مستوره کردستانی شاعر و مورخ شهیر کرد
تا در مقام صدف و صفا پا گذاشتیم
پایی به فرق عالم بالا گذاشتیم
برتافتیم از همه عالم رخ نیاز
حاجات خویش را به خدا واگذاشتیم
(مستوره)
ماه شرف خانم، مورخ و شاعر کرد زبان پارسی گو در سال 1220 ق. در سنندج تولد یافت. پدرش ابوالحسن بیگ قادری، فرزند محمدآقا ناظر کردستانی و مادرش ملک النساء وزیری از بزرگزادگان کردستان بودند. ماه شرف خانم که بعدها به "مستوره" معروف شد، به رغم مخالفت ها، تعصب ها و خشک سری ها که حاکم بر جامعه آن عصر بود، تحت نظر پدر و پدر بزرگ خود به فراگیری علوم متداول آن عصر پرداخت. هوش و استعداد و نبوغ خدادادی به زودی او را از سایر همسالانش متمایز نمود. مستوره در سایه ذوق و قریحه، اعتقادات مذهبی و شخصیت انسانی اش یک شبه ره صدساله پیمود و با سرودن اشعاری نغز و عارفانه صاحب نام گشت. وی به مطالعه دواوین شعرای متقدم و متون تاریخی پرداخت و در مسائل شرعی نیز نزد علمای آن روزگار تلمذ کرد. مستوره بعدها در این زمینه دست به تالیف رساله ای در باب عقاید و شرعیات زد که در نوع خود از اهمیت خاصی برخوردار است.
بیست و چهار ساله بود که همسر خسروخان، فرزند امان الله خان، حاکم کردستان شد. این ازدواج بنا به مصالح سیاسی صورت گرفت و هفت سال به طول انجامید. حُسن جهان خانم، معروف به والیه، دختر فتحعلی شاه و همسر اول خسروخان که زنی فرهیخته، با ذوق، خوش قریحه و اهل سیاست و مملکت داری بود، همواره مستوره را رقیب خود می دید. او نمی توانست زنی خوش سیما و باکیاست چون مستوره را در کنار شوهر خود تحمل کند.
حسادت زنانه والیه نسبت به مستوره پس از مرگ خسروخان (1250ق) نیز شدت یافت. با حمله نیروهای دولتی به سنندج و دستگیری رضاقلی خان پسر خسروخان، خانواده اردلانی ها و قادری ها به ناچار به امیران بابان در سلیمانیه پناهنده شدند. مستوره نیز در سال 1263ق. به همراه عمویش، میرزا عبدالله رونق، به سلیمانیه رفت و در ملک بابان سکونت اختیار کرد. در اواخر همان سال در بستر بیماری افتاد:
"من مستوره مهجور نیز در فراق آن جان عزیز دو سه روز است جسم و جان از بلای ناخوشی تب خیز است؛ تا خواست خدا چه باشد."
این بزرگ بانوی به علت همین بیماری (طاعون) در محرم 1264ق. جان به جان آفرین تسلیم کرد و به لقاءالله پیوست و در گورستان گردی سیوانِ نزدیک سلیمانیه به خاک سپرده شد.
مستوره در عمر کوتاه اما پربارش آثاری ماندگار به جا گذاشت که هر کدام در نوع خود ستودنی است. نگاه او به جهان نگاهی متفاوت بود. زندگانی از دیدگاه این بانوی فرهیخته بازیچه ای بیش نبود. مستوره سرمست از باده الست از واعظان ریایی، گریزان، عاشقانه سر بر سجده عبودیت می گذاشت و در عرصه دینداری، عارفانه قدم برمی داشت و غلیان روحی خود را در قالب اشعاری نغز بیان می کرد. در غم هجران معبود می سوخت و زیرلب زمزمه می کرد:
آتش عشق تو را سینه ما مضمر داشت
غم هجران تو را خاطر ما مدغم خورد
مستوره ارادت خاصی به اهل بیت، به ویژه به حضرت علی(ع)، داشت و در اشعار خود همواره به ستایش امیر مومنان می نازید:
در فلک ماه نوی رخشان است
یا که مهری به سما تابان است
خال بر صفحه رویش گویی
نقطه ای بر ورق قرآن است
خاتم خال و لبش دانی چیست؟
نقل هندوبچه و حیوان است
قامت و چهره و زلفش به صفا
غیرت سرو و گل و ریحان است
لعل نوشش به لطافت صدبار
برتر از لعل و به از مرجان است
دم ز وصفش نزند پیر خرد
چون ز شرح صفتش حیران است
زین همه جرم، ننالم هرگز
زانکه مهر علی ام در جان است
ناوک سینه شکافش گویی
تیر دلدوز شه مردان است
حیدر سالب غالب که ز جان
قیصرش حاجب و جم دربان است
فتنه "مستوره" به گیتی امروز
همگی زان نگه فتّان است
(دیوان مستوره، 31)
و یا در غزلی با مطلع:
دوش رفتیم سوی میخانه به صد شوق و شعف
دیدم از هر طرفی مغبچگان صف در صف
از مهرعلی سخن سر می دهد و عارفانه مهری که در جان و دلش نشسته بیان می کند
دنیای فانی را خوارتر از خز، می شمارد:
تا مهر علی در دل و جان است، بود
پیش چشمم دو جهان خوارتر از مشت خزف
و در غزلی دیگر امیر مومنان را راهبر خود می داند و تاج و تخت جمشید و کی را در مقابل مقام والا و معنوی حضرت علی(ع) هیچ می داند:
ز تاج و تخت جم و کی مراست عارف ولیکن
به آستان ولایت، کمینه خاک نشینم
علیّ عالی اعلی، امیر صفدر حیدر
که هست راهنمای یقین و رهبر دینم
مستوره از نظرگاه جهان بینی، بانویی است واقع گرا. از دید او جهان سخت بی ارزش و ناپایدار است. وی به دنیا دل نمی بندد و از مظاهر دنیوی گریزان است و این جهان سفله پرور را به سُخریه می گیرد و زندگی را در وارستگی و در شوق دیدار معبود می بیند و بس:
شهی که تا پی مدحش قلم به کف بگرفتم
زبان کشیده به کام و ز مدح غیر، خموشم
ز یُمن دولت وی روز و شب به وجد و سماعم
ز فرّ و شوکت وی سال و مه به جوش و خروشم
هزار مرتبه "مستوره"، اگر براندم از در
ز عهد بندگی اش من هنوز چشم نپوشم
مستوره در طول زندگی پربار خود هرگز از تحقیق و تفحص دست نکشید و با دقت و تیزبینی، دواوین شعرای بزرگ ادب فارسی چون سعدی، حافظ، صائب تبریزی و همام تبریزی و… را مورد مطالعه قرار داد، و گاهی به استقبال شعرای متقدم رفته و با استقبال از غزل حافظ به مطلع:
اگر آن طایر قدسی ز درم باز آید
عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید
غزلی با این مطلع سرود:
بر سر تربتم از آن بت طناز آید
پس قرنی به تنم روح و روان بازآید
و در استقبال از غزل سعدی با مطلع:
خُرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم
غزل ذیل را سرود:
رفتیم و پس از خود عمل خیر نهشتیم
با آب گنه، توشه عقبی بسرشتیم
امروز بدین عالم خاکی به چه نازیم؟
فرداست که بینی همه خاک و همه خشتیم
ظاهراً اشعار این بانوی گرامی بالغ بر بیست هزار بیت بوده که متاسفانه بخش عظیمی از اشعارش از بین رفته است و آنچه از گزند روزگار باقی مانده، توسط حاج شیخ یحیی معرفت کردستانی، رئیس معارف وقت سنندج، جمع آوری شده و به چاپ رسیده است. در سالهای بعد نیز ماجد مردوخ روحانی به تصحیح و تکمیل دیوان اشعار مستوره پرداخت و در سال 1383 ش سلسله انتشارات آراس اربیل آن را به چاپ رسانید.
شهرت مستوره تنها به اشعار وی نیست. او در عین شاعر بودن، تاریخ نگار زبردستی نیز بود. "تاریخ الاکراد" اثر جاودانه وی یکی از تواریخ مهم مربوط به کرد و کردستان است. می دانیم که شرف الدین بدلیسی با تالیف "تاریخ شرفنامه" در سال 1005ق. تاریخ نگاری کردستان را پایه ریزی کرد و بعدها مورخان کرد به تبع از شرف الدین به ثبت وقایع کردستان پرداختند. ملامحمد شریف قاضی در بین سالهای 1210 تا 1215ق. زبد التواریخ را در دوازده فصل به دستور خسروخان اردلان (اول) تالیف کرد.
خسرو بیگ بن محمد اردلان نیز "لب التواریخ" را به خواهش خسروخان ناکام به سال 1249 تالیف نمود. کتاب لب التواریخ، در حقیقت، دنباله تاریخ زبد التواریخ است که حوادث تاریخ کردستان از مرگ قاضی در 1228ق. تا سال 1249 ق. را در بر می گیرد. مستوره با مطالعه عمیق در تاریخ کردستان و بهره گیری از دو کتابخانه بزرگ اردلانی ها و قادری ها و با توجه به آنکه خود در بطن حوادث قرار داشت، به تالیف کتابی درباره تاریخ کردستان همت گماشت. این اثر با نثری ساده و روان وقایع تاریخی کردستان را تا سال 1251ق. در بر دارد.وی مجدداً کتاب خود را بازبینی کرد و این بار وقایع را تا سال 1263ق. تحریر نمود و میرزاعبدالله رونق وقایع سالهای بعد از مرگ مستوره را تا سال 1267ق. به صورت موخره ای بر آن افزود. تاریخ الاکراد در سال 1325ش به همت ناصر آزادپور به چاپ رسید.
مستوره با نثری شیوا و محکم اثر خود را با حمد و ستایش خداوند بی همتا آغاز می کند و از همان آغاز توانایی خود را در نگارش نثری متین نشان می دهد: حمد و سپاس خدایی را سزاست، که نزاد و نمیرد، باقی است و فنا نمی پذیرد، خلاقی که در پاکی ذاتش بی همتاست، رزاقی که در جمیع صفات یگانه و تنهاست، … درود بی قیاس بر نخستین نتیجه قلم قدرت دوده دودمان رسالت، باعث ایجاد کونین و شهسوار عرصه ثقلین، جنابی که اگر منظور از وجود او نبودی هیچ وجودی موجود نگشتی….
مستوره سبب تالیف کتاب را چنین توصیف می کند: گاهی میل طبیعی و رغبت فطری به مطالعه کتاب می کشید تا روزی به دواوین متقدمین و دفاتر متاخرینم عبور و مرور افتاد، تاریخی از اکراد و تصدیقی از این بلادم به نظر آمد، بعد از مطالعه و پس از مکاتبه دیدم و خواندم که شرحی از کیفیت حال و احوال ولات ولایت کردستان به تحریر و نگارش درآورده بودند. اگر چه مفصلی گفته، ولی به علت اینکه مجملی از آن باقی مانده دری ناسفته بود. کمینه که کمترین نخلی از گلشن این روضه ام، بنیان و نسلا ً بعد نسل نهال سایه پرور این دودمانم و اکنون قامت استعداد را به زیور انتساب چند با آن سلسله علیه پیراسته و بر دوش افتخار به زینت پیوستگی با آن دوده ستوده پیراسته ام با طبع وقاد و ذهن نقاد تکمیل تفصیل را بر خود لازم دیده به تحریر این چند سطر پرداختم…
تاریخ الاکراد برای بار دوم با افزودنی هایی که میرزاعلی اکبر وقایع نگار بر آن افزود به تصحیح جمال احمدی آیین در سال 2005 م. / 1384 ش. در سلسله انتشارات آراس اربیل انتشار یافت. تاریخ الاکراد بعدها مورد توجه پژوهندگان تاریخ کردستان قرار گرفت و به زبانهای مختلف دنیا ترجمه گردید. در سال 1990 م. اوگینا واسیلی آوا این اثر را به روسی ترجمه کرد و مقدمه مبسوطی بر این کتاب افزود که حاوی شرح احوال و ترجمه صد بیت از اشعار مستوره است، تا خوانندگان روسی زبان با مقام علمی و ادبی وی آشنا شوند.
مستوره در نگارش آثار خود از نثر متکلفانه بهره نگرفته، نثر وی دلنشین و روان است: دوشینه به هوای ادای نماز برخاستم و خود را برای عبادت قادر بی نیاز آراستم و به صدای اذان قدمی افراختم و جبهه به خاک سجده منور ساختم. پس از دوگانه و تعقیب، دست اجابت به درگاه مجیب فراداشتم که: رب لاتدرنی فردا و انت خیرالوارثین. بعد از تسبیح و تهلیل روی نیاز به سوی خالق عزیز بی انباز گذاشتم.
از مستوره علاوه بر تاریخ الاکراد، رساله ای در عقاید و شرعیات به جا مانده است. این کتاب که توسط عبدالله مردوخ تحت عنوان عقاید به چاپ رسیده، مبین اطلاعات عمیق مستوره از مسائل شرعی و دینی است و می توان با مطالعه این اثر به شخصیت مذهبی این بانوی بافضیلت پی برد. این بانوی گرانقدر علاوه بر فضایل علمی و اخلاقی، در هنر خوشنویسی نیز نادره دوران بود. خط نستعلیق و نسخ و ثلث و رقاع و شکسته را نیک می نوشت. مستوره با هوش و استعدادی که داشت به زودی در هنر خوشنویسی نیز سرآمد دیگران شد و به گفته میرزاعبدالله رونق، صاحب حدیقه امان اللهی، در خوشنویسی به درجه استادی رسید: از صفحه پیرایی خط ستعلیقش، روان میر1 در دفتر نادانی از انکسار و شرمساری عبده به نام خود نوشته و از صحیفه آرایی خط نسخش روح یاقوت2 در مکتب پریشانی از اعتذار رقم نسخ بر نامه خود کشیده، شکسته نویسی که چون قلم شکسته را به کف آوردی، جان مجیدش3 با هزاران تشویر در وصف گفتی…
تا کرده خدا لوح و قلم را ایجاد
ننوشته کسی شکسته را چون تو درست
میرزاعلی اکبر، عموزاده مستوره نیز خط مستوره را ستوده، می نویسد: مستوره خانم در خوش خطی، میرعماد ثانی و در نگارش نثر، کمتر از ابن عباد نیست.
این بانوی فرهیخته که در عرصه علم و ادب تالی نداشت، آراسته به فضایل اخلاقی و صفات حمیده، بانویی بود متشرع و با ایمان. میرزاعبدالله ضمن برشمردن سجایای اخلاقی مستوره می نویسد: زنی است که مقنعه عصمتش، سجاده طاعت محفل نشینان ساحت افلاک و عصابه طیلسان عبادت خلوت گزینان عرصه خاک آمده، پیش طاعت بی ریایش، عبادت گروه عالم لاهوت به زهد ریایی موصوف…خود نیز به این نکته در فخریه ای اشاره کرده است:
من آن زنم که به ملک عفاف، صدر گزینم
ز خیل پردگیان، نیست در زمانه قرینم
به زیر مقنعه، مرا سری است لایق افسر
ولی چه سود؟ که دوران نموده خوار، چنینم
مرا ز ملک سلیمان بسی است ننگ، همیدون
که هست کشور عفت همه به زیر نگینم
به معشر نسوان، مر سپاس و حمد خدا را
همی سزد که بگویم منم که فخر زمینم
(دیوان مستوره، 148)
بی شک نام ماه شرف خانم، مشتهر به مستوره کردستانی، در تاریخ ادب ایران همواره خواهد درخشیدو به گفته اوگیناواسیلی آوا: "در میان اقوام منطقه خاورِمیانه و نزدیک، زن دیگری همچون مستوره که هم شاعری توانا و هم تاریخ نگاری برجسته باشد، ظهور نکرده است. به راستی که سده نوزدهم، زن روشنفکری چون مستوره به خود ندیده است!" و به تعبیر گازرانی: "مستوره به خاطر ابعاد و جنبه های سیاسی علمی، ادبی، فقهی و هنری اش از شخصیت های مطرح نیمه نخست سده نوزدهم در کردستان ایران است".
"انجمن آثار و مفاخر فرهنگی" ضمن ارج نهادن به مقام علمی و ادبی این بانوی بافضیلت امیدوار است فضایل علمی و اخلاقی وی مورد توجه دوستداران کهن سرزمین ایران قرار گیرد.
سخنور و شاعره نامدار کرد
منیژه اطهاری
شعر از دیرباز در میان ایرانیان از قداست و ارزش ویژه ای برخوردار بوده و جایگاه ویژه ای در دل پرشور یکایک زنان و مردان ایرانی داشته است؛ چرا که این سرزمین با تمام مواهب و جلوه های زیبای خدادادی اش که کلک توانای نقاش ازلی به دیبای سبزش آراسته و جنگل های انبوه، کوهستان های رفیع و دامنه های پر از گل، و جویبارانی که در زیر پوشش گیاهان هزاررنگ و ریاحین خوشبو، ناآرام و دلفریب سر در بادیه ها و دره های سرسبز و زیبا نهاده، همواره مهد پرورش شعر و موسیقی و مسکن آلا درونی اهل دل و بیدلان شیدا بوده و هست.
اما می توان به جرات گفت که شعر در میان کردان از ویژگی خاصی برخوردار بوده و همچون بهارستانی وسیع و دلنشین که رنگ خزان را نمی شناسد، است؛ زیرا چنان با زندگی و موقعیت جغرافیایی و اجتماعی و سیاست شان پیوند یافته که با کمی دقت و تفحص در ویژگیهای اشعارشان می توان به ژرفنای دیدگاه و روحیات و فرازونشیب های زندگی آنان پی برد. می توان گفت شعر پژواک و انعکاس رنج و محنت و شادی آنان است؛ شعر دژی مستحکم است که در مصاف با ستم و بیدادگری از آن سود می برند؛ شعر برای آنان عشق است، زندگی است و ماندن. البته می رفت که این باغ بهشتی در گذر زمان به وادی فراموشی سپرده شود و هجوم ویرانگر آفات گوناگون به قصد از ریشه خشکاندن درخت کهنسال و ثمربخش آن (که از بی خبری و بی اعتناییِ وارثان آن سرچشمه می گرفت) سبب شود که جوانان و نوباوگانِ این چند نسل اخیر نسبت به آن همه اصالت و زیبایی که خود داشتند، بی توجه شده و طرفدار و خریدار گلهای کاغذی بیگانگان شوند. به این ترتیب، هر چند در گوشه و کنار و به صورت پراکنده، از ثمر درخت و یا عطر گلی در این باغ سخن می رفت؛ اما آن نیز می رفت تا به دست فراموشی سپرده شود و آن مختصر آثار حیات نیز از چهره رنگ ورو رفته اش محو گردد. خوشبختانه افرادی دلسوز و دردآشنا، با احساس این خطر، مسئولانه کمر همّت به احیای این میراث جاودانه و پربار بسته و هر یک به قدر وسع خود در این راه کوشیدند. در این راستا آزادزنانی نیز بودند که با وجود جو حاکم و مقررات دست وپاگیری که همواره مانند سدی بر سر راه زنان در فراگیری و کسب علم و دانش وجود داشت، در عصری که اکثریت قریب به اتفاق زنان از حداقل سواد محروم بودند، قدعلم کردند و با به جان خریدن همه ناملایمات توانستند استعداد ذاتی خویش را بروز داده و همگام با مردان، بار این مسئولیت خطیر را بر دوش کشند. "مستوره" از جمله آن زنان بود که در پهن دشت سخن که در آن هر شاعری عروس دلفریب نظم را به گونه ای آراسته و فصاحت کلام را در بالاترین حد اعجاز در مقابل چشمان حیرت زده مشتاقان شعر و ادب به نمایش گذاشته بود، پا به عرصه ظهور گذاشت و توانست در این نمایش دلپذیرِ کلمه و کلام که ذوق سلیم و تفکر بدیع شاعرانی دلسوخته و عارف به کلام بی جان روح بخشیده و جان داده بودند، استادانه از دایره امتحان بیرون آید و حتی بابزرگ شاعرانی چون "نالی" در این میدان مصاف داده و گوی سبقت را ربوده و مورد رشک آنان قرار گیرد.ماه شرف خانم کردستانی متخلص به "مستوره" از زنان شاعره قرن سیزدهم هجری است که در سال 1220 ق در سنندج پا به عرصه جهان نهاده است.
وی دختر "ابوالحسن بیک" فرزند محمدآقا ناظر کردستانی و ملک النساء خانم و برادرزاده میرزاعبدالله رونق مولف تذکره حدیقه امان اللهی و دختر عموی صادق الملک متخلص به "افسر" و نویسنده کتاب حدیقه ناصریه معروف به قادری و جدش ناظر صندوقخانه ولات اردلان و پدرش از مقربان آن سلسله و از رجال محترم عصر خود بود.مستوره در عصری که کمتر زنی به فراگیری علوم و فنون متداول روز می پرداخت، به فراگرفتن مقدمات اکتفا نکرد و با جد و جهد زیاد کوشید تا معلومات ادبی و دینی خود را تا حد امکان افزایش دهد و برحسب سعی و پشتکار خود توفیق حاصل کرد و از هر جهت، زنی با فضل وکمال گشت؛ به طوری که در ظرایف معانی و طرز غزل سرایی و قافیه آرایی اعجوبه آن ایام بود و خط را هم استادانه می نوشت. او بیشتر به فارسی شعر گفته و اشعارش لطیف و روان و دلنشین است؛ اما سرودن شعر به زبان کردی را نیز از نظر دور نداشته و اشعاری را به دو لهجه گورانی و سورانی انتشار داده است. در شعر مستوره، سادگی و صفای دل و عشق پاک و تفاخر به عفاف و احساس لطیف و رقت اندیشه به چشم می خورد.دیوان مستوره متجاوز از بیست هزار بیت بود که متاسفانه در اثر بی توجهی، بسیاری از آن نابود شد و فقط قسمتی از اشعار وی که در حدود دو هزار بیت است، در سال 1304 ش به طبع رسیده که شامل غزلیات، رباعیات، مثنوی، مقطعات، ترجیع بند، ترکیب بند و دوبیتی است.مستوره بانویی است دارای علو نظر و مناعت طبع؛ چنان که از ابیات خود او نیز پیداست:
من آن زنم که به ملک عفاف صدر گزینم
زخیل پردگیان، نیست در زمانه قرینم…
همسر مستوره، خسروخان والی کردستان نیز خود اهل شعر و ادب بود و "ناکام" تخلص می کرد. در اشعار مستوره، بارها به نام "خسرو" برمی خوریم که توان پنداشت اشارتی است از او به همسر خویش:
ازسریر شهی و دولت جاوید، مرا
سایه مرحمت خسرو عادل خوشتر
چند مستوره، زبیداد فلک ناله کنی؟
در غم چرخ ستمکار، تحمل خوشتر
شکر ایزد، که به کوری رقیبان، سوی من
نامه خسرو جمشید نشان می آید
هرکه بنهاد چو مستوره قدم در ره عشق
کارفرمای کران تا به کران می آید
هرچند این زن و شوهر شاعر از صمیم قلب همدیگر را دوست داشتند و در لابه لای هرجمله و بیتی علاقه پاک و بی آلایش خود را نسبت به هم ابراز می داشتند، اما دشمنی قهار و پرقدرت و چیره دست به نام ُحسن جهان خانم دختر فتحعلی شاه و زوجه دیگر خسروخان که در سال 1340 با وی ازدواج نموده بود، در کمین این عشق نشسته بود که عاقبت نیز توانست کانون گرم آن دو را به مدت دوسال از هم بپاشد و صفا و صمیمیت فیمابین را به ملال طلاق و جدایی بدل کند.اما بعداز مدتی خسروخان از این عمل نادم شد و با وساطت علما و محترمان کردستان رشته الفت گسسته را یک بار دیگر به هم پیوند داد و کانون پرمهر خویش را از فروغ وجود مستوره نورانی ساخت. تا اینکه این بار دست اجل برای همیشه جدایی ابدی را برای این دو به ارمغان آورد، و دوسال بعداز شروع زندگی مجددشان خسروخان ناکام به ناکامی در 29 سالگی و در دوم ربیع الاول سال 1250 ق برای همیشه از مستوره جدا شد و جهان فانی را وداع نمود.
ولی با وجود جدایی ابدی، باز "مستوره" در تب و تاب این عشق می سوخت و سرانجام در دیار غربت در شهر سلیمانیه عراق (در سال 1264 ق.) پس از 44 سال زندگی، به مرض طاعون مبتلا گشت و دنیای فانی را وداع گفت و در مقبره مشهور "گرد سیوان" به خاک سپرده شد. ناگفته نماند که مستوره با جمعی از شعرای معاصر خود نیز ارتباط شعری داشته که از آن جمله اند: یغمای جندقی و ملاخضر نالی و گاه با والیه هَوویِ خود که او نیز شاعر زبردستی بود، به رقابت شعری می پرداخت که این چند بیت نمونه ای از این رقابت است:
والیه، یار به اغیار چو یار است و ندیم
روبسوز از غم و با داغ دل خویش بساز
(والیه)
اغیار جمله محرم و ولی من ز روی تو
محروم من که بهره ندارد به جز فسوس
(مستوره)
وصال توست نصیب رقیب و من از فراقت
چرا زغصه ننالیم؟ چرا زغم نخروشم؟
(والیه)
رقیب همدم و "مستوره" دور است ز دلبر
فلک نگون شوی، آخر سزاست روزِ چنینم؟
(مستوره)
نمونه ای از اشعار کُردی مستوره
گرفتارم به نازی چاوه کانی مه ستی فتانت
بریندارم به تیری سینه سووزی نیشی موژگانت
به تالی پرچمی اگریجه کانت غارتت کردم
دلیکم بوو، ئه ویچت خسته ناو چاهی زنخدانت
به قوربان! عاشقان ئه مرَو، هه موو هاتوونه، پابووست
منیش هاتم بغه رمو و بمکوژن بمکه ن، به قوربانت
تشکر واجیبه بومن، اگر بمرم به زخمی تو
به شرطی کفنکم بدر و وی، به تای زولفی پریشانت
له کوشتن گردنت آزادکم، خوت بییته سر قبرم
که روژی جومعه، بم نیژی، له لای نعشی شهیدانت…
تولد یک روح
نوشته: حکیم ملاصالح
ترجمه : محمد رئوف مرادی
مستوره چه آن زمان که در خانه پدری اش بود و چه زمانی که همسر خسروخان ناکام شد، دو کتابخانه بزرگ و غنی خانواده قادری و اردلان را در اختیار داشت، و از همان اوان کودکی نیز تحت تعلیم و تربیت معلمان ویژه بود و به زبان فارسی و عربی تعلیم می دید. جدای از اینها دارای ذوق و استعداد بسیار بود و این عوامل سبب شد زنی فاضل و ادیبی بشود و در زمانه خود به عنوان یکی از مفاخر مطرح گردد. بسی مایه افتخار است که 200 سال پیش زنی دانشمند سر بر آورد و در 44 سال سن، سه اثر متفاوت در فقه، تاریخ و ادبیات از خود به جای گذاشت. بعد از مطالعه و تطبیق این اثر با نسخه های دیگر که به دست آورده بودم، دو بیت از یک شعر و یک چهارپاره (رباعی) نظرم را جلب کرد و لازم دانستم که غبار روزهای گذشته بر این دو بیت شعر و رباعی را بزدایم؛ امیدوارم در تجدید چاپ دیوان مستوره اینها نیز لحاظ شود.
شیرین دهنا، سیم تنا، مهر عذرا
زاندازه مبر بهر خدا رنجش ما را
در دیوان اشعار مستوره، این شعر به صورت کامل چاپ نشده است، و بنا به آنچه من از تطبیق نسخ دیگر نتیجه گرفته ام، دنباله آن به این صورت به پایان می رسد:
در طرّه زلف تو صبا را بود ار راه
بر باد دهد رایحه مشک ختا را
صد شکر که مستوره تو را کشت
آنجا که گذاری نبود باد صبا را
دو رباعی نیز به این شکل است:
در دامن بیستون غم، فرهادم
وز کید زمان، عجوزه ناشادم
گر خسروم از مهر به شکر خواند
شیرینم و ا ز قید بلا آزادم
*
عهد بشکستی و من بر سر پیمان باشم
مهر ببریدی و من باز بر آن باشم
ناورم یاد ز بوی سمن و سنبل و گل
مست از نکهت آن زلف پریشان باشم
به نظر نمی رسد مستوره خانم به زبان کردی شعری سروده باشد. از میان تمام نسخه های خطی که از شعرهای او در سنندج به دست آمده، شعری که به کردی سروده شده باشد، وجود نداشت. آن دو قطعه شعری که یکی از محققان کرد در کتاب تاریخ ادبیات کرد آورده است، از مستوره نیستند. این شعرها را از پیش دیده بودم؛ اما دیر متوجه شدم که این شعرها منسوب به اوست، ولی از آن مستوره نیست، بلکه کپی دو شعر از بیسارانی است. اگر روزی که این دو شعر بیسارانی چاپ و منتشر شوند، این ابهام نیز از بین می رود.
نسبت دادن شعر شاعری به شاعری دیگر خطای بزرگی است و می تواند در ضبط تاریخ خدشه وارد کند و نظرها را از اعتبار بیندازد. جای شگفتی است که این شاعره خوش ذوق چرا به زبان مادری خود شعر نسروده است که بی شک برغنای زبان کردی افزوده می شد؛ اما اکنون که ندارد نباید آثاری برای او به خطا بسازیم و ادعا کنیم که داشته است. در امارت اردلان چندین شاعر بزرگ (مولوی، مجذوب، بلبل، جانور، داخی، محروم، ملانظام، خسته، صیدی دوم، میرزا عبدالقادر پاوه ای که همه هم عصر مستوره بودند و پیش از اینها نیز شاعرانی چون بیسارانی، مولانا دردین، یوسف یاسکه، خانای قبادی، میرزا شفیع کوکلیایی، الماس خان کندوله ای…) زندگی می کردند.
بی شک مستوره با شعر آنان آشنا بوده و اشعار آنها را بارها بازخوانی کرده است، پس چگونه و چرا هیچ کدام از این شعرا براو تاثیری نگذاشته اند؟ به نظر نگارنده مستوره خود نخواسته است به زبان مادری اشعار یا آثاری خلق کند، وگرنه دواوین اشعار از شعرای بسیاری را در دسترس داشته و حتی با بعضی از آنها حشر و نشر داشته است. باید گفت سالم سنندجی نیز یکی از آن شاعران بزرگی بود که تا آخرین روزهای امارت اردلانی ها زندگی کرده است، بنا به دیوان شعری که به خط خودش نوشته شده، و برای بار دوم هم به وسیله شیخ جمیل، نوه اش، بازنویسی شده، تنها چهار شعر به کردی و چند شعر به فارسی داشته و دیگر اشعار تماما به زبان عربی سروده شده است و در زمانه اش او را امروِالقیس کردی می خواندند. بنابراین سالم سنندجی نیز از همه آن منابع و شعری که مستوره در دست داشته، برخوردار بوده، اما طبع شعری او عربی بوده و دوست داشته به عربی شعر بسراید، و یا شیخ بهاءالدین که از دوستان نزدیک به مولوی کرد بوده، در تمام دیوانش یک بیت کردی نسروده است. از این گونه شعرا زیادند و من نمی خواهم در این مقال همه آنها را مثال بیاورم، فقط می گویم مستوره نیز مانند آنان بسیار دوست داشته طبع شعرش را به زبان فارسی بیاراید و به این زبان شعر بگوید. در بسیاری از منابع، شعر گرفتارم به نازی… به مستوره نسبت داده شده، اما این شعر هم از او نیست. بلکه شعر شاعری است به نام امین بتحاوی و نگارنده این سطور در طی تحقیق برروی چند بیاض که به دستم رسیده، چندین شعر از این شاعر را به دست آوردم؛ امیدوارم روزی دیوان این شاعر نیز به زیور طبع آراسته شود. یکی از آن منابع قابل استناد که نزد من است، دست نوشته ای است از شیخ جمیل ضیاءالدینی پدر دو هنرمند، هادی و مهدی ضیاءالدینی که از دوستان نزدیک بین شیخ جمیل و امین بتحاوی و به دلیل این نسخه خطی، شکی نیست که آن غزل کردی که به مستوره نسبت داده اند، شعر امین بتحاوی است:
گرفتارم به نازی چاوه کانی مه ستی فتانت
بریندارم به زخمی سینه دوزی تیری موژگانت
سنندج صدها سال عرصه گاه خیل زیادی از شاعران و عالمان بوده و مانند بعضی شهرهای بزرگ دیگر کردنشین دچار قحطی و دیگر مسائل نشده است. بنابراین آثار بسیاری از شاعران در این شهر باقی ماند و از بین نرفته است؛ لذا اگر مستوره دیوان شعری به کردی داشت، بی شک از بین نمی رفت و مانند دیوان فارسی اش ماندگار می شد و امروز در دست دوستداران شعر مستوره بود. البته نمی توانم حکم بدهم که گفته و نظر من صددرصد درست است، چون دو کتابخانه بسیار غنی و قدیمی را ندیده ام. شاید در این دو کتابخانه اشعار کردی مستوره موجود باشد. اینکه چرا دیوان فارسی، تاریخ اردلان و شرعیات مستوره عینا باقی مانده، اما دیوان شعر کردی او از بین رفته جای سوال و تردید است. جواب این پرسش بسیار واضح است، و آن اینکه مستوره اصلا به کردی شعر نسروده است، و اگر اشعاری به این زبان داشت بی شک مانند دیگر آثار او امروز موجود بود، و اشعارش هم به گویش اورامی بود. چون در دوره مستوره و در امارت اردلان شعر گفتن به شیوه اورامی، مرسوم بوده و شعر به این شیوه رواج داشته است. شعری را که به مستوره نسبت داده اند، خود دلیل دیگری است بر این مدعا که گفتم؛ چون این غزل به شیوه نالی و مکتب نالی است و می دانیم اولین اشعاری که در مرز جغرافیای امارت اردلانی تها به شیوه و مکتب نالی سروده شده، توسط شیخ عمر بیاره و سالم سنندجی بود. و روشن است که مستوره پیش از اینها بود. در زمان مستوره، زبان شعر در منطقه تحت قدرت اردلان ها به فارسی و اورامی بوده و تا حدی نیز عربی. در ضمن مستوره در اواخر عمر رو به منطقه بابان کرده و در شهر سلیمانیه اسکان یافته. اگر او به کردی شعر داشت، مانند شعر نالی و سالم و کردی و خاکی که اشعارشان در سلیمانیه باقی است، مانده، حفظ می شد.به نظر من شعر هجو آمیز نالی نیز که برای مستوره فرستاده، به همین دلیل بوده که مستوره وارد مکتب او نشده و به شیوه او نسروده است. به همین دلیل مستوره را در آن غزل بلند هجو کرده است. هر چند دوست ادیبم آقای محمد حمه باقی بر این باور است که هجو نالی، به دلیل اختلافات سیاسی میان او و امارت بابان و اردلان بوده است که می تواند نظر قابل تاملی باشد.چون در آن زمان نالی صدای رسای امارات بابان و مستوره نیز شرف و ناموس و صدای بلند امارات اردلان بود و نالی با شیوه خود با او به جنگ آمده است. شیوه و روش این درگیری و جنگ به شکل دیگر در شعرهای سالم، دوستِ نزدیک نالی معلوم است؛ اما سالم مستقیم با مستوره در نیفتاده، بلکه مستقیم به حکومت اردلان پریده است. نکته دیگر این است که مولوی عبدالرحیم معدومی نیز از شاعران امارات اردلان بود و از مستوره شاعرتر و بزرگتر بود.هر چند نالی در یکی از غزلهایش بیتی دارد که به مولوی هم نیش زده است: "شکار کوهی (بیگانه) را اهلی نکنید. وگرنه شکاراهلی و خانگی خودتان را از حرص و ناراحتی به کوه می زند و خاک و بوم شما را ترک می کند!". این گفته بدان معنی است که مولوی از دوستان نزدیک و قابل اطمینان بابان شده بود و از همه بیشتر به احمدپاشا نزدیک بود، تمام این نکات سرآغاز پرسش های بی جوابی اند که لازم است از نظر تاریخی مورد بررسی قرار بگیرند تا نکات مبهم و تاریک آن روشن شود.شاید گفته فوق که نالی به حکام بابان گوشزد کرده، منظور مولوی نبود بلکه مستوره را مد نظر داشت، چون مستوره در سالهای آخر عمر به سلیمانیه رفته و در همان جا هم درگذشت، و زمانی که وارد آنجا شد از طرف مقامات بابان بسیار مورد استقبال و احترام قرار گرفت و نالی هم از این بابت دلخور شد و به همین دلیل او را "شکار وحشی" و خود را "شکار اهلی" قلمداد کرده است!
غزلی از مستوره
از کوی خود دواندی آخر به صد جفایم
در حضرت تو این بود ای ماه وش سزایم؟
در خیل عشقبازان رسم من این نباشد
با یار خویش عهدی، بربندم و نپایم
ما را مزن ز درگه، همچون غزال وحشی
بگریزم ار ز کویت، مشکل دگر بیایم
بی جرمی ای ستمگر، انداختی ز چشمم
یا زین غمم رها کن، یا بر شمر خطایم
ما را ز گلشن و گل، صد بار خوشتر آید
خاری ز کوی جانان گر می خلد به پایم
شب تا سحر بنالم، و آن سنگدل ندارد
گوشی ز روی رحمت، بر نوحه و نوایم
مستوره، از وفایش، سر بر لحد گذارم
تا قصه ها پس از من، گویند از وفایم
پی نویسها:
1 یعنی میرعماد قزوینی.
2 مراد یاقوت مستعصمی از خطاطان بزرگ قرن هفتم هجری است.
3 مقصود درویش عبدالمجید طالقانی از شعرا و خوشنویسان معروف قرن دوازدهم هجری است
تقدیم به اصیلترین ایرانیان ملت سرافراز,دلیر ,مقاوم و سرو قامت کرد
کرد نه مه ره …..
25