادند و این تغییر به خاطر حفظ موقعیت
خود و منافعى بود که همه سال از ناحیه عوام به آنها مى رسید.
هنگامى که پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) مبعوث شد، و اوصاف او
را با آنچه در تورات آمده بود مطابق دیدند ترسیدند که در صورت روشن شدن این
واقعیت منافع آنها در خطر قرار گیرد، لذا بجاى اوصاف واقعى مذکور در تورات ،
صفاتى بر ضد آن نوشتند.

عوام یهود که تا آن زمان کم و بیش صفات واقعى او را شنیده بودند، از علماى
خود مى پرسیدند آیا این همان پیامبر موعود نیست که بشارت ظهور او را میدادید؟
آنها آیات تحریف شده تورات را بر آنها مى خواندند تا به این وسیله قانع شوند.
تفسیر:
نقشه هاى یهود براى استثمار عوام
در تعقیب آیات گذشته پیرامون خلافکاریهاى یهود، آیات مورد بحث جمعیت آنها را
به دو گروه مشخص تقسیم مى کند: عوام و دانشمندان حیله گر (البته اقلیتى از
دانشمندان آنها بودند که ایمان آوردند و حق را پذیرا شدند و به صفوف مسلمانان
پیوستند).
مى گویدگروهى از آنها افرادى هستند که از دانش بهرهاى ندارند، و از کتاب خدا
جز یک مشت خیالات و آرزوها نمى دانند، و تنها به پندارهایشان دل بسته اند (و
منهم امیون لا یعلمون الکتاب الا امانى و ان هم الا یظنون ).
((امیون )) جمع ((امىّ)) در اینجا به معنى ((درس نخوانده )) است ، یعنى به
همان حالتى که از مادر متولد شده باقى مانده و مکتب و استادى را ندیده است ،
و یا به خاطر اینکه جمعى از مادران روى علاقه هاى جاهلانه فرزندان خود را از
خود جدا نمى کردند و اجازه نمى دادند به مکتب بروند.
((امانى )) جمع ((امنیه )) به معنى آرزو است ، و در اینجا ممکن است اشاره به
پندارها و امتیازات موهومى باشد که یهود براى خود قائل بودند، از جمله

مى گفتند:((ما فرزندان خدا و دوستان خاص او هستیم )) نحن ابناء الله و احبائه
(مائده 18) و یا اینکه مى گفتند: ((هرگز آتش دوزخ جز چند روزى به ما نخواهد
رسید)) که در آیات بعد به این گفتار یهود بر مى خوریم .
این احتمال نیز وجود دارد که منظور از امانى ، آیات تحریف شده باشد که
دانشمندان یهود در اختیار عوام مى گذاشتند، و جمله ((لا یعلمون الکتاب الا
امانى )) با این معنى سازگارتر مى باشد.
به هر حال پایان این آیه (ان هم الا یظنون )دلیل بر آن است که پیروى از ظن و
گمان در اساس و اصول دین و شناخت مکتب وحى کارى است نادرست و در خور سرزنش و
هر کس ‍ باید در این قسمت از روى تحقیق کافى گام بردارد.
دستهاى دیگر دانشمندان آنها بودند که حقایق را به سود خود تحریف مى کردند
چنانکه قرآن در آیه بعد مى گوید:((واى بر آنها که مطالب را به دست خود مى
نویسند، و بعد مى گویند اینها از سوى خدا است )) (فویل للذین یکتبون الکتاب

بایدیهم ثم یقولون هذا من عند الله ).
((و هدفشان این است با این کار، بهاى کمى بدست آورند)) (لیشتروا به ثمنا
قلیلا).
((واى بر آنها از آنچه با دست خود مى نویسند)) (فویل لهم مما کتبت ایدیهم ).
((و واى بر آنها از آنچه با این خیانتها بدست مى آورند)) (و ویل لهم مما
یکسبون ).
از جمله هاى اخیر این آیه به خوبى استفاده مى شود که آنها هم وسیله نا مقدسى
داشتند، و هم نتیجه نادرستى مى گرفتند.

بعضى از مفسران در ذیل آیه مورد بحث حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) نقل
کرده اند که داراى نکات قابل ملاحظهاى است حدیث چنین است :
((مردى به امام صادق (علیه السلام ) عرض کرد با اینکه عوام یهود اطلاعى از
کتاب آسمانى خود جز از طریق علمایشان نداشتند، چگونه خداوند آنها را نسبت به
تقلید از علماء و پذیرش از آنان مذمت مى کند ؟! (اشاره به آیات مورد بحث است
) آیا عوام یهود با عوام ما که از علماى خود تقلید مى کنند تفاوت دارند؟ …
امام فرمود: بین عوام ما و عوام یهود از یک جهت فرق و از یک جهت مساوات است ،
از آن جهت که مساوى هستند خداوند عوام ما را نیز مذمت کرده همانگونه که عوام
یهود را نکوهش فرموده .
اما از آن جهت که با هم تفاوت دارند این است که عوام یهود از وضع علماى خود
آگاه بودند، مى دانستند آنها صریحا دروغ مى گویند، حرام و رشوه مى خورند و
احکام خدا را تغییر مى دهند، آنها با فطرت خود این حقیقت را دریافته بودند که
چنین اشخاصى فاسقند و جایز نیست سخنان آنها را درباره خدا و احکام او
بپذیرند، و سزاوار نیست شهادت آنها را درباره پیامبران قبول کنند، به این
دلیل خداوند آنها را نکوهش کرده است (ولى عوام ما پیرو چنین علمائى نیستند).
و اگر عوام ما از علماى خود فسق آشکار و تعصب شدید و حرص بر دنیا و اموال
حرام ببینند هر کس از آنها پیروى کند مثل یهود است که خداوند آنان را به خاطر
پیروى از علماى فاسق نکوهش کرده است ، فاما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه ،
حافظا لدینه مخالفا على هواه ، مطیعا لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه :((اما
دانشمندانى که پاکى روح خود را حفظ کنند، و دین خود را نگهدارند مخالف هوى و
هوس و مطیع فرمان مولاى خویش باشند عوام مى توانند

از آنها پیروى کنند …))
روشن است که این حدیث اشاره به تقلید تعبدى در احکام نمى کند، بلکه منظور
پیروى کردن از رهنمائى دانشمندان براى بدست آوردن علم و یقین در اصول دین است
، زیرا حدیث در مورد شناخت پیامبر سخن که مسلما از اصول دین مى باشد و تقلید
تعبدى در آن جایز نیست .

آیه 80 – 82
آیه و ترجمه
وَ قَالُوا لَن تَمَسنَا النَّارُ اِلا اَیَّاماً مَّعْدُودَهً قُلْ اَ
تخَذْتمْ عِندَ اللَّهِ عَهْداً فَلَن یخْلِف اللَّهُ عَهْدَهُ اَمْ
تَقُولُونَ عَلى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ(80)
بَلى مَن کَسب سیِّئَهً وَ اَحَطت بِهِ خَطِیئَتُهُ فَاُولَئک اَصحَب
النَّارِ هُمْ فِیهَا خَلِدُونَ(81)
وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ اُولَئک اَصحَب الْجَنَّهِ
هُمْ فِیهَا خَلِدُونَ(82)
ترجمه :
80 و گفتند هرگز آتش دوزخ جز چند روزى به ما نخواهد رسید، بگو آیا پیمانى نزد
خدا گرفته اید ؟! چون خداوند هرگز از پیمانش تخلف نمى ورزد، یا اینکه چیزى به
خدا نسبت مى دهید که به آن علم ندارید ؟! 81 آرى کسانى که تحصیل گناه کنند، و
آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند
بود.
82 و آنها که ایمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند اهل بهشتند و همى
شه در آن خواهند ماند.
تفسیر:
بلندپروازى و ادعاهاى تو خالى
قرآن در اینجا به یکى از گفته هاى بى اساس یهود که آنان را به خود

مغرور ساخته و سرچشمه قسمتى از انحرافات آنها شده بود اشاره کرده و به آن
پاسخ مى گوید: نخست مى فرماید: آنها گفتند: ((هرگز آتش دوزخ جز چند روزى به
ما نخواهد رسید)) (و قالوا لن تمسنا النار الا ایاما معدوده ).
بگو آیا پیمانى نزد خدا بسته اید که هرگز خداوند از پیمانش تخلف نخواهد کرد
یا اینکه چیزى را به خدا نسبت مى دهید که نمى دانید ؟! (قل اتخذتم عند الله
عهدا فلن یخلف الله عهده ام تقولون على الله ما لا تعلمون ).
اعتقاد به برترى نژادى ملت یهود، و اینکه آنها تافتهاى جدا بافته اند، و
گنهکارانشان فقط چند روزى کیفر و مجازات مى بینند، سپس بهشت الهى براى ابد در
اختیار آنان است ، یکى از دلائل روشن خود خواهى و خود پرستى این جمعیت است .
این امتیازطلبى با هیچ منطقى سازگار نیست زیرا هیچگونه تفاوتى در میان
انسانها از نظر کیفر و پاداش اعمال در پیشگاه خدا وجود ندارد.
مگر یهود چه کرده بودند که مى بایست تبصرهاى به سود آنها بر قانون کلى مجازات
زده شود؟
به هر حال آیه فوق با یک بیان منطقى ، این پندار غلط را ابطال مى کند و مى
گوید این گفتار شما از دو حال خارج نیست : یا باید عهد و پیمان خاصى از خدا
در این زمینه گرفته باشید که نگرفته اید و یا دروغ و تهمت به خدا مى بندید!
آیه بعد یک قانون کلى و عمومى را که از هر نظر منطقى است بیان مى کند مى
گوید: آرى کسانى که تحصیل گناه کنند و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند
آنها اهل دوزخند، و همیشه در آن خواهند بود )) (بلى من کسب سیئه و احاطت به
خطیئته فاولئک اصحاب النار هم فیها خالدون ).

این یک قانون کلى درباره گنهکاران از هر قوم و ملت و گروه و جماعت است .
و اما در مورد مو منان پرهیزگار، نیز یک قانون کلى و همگانى وجود دارد که آیه
بعد بیانگر آن است : کسانى که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند
آنها اصحاب بهشتند و جاودانه در آن خواهند بود)) (و الذین آمنوا و عملوا
الصالحات اولئک اصحاب الجنه هم فیها خالدون ).
نکته ها
1- کسب ((سیئه ))
((کسب )) و ((اکتساب )) به معنى تحصیل کردن چیزى از روى اراده و اختیار است ،
بنا بر این جمله ((بلى من کسب سیئه )) اشاره به کسانى است که با علم و اختیار
مرتکب گناهان مى شوند و تعبیر کسب شاید از این نظر باشد که گنهکار در یک
محاسبه کوته بینانه انجام گناه را به سود خویش و ترک آن را به زیان خود
میپندارد، اینها همان کسانى هستند که در چند آیه بعد به آنها اشاره کرده مى
گوید: آنها آخرت را به زندگى دنیا فروخته اند لذا تخفیفى در مجازاتشان نیست .
2- احاطه خطیئه چیست ؟
((خطیئه )) در بسیارى از موارد به معنى گناهانى است که از روى عمد تحقق
نیافته ، ولى در آیه مورد بحث ، به معنى گناه کبیره و یا آثار گناه است که بر
قلب و جان انسان مى نشیند.

به هر حال مفهوم احاطه گناه این است که انسان آنقدر در گناهان فرو رود که
زندانى براى خود بسازد، زندانى که منافذ آن بسته باشد.
توضیح اینکه گناهان کوچک و بزرگ در آغاز، یک ((عمل )) است ، سپس تبدیل به
حالت مى شود و با ادامه و اصرار، شکل ((ملکه )) به خود مى گیرد، و هنگامى که
به اوج شدت خود برسد تمام وجود انسان را به رنگ گناه در مى آورد و عین وجود
انسان مى شود.
در این هنگام هیچ پند و موعظه و راهنمائى رهنمایان در وجود او اثر نخواهد
کرد، و در حقیقت با دست خود قلب ماهیت خویش کرده است .
از یک نظر چنین کسانى به کرمهائى مى مانند که اطراف خود پیلهاى مى تنند،
پیلهاى که آنانرا زندانى و سر انجام خفه مى کند و روشن است سرنوشتى جز خلود
در آتش براى آنها نخواهد بود.
و با توجه به آیاتى که مى گوید خداوند تنها مشرکان را نمى آمرزد و اما غیر
شرک ، قابل بخشش است (ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء
نساء 48)، و با توجه به اینکه در آیات مورد بحث که سخن از خلود در آتش مى
باشد، مى توان نتیجه گرفت که این چنین گنهکاران سر انجام گوهر ایمان را از
دست داده و مشرک و بیایمان از دنیا مى روند!
3- نژاد پرستى یهود
از آیات مورد بحث استفاده مى شود که روح تبعیض نژادى یهود که امروز نیز در
دنیا سرچشمه بدبختیهاى فراوان شده ، از آن زمان در یهود بوده است ، و
امتیازات موهومى براى نژاد بنى اسرائیل قائل بوده اند، و متاسفانه بعد از
گذشتن هزاران سال هنوز هم آن روحیه بر آنها حاکم است ، و در واقع منشا پیدایش
کشور غاصب اسرائیل نیز همین روح نژاد پرستى است .

آنها نه فقط در این دنیا براى خود برترى قائل هستند، بلکه معتقدند که این
امتیاز نژادى در آخرت نیز به کمک آنها مى شتابد و گنهکارانشان بر خلاف افراد
دیگر تنها مجازات کوتاه مدت و خفیفى خواهند دید، و همین پندارهاى غلط آنها را
آلوده انواع جنایات و بدبختیها و سیهروزیها کرده است !.

آیه 83 – 86
آیه و ترجمه
وَ اِذْ اَخَذْنَا مِیثَقَ بَنى اِسرءِیلَ لا تَعْبُدُونَ اِلا اللَّهَ وَ
بِالْوَلِدَیْنِ اِحْساناً وَ ذِى الْقُرْبى وَ الْیَتَمَى وَ الْمَسکینِ وَ
قُولُوا لِلنَّاسِ حُسناً وَ اَقِیمُوا الصلَوهَ وَ ءَاتُوا الزَّکوهَ ثمَّ
تَوَلَّیْتُمْ اِلا قَلِیلاً مِّنکمْ وَ اَنتُم مُّعْرِضونَ(83)
وَ اِذْ اَخَذْنَا مِیثَقَکُمْ لا تَسفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَ لا تخْرِجُونَ
اَنفُسکُم مِّن دِیَرِکُمْ ثمَّ اَقْرَرْتمْ وَ اَنتُمْ تَشهَدُونَ(84)
ثُمَّ اَنتُمْ هَوُلاءِ تَقْتُلُونَ اَنفُسکُمْ وَ تخْرِجُونَ فَرِیقاً
مِّنکُم مِّن دِیَرِهِمْ تَظهَرُونَ عَلَیْهِم بِالاثْمِ وَ الْعُدْوَنِ وَ
اِن یَاْتُوکُمْ اُسرَى تُفَدُوهُمْ وَ هُوَ محَرَّمٌ عَلَیْکمْ
اِخْرَاجُهُمْ اَ فَتُوْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَبِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ
فَمَا جَزَاءُ مَن یَفْعَلُ ذَلِک مِنکمْ اِلا خِزْىٌ فى الْحَیَوهِ
الدُّنْیَا وَ یَوْمَ الْقِیَمَهِ یُرَدُّونَ اِلى اَشدِّ الْعَذَابِ وَ مَا
اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(85)
اُولَئک الَّذِینَ اشترَوُا الْحَیَوهَ الدُّنْیَا بِالاَخِرَهِ فَلا یخَفَّف
عَنهُمُ الْعَذَاب وَ لا هُمْ یُنصرُونَ(86)

ترجمه :
83 و (به یاد آورید) زمانى را که از بنى اسرائیل پیمان گرفتیم که جز خداوند
یگانه را پرستش نکنید، و نسبت به پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان و بینوایان
نیکى کنید، و به مردم نیک بگوئید، نماز را بر پا دارید و زکات بدهید سپس (با
اینکه پیمان بسته بودید) همه شما جز عده کمى سرپیچى کردید (و از وفاى به
پیمان خود) رویگردان شدید.
84 و هنگامى را که از شما پیمان گرفتیم که خون یکدیگر نریزید، و یکدیگر را از
سرزمین خود بیرون نکنید، و شما اقرار کردید (و بر این پیمان ) گواه بودید.
85 اما این شما هستید که یکدیگر را به قتل مى رسانید، و جمعى از خودتان را از
سرزمینشان بیرون مى کنید و در این گناه و تجاوز به یکدیگر کمک مى کنید (و
اینها همه نقض ‍ پیمانى است که با خدا بسته اید) ولى اگر بعضى از آنها به
صورت اسیران نزد شما آیند فدیه مى دهید و آنها را آزاد میسازید! در حالى که
بیرون ساختن آنان بر شما حرام بود، آیا به بعضى از دستورات کتاب آسمانى ایمان
مى آورید و به بعضى کافر مى شوید ؟! براى کسى که این عمل (تبعیض در میان
احکام و قوانین خدا) را انجام دهد جز رسوائى در این جهان ، و باز گشت به
شدیدترین عذابها در روز رستاخیز، چیز دیگرى نخواهد بود، و خداوند از اعمال
شما غافل نیست .
86 اینها همان کسانند که آخرت را به زندگى دنیا فروخته اند لذا در مجازات
آنها تخفیف داده نمى شود و کسى آنها را یارى نخواهد کرد.

تفسیر:
پیمانشکنان !
در آیات گذشته نامى از پیمان بنى اسرائیل به میان آمد، ولى دراین باره تفصیلى
ذکر نشد، در آیات مورد بحث ، خداوند موادى از این پیمان را یادآور شده است ،
بیشتر این مواد یا همه آنها از امورى است که مى بایست آن را جزء اصول و
قوانین ثابت ادیان الهى دانست ، چرا که در همه ادیان آسمانى این پیمانها و
دستورات به نحوى وجود دارد.
در این آیات ، قرآن مجید یهود را شدیدا مورد سرزنش قرار مى دهد که چرا این
پیمانها را شکستند؟ و آنها را در برابر این نقض پیمان به رسوائى در این جهان
و کیفر شدید در آن جهان تهدید مى کند.
در این پیمان که بنى اسرائیل خود شاهد آن بودند و به آن اقرار کردند این
مطالب آمده است :
1 – توحید و پرستش خداوند یگانه ، چنانکه نخستین آیه مى گوید: بیاد آورید
زمانى را که از بنى اسرائیل پیمان گرفتیم جز الله (خداوند یگانه را پرستش
نکنید، (و در برابر هیچ بتى سر تعظیم فرود نیاورید) (و اذ اخذنا میثاق بنى
اسرائیل لا تعبدون الا الله ).
2 ((و نسبت به پدر و مادر نیکى کنید)) (و بالوالدین احسانا).
3 ((نسبت به خویشاوندان و یتیمان و مستمندان نیز به نیکى رفتار نمائید)) (و
ذى القربى و الیتامى و المساکین ).
4 ((و با سخنان نیکو با مردم سخن گوئید)) (و قولوا للناس حسنا).
5 ((نماز را بر پا دارید)) (و در همه حال به خدا توجه داشته باشید) (و اقیموا
الصلوه ).
6 ((در اداى زکات و حق محرومان ، کوتاهى روا مدارید)) (و آتوا

الزکاه ).
((اما شما جز گروه اندکى سرپیچى کردید، و از وفاى به پیمان خود، رویگردان
شدید)) (ثم تولیتم الا قلیلا منکم و انتم معرضون ).
7 و به یاد آرید هنگامى که از شما پیمان گرفتیم خون یکدیگر را نریزید (و اذ
اخذنا میثاقکم لا تسفکون دمائکم ).
8 ((یکدیگر را از خانه ها و کاشانه هاى خود بیرون نکنید)) (و لا تخرجون
انفسکم من دیارکم ).
9 چنانچه کسى در ضمن جنگ از شما اسیر شد، همه براى آزادى او کمک کنید، فدیه
دهید و او را آزاد سازید (این ماده از پیمان از جمله افتو منون ببعض الکتاب و
تکفرون ببعض ‍ که بعدا خواهد آمد استفاده مى شود).
((شما به همه این مواد اقرار کردید و بر این پیمان گواه بودید)) (ثم اقررتم و
انتم تشهدون ).
ولى شما بسیارى از مواد این میثاق الهى را زیر پا گذاشتید ((شما همانها بودید
که یکدیگر را به قتل مى رساندید و جمعى از خود را از سرزمینشان آواره مى
کردید)) (ثم انتم هو لاء تقتلون انفسکم و تخرجون فریقا منکم من دیارهم ).
((و در انجام این گناه و تجاوز به یکدیگر کمک مى کنید)) (تظاهرون علیهم
بالاثم و العدوان ).
اینها همه بر ضد پیمانى بود که با خدا بسته بودید.
((ولى در این میان هنگامى که بعضى از آنها به صورت اسیران نزد شما بیایند
فدیه مى دهید و آنها را آزاد مى سازید)) (و ان یاتوکم اسارى تفادوهم ).

در حالى که بیرون ساختن آنها از خانه و کاشانه شان از آغاز بر شما حرام بود
(و هو محرم علیکم اخراجهم ).
و عجب اینکه شما در دادن فدا و آزاد ساختن اسیران به حکم تورات و پیمان الهى
استناد مى کنید آیا به بعضى از دستورات کتاب الهى ایمان مى آورید و نسبت به
بعضى کافر مى شوید ؟! (افتو منون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض ).
((جزاى کسى از شما که چنین تبعیضى را در مورد احکام الهى روا دارد چیزى جز
رسوائى در زندگى این دنیا نخواهد بود)) (فما جزاء من یفعل ذلک منکم الا خزى
فى الحیوه الدنیا).
((و در روز رستاخیز به اشد عذاب باز مى گردند)) (و یوم القیامه یردون الى اشد
العذاب ).
((و خداوند از اعمال شما غافل نیست )) (و ما الله بغافل عما تعملون ).
و همه آن را دقیقا احصا کرده و بر طبق آن شما را در دادگاه عدل خود محاکمه مى
کند.
آخرین آیه مورد بحث در حقیقت انگیزه اصلى این اعمال ضد و نقیض را بیان کرده
مى گوید: آنها کسانى هستند که زندگى دنیا را به قیمت از دست دادن آخرت
خریدارى کردند (اولئک الذین اشتروا الحیوه الدنیا بالاخره ).
و به همین دلیل عذاب آنها تخفیف داده نمى شود و کسى آنها را یارى نخواهد کرد
(فلا یخفف عنهم العذاب و لا هم ینصرون ).
نکته ها
1- بیان تاریخى آیات

به طورى که بسیارى از مفسران نقل کرده اند طایفه ((بنى قریظه )) و ((بنى
نضیر)) که هر دو از طوائف یهود بودند و با هم قرابت نزدیک داشتند به خاطر
منافع دنیا با یکدیگر به مخالفت برخاستند، ((بنى نضیر)) به طایفه ((خزرج ))
که از مشرکان مدینه بود پیوستند و ((بنى قریظه )) به طایفه ((اوس )) و در
جنگهائى که میان آن دو قبیله روى مى داد هر یک از اینها طایفه هم پیمان خود
را کمک مى کرد، و از طایفه دیگر مى کشت ، اما هنگامى که آتش جنگ فرو مى نشست
، همه یهود جمع مى شدند و دست به دست هم مى دادند تا از طریق پرداختن فدیه ،
اسیران خود را آزاد کنند، و در این عمل استناد به حکم و قانون تورات مى کردند
(در حالى که اولا اوس و خزرج هر دو مشرک بودند و کمک به آنها جایز نبود و
ثانیا همان قانونى که دستور فدا را داده بود، دستور خوددارى از قتل را نیز
صادر کرده بود).
و یهود همانند اقوام لجوج و نادان دیگر از این اعمال ضد و نقیض فراوان
داشتند:
2- تبعیض در احکام خدا و انگیزه آن
گفتیم قرآن مجید یهود را در برابر اعمال ضد و نقیض و تبعیضشان در میان احکام
خدا شدیدا مورد سرزنش قرار داده و به اشد مجازات تهدید مى کند، به خصوص اینکه
آنها احکام کوچکتر را عمل مى کردند اما در برابر احکام مهمتر یعنى قانون
تحریم ریختن خون یکدیگر و آواره ساختن هم مذهبان از خانه و دیارشان ، مخالفت
مى کردند.

در حقیقت آنها تنها براى دستوراتى ارج و بها قائل بودند که از نظر زندگى دنیا
به نفعشان بود، آنجا که منافعشان اقتضا مى کرد خون یکدیگر را مى ریختند اما
چون احتمال اسارت براى همگى وجود داشت به منظور نجات از اسارت احتمالى آینده
از دادن فدیه براى آزاد ساختن اسیران مضایقه نداشتند.

اصولا عمل کردن به دستوراتى که به سود انسان است نشانه اطاعت از فرمان خدا
محسوب نمى شود، زیرا انگیزه آن فرمان خدا نبوده بلکه حفظ منافع شخصى بوده است
، زمانى فرمانبردار از عاصى و گنهکار شناخته مى شود که عمل به دستورى بر خلاف
منافع شخصى باشد، آنها که از چنین قانونى پیروى کنند، مو منان راستین هستند و
آنها که تبعیض کنند سرکشان واقعى مى باشند، بنابر این تبعیض در اجراى قوانین
نشانه روح تمرد و احیانا عدم ایمان است .
و به تعبیر دیگر اثر ایمان و تسلیم ، آنجا ظاهر مى شود که قانونى بر ضد منافع
شخصى انسان باشد و آنرا محترم بشمرد، و گرنه عمل به دستورات الهى در آنجا که
حافظ منافع انسان است نه افتخار است و نه نشانه ایمان ، و لذا همیشه مو منان
را از منافقان از این طریق مى توان شناخت ، مو منان در برابر همه قوانین الهى
تسلیمند و منافقان طرفدار تبعیض .
و همانطور که قرآن مى گوید: نتیجه این عمل ، رسوائى و ذلت و بدبختى است ،
ملتى که جز به جنبه هاى مادى دین آن هم فقط از دریچه منافع شخصى و خصوصى ،
نمى اندیشد دیر یا زود در چنگال ملتى قوى پنجه اسیر مى گردد، از اوج عزت به
زیر مى آید و در جوامع انسانى رسوا مى گردد.
این از نظر دنیا و اما از نظر آخرت همانگونه که قرآن مى گوید شدیدترین مجازات
در انتظار این گونه تبعیض گران است .
البته این قانون مخصوص بنى اسرائیل نبوده براى همگان و براى ما مسلمانان
امروز نیز ثابت است ، و چه بسیارند تبعیض گران ، و چه بدبخت و رسوایند این
گروه ؟!

3- برنامهاى براى زنده ماندن ملتها
این آیات اگر چه درباره بنى اسرائیل نازل شده ولى یک سلسله قوانین کلى براى
همه ملل دنیا در بر دارد، عوامل زنده ماندن و بقاء و سرفرازى ملتها و رمز
شکست آنان را یادآور مى شود .
از دیدگاه قرآن برقرارى و سر بلندى ملتها در صورتى است که خود را به بزرگترین
نیروها و قدرتها متکى سازند، و در همه حال از او مدد بگیرند به قدرتى تکیه
کنند که فنا و زوال در او راه ندارد، و تنها در برابر او سر تعظیم فرود
آورند، که اگر چنین کنند از هیچکس ترس و وحشتى نخواهد داشت و پیدا است که
چنین مبدئى جز آفریدگار بزرگ نمى تواند باشد، آرى این تکیه گاه خداوند است
(لا تعبدون الا الله ).
و از طرف دیگر براى بقاء و جاویدان ماندن ملتها همبستگى خاصى بین افراد آنها
لازم است ، این عمل در صورتى امکان دارد که هر کس نسبت به پدر و مادر خود که
شعاع بستگى آنها نسبت به وى نزدیکتر است ، و در مرحله بعد نسبت به خویشاوندان
و بعد از آنها نسبت به تمام افراد اجتماع نیکى بخرج دهد تا همه بال و پر
یکدیگر باشند مخصوصا افراد ضعیف را تحت حمایت قرار دهند تا در دامان دشمن
نیفتند (و بالوالدین احسانا و ذى القربى … و قولوا للناس حسنا).
تقویت بنیه مالى هر ملت و از بین بردن فاصله طبقاتى نیز در زنده نگاه داشتن
روح آن ملت سهم فراوانى دارد که یک رکن آن پرداختن زکاه است (و آتوا الزکاه ).
اینها از یک سو، و از سوى دیگر رمز شکست و فناى ملتها در بهم خوردن این
همبستگى و پدید آمدن کشمکشها و جنگهاى داخلى میداند، ملتى که در برابر

هم صف آرائى کنند و سنگ تفرقه در میان شان انداخته شود و بجاى کمک بیکدیگر
بجان هم بیفتند و در پى تصرف اموال و سرزمینهاى هم بر آیند و براى ریختن خون
یکدیگر آستینها را بالا زنند و هر دسته براى آواره ساختن و تصرف اموال دیگرى
قد برافرازد دیر یا زود نابود مى گردند کشورشان ویران مى گردد و خود بیچاره و
بدبخت خواهند شد ( لا تسفکون دمائکم و لا تخرجون انفسکم من دیارکم …).
و بالاخره یکى دیگر از عوامل سقوط ملتها همان تبعیض در اجراى قوانین است که
هر قانونى حافظ منافع شخصیشان باشد اجرا کنند و آنچه به سود جامعه است فراموش
نمایند (ا فتو منون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض ).
و این است علل رشد و شکست ملتها از دیدگاه قرآن .

آیه 87 – 88
آیه و ترجمه
وَ لَقَدْ ءَاتَیْنَا مُوسى الْکِتَب وَ قَفَّیْنَا مِن بَعْدِهِ بِالرُّسلِ
وَ ءَاتَیْنَا عِیسى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَتِ وَ اَیَّدْنَهُ بِرُوح
الْقُدُسِ اَ فَکلَّمَا جَاءَکُمْ رَسولُ بِمَا لا تهْوَى اَنفُسکُمُ
استَکْبرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ(87)
وَ قَالُوا قُلُوبُنَا غُلْف بَل لَّعَنهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلاً
مَّا یُوْمِنُونَ(88)
ترجمه :
87 ما به موسى کتاب (تورات ) دادیم ، و بعد از او پیامبرانى پشت سر یکدیگر
فرستادیم و به عیسى بن مریم دلائل روشن بخشیدیم ، و او را بوسیله روح القدس
تاءیید نمودیم ، آیا هر زمان پیامبرى بر خلاف هواى نفس شما آمد در برابر او
تکبر کردید 7 (و از ایمان آوردن به او خود دارى نمودید و به این قناعت نکردید
بلکه ) عده اى را تکذیب نموده ، جمعى را بقتل رساندید؟!
88 (و آنها از روى استهزاء) گفتند دلهاى ما در غلاف است ! (و ما از گفته تو
چیزى نمى فهمیم ، آرى همینطور است ) خداوند آنها را بخاطر کفرشان از رحمت خود
دور ساخته (بهمین دلیل چیزى درک نمى کنند) و کمتر ایمان مى آورند.
تفسیر:
دلهائى که در غلاف است
باز روى سخن در این آیات به بنى اسرائیل است ، هر چند مفاهیم و معیارهاى آن
عمومیت دارد و همگان را در بر مى گیرد:

نخست مى گوید ما به موسى کتاب آسمانى (تورات ) دادیم (و لقد آتیناموسى الکتاب
).
و بعد از او پیامبرانى پشت سر یکدیگر فرستادیم (و قفینا من بعده بالرسل ).
پیامبرانى همچون داود و سلیمان و یوشع و زکریا و یحیى …
((و به عیسى بن مریم دلائل روشن دادیم ، و او را بوسیله روح القدس تاءیید
نمودیم )) (و آتینا عیسى بن مریم البینات و ایدناه بروح القدس ).
((ولى آیا این پیامبران بزرگ با این برنامه هاى سازنده ، هر کدام مطلبى بر
خلاف هواى نفس شما آورد، در برابر او استکبار نمودید و زیر بار فرمانش
نرفتید))؟! (افکلما جاءکم رسول بما لا تهوى انفسکم استکبرتم ).
این حاکمیت هوى و هوس بر شما آنچنان شدید بود که گروهى از آنها را تکذیب
کردید، و گروهى را بقتل رساندید (ففریقا کذبتم و فریقا تقتلون )
اگر تکذیب شما مو ثر مى افتاد و منظورتان عملى مى شد شاید به همان اکتفا مى
کردید و اگر نه دست به خون پیامبران الهى آغشته مى ساختید!.
در تفسیر آیات گذشته تحت عنوان ((تبعیض در احکام الهى )) این حقیقت را بازگو
کردیم که معیار ایمان و تسلیم در برابر حق مواردى است که بر خلاف میل و هواى
نفس انسان است ، و گرنه هر هواپرست بى ایمانى نسبت به احکامى که مطابق میل و
منافع او است هماهنگ و تسلیم است .
ضمنا از این آیه به خوبى استفاده مى شود که رهبران الهى در مسیر ابلاغ رسالت
خویش ، به مخالفتهاى هوا پرستان اعتنا نمى کردند، و باید هم چنین باشد زیرا
رهبرى صحیح چیزى جز این نیست ، اگر پیامبران بخواهند خود را با هوى و هوسهاى
بیقید و شرط مردم تطبیق دهند، کار آنها دنباله روى گمراهان

است نه رهبرى رهروان راه حق .
آیه بعد مى گوید: آنها در برابر دعوت انبیاء یا دعوت تو از روى استهزاء
گفتند: دلهاى ما در غلاف است و ما از این سخنان چیزى درک نمى کنیم (و قالوا
قلوبنا غلف ).
آرى همینطور است ، ((خداوند آنها را به خاطر کفرشان لعنت کرده و از رحمت خویش
دور ساخته است (به همین دلیل چیزى درک نمى کنند) و کمتر ایمان مى آورند)) (بل
لعنهم الله بکفرهم فقلیلا ما یو منون ).
ممکن است جمله فوق درباره یهودیانى باشد که پیامبران را تکذیب کردند یا به
قتل رساندند، و نیز احتمال دارد درباره یهودیان معاصر پیامبر باشد که در
برابر سخنان او یک روش ‍ سرسختانه لجوجانه و انعطاف ناپذیر به خود مى گرفتند،
ولى در هر حال بیانگر این واقعیت است که انسان بر اثر پیروى از هوسهاى سرکش
آنچنان از درگاه خدا رانده مى شود و بر قلب او پرده ها مى افتد که حقیقت کمتر
به آن راه مى یابد.
نکته ها
1- رسالت پیامبران در اعصار مختلف
چنانکه گفتیم هواپرستان بى ایمان چون دعوت انبیاء را هماهنگ با منافع کثیف
خود نمى دیدند در برابر آن مقاومت مى کردند، مخصوصا با گذشت زمان تعلیمات
آنها را به بوته فراموشى مى سپردند، روى همین جهت لازم بود، براى یادآورى
مجدد انسانها، رسولان خدا یکى پس از دیگرى فرستاده شوند، تا مکتب آنها به دست
فراموشى سپرده نشود.

در سوره ((مو منون )) آیه 44 مى خوانیم : ثم ارسلنا رسلنا تترا کلما جاء امه
رسولها کذبوه فاتبعنا بعضهم بعضا: ((سپس رسولان خود را پى در پى فرستادیم هر
زمان رسولى به سراغ امتى مى آمد او را تکذیب مى کردند و ما آنها را یکى پس از
دیگرى قرار مى دادیم )).
در نهج البلاغه ، آنجا که هدف بعثت پیامبران را تشریح مى کند همین حقیقت
بازگو شده است فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه ، لیستادوهم میثاق فطرته
، و یذکروهم منسى نعمته ، و یحتجوا علیهم بالتبلیغ ، و یثیروا لهم دفائن
العقول : ((خداوند رسولان خویش را به سوى آنها مبعوث کرد، و انبیاى خویش را
به سوى آنان گسیل داشت ، تا اینکه از مردم اداى پیمان فطرى آنها را طلب
نمایند، و نعمتهاى فراموش شده او را یادآور شوند، با تبلیغات حجت را بر مردم
تمام کنند و گنجینه هاى نهفته عقلها را در پرتو تعلیماتشان آشکار سازند)).
بنابراین آمدن پیامبران الهى در اعصار و قرون مختلف براى یادآورى نعمتهاى او،
و درخواست اداى پیمان فطرت و تجدید دعوتها و تبلیغات پیامبران پیشین بوده است
، تا زحمات آنان و برنامه هاى اصلاحیشان متروک نگردد و فراموش نشود.
و اما اینکه چگونه پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) خاتم پیامبران
است ، و چرا بعد از او نیاز به پیامبرى نیست به خواست خدا ذیل آیه 40 سوره
احزاب بحث خواهد شد.
2- روح القدس چیست ؟
مفسران بزرگ درباره روح القدس ، تفسیرهاى گوناگونى دارند:
1 برخى گفته اند منظور جبرئیل است ، بنابراین معنى آیه مورد بحث چنین

خواهد بود خداوند عیسى را به وسیله جبرئیل کمک و تاءیید کرد.
شاهد این سخن آیه 102 نحل است قل نزله روح القدس من ربک بالحق : ((بگو روح
القدس آن را به حقیقت بر تو نازل کرده است )).
اما چرا جبرئیل را روح القدس مى گویند؟ به خاطر این است که از طرفى جنبه
روحانیت در فرشتگان مساءله روشنى است و اطلاق کلمه ((روح )) بر آنها کاملا
صحیح است ، و اضافه کردن آن به ((القدس )) اشاره به پاکى و قداست فوق العاده
این فرشته است .
2 بعضى دیگر معتقدند ((روح القدس )) همان نیروى غیبى است که عیسى (علیه
السلام ) را تاءیید مى کرد، و با همان نیروى مرموز الهى مردگان را به فرمان
خدا زنده مى نمود.
البته این نیروى غیبى به صورت ضعیفتر در همه مو منان با تفاوت درجات ایمان
وجود دارد و همان امدادهاى الهى است که انسان را در انجام طاعات و کارهاى
مشکل مدد مى کند و از گناهان باز مى دارد، لذا در بعضى از احادیث در مورد
بعضى شعراى اهل بیت (علیهمالسلام ) مى خوانیم که پس از خواندن اشعارش براى
امام به او فرمود: انما نفث روح القدس على لسانک : ((روح القدس بر زبان تو
دمید و آنچه گفتى به یارى او بود)).
3 بعضى از مفسران نیز روح القدس را به معنى ((انجیل )) تفسیر کرده اند.
ولى دو تفسیر اول نزدیکتر به نظر مى رسد.

3- عقیده مسیحیان درباره روح القدس
در کتاب ((قاموس کتاب مقدس )) چنین مى خوانیم : ((روح القدس ، اقنوم سوم از
اقانیم ثلاثه الهیه خوانده شده است و آن را ((روح )) گویند، زیرا که مبدع و
مخترع حیات مى باشد، و مقدس گویند بواسطه اینکه یکى از کارهاى مخصوص او آنکه
قلوب مو منین را تقدیس فرماید، و بواسطه علاقه اى که به خدا و مسیح دارد او
را ((روح الله )) و ((روح المسیح )) نیز مى گویند)).
تفسیر دیگرى که در این کتاب آمده این است که :
((اما روح القدس که تسلى دهنده ما مى باشد همانست که همواره ما را براى قبول
و درک راستى و ایمان و اطاعت ترغیب مى فرماید، و او است که اشخاصى را که در
گناه و خطا مرده اند زنده مى گرداند و ایشان را پاک و منزه ساخته لائق تمجید
حضرت واجب الوجود مى فرماید)).
چنانکه ملاحظه مى کنید در این عبارات قاموس کتاب مقدس به دو معنى اشاره شده
است : یکى اینکه روح القدس یکى از خدایان سه گانه است که این موافق عقیده
تثلیث است ، همان عقیده شرک آلودى که آنرا از هر نظر مردود مى دانیم ، و
دیگرى شبیه دومین تفسیرى است که در بالا ذکر کردیم .
4- دلهاى بیخبر و مستور
یهود در مدینه در برابر تبلیغات رسول اکرم (صلى اللّه علیه و آله و سلم )
ایستادگى به خرج مى دادند، و از پذیرفتن دعوت او امتناع مى ورزیدند هر زمانى
بهانه اى براى شانه خالى کردن از زیر بار دعوت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله
و سلم ) مى تراشیدند که در این آیه مورد بحث به یکى از سخنان آنها اشاره شده
است .
آنها مى گفتند دلهاى ما در حجاب و غلاف است و آنچه بر ما مى خوانى ما نمى
فهمیم !
مسلما آنها این گفته را از روى استهزاء و سخریه مى گفتند، اما قرآن مى
فرماید: مطلب همانست که آنها مى گویند، زیرا بواسطه کفر و نفاق دلهاى آنها در
حجابهائى از ظلمت و گناه و کفر قرار گرفته و خداوند آنها را از رحمت خود دور
داشته است ، و به همین دلیل بسیار کم ایمان مى آورند.
در سوره نساء آیه 155 نیز همین مطلب یادآورى شده : و قولهم قلوبنا غلف بل طبع
الله علیها بکفرهم فلا یو منون الا قلیلا:((آنها مى گویند قلبهاى ما در غلاف
است و نمى تواند گفته تو را درک کند، این بواسطه آن است که خداوند در اثر
کفرشان مهر بر دلهایشان نهاده ، لذا جز عده کمى از آنان ایمان نخواهند
آورد)).

آیه 89 – 90
آیه و ترجمه
وَ لَمَّا جَاءَهُمْ کِتَبٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَ
کانُوا مِن قَبْلُ یَستَفْتِحُونَ عَلى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُم
مَّا عَرَفُوا کفَرُوا بِهِ فَلَعْنَهُ اللَّهِ عَلى الْکَفِرِینَ(89)
بِئْسمَا اشترَوْا بِهِ اَنفُسهُمْ اَن یَکفُرُوا بِمَا اَنزَلَ اللَّهُ
بَغْیاً اَن یُنزِّلَ اللَّهُ مِن فَضلِهِ عَلى مَن یَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ
فَبَاءُو بِغَضبٍ عَلى غَضبٍ وَ لِلْکَفِرِینَ عَذَابٌ مُّهِینٌ(90)
ترجمه :
89 و هنگامى که از طرف خداوند کتابى براى آنها آمد که موافق نشانه هائى بود
که با خود داشتند و پیش از این جریان به خود نوید فتح مى دادند (که با کمک او
بر دشمنان پیروز گردند، با این همه هنگامى که این کتاب و پیامبرى را که از
قبل شناخته بودند نزد آنها آمد به او کافر شدند، لعنت خدا بر کافران باد!.
90 ولى آنها در مقابل بد بهائى ، خود را فروختند که بناروا به آیاتى که خدا
فرستاده بود کافر شدند و معترض بودند چرا خداوند به فضل خویش بر هر کس از
بندگان خود بخواهد آیات خود را نازل مى کند، لذا خشم خداوند یکى پس از دیگرى
آنها را فرو گرفت و براى کافران مجازاتى خوار کننده است .
شان نزول
از امام صادق (علیه السلام ) ذیل این آیات چنین نقل شده که ((یهود در کتابهاى
خویش دیده بودند هجرتگاه پیامبر اسلام بین کوه ((عیر)) و کوه ((احد)) (دو کوه
در دو طرف مدینه ) خواهد بود، یهود از سرزمین خویش بیرون آمدند و در جستجوى
سرزمین مهاجرت رسول اکرم (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) پرداختند، در این
میان به کوهى بنام ((حداد)) رسیدند گفتند ((حداد)) همان ((احد)) است در
همانجا متفرق شدند و هر گروهى در جائى مسکن گزیدند بعضى در سرزمین ((تیما)) و
بعضى دیگر در ((فدک )) و عده اى در ((خیبر)) .
آنان که در ((تیما)) بودند میل دیدار برادران خویش نمودند، در این اثنا عربى
عبور مى کرد مرکبى را از او کرایه کردند، وى گفت من شما را از میان کوه
((عیر)) و ((احد)) خواهم برد، به او گفتند هنگامى که بین این دو کوه رسیدى ما
را آگاه نما.
مرد عرب هنگامى که به سرزمین مدینه رسید اعلام کرد که اینجا همان سرزمین است
که بین دو کوه عیر و احد قرار گرفته است ، سپس اشاره کرد و گفت این عیر است و
آن هم احد، یهود از مرکب پیاده شدند و گفتند: ما به مقصود رسیدیم دیگر احتیاج
به مرکب تو نیست ، و هر جا مى خواهى برو.
نامه اى به برادران خویش نوشتند که ما آن سرزمین را یافتیم ، شما هم به سوى
ما کوچ کنید، در پاسخ آنها نوشتند ما در اینجا مسکن گزیده ایم و خانه و
اموالى تهیه کرده ایم و از آن سرزمین فاصله اى نداریم ، هنگامى که پیامبر
موعود به آنجا مهاجرت نمود به سرعت به سوى شما خواهیم آمد!
آنها در سرزمین مدینه ماندند و اموال فراوانى کسب نمودند این خبر به سلطانى
بنام ((تبع )) رسید با آنها جنگید، یهود در قلعه هاى خویش متحصن شدند، وى
آنها را محاصره کرد و سپس به آنها امان داد، آنها به نزد سلطان آمدند تبع گفت
من این سرزمین را پسندیده ام و در این سرزمین خواهم ماند، در پاسخ وى گفتند:
این چنین نخواهد شد زیرا این سرزمین هجرتگاه پیامبرى است که جز او کسى نمى
تواند به عنوان ریاست در این سرزمین بماند.

تبع گفت : بنابراین من از خاندان خویش کسانى را در اینجا قرار خواهم داد تا
آن زمانى که پیامبر موعود بیاید وى را یارى نمایند، لذا او دو قبیله معروف
اوس و خزرج را در آن مکان ساکن نمود.
این دو قبیله هنگامى که جمعیت فراوانى پیدا کردند به اموال یهود تجاوز
نمودند، یهودیان به آنها مى گفتند هنگامى که محمد (صلى اللّه علیه و آله و
سلم ) مبعوث گردد شما را از سرزمین ما بیرون خواهد کرد!
هنگامى که محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) مبعوث شد، اوس و خزرج که به
نام انصار معروف شدند به او ایمان آوردند و یهود وى را انکار نمودند این است
معنى آیه ((و کانوا من قبل یستفتحون على الذین کفروا)).
آرى همان جمعیتى که با عشق و علاقه مخصوص براى ایمان به رسول خدا (صلى اللّه
علیه و آله و سلم ) آمده بودند و در برابر اوس و خزرج افتخارشان این بود که
پیامبرى مبعوث خواهد شد و آنها یاران خاص وى خواهند بود، بر اثر تعصب و لجاج
و دنیاپرستى در صف دشمنان او قرار گرفتند در حالى که دور افتادگان گرد او را
گرفته و به یارانش ‍ پیوستند.
تفسیر:
خود مبلغ بوده خود کافر شدند!
باز در این آیات سخن از یهود و ماجراهاى زندگى آنها است ، آنها همانگونه که
در شاءن نزول آمده است با عشق و علاقه مخصوصى براى ایمان به رسول خدا (صلى
اللّه علیه و آله و سلم ) در سرزمین مدینه سکنى گزیده بودند، و نشانه هاى
پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) را در کتاب آسمانى خود تورات مى
خواندند، و با بى صبرى در انتظار ظهورش بودند ((ولى هنگامى که از طرف خداوند
کتابى (قرآن ) به آنها رسید که موافق نشانه هائى بود که یهود با خود داشتند
با اینکه پیش از این جریان خود را به ظهور این پیامبر
(صلى اللّه علیه و آله و سلم ) نوید مى دادند و با ظهور این پیامبر (صلى
اللّه علیه و آله و سلم ) امید فتح بر دشمنان داشتند، آرى هنگامى که این کتاب
و پیامبرى را که از قبل شناخته بودند، نزدشان آمد نسبت به او کافر شدند)) (و
لما جائهم کتاب من عند الله مصدق لما معهم و کانوا من قبل یستفتحون على الذین
کفروا فلما جائهم ما عرفوا کفروا به ).
((لعنت خداوند بر کافران باد)) (فلعنه الله على الکافرین ).
آرى گاه انسان عاشقانه به دنبال حقیقتى مى دود، ولى هنگامى که به آن رسید و
آن را مخالف منافع شخصى خود دید بر اثر هوا پرستى به آن پشت پا مى زند و آن
را وداع مى گوید بلکه گاه به مخالفتش برمى خیزد.
اما در حقیقت یهود معامله زیان آورى انجام داده اند، کسانى که براى پیروى از
پیامبر موعود از سرزمینهاى خود کوچ کرده بودند و با مشکلات فراوان در سرزمین
مدینه مسکن گزیدند تا به مقصود برسند، سرانجام در صف منکران و کافران قرار
گرفتند، لذا قرآن مى گوید ((آنها در برابر چه بهاى بدى خود را فروختند))؟
(بئس ما اشتروا به انفسهم ).
((آنها به آنچه خداوند نازل کرده بود به خاطر حسد کافر شدند، و معترض بودند
چرا خداوند آیات خود را بر هر کس از بندگان خود بخواهد به فضل خویش نازل مى
کند)) (ان یکفروا بما انزل الله بغیا ان ینزل الله من فضله على من یشاء من
عباده ).
گویا انتظار داشتند پیامبر موعود (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) از بنى
اسرائیل و از میان خود آنها باشد و از نزول قرآن بر دیگرى ناراحت بودند!
و در پایان آیه مى گوید: ((لذا شعله هاى خشم خداوند یکى پس از دیگرى آنها را
فرو گرفت و براى کافران مجازات خوارکننده است )) (فبائوا بغضب على غضب و
للکافرین عذاب مهین ).
نکته ها
1- یک معامله زیان آور
آرى یهود معامله زیان آورى انجام دادند، چرا که در آغاز از منادیان اسلام
بودند و حتى زندگى در مدینه را با تمام مشکلاتش براى رسیدن به این مقصود
برگزیدند، اما پس از ظهور پیامبر اسلام ، تنها به خاطر اینکه او از بنى
اسرائیل نیست و یا منافع شخصیشان را به خطر مى اندازد به او کافر شدند، چه
معامله اى از این زیانبارتر که انسان نه تنها به مقصودش ‍ نرسد بلکه پس از
صرف تمام نیروها در جهت ضد آن قرار گیرد، و خشم و غضب خدا را براى خود فراهم
سازد.
در سخنى از امیر مو منان على (علیه السلام ) مى خوانیم : انه لیس لانفسکم ثمن
الا الجنه فلا تبیعوها الا بها: ((براى وجود شما قیمتى جز بهشت نیست ، خود را
به غیر آن نفروشید)) قابل توجه اینکه در اینجا سرمایه معامله را اصل وجود
آنان ذکر مى کند چرا که با کفر، ارزش هستى آنها به کلى سقوط مى کند گوئى فاقد
شخصیت خود مى شوند، و به تعبیر دیگر به بردگانى مى مانند که وجود خود را
فروخته و به اسارت دیگرى در آمده اند، آرى آنها اسیر هوى و بنده شیطانند.
کلمه ((اشتروا)) گر چه معمولا به معنى ((خریدارى کردن )) مى آید، ولى گاه
چنانکه در لغت تصریح شده به معنى فروختن نیز آمده است ، و آیه فوق از این
قبیل است .
2- تفسیر ((بائوا بغضب على غضب ))
قرآن مجید در سرگذشت بنى اسرائیل هنگامى که در بیابان (سینا)
سرگردان بودند، مى گوید ((و بائوا بغضب من الله )) (آنها به غضب خدا باز
گشتند) سپس اضافه مى کند ((این خشم خداوند نسبت به آنها به خاطر کشتن انبیاء
و کافر شدن به آیات خدا بود)).
در سوره آل عمران آیه 112 نیز همین معنى دیده مى شود که یهود به خاطر کفر به
آیات خدا و قتل پیامبران مورد خشم خدا قرار گرفتند، این غضب اول است که
دامنگیر آنها شد.
بازماندگان آنان بعد از ظهور پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم )
همان روش نیاکان را در مورد این پیامبر ادامه دادند، یعنى نه تنها به آئین او
کافر شدند بلکه در برابر او به مبارزه برخاستند، این سبب شد که خشم و غضب
تازه اى آنها را فرا گیرد و این غضب دوم است لذا مى گوید: ((فبائوا بغضب على
غضب )).
((بائوا)) در اصل به معنى بازگشتند و منزل گرفتند مى باشد و در اینجا کنایه
از استحقاق پیدا کردن است ، یعنى آنها خشم پروردگار را همچون منزل و مکانى
براى خود برگزیدند.
این گروه طغیانگر هم قبل از قیام موسى و هم قبل از ظهور پیامبر اسلام (صلى
اللّه علیه و آله و سلم ) از طرفداران سرسخت چنین قیامى بودند اما پس از ظهور
هر دو، از عقیده خود برگشتند و خشم و غضب خدا را یکى پس از دیگرى به جان
خریدند.

آیه 91 – 93
آیه و ترجمه
وَ اِذَا قِیلَ لَهُمْ ءَامِنُوا بِمَا اَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُوْمِنُ
بِمَا اُنزِلَ عَلَیْنَا وَ یَکْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ
مُصدِّقاً لِّمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ اَنبِیَاءَ اللَّهِ مِن
قَبْلُ اِن کُنتُم مُّوْمِنِینَ(91)
* وَ لَقَدْ جَاءَکم مُّوسى بِالْبَیِّنَتِ ثُمَّ اتخَذْتمُ الْعِجْلَ مِن
بَعْدِهِ وَ اَنتُمْ ظلِمُونَ(92)
وَ اِذْ اَخَذْنَا مِیثَقَکُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَکمُ الطورَ خُذُوا مَا
ءَاتَیْنَکم بِقُوَّهٍ وَ اسمَعُوا قَالُوا سمِعْنَا وَ عَصیْنَا وَ
اُشرِبُوا فى قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکفْرِهِمْ قُلْ بِئْسمَا یَاْمُرُکم
بِهِ اِیمَنُکُمْ اِن کُنتُم مُّوْمِنِینَ(93)
ترجمه :
91 و هنگامى که به آنها گفته شود به آنچه خداوند نازل فرموده است ایمان
بیاورید، مى گویند ما به چیزى ایمان مى آوریم که بر خود ما نازل شده ، و به
غیر آن کافر مى شوند، در حالى که حق است و آیاتى را که بر آنها نازل شده
تصدیق مى کند بگو اگر راست مى گوئید و به آیاتى که بر خودتان نازل شده ایمان
دارید پس چرا پیامبران خدا را پیش از این به قتل مى رسانید؟
92 (و نیز) موسى آنهمه معجزات را براى شما آورد (چرا شما) بعد از آن گوساله
را انتخاب کردید و با این کار ستم نمودید؟
93 (و نیز) از شما پیمان گرفتیم ، و کوه طور را بالاى سر شما برافراشتیم (و
به شما گفتیم ) این دستوراتى را که به شما داده ایم محکم بگیرید و درست
بشنوید، شما گفتید شنیدیم و مخالفت کردیم ! و دلهاى آنها با محبت گوساله بر
اثر کفر آبیارى شد، بگو چه فرمان بدى ایمان شما به شما مى دهد اگر ایمان
دارید!
تفسیر:
تعصبهاى نژادى
در تفسیر آیات گذشته خواندیم که یهود با آنهمه زحمات و مشکلاتى که در راه
رسیدن به ((پیامبر موعود تورات )) متحمل شدند به خاطر حسد، یا به خاطر اینکه
این پیامبر از بنى اسرائیل نیست ، و منافع شخصى آنها را به خطر مى اندازد از
اطاعت و ایمان به او سرباز زدند.
در تعقیب آن در آیات مورد بحث به جنبه تعصبات نژادى یهود که در تمام دنیا به
آن معروفند اشاره کرده چنین مى گوید: ((هنگامى که به آنها گفته شود به آنچه
خداوند نازل فرموده ایمان بیاورید، مى گویند ما به چیزى ایمان مى آوریم که بر
خود ما نازل شده باشد (نه بر اقوام دیگر) و به غیر آن کافر مى شوند)) (و اذا
قیل لهم آمنوا بما انزل الله قالوا نو من بما انزل علینا و یکفرون بما ورائه
).
آنها نه به انجیل ایمان آوردند و نه به قرآن ، بلکه تنها جنبه هاى نژادى و
منافع خویش را در نظر مى گرفتند ((در حالى که این قرآن حق است و منطبق بر
نشانه ها و علامتهائى است که در کتاب خویش خوانده بودند)) (و هو الحق مصدقا
لما معهم ).
پس از آن پرده از روى دروغ آنان بر داشته و مى گوید: اگر بهانه عدم ایمان شما
این است که محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) از شما نیست ((پس چرا به
پیامبران خودتان

در گذشته ایمان نیاوردید؟ پس چرا آنها را کشتید اگر راست مى گوئید و ایمان
دارید؟! (قل فلم تقتلون انبیاء الله من قبل ان کنتم مو منین ).
اگر به راستى آنها به تورات ایمان داشتند، توراتى که قتل نفس را گناه بزرگى
مى شمرد نمى بایست پیامبران بزرگ خدا را به قتل برسانند.
از این گذشته اصولا این سخن که ما تنها به دستوراتى ایمان مى آوریم که بر ما
نازل شده باشد، انحراف روشنى از اصول توحید و مبارزه با شرک است ، این یکنوع
خودخواهى و خودپرستى است ، چه در شکل شخصى باشد یا در شکل نژادى .
توحید آمده است که این گونه خوهاى زشت را از وجود انسان ریشه کن سازد، تا
انسانها دستورات خدا را فقط به خاطر اینکه از ناحیه خدا است بپذیرند.
به عبارت دیگر اگر پذیرش دستورات الهى مشروط به این باشد که بر خود ما نازل
گردد این در حقیقت شرک است نه ایمان ، و کفر است نه اسلام ، و قبول چنین
دستوراتى هرگز دلیل ایمان نخواهد بود.
جالب اینکه در آیه فوق مى گوید: ((هنگامى که به آنها گفته شود به آنچه خدا
نازل کرده ایمان بیاورید …)) که در این عبارت نه محمد (صلى اللّه علیه و
آله و سلم ) مطرح است و نه موسى و عیسى (علیهماالسلام ) بلکه صرفا ((ما انزل
الله )).
قرآن براى روشنتر ساختن دروغ و کذب آنها، در آیه بعد، سند دیگرى را بر ضد
آنها افشا مى کند و مى گوید: ((موسى آنهمه معجزات و دلائل روشن را براى شما
آورد، ولى شما بعد از آن گوساله را انتخاب کردید و با این کار ظالم و ستمگر
بودید))! (و لقد جائکم موسى بالبینات ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون
).
اگر شما راست مى گوئید و به پیامبر خودتان ایمان دارید پس این گوساله

پرستى بعد از آنهمه دلائل روشن توحیدى چه بود؟ این چه ایمانى است که به محض
غیبت موسى و رفتنش به کوه طور از دلهاى شما پرواز مى کند و کفر جاى آن ، و
گوساله جاى توحید را مى گیرد؟
آرى شما با این کارتان هم به خود ستم کردید و هم به جامعه خود و نسلهاى آینده
تان .
در سومین آیه مورد بحث سند دیگرى بر بطلان این ادعاى آنها ذکر کرده مساءله
پیمان کوه طور را به میان مى کشد و مى گوید: ((ما از شما پیمان گرفتیم و کوه
طور را بالاى سرتان قرار دادیم و به شما گفتیم دستوراتى را که مى دهیم محکم
بگیرید و درست بشنوید اما آنها گفتند شنیدیم و مخالفت کردیم )).
(و اذ اخذنا میثاقکم و رفعنا فوقکم الطور خذوا ما آتینا کم بقوه و اسمعوا
قالوا سمعنا و عصینا)
((آرى دلهاى آنها به خاطر کفرشان با محبت گوساله آبیارى شده بود))! (واشربوا
فى قلوبهم العجل بکفرهم ).
آرى شرک و دنیا پرستى که نمونه آن عشق به گوساله طلائى سامرى بود در تار و
پود قلبشان نفوذ کرد، و در سراسر وجودشان ریشه دواند، و به همین دلیل خدا را
فراموش ‍ کردند.
شگفتا! این چگونه ایمانى است که هم با کشتن پیامبران خدا مى سازد و هم گوساله
پرستى را اجازه مى دهد، و هم میثاقهاى محکم الهى را به دست فراموشى مى سپرد؟!
آرى ((اگر شما مو منید ایمانتان بد دستوراتى به شما مى دهد)) (قل بئسما
یامرکم به ایمانکم ان کنتم مو منین ).
نکته ها
1 جمله ((قالوا سمعنا و عصینا)) (ما شنیدیم و معصیت کردیم ) به این معنى نیست
که آنها این سخن را به زبان جارى کردند، بلکه ظاهرا منظور این است که آنها با
عمل خود این واقعیت را نشان دادند، و این یکنوع کنایه زیبا است که در سخنان
روزمره نیز دیده مى شود.
2 جمله ((و اشربوا فى قلوبهم العجل )) نیز کنایه جالبى را منعکس مى کند که
بیانگر حال قوم یهود است .
توضیح اینکه : کلمه ((اشراب )) همانگونه که از ((مفردات راغب )) بر مى آید دو
معنى دارد:
اگر از باب ((اشربت البعیر)) باشد یعنى ریسمان را به گردن شتر بستم بنابراین
معنى جمله بالا این مى شود که ریسمانى محکم از علاقه و محبت قلب آنها را با
گوساله ارتباط داده بود.
و اگر از ماده ((اشراب )) به معنى آبیارى کردن یا دیگرى را آب دادن باشد و در
این صورت کلمه حب در تقدیر خواهد بود و معنى جمله رویهمرفته چنین است :
بنى اسرائیل قلوب خود را با محبت گوساله سامرى آبیارى کردند.
این جزو عادات عرب است که هر گاه علاقه اى سخت و یا کینه زیادى نسبت به چیزى
را بخواهند برسانند تعبیرى همانند تعبیر بالا مى آورند.
ضمنا از تعبیر فوق نکته دیگرى نیز استفاده مى شود و آن اینکه نباید از این
کارهاى نادرست بنى اسرائیل تعجب کرد، زیرا این اعمال محصول سرزمین قلب آنها
است که با آب شرک آبیارى شده ، و چنین سرزمینى که با چنان آبى آبیارى

شود محصولى جز خیانت و قتل پیامبران و گناه و ظلم نخواهد داشت .
اهمیت این موضوع وقتى روشنتر مى شود که به زشتى قتل و کشتار انسان در آئین
یهود که با اهمیت خاصى از این موضوع سخن گفته توجه گردد، آئین یهود بقدرى این
جنایت را بد مى دانست که بنا به نوشته ((قاموس کتاب مقدس )) صفحه 687: ((قتل
عمد و قباحت آن به طورى در نزد اسرائیلیان اهمیت داشت که به مرور ایام با بست
نشستن در شهرهاى بست ، و یا ملتجى شدن به اماکن مشرفه سبب استخلاص و برائت
ذمه قاتل نمى شد، بلکه در هر صورت وى را قصاص مى نمودند)).
این است معنى کشتن انسانها از نظر تورات تا چه رسد به کشتن پیامبران خدا.

آیه 94 – 96
آیه و ترجمه
قُلْ اِن کانَت لَکمُ الدَّارُ الاَخِرَهُ عِندَ اللَّهِ خَالِصهً مِّن دُونِ
النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْت اِن کنتُمْ صدِقِینَ(94)
وَ لَن یَتَمَنَّوْهُ اَبَدَا بِمَا قَدَّمَت اَیْدِیهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمُ
بِالظلِمِینَ(95)
وَ لَتَجِدَنهُمْ اَحْرَص النَّاسِ عَلى حَیَوهٍ وَ مِنَ الَّذِینَ اَشرَکُوا
یَوَدُّ اَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ اَلْف سنَهٍ وَ مَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ
مِنَ الْعَذَابِ اَن یُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِیرُ بِمَا یَعْمَلُونَ(96)
ترجمه :
94 بگو اگر (آنچنانکه مدعى هستید) سراى دیگر در نزد خدا مخصوص شما است نه
سایر مردم پس آرزوى مرگ کنید اگر راست مى گوئید.
95 ولى آنها هرگز به خاطر اعمال بدى که پیش از خود فرستاده اند آرزوى مردن
نخواهند کرد و خداوند از ستمگران آگاه است .
96 آنها را حریصترین مردم حتى حریصتر از مشرکان بر زندگى (این دنیا و اندوختن
ثروت ) خواهى یافت (تا آنجا) که هر یک از آنها دوست دارد هزار سال عمر کند در
حالى که این عمر طولانى او را از عقاب خداوند باز نخواهد داشت و خداوند به
اعمال آنها بینا است .
تفسیر:
گروه از خود راضى
از تاریخ زندگى یهود علاوه بر آیات مختلف قرآن مجید چنین برمى آید

که آنها خود را یک نژاد برتر مى دانستند، و معتقد بودند گل سر سبد جامعه
انسانیتند، بهشت به خاطر آنها آفریده شده !، و آتش جهنم با آنها چندان کارى
ندارد! آنها فرزندان خدا و دوستان خاص او هستند، و خلاصه آنچه خوبان همه
دارند آنها تنها دارند!
این خودخواهى ابلهانه در آیات مختلفى از قرآن که سخن از یهود منعکس است .
در آیه 18 سوره مائده مى خوانیم : نحن ابناء الله و احبائه : ((ما فرزندان

خدا و دوستان خاص او هستیم )).
و در آیه 111 سوره بقره مى خوانیم : وقالوا لن یدخل الجنه الا من کان هودا او
نصارى : ((آنها گفتند کسى در بهشت داخل نمى شود مگر اینکه یهودى یا نصرانى
باشد)).
و در آیه 80 سوره بقره مى خوانیم و قالوا لن تمسنا النار الا ایاما معدوده :
((آتش دوزخ جز چند روزى به ما اصابت نخواهد کرد)).
این پندارهاى موهوم از یکسو آنها را به ظلم و جنایت و گناه و طغیان دعوت مى
کرد، و از سوى دیگر به کبر و خودپسندى و خود برتر بینى .
قرآن مجید در آیات فوق پاسخ دندانشکنى مى دهد مى گوید: ((اگر (آنچنان که شما
مدعى هستید) سراى آخرت نزد خدا مخصوص شما است نه سایر مردم پس آرزوى مرگ کنید
اگر راست مى گوئید)) (قل ان کانت لکم الدار الاخره عندالله خالصه من دون
الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین ).
آیا میل ندارید به جوار رحمت خدا پناه برید و نعمتهاى بى پایان بهشت در
اختیار شما باشد آیا دوست ، آرزوى دیدن محبوب خود را ندارد؟!
یهود با گفتن این سخنها که بهشت مخصوص ما است یا ما چند روزى بیش در آتش نمى
سوزیم ، مى خواستند مسلمانان را نسبت به آئینشان دلسرد کنند.

ولى قرآن پرده از روى دروغ و تزویر آنان بر مى دارد، زیرا آنها به هیچوجه
حاضر به ترک زندگى دنیا نیستند و این خود دلیل محکمى بر کذب آنها است ، راستى

اگر انسان چنان ایمانى به سراى آخرت داشته باشد چرا اینقدر به زندگى این جهان
دل ببندد؟ و براى وصول به آن مرتکب هزار گونه جنایت شود؟
در آیه بعد، قرآن اضافه مى کند: ((آنها هرگز تمناى مرگ نخواهند کرد، به خاطر
اعمال بدى که پیش از خود فرستادند)) (و لن یتمنوه ابدا بما قدمت ایدیهم ).
((و خداوند از ستمگران ، آگاه است )) (و الله علیم بالظالمین ).
آرى آنها مى دانستند در پرونده اعمالشان چه نقطه هاى سیاه و تاریک وجود دارد،
آنها از اعمال زشت و ننگین خود مطلع بودند، خدا نیز از اعمال این ستمگران
آگاه است ، بنابراین سراى آخرت براى آنها سراى عذاب و شکنجه و رسوائى است و
به همین دلیل خواهان آن نیستند.
آخرین آیه مورد بحث از حرص شدید آنها به مادیات چنین سخن مى گوید تو آنها را
حریصترین مردم بر زندگى مى بینى )) (و لتجدنهم احرص الناس على حیاه ).
((حتى حریصتر از مشرکان )) (و من الذین اشرکوا).
حریص در اندوختن مال و ثروت ، حریص در قبضه کردن دنیا، حریص در انحصارطلبى ،
آنها حتى از مشرکان که طبعا مى بایست در جمع آورى اموال از همه حریصتر باشند
و از هر راه بدست آورند باکى نداشته باشند حریصترند.
((آنچنان علاقه به دنیا دارند که هر یک از آنها دوست دارد هزار سال عمر
کند)). (یود احدهم لو یعمر الف سنه ).

براى جمع ثروت بیشتر یا به خاطر ترس از مجازات !
آرى هر یک تمناى عمر هزار ساله دارد ((ولى این عمر طولانى او را از عذاب
خداوند باز نخواهد داشت )) (و ما هو بمزحزحه من العذاب ان یعمر).
و اگر گمان کنند که خداوند از اعمالشان آگاه نیست ، اشتباه مى کنند ((خداوند
نسبت به اعمال آنها بصیر و بینا است )) (و الله بصیر بما یعملون ).
نکته ها
نکته : 1
البته باید توجه داشت که مقصود از هزار سال ، عدد هزار نیست ، بلکه کنایه از
عمر بسیار طولانى است و به تعبیر دیگر عدد تکثیر است نه ((تعداد)).
بعضى از مفسران مى گویند: عدد هزار در آن زمان بزرگترین عدد نزد عرب بوده و
اعداد بزرگتر از آن نام مخصوصى نداشته است ، ولذا رساترین تعبیر براى فزونى
محسوب مى شده است .
نکته : 2
تعبیر به على حیاه (به صورت نکره ) به گفته جمعى از مفسران براى تحقیر است
یعنى آنها آنقدر به زندگى دنیا دل بسته اند که حتى پستترین زندگى این جهان را
که در نهایت بدبختى باشد بر سراى آخرت ترجیح مى دهند.
نکته : 3
بى شک سرچشمه بسیارى از جنگها و خونریزیها در طول تاریخ بشر برترى جوئى نژادى
بوده است ، مخصوصا در جنگ جهانى اول و دوم که بزرگترین رقم تلفات و ویرانى را
در تاریخ همراه داشت ، عامل نژاد پرستى آلمانها (یا حزب نازى ) عامل غیر قابل
انکارى بود.

و اگر بنا شود نژاد پرستان جهان را رده بندى کنیم بدون شک یهود در رده هاى
بالا قرار خواهند گرفت ، هم اکنون کشورى را که آنها به نام اسرائیل تشکیل
داده اند بر مبناى همین مساءله نژاد تاءسیس شده ، چه جنایتهاى هولناکى که
براى تشکیل آن مرتکب شدند، و چه جنایات وحشتناکى که براى نگهدارى آن مرتکب مى
شوند.
آنها حتى آئین موسى (علیه السلام ) را در نژاد خود محصور ساخته اند، و اگر
کسى از غیر نژاد یهود بخواهد این آئین را بپذیرد براى آنها جالب نیست ، به
همین دلیل تبلیغ و دعوت به سوى آئین خود در میان اقوام دیگر نمى کنند.
همین وضع خاص آنها سبب شده که در انظار جهانیان منفور گردند، چرا که مردم
دنیا کسانى را که براى خود امتیازى بر دیگران قائل باشند هرگز دوست ندارند.
اصولا نژاد پرستى شعبهاى از شرک است و به همین دلیل اسلام شدیدا با آن مبارزه
کرده و همه انسانها را از یک پدر و مادر مى داند که امتیازشان تنها به تقوا و
پرهیزکارى است .
نکته : 4
بیشتر مردم از مرگ مى ترسند و وحشت دارند و پس از تحلیل و بررسى مى بینیم که
ریشه این ترس را یکى از دو چیز تشکیل مى دهد:
1 بسیارى از مردم مرگ را به معنى فنا و نیستى و نابودى تفسیر مى کنند و بدیهى
است که انسان از فنا و نیستى وحشت دارد، اگر انسان مرگ را به این معنى تفسیر
کند حتما از آن گریزان خواهد بود، و لذا حتى در بهترین حالات زندگى و در اوج
پیروزى فکر این مطلب که روزى این زندگى پایان مى یابد، شهد زندگى را در کام
آنان زهر مى کند، و همیشه از این نظر نگرانند.

2 افرادى که مرگ را پایان زندگى نمى دانند و مقدمه اى براى زندگى در سرائى
وسیعتر و عالیتر مى بینند به خاطر اعمال خود و خلافکاریها از مرگ وحشت دارند،
زیرا مرگ را آغاز رسیدن به نتائج شوم اعمال خود مى بینند، بنابراین براى فرار
از محاسبه الهى و کیفر اعمال ، میل دارند هر چه بیشتر مرگ را به عقب
بیندازند، آیه بالا اشاره به دسته دوم مى کند
ولى پیغمبران بزرگ خدا از یکسو ایمان به زندگى جاویدان بعد از مرگ را در دلها
زنده کردند و چهره ظاهرى وحشتناک مرگ را در نظرها دگرگون ساخته ، چهره واقعى
آن را که دریچه اى به زندگى عالیتر است به مردم نشان دادند.
و از سوى دیگر دعوت به ((پاکى عمل )) کردند تا وحشت از مرگ بخاطر کیفر اعمال
نیز زائل گردد، بنابراین مردم با ایمان از پایان زندگى و مرگ بهیچوجه وحشت
ندارند.

آیه 97 – 98
آیه و ترجمه
قُلْ مَن کانَ عَدُوًّا لِّجِبرِیلَ فَاِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِک
بِاِذْنِ اللَّهِ مُصدِّقاً لِّمَا بَینَ یَدَیْهِ وَ هُدًى وَ بُشرَى
لِلْمُوْمِنِینَ(97)
مَن کانَ عَدُوًّا لِّلَّهِ وَ مَلَئکتِهِ وَ رُسلِهِ وَ جِبرِیلَ وَ
مِیکَالَ فَاِنَّ اللَّهَ عَدُوُّ لِّلْکَفِرِینَ(98)
ترجمه :
97 (آنها مى گویند چون فرشتهاى که وحى بر تو نازل مى کند جبرئیل است و ما با
جبرئیل دشمن هستیم به تو ایمان نمى آوریم ) بگو کسى که دشمن جبرئیل باشد (در
حقیقت دشمن خدا است ) چرا که او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل کرده
است ، قرآنى که کتب آسمانى پیشین را تصدیق مى کند و هدایت و بشارت براى مو
منان است .
98 کسى که دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئیل و میکائیل باشد (کافر
است و) خداوند دشمن کافران است .
شان نزول
هنگامى که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) به مدینه آمد روزى ابن صوریا
(یکى از علماى یهود) با جمعى از یهود فدک نزد پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و
آله و سلم ) آمدند، و سو الات گوناگونى از حضرتش کردند، و نشانه هائى را که
گواه نبوت و رسالت او بود جستجو نمودند، از جمله گفتند: اى محمد خواب تو
چگونه است ؟ زیرا به ما اطلاعاتى درباره خواب پیامبر موعود داده شده است ،
فرمود: تنام عیناى و قلبى یقظان !: ((چشم من به خواب مى رود اما قلبم بیدار
است )) گفتند راست گفتى اى محمد! و پس از سو الات متعدد
دیگر، ابن صوریا گفت : یک سو ال باقى مانده که اگر آن را صحیح جواب دهى به تو
ایمان مى آوریم و از تو پیروى خواهیم کرد، نام آن فرشتهاى که بر تو نازل مى
شود چیست ؟ فرمود: جبرئیل است .
((ابن صوریا)) گفت : او دشمن ما است ، دستورهاى مشکل درباره جهاد و جنگ مى
آورد، اما میکائیل همیشه دستورهاى ساده و راحت آورده ، اگر فرشته وحى تو
میکائیل بود به تو ایمان مى آوردیم !.
تفسیر:
ملت بهانه جو!
بررسى شاءن نزول آیه فوق انسان را بار دیگر به یاد بهانه جوئیهاى ملت یهود مى
اندازد که از زمان پیامبر بزرگوار موسى (علیه السلام ) تا کنون این برنامه را
دنبال کرده اند، و براى شانه خالى کردن از زیر بار حق هر زمان به سراغ بهانه
اى مى روند.
در اینجا چنانکه مشاهده مى کنیم : تنها بهانه این است که چون جبرئیل فرشته
وحى تو است و تکالیف سنگین خدا را ابلاغ مى کند ما ایمان نمى آوریم ، ما دشمن
او هستیم اگر فرشته وحى میکائیل بود، بسیار خوب بود، ایمان مى آوردیم ؟.
از اینان باید پرسید مگر فرشتگان الهى با یکدیگر از نظر انجام وظیفه فرق
دارند؟ اصولا مگر آنها طبق خواسته خودشان عمل مى کنند یا از پیش خود چیزى مى
گویند؟ آنها همانگونه اند که قرآن معرفى کرده لا یعصون الله ما امرهم : ((هر
چه خداوند دستور دهد همان را انجام مى دهند)) (تحریم 6).
به هر حال قرآن در پاسخ این بهانه جوئیها چنین مى گوید: ((به آنها بگو

هر کس دشمن جبرئیل باشد (در حقیقت دشمن خدا است ) چرا که او به فرمان خدا
قرآن را بر قلب تو نازل کرده است )) (قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله على
قلبک باذن الله ).
((قرآنى که کتب آسمانى پیشین را تصدیق مى کند)) (و هماهنگ با نشانه هاى آنها
است ) (مصدقا لما بین یدیه ).
((قرآنى که مایه هدایت و بشارت براى مو منان است )) (و هدى و بشرى للمو منین
).
در حقیقت در این آیه سه پاسخ به این گروه داده شده است :
نخست اینکه جبرئیل چیزى از نزد خود نمى آورد هر چه هست ((باذن الله )) است .
دیگر اینکه نشانه صدق از کتب پیشین در آن وجود دارد چرا که مطابق نشانه هاى
آنها است .
سوم اینکه محتواى آن خود دلیل بر اصالت و حقانیت آن مى باشد.
آیه بعد همین موضوع را با تاءکید بیشتر تواءم با تهدید بیان مى کند و مى
گوید: ((هر کس دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئیل و میکائیل باشد
خداوند دشمن او است ، خدا دشمن کافران است )) (من کان عدوا لله و ملائکته و
رسله و جبریل و میکال فان الله عدو للکافرین ).
اشاره به اینکه اینها قابل تفکیک نیستند الله ، فرشتگان او، فرستادگان او،
جبرئیل ، میکائیل و هر فرشته دیگر، و در حقیقت دشمنى با یکى دشمنى با بقیه
است .
به تعبیر دیگر دستورات الهى که تکامل بخش انسانهاست از سوى خداوند

بوسیله فرشتگان بر پیامبران نازل مى شود و اگر تفاوتى بین ماءموریتهاى آنها
باشد از قبیل تقسیم مسئولیت است نه تضاد در ماءموریت ، آنها همه در مسیر یک
هدف قرار دارند، بنابراین دشمنى با یکى از آنها، دشمنى با خدا است .
((جبریل )) و ((میکال ))
نام ((جبریل )) سه بار، و نام ((میکال )) یکبار در قرآن مجید، در همین مورد
آمده است و از همین آیات استفاده مى شود که هر دو از فرشتگان بزرگ و مقرب
خدایند (در تلفظات معمولى مسلمین جبرئیل و میکائیل هر دو با همزه و یاء تلفظ
مى شود، ولى در متن قرآن تنها به صورت جبریل و میکال آمده است ) جمعى عقیده
دارند که ((جبریل )) لفظى است عبرانى و اصل آن ((جبرئیل )) به معنى ((مرد
خدا)) یا ((قوت خدا)) است ( ((جبر)) به معنى ((قوت یا مرد)) و ((ئیل )) به
معنى ((خدا)) است ).
به موجب آیات مورد بحث جبرئیل پیک وحى خدا بر پیامبر، و نازل کننده قرآن بر
قلب پاک او بوده است ، در حالى که در سوره نحل آیه 102 واسطه وحى ((روح القدس
)) معرفى شده .
و در سوره ((شعراء آیه 191)) مى خوانیم قرآن را روح الامین براى آن حضرت
آورده ، ولى همانگونه که مفسران تصریح کرده اند: منظور از روح القدس و روح
الامین همان جبرئیل است .
ضمنا احادیثى در دست داریم که به موجب آنها جبرئیل به صورتهاى گوناگون بر
پیامبر نازل مى شد و در مدینه جبرئیل غالبا به صورت دحیه کلبى که مردى بسیار
زیبا بود بر آن حضرت نمایان مى گشت .
از سوره نجم استفاده مى شود که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) جبرئیل
را دو بار

(به صورت اصلیش ) مشاهده کرد.
در کتب اسلامى معمولا چهار فرشته مقرب خدا را جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و
عزرائیل شمرده اند که از میان اینها جبرئیل از همه برتر است .
در منابع یهود نیز سخن از جبریل و میکال آمده است ، از جمله در کتاب دانیال
جبرئیل به عنوان مغلوب کننده رئیس شیاطین و میکائیل به عنوان حامى قوم
اسرائیل معرفى شده .
بعضى از محققان مى گویند در منابع یهود چیزى که دلالت بر خصومت جبریل با آنها
داشته باشد دیده نشده ، و این خود مو ید آن است که اظهار عداوت یهودیان معاصر
پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) نسبت به جبریل یک بهانه بیش نبوده ، تا
بوسیله آن از پذیرش اسلام سر باز زنند، چرا که در منابع مذهبى خودشان ریشه اى
نداشته است .

آیه 99 – 101
آیه و ترجمه
وَ لَقَدْ اَنزَلْنَا اِلَیْک ءَایَتِ بَیِّنَتٍ وَ مَا یَکْفُرُ بِهَا اِلا
الْفَسِقُونَ(99)
اَ وَ کلَّمَا عَهَدُوا عَهْداً نَّبَذَهُ فَرِیقٌ مِّنْهُم بَلْ اَکْثرُهُمْ
لا یُوْمِنُونَ(100)
وَ لَمَّا جَاءَهُمْ رَسولٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ
نَبَذَ فَرِیقٌ مِّنَ الَّذِینَ اُوتُوا الْکِتَب کتَب اللَّهِ وَرَاءَ
ظهُورِهِمْ کَاَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ(101)
ترجمه :
99 نشانه هاى روشنى براى تو فرستادیم ، و جز فاسقان کسى به آنها کفر نمى
ورزد.
100 و آیا هر بار آنها (یهود) پیمانى (با خدا و پیامبر) بستند جمعى آن را دور
نیفکندند؟ (و با آن مخالفت نکردند ؟) و بیشتر آنها ایمان نمى آورند.
101 و هنگامى که فرستاده اى از سوى خدا به سراغشان آمد در حالى که با نشانه
هائى که نزد آنها بود مطابقت داشت ، جمعى از آنان که داراى کتاب بودند کتاب
خدا را پشت سر افکندند، گوئى اصلا از آن خبر ندارند.
شاءن نزول
در مورد آیه اول شاءن نزولى از ابن عباس نقل شده است و آن اینکه : ((ابن
صوریا)) دانشمند یهودى از روى لجاج و عناد به پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و
آله و سلم ) گفت : تو

چیزى که براى ما مفهوم باشد نیاورده اى ! و خداوند نشانه روشنى بر تو نازل
نکرده تا ما از تو تبعیت کنیم ، آیه فوق نازل شد و به او صریحا پاسخ گفت .
تفسیر:
پیمان شکنان یهود
در نخستین آیه مورد بحث ، قرآن به این حقیقت اشاره مى کند که دلائل کافى و
نشانه هاى روشن و آیات بینات در اختیار پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و
سلم ) قرار دارد و آنها که انکار مى کنند در حقیقت ، پى به حقانیت دعوت او
برده و به خاطر اغراض خاصى به مخالفت برخاسته اند، مى گوید: ((ما بر تو آیات
بینات نازل کردیم و جز فاسقان کسى به آنها کفر نمى ورزد)) (و لقد انزلنا الیک
آیات بینات و ما یکفر بها الا الفاسقون ).
تفکر در آیات قرآن براى هر انسان پاکدل و حقجوئى روشن کننده راهها است و با
مطالعه این آیات مى توان به صدق دعوت پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و
سلم ) و عظمت قرآن پى برد، ولى این حقیقت را تنها کسانى درک مى کنند که
قلبشان بر اثر گناه تاریک نشده باشد، بنابراین جاى تعجب نیست که فاسقان و
آلودگان به گناه و آنها که از اطاعت فرمان خدا سر باز زده اند هرگز به آن
ایمان نیاورند.
سپس به یکى از اوصاف بسیار بد جمعى از یهود یعنى پیمان شکنى که گویا با تاریخ
آنها همراه است اشاره کرده مى گوید: ((آیا هر بار آنان پیمانى با خدا و
پیامبر بستند جمعى از آنها آن را دور نیفکندند و با آن مخالفت نکردند))؟!(او
کلما عاهدوا عهدا نبذه فریق منهم ).
آرى ((اکثرشان ایمان نمى آورند)) (بل اکثرهم لا یو منون ).
خداوند از آنها در کوه طور پیمان گرفت که به فرمانهاى تورات عمل کنند

ولى سر انجام این پیمان را شکستند و فرمان او را زیر پا گذاردند.
و نیز از آنها پیمان گرفته شده بود که به پیامبر موعود (پیامبر اسلام که
بشارت آمدنش در تورات داده شده بود) ایمان بیاورند به این پیمان نیز عمل
نکردند.
یهود بنى نضیر و بنى قریظه هنگام ورود پیامبر اسلام به مدینه نیز با او پیمان
بستند که لااقل به دشمنانش کمک نکنند، ولى عاقبت این پیمان را هم شکستند و در
جنگ احزاب با مشرکان مکه بر ضد اسلام همکارى کردند.
اساسا این شیوه دیرینه اکثریت یهود است که به عهد خویش پایبند نیستند و هم
اکنون نیز به روشنى مى بینیم که هرگاه منافع صهیونیستها و اسرائیل غاصب به
خطر بیفتد، تمام عهدنامه هاى خصوصى و جهانى را زیر پا گذارده ، و با بهانه
هاى واهى همه را به دست فراموشى مى سپارند.
آخرین آیه مورد بحث ، تاءکید صریحتر و گویاترى روى همین موضوع دارد مى گوید:
((هنگامى که فرستاده اى از سوى خدا به سراغ آنها آمد و با نشانه هائى که نزد
آنها بود مطابقت داشت ، جمعى از آنان که داراى کتاب بودند کتاب الهى را پشت
سر افکندند، آنچنان که گوئى اصلا از آن خبر ندارند)) (و لما جائهم رسول من
عند الله مصدق لما معهم نبذ فریق من الذین اوتوا الکتاب کتاب الله وراء
ظهورهم کانهم لایعلمون ).
تا آن زمان که پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) مبعوث نشده بود
علماى یهود، مردم را به آمدنش بشارت مى دادند و نشانه ها و مشخصات او را بر
مى شمردند اما هنگامى که به رسالت مبعوث گشت آنچنان از محتویات تورات ، رخ بر
تافتند که گوئى هرگز آن را ندیده بودند و نخوانده بودند.
آرى این است نتیجه خودخواهى و دنیا پرستى که انسانى را که در آغاز از

مبلغان سر سخت حق بوده به هنگام رسیدن به آن در صف دشمنان آشتى ناپذیر قرار
مى دهد.
نکته ها
نکته : 1
روشن است تعبیر به ((نزول )) (فرود آمدن ) یا ((انزال )) (فرو فرستادن ) در
مورد قرآن مجید به این معنى نیست که مثلا خداوند مکانى در آسمانها دارد و
قرآن را از آن محل بالا فرو فرستاده است ، بلکه این تعبیر اشاره به علو مقامى
و معنوى پروردگار است .
نکته : 2
کلمه ((فاسق )) از ماده ((فسق )) در اصل به معنى خارج شدن هسته از درون رطب
(خرماى تازه ) است ، به این ترتیب که گاهى رطب از شاخه درخت نخل سقوط مى کند،
هسته از درون آن به خارج مى پرد، عرب از این معنى تعبیر به ((فسقت النواه ))
مى کند سپس به تمام کسانى که لباس طاعت پروردگار را از تن در آورده و از راه
و رسم بندگى خارج شده اند فاسق گفته شده است .
در حقیقت همان گونه که هسته خرما به هنگام بیرون آمدن ، آن قشر شیرین و مفید
و مغذى را رها مى سازد، آنها نیز با اعمال خود تمام ارزش و شخصیت خویش را از
دست مى دهند.
نکته : 3
قرآن در بحثهاى فوق مانند دیگر بحثها هرگز تمام یک قوم را به خاطر گناه
اکثریت مورد ملامت قرار نمى دهد، بلکه با تعبیر ((فریق )) و همچنین ((اکثر))
سهم اقلیت با تقوا و مو من را محفوظ مى دارد، و این است راه و رسم حق طلبى و
حقجوئى .

آیه 102 – 103
آیه و ترجمه
وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشیَطِینُ عَلى مُلْکِ سلَیْمَنَ وَ مَا کفَرَ
سلَیْمَنُ وَ لَکِنَّ الشیَطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاس السحْرَ وَ
مَا اُنزِلَ عَلى الْمَلَکینِ بِبَابِلَ هَرُوت وَ مَرُوت وَ مَا
یُعَلِّمَانِ مِنْ اَحَدٍ حَتى یَقُولا اِنَّمَا نحْنُ فِتْنَهٌ فَلا
تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَینَ الْمَرْءِ
وَ زَوْجِهِ وَ مَا هُم بِضارِّینَ بِهِ مِنْ اَحَدٍ اِلا بِاِذْنِ اللَّهِ
وَ یَتَعَلَّمُونَ مَا یَضرُّهُمْ وَ لا یَنفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا
لَمَنِ اشترَاهُ مَا لَهُ فى الاَخِرَهِ مِنْ خَلَقٍ وَ لَبِئْس مَا شرَوْا
بِهِ اَنفُسهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ(102)
وَ لَوْ اَنَّهُمْ ءَامَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَهٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ
خَیرٌ لَّوْ کانُوا یَعْلَمُونَ(103)
ترجمه :
102 (یهود) از آنچه شیاطین در عصر سلیمان بر مردم مى خواندند پیروى مى کردند،
سلیمان هرگز (دست به سحر نیالود و کافر نشد، ولکن شیاطین کفر ورزید و به مردم

تعلیم سحر دادند (و نیز یهود) از آنچه بر دو فرشته بابل ((هاروت )) و ((ماروت
)) نازل شد پیروى کردند، (آنها طریق سحر کردن را براى آشنائى به طرز ابطال آن
به مردم یاد مى دادند) و به هیچ کس چیزى یاد نمى دادند مگر اینکه قبلا به او
مى گفتند ما وسیله آزمایش شما هستیم ، کافر نشوید (و از این تعلیمات سوء
استفاده نکنید) ولى آنها از آن دو فرشته مطالبى را مى آموختند که بتوانند به
وسیله آن میان مرد و همسرش جدائى بیفکنند (نه اینکه از آن براى ابطال سحر
استفاده کنند) ولى هیچگاه بدون فرمان خدا نمى توانند به انسانى ضرر برسانند،
آنها قسمتهائى را فرا مى گرفتند که براى آنان زیان داشت و نفعى نداشت ، و
مسلما مى دانستند هر کسى خریدار این گونه متاع باشد بهرهاى در آخرت نخواهد
داشت و چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن مى فروختند اگر علم و دانشى مى
داشتند!.
103 و اگر آنها ایمان مى آوردند و پرهیزکارى پیشه مى کردند پاداشى که نزد
خداوند بود براى آنان بهتر بود، اگر آگاهى داشتند.
تفسیر:
سلیمان و ساحران بابل
از احادیث چنین بر مى آید که در زمان سلیمان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و
سلم ) گروهى در کشور او به عمل سحر و جادوگرى پرداختند سلیمان دستور داد تمام
نوشته ها و اوراق آنها را جمع آورى کرده در محل مخصوصى نگهدارى کنند (این
نگهدارى شاید به خاطر آن بوده که مطالب مفیدى براى دفع سحر ساحران در میان
آنها وجود داشته )
پس از وفات سلیمان گروهى آنها را بیرون آورده و شروع به اشاعه و تعلیم سحر
کردند، بعضى از این موقعیت استفاده کرده و گفتند سلیمان اصلا پیامبر نبود
بلکه به کمک همین سحر و جادوگریها بر کشورش مسلط شد و امور خارق العاده انجام
مى داد!
گروهى از بنى اسرائیل هم از آنها تبعیت کردند و سخت به جادوگرى دل بستند، تا
آنجا که دست از تورات نیز برداشتند.

هنگامى که پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) ظهور کرد و ضمن آیات
قرآن اعلام نمود سلیمان از پیامبران خدا بوده است ، بعضى از احبار و علماى
یهود گفتند: از محمد تعجب نمى کنید که مى گوید سلیمان پیامبر است در صورتى که
او ساحر بوده ؟.
این گفتار یهود علاوه بر اینکه تهمت و افتراى بزرگى نسبت به این پیامبر الهى
محسوب مى شد لازمهاش تکفیر سلیمان (علیه السلام ) بود، زیرا طبق گفته آنان
سلیمان مرد ساحرى بوده که خود را به دروغ پیامبر خوانده و این عمل موجب کفر
است .
آیات فوق به آنها پاسخ مى گوید.
به هر حال نخستین آیه مورد بحث فصل دیگرى از زشتکاریهاى یهود را معرفى مى کند
که پیامبر بزرگ خدا سلیمان را به سحر و جادوگرى متهم ساختند، مى گوید:((آنها
از آنچه شیاطین در عصر سلیمان بر مردم مى خواندند پیروى کردند)) (و اتبعوا ما
تتلوا الشیاطین على ملک سلیمان ).
ضمیر در جمله ((و اتبعوا)) ممکن است اشاره به یهودیان معاصر پیامبر باشد و یا
معاصران سلیمان و یا همه آنان .
منظور از((شیاطین )) نیز ممکن است ، انسانهاى طغیانگر و یا جن و یا اعم از هر
دو باشد.
سپس قرآن به دنبال این سخن اضافه مى کندسلیمان هرگز کافر نشد (و ما کفر
سلیمان ).
او هرگز به سحر توسل نجست ، و از جادوگرى براى پیشبرد اهداف خود استفاده
نکرد،((ولى شیاطین کافر شدند، و به مردم تعلیم سحر دادند))(و لکن الشیاطین
کفروا یعلمون الناس السحر).

((آنها (یهود) همچنین از آنچه بر دو فرشته بابل ، هاروت و ماروت نازل گردید
پیروى کردند))(و ما انزل على الملکین ببابل هاروت و ماروت ).
آرى آنها از دو سو دست به سوى سحر دراز کردند، یکى از سوى تعلیمات شیاطین در
عصر سلیمان ، و دیگرى از سوى تعلیماتى که بوسیله هاروت و ماروت دو فرشته خدا
در زمینه ابطال سحر به مردم داده بودند.
((در حالى که دو فرشته الهى (تنها هدفشان این بود که مردم را به طریق ابطال
سحر ساحران آشنا سازند) و لذا ((به هیچکس چیزى یاد نمى دادند، مگر اینکه قبلا
به او مى گفتند: ما وسیله آزمایش تو هستیم کافر نشو!)) (و از این تعلیمات سوء
استفاده مکن ) (و ما یعلمان من احد حتى یقولا انما نحن فتنه فلا تکفر).
خلاصه ، این دو فرشته زمانى به میان مردم آمدند که بازار سحر داغ بود و مردم
گرفتار چنگال ساحران ، آنها مردم را به طرز ابطال سحر ساحران آشنا ساختند ولى
از آنجا که خنثى کردن یک مطلب (همانند خنثى کردن یک بمب ) فرع بر این است که
انسان نخست از خود آن مطلب آگاه باشد و بعد طرز خنثى کردن آن را یاد بگیرد،
ناچار بودند فوت و فن سحر را قبلا شرح دهند.
ولى سوء استفاده کنندگان یهود همین را وسیله قرار دادند براى اشاعه هر چه
بیشتر سحر و تا آنجا پیش رفتند که پیامبر بزرگ الهى ، سلیمان را نیز متهم
ساختند که اگر عوامل طبیعى به فرمان او است یا جن و انس از او فرمان مى برند
همه مولود سحر است آرى این است راه و رسم بدکاران که همیشه براى توجیه مکتب
خود، بزرگان را متهم به پیروى از آن مى کنند.

به هر حال آنها از این آزمایش الهى پیروز بیرون نیامدند از آن دو فرشته
مطالبى را مى آموختند که بتوانند به وسیله آن میان مرد و همسرش جدائى بیفکنند
(فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه ).
ولى قدرت خداوند ما فوق همه این قدرتها است ، ((آنها هرگز نمى توانند بدون
فرمان خدا به احدى ضرر برسانند)) (و ما هم بضارین به من احد الا باذن الله ).
((آنها قسمتهائى را یاد مى گرفتند که براى ایشان ضرر داشت و نفع نداشت ))(و
یتعلمون ما یضرهم و لا ینفعهم ).
آرى آنها این برنامه سازنده الهى را تحریف کردند بجاى اینکه از آن به عنوان
وسیله اصلاح و مبارزه با سحر استفاده کنند، آن را وسیله فساد قرار دادند با
اینکه مى دانستند هر کسى خریدار این گونه متاع باشد بهرهاى در آخرت نخواهد
داشت )) (و لقد علموا لمن اشتراه ما له فى الاخره من خلاق ).
((چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن فروختند اگر علم و دانشى مى
داشتند)) (و لبئس ما شروا به انفسهم لو کانوا یعلمون ).
آنها آگاهانه به سعادت و خوشبختى خود و جامعهاى که به آن تعلق داشتند پشت پا
زدند و در گرداب کفر و گناه غوطه ور شدند در حالى که اگر ایمان مى آوردند و
تقوا پیشه مى کردند پاداشى که نزد خدا بود براى آنان از همه این امور بهتر
بود، اگر توجه داشتند)) (و لو انهم آمنوا و اتقوا لمثوبه من عند الله خیر لو
کانوا یعلمون ).

نکته ها
1- ماجراى هاروت و ماروت
درباره این دو فرشته که به سرزمین بابل آمدند، افسانه ها و اساطیر عجیبى
بوسیله داستان پردازان ساخته شده و به این دو ملک بزرگ الهى بسته اند تا آنجا
که به آنها چهره خرافى داده اند، و حتى کار تحقیق و مطالعه پیرامون این حادثه
تاریخى را بر دانشمندان مشکل ساخته اند آنچه از میان همه اینها صحیحتر به نظر
مى رسد و با موازین عقلى و تاریخى و منابع حدیث سازگار است همان است که در
ذیل مى خوانید: ((در سرزمین بابل سحر و جادوگرى به اوج خود رسید و باعث
ناراحتى و ایذاء مردم گردیده بود، خداوند دو فرشته را به صورت انسان ماءمور
ساخت که عوامل سحر و طریق ابطال آن را به مردم بیاموزند، تا بتوانند خود را
از شر ساحران بر کنار دارند.
ولى این تعلیمات بالاخره قابل سوء استفاده بود، چرا که فرشتگان ناچار بودند
براى ابطال سحر ساحران طرز آن را نیز تشریح کنند، تا مردم بتوانند از این راه
به پیشگیرى پردازند، این موضوع سبب شد که گروهى پس از آگاهى از طرز سحرخود در
ردیف ساحران قرار گرفتند و موجب مزاحمت تازهاى براى مردم شدند.
با اینکه آن دو فرشته به مردم هشدار دادند که این یکنوع آزمایش الهى براى شما
است و حتى گفتند: سوء استفاده از این تعلیمات یکنوع کفر است ، اما آنها به
کارهائى پرداختند که موجب ضرر و زیان مردم شد)).
آنچه در بالا آوردیم چیزى است که از بسیارى از احادیث و منابع اسلامى

استفاده مى شود و هماهنگى آن با عقل و منطق آشکار است ، از جمله حدیثى که از
عیون اخبار الرضا (علیه السلام ) نقل شده (که در یک طریق از خود امام على بن
موسى الرضا (علیهماالسلام ) و در طریق دیگرى از امام حسن عسکرى (علیه السلام
) است ) به روشنى این معنى را تاءیید مى کند .
اما متاسفانه بعضى از مورخان و نویسندگان دائره المعارفها و حتى بعضى از
مفسران در این زمینه تحت تاثیر افسانه هاى مجعولى قرار گرفته اند و داستانى
را که در افواه بعضى از عوام مشهور است درباره این دو فرشته معصوم الهى ذکر
کرده اند که : آنان دو فرشته بودند، خداوند آنها را براى این به زمین فرستاد
تا بدانند اگر آنها نیز جاى انسانها بودند از گناه مصون نمى ماندند، و خدا را
معصیت مى کردند، آنها هم پس از فرود آمدن به زمین مرتکب چندین گناه بزرگ شدند
و به دنبال آن افسانهاى درباره ستاره زهره نیز ساختند، همه اینها بى اساس و
جزء خرافات است و قرآن از این امور پاک مى باشد و اگر تنها در متن آیات فوق
بیندیشیم خواهیم دید که بیان قرآن هیچ ارتباطى با این مسائل ندارد.
2- واژه هاروت و ماروت
نام ((هاروت )) و ((ماروت )) به عقیده بعضى از نویسندگان ، ایرانى الاصل است
او مى گوید در کتاب ارمنى با نام ((هرروت )) به معنى حاصلخیزى و ((مروت )) به
معنى ((بى مرگى )) برخورد کرده است ، او معتقد است که هاروت و ماروت ماخوذ از
این دو لفظ مى باشد.
ولى این استنباط دلیل روشنى ندارد.
در ((اوستا)) الفاظ ((هرودات )) که همان ((خرداد)) باشد و همچنین ((امردات ))

به معنى بى مرگ که همان مرداد است به چشم میخورد.
دهخدا در لغت نامه خود نیز مطلبى در این زمینه نقل کرده است که بى شباهت به
معنى اخیر نیست .
و عجیب اینکه : بعضى هاروت و ماروت را دو مرد از ساکنان بابل دانسته اند و
بعضى حتى آنها را به عنوان شیاطین معرفى کرده اند در حالى که آیه فوق به وضوح
این مسائل را رد مى کند .
3- چگونه فرشته معلم انسان مى شود ؟
در اینجا سو الى باقى میماند و آن اینکه طبق ظاهر آیات فوق و روایات متعدد
چنانکه گفتیم هاروت و ماروت دو فرشته الهى بودند که براى مبارزه با اذیت و
آزار ساحران به تعلیم مردم پرداختند، آیا براستى فرشته مى تواند معلم انسان
باشد؟
پاسخ این سو ال در همان احادیث ذکر شده است و آن اینکه خداوند آنها را به
صورت انسانهائى در آورد تا بتوانند این رسالت خود را انجام دهند، این حقیقت
را مى توان از آیه 9 سوره انعام نیز دریافت آنجا که مى گوید: و لو جعلناه
ملکا لجعلناه رجلا ((اگر او (پیامبر) را فرشتهاى قرار مى دادیم حتما او را به
صورت مردى جلوه گر مى ساختیم )).
4- هیچکس بدون اذن خدا قادر بر کارى نیست
در آیات فوق خواندیم که ساحران نمى توانستند بدون اذن پروردگار به کسى زیان
برسانند این به آن معنى نیست که جبر و اجبارى در کار باشدبلکه

اشاره به یکى از اصول اساسى توحید است که همه قدرتها در این جهان از قدرت
پروردگار سرچشمه مى گیرد، حتى سوزندگى آتش و برندگى شمشیر بى اذن و فرمان او
نمى باشد، چنان نیست که ساحر بتواند بر خلاف اراده خدا در عالم آفرینش دخالت
کند و چنین نیست که خدا را در قلمرو حکومتش محدود نماید بلکه اینها خواص و
آثارى است که او در موجودات مختلف قرار داده ، بعضى از آن حسن استفاده مى
کنند و بعضى سوء استفاده ، و این آزادى و اختیار که خدا به انسانها داده نیز
وسیله اى است براى آزمودن و تکامل آنها.
5- سحر چیست و از چه زمانى پیدا شده ؟
در اینکه ((سحر)) چیست ، و از چه تاریخى به وجود آمده ؟ بحث فراوان است این
قدر مى توان گفت که سحر از زمانهاى خیلى قدیم در میان مردم رواج داشته است ،
ولى تاریخ دقیقى براى آن در دست نیست ، و نیز نمى توان گفت چه کسى براى
نخستین بار جادوگرى را به وجود آورد؟
ولى از نظر معنى و حقیقت سحر مى توان گفت : سحر نوعى اعمال خارق العاده است
که آثارى از خود در وجود انسانها به جا مى گذارد و گاهى یکنوع چشمبندى و
تردستى است ، و گاه تنها جنبه روانى و خیالى دارد.
سحر از نظر لغت به دو معنى آمده است :


تعداد صفحات : حجم فایل:1,008 کیلوبایت | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود