انسان و مادیگری
تالیف : سید محمد قطب
ترجمه و توضیحات: سید هادی خسروشاهی
فهرست
یادداشتی بر چاپ جدید
مقدمه چاپ اول
فصل اول ـ مقدمه مولف
یادداشتی بر: چاپ سوم
آشنایی با فروید!
فصل دوم ـ نظریه مسیحیت
نظریه مسیحیت
فصل سوم ـ فروید و فرویدیسم
فروید
داروین
وجدان اخلاقی
دین و جامعه
جامعه و اخلاق
اگزیستانسیالیسم !
فصل چهارم ـ پراگماتیسم و تجربیها
تجربیها
تجربی ها چه می گویند؟
فصل پنجم ـ ماتریالیسم و کمونیستها
کمونیستها!
انسان مادی
دترمینیسم اقتصادی
نهضت جهانی اسلام
فصل ششم ـ نظریه اسلام
نظریه اسلام
تفاوت اسلام و مسیحیت
اسلام و واقعیت وجود بشر
امتیازات اسلام بر قوانین بشری
اراده یا تنها امتیاز بشر
راههای مبارزه با نفس
نمونه های ممتاز
فصل هفتم ـ فرد و جامعه
فرد و جامعه
مقررات اجتماعی
تعادل میان فرد و جامعه
فصل هشتم ـ جرم و کیفر
جرم و کیفر
جرایم در نظام اسلامی
مقررات کیفری اسلام
فصل نهم ـ مسائل جنسی
مسایل جنسی
زن و مرد و سرنوشت انسانی
تمایل جنسی و اسلام
مساوات در خانواده
فصل دهم ـ ارزشهای برتر
ارزش های برتر
تهذیب اخلاق !
… "الانسان بین المادیه و الاسلام " یکی از عمیق ترین کتابهای استاد "محمّد قطب " در تحلیل و بررسی دیدگاههای "فروید" درباره روانکاوی است … "محمّد قطب " در کتابهای دیگری ، از جمله "دراسات فی النفس الانسانیه " و:"فی النفس و المجتمع " بحثهای جالب دیگری در زمینه های روانشناسی و روانکاوی از دیدگاه اسلام دارد، ولی این کتاب ، ویژه نقد و بررسی تئوریهای "فروید" و هم باوران او، و ارائه بینش اسلامی در این زمینه است .
قسمت عمده کتاب را، نگارنده در سال 1348 ـ بیست سال پیش ـ ترجمه کرد، که چندین بار بعنوان جلد اول کتاب ،توسط موسسه انتشاراتی "دارلعلم " قم چاپ و منتشر گردید و با پیروزی انقلاب اسلامی ، و اشتغال به اموری چون :نمایندگی حضرت امام قدس سره در وزارت ارشاد اسلامی و سپس ماموریت پنج ساله در خارج از کشور ــ واتیکان ــاز تکمیل این کتاب و آثار ناقص و ناتمام دیگر بازماندم تا آتکه همکاری با "هیئت علمی دفتر نشر فرهنگ اسلامی " ازنو ما را به "دنیای کتاب "! بازگردانید و دریغم آمد که کتابهایی از این قبیل ، همچنان زندانی چاپهای بیست سال قبل باشند و فراموش شده در گوشه ای بمانند! و در اختیار نسل جوان مسلمان ایران قرار نگیرند…
***
… تصویب اقدام به چاپ : "مجموعه آثار شهید سیّدقطب " و "استاد محمّد قطب " ــ که به زبان فارسی درآمده اند ــمشوق اقدام به تجدید نظر و تکمیل این کتابها گردید و اکنون بیاری خدا، این چاپ از کتاب : "انسان بین مادیگری واسلام " با تجدید نظر کلی و اضافات ، در اختیار علاقمندان قرار می گیرد.
… چاپهای پیشین این کتاب فاقد ترجمه دو سه بخش آخر کتاب بود. این بخشها توسط اینجانب ــ بخش فرد و جامعه و حجه الاسلام والمسلمین جناب آقای زین العابدین قربانی ــ فصل مسائل جنسی ــ همان سالها ترجمه و نیمه آماده گردید، ولی با توجّه به "مرور زمان " و ضرورت بازنگری و تجدید نظر در آنها، استفاده از ترجمه برگزیده و تلخیص شده برادر دیگری ــ جناب سیّد خلیل خلیلیان ــ مفیدتر در عبارات و جملات ، این دو سه فصل کوتاه شده ، در آخر کتاب نقل می گردد که بدینوسیله باید از ایشان سپاسگزاری نمود.
***
… البته همانطور که اشاره شد، به اعتقاد من ، محتوای کتاب ، همچنان یکی از مسائل مهم مورد نیاز جوامع اسلامی است و نشر ترجمه آن ، در واقع کمکی خواهد بود به دوستان و برادرانی که به بررسی مسائل روانشانسی ــ روانکاوی از دیدگاه اسلام ، می پردازند…
امیدواریم که بزودی کتابهای دیگر ترجمه شده از استاد شهید سیّد قطب مانند: عدالت اجتماعی در اسلام (العداله الاجتماعیه فی الاسلام ) و نشانه های راه ! (معالم فی الطریق ) و چرا باید اعدام شوم (لماذا اعدمونی !) نیز، پس ازتجدیدنظر و اصلاحاتی ، در اختیار علاقمندان قرار گیرد.
مقدمه چاپ اول
کتابی را که می خوانید، از آثار پرارج استاد محمّد قطب می باشد. این کتاب در سال 1348 هجری ، توسط اینجانب به فارسی ترجمه گردید و یکبار در همان سال بچاپ رسید و سپس برای بار دوم ، با تجدید نظر و اضافات و تطبیق با متن چاپ چهارم عربی کتاب ، در سال 1350 چاپ شد.
در ترجمه این کتاب ، علاوه بر رعایت امانت مطالبی نیز در پاورقیها، برای توضیح بیشتر، اضافه شده است . نام کتاب به تناسب موضوع آن در چاپهای قبلی "بشریت بر سر دو راهی " گذاشته شده بود و عناوینی فرعی برای رفع ملال احتمالی خوانندگان ، از طرف مترجم افزوده گردیده است .
***
مولف این کتاب پرارج استاد محمّد قطب ، برادر کوچک فقید بزرگ جهان اسلام سیّد قطب و یکی از دانشمندان ومولفین معروف اسلامی است . محمّد قطب مانند برادرش ، از راه فرهنگ و تالیف و نشر کتب اسلامی ، خدمات ارزنده ای بر جامعه اسلامی نموده است . او عضو عالیرتبه وزارت فرهنگ مصر و مدیر یک "دارالنشر" اسلامی درقاهره بود! ولی مدتی طولانی در گوشه یکی از زندانهای مصر بسر برد!
محمّد قطب دارای تالیفات و آثار سودمندیست که از آن جمله است : شبهات حول الاسلام ، فی النفس و المجتمع ، نحوتحریر العبید، قبسات من الرسول ، معرکه التقالید، منهج التربیه الاسلامیه ، منهج الفن الاسلامی ، الاطیاف الاربعه ، الانسان ببن المادیه و الاسلام ، هل نحن مسلمون ، دراسات فی النفس الانسانیه ، التطور و الثبات فی الحیات البشریه ، جاهلیه القرن العشیرین ، المستشرقون و الاسلام … و دیوان شعری به نام : "فی التیه "!.
بعضی از آثار محمّد قطب از جمله "شبهات حول الاسلام " دهها بار به عربی چاپ شده و به زبانهای انگلیسی ، اردو،ترکی و فارسی نیز ترجمه گشته است .
از آثار استاد محمّد قطب ، تاکنون علاوه بر "شبهات حول الاسلام " کتابهای زیر نیز به فارسی منتشر شده است :
انسان بین مادیگری و اسلام (همین کتاب )، روش تربیتی در اسلام ، جاهلیت قرن بیستم ، فرد و اجتماع و بعضی از این کتابها دوبار و توسط چند نفر از دانشمندان و نویسندگان ایرانی به فارسی ترجمه شده است و ایکاش دوستانی که به ترجمه مجدد کتابی از "محمّد قطب " با دیگران ، پرداخته اند به جای اتلاف وقت ، کتابها و تالیفات دیگر اساتید را به فارسی برمی گرداندند تا فارسی زبانان ، استفاده بیشتری از آثار این دانشمندان عالیقدر اسلامی می نمودند…
***
محمّد قطب در زندان
محمّد قطب سه سال و اندی به اتهام چاپ کتابهای برادرش "سیّد قطب " که گویا بر خلاف مصالح عالیه مملکتی !مصر! بوده ، در زندان ماند و از کار خود در وزارت فرهنگ معزول گردید… او عضو جمعیّت "اخوان المسلمین " نبود. وتنها جرمش آن بود که برادر سیّد قطب است و کتابهای او در مدت دهسالی که سیّد قطب در زندان قاهره بسر می برد،تجدید چاپ کرده و به اصلاح "افکار ارتجاعی " و "ضد وحدت عربی " را نشر داده است !!… محمّد قطب در زندان اتهام نشر افکار ارتجاعی را مردود شمرد، ولی دستگاه امنیتی ! مصر، مدارکی ! چون کتاب "جاهلیت قرن بیستم " دردست داشت !…
زیرا محمّد قطب در این کتاب ثابت کرده است که جوامع اسلامی امروز "غرب زده " شده اند و آنها را نمی توان (اسلامی ) نامید، بلکه دنباله رو جاهلیت جدید هستند… یکسال تمام از سرنوشت محمّد قطب هیچ گونه اطلاعی دراختیار خانواده او قرارداده نشد… تا آنکه سیّد قطب در دادگاه غیرقانونی نظامی ، ضمن اعتراض به شکنجه های وحشیانه ای که به او و دوستانش داده بودند، اعلام داشت که از سرنوشت برادرش محمّد قطب هم هیچگونه اطلاعی در دست نیست …
بدنبال این اعتراض و سکوت مقامات مصری ــ که حاضر نبودند هیچگونه اطلاعی درباره وی در اختیار مردم جهان اسلام قرار دهند و پس از اعدام خائنانه سیّد قطب ، مجامع بشر دوست جهانی ، از مقامات مصری خواستند که درمورد سرنوشت محمّد قطب اطلاعات را منتشر سازند…
ما برای نمونه ، ترجمه نامه سرگشاده ای را که "پاکستانیهای حقوقدان مقیم خاورمیانه " به دبیر کل مجمع جهانی حقوق بشر در ژنو نوشته اند، در اینجا می آوریم :
***
جناب آقای دبیر کل مجمع جهانی حقوق بشر ژنو (رونوشت رئیس جامعه عربی ) توجّه شما در نشر اخبار مربوط به فشار و شکنجه افراد وابسته به نهضت اسلامی اخوان المسلمین در مصر و اعزام آقای "پیترارتر" به مصر برای بررسی وضع افراد دستگیر شده و نشر گزارشهای وی که جهان اسلام را تکان داد، موجب نهایت تشکر است .
ما مسلمانان سراسر روی زمین از این اقدامات بشر دوستانه شما تقدیر می کنیم ولی چنانچه جنابعالی اطلاع دارید،حکومت مصر علیرغم خواست مردم آزادی دوست جهان ، سیّد قطب رهبر اخوان المسلمین و دوستان وی را اعدام کرد. و طبق گزارشی که از طرف نماینده اعزامی شما منتشر شده است . هزاران نفر از جوانان و بانوان مسلمان درزندانهای مصر با ننگین ترین وضع تحت شکنجه و آزار بدنی قرار گرفته اند که بی شک با حقوق بشر منافات دارد و درواقع این فجایع ببازی گرفتن و مسخره نمودن انسانیت و حقوق بشر، دو عصر پیشرفت و فرهنگ و آزادی است .
ما با کمال امید از شما و سازمان انسانی شما می خواهیم که دو موضوع مهم زیر را مورد بررسی قرارداده و برای اطلاع جهانیان حقیقت را اعلام دارید:
1ـ محمّد قطب ، برادر شهید عزیز سیّد قطب که دارای تالیفات اسلامی زیادی است . قبل از دستگیری و اعدام سیّدقطب ، توقیف شده و تاکنون هیچگونه اطلاع صحیحی از سرنوشت وی در دست نیست . سیّد قطب در دادگاه در موردبرادر خود محمّد قطب صحبت کرد. ولی تا امروز ما نمی دانیم که محمّد قطب زنده است یا کشته شده ؟ و این موجب ناراحتی همه مسلمانان گشته است . (1)
……………………………………………………………………….
1. نامه مربوط به سال 1346 شمسی ، یعنی 25 سال پیش است … و خوشبختانه چند سال بعد، پس از پیدایش آزادیهای نسبی در مصر، "محمّد قطب " نیز اززندان آزاد شد و به کار تحقیق و تدریس در دانشگاه ادامه داد…
2ـ ما از سازمان جهانی حقوق بشر تقاضا داریم که گزارشهای مربوط به شکنجه و آزار افراد وابسته به اخوان المسلمین مصر را به طور مشروح منتشر سازد و از طریق سازمان ملل اقداماتی به عمل بیاورد که از ادامه فشار و شکنجه جلوگیری شود.
ما بسیار متاسف هستیم که بنام انقلاب و آزادی و پیشرفت و تحول ! خون بیگناهان ریخته می شود و عزت و احترام وحقوق اساسی انسان ، از بین می رود و پایمال می شود.
بسیار جای تعجب است که انقلابیون پیشرو!، مردم مسلمان را به تعصب و ارتجاع متهم می کنند، ولی خودشان مرتکب وحشیانه ترین جنایات و شکنجه های ضدبشری می شوند.
آیا جای شگفتی نیست که افراد به اصطلاح انقلابی و پیشرو! هرگونه ظلم و ستم و استبدادی را که استعمار مرتکب آنهامی شد، مرتکب می شوند؟
آقای عزیز! ما نمی خواهیم در امور داخلی مصر دخالت کنیم ، ولی به حکم انسانیت و برای دفاع از حقوق بشر، این نامه را برای شما می فرستیم . ما برای بار دیگر از خدمات بشر دوستانه شما تشکر می کنیم و انتظار داریم که در اسرع اوقات اقدامات لازم را در مورد سرنوشت نویسنده اسلامی محمّد قطب و دیگر افراد اخوان المسلمین بعمل بیاورید وبرای اطلاع جهانیان ، آن را منتشر سازید.
با احترامات فراوان ، از طرف پاکستانیهای مقیم خاورمیانه :
دکتر شاهد احمد، مهندس حمیدالدین احمد، محمّد اقبال سهیل ، محمّد سرفراز جیمه ، دکتر صالحه نسرین (بانو)،محمّد سلیم معینی ، دکتر محمود رشید، شمشاد علی ، رانا آغاب علی خان (قاضی )، دکتر فهمیده خاتون (بانو)،هدایت الله محمّدانی ، محمّد اسلم ، عبدالواحد هاشمی ، ظاهر سعید و…
***
سه سال و اندی از این ماجرای اسف انگیز گذشت و از سرنوشت قطعی محمّد قطب و خواهرش امینه قطب ، اطلاع صحیحی بدست نیامد.
برادر او سیّد قطب مفسر عالیقدر اسلامی ، ناجوانمردانه به دار آویخته شد.(2) خواهر دیگرشان حمیده قطب به دهسال زندان محکوم گردید. زینب الغزالی رئیس جمعیّت زنان مسلمان به اتهام فعالیتهای مخفی ! به حبس ابدمحکوم شد و صدها جوان برومند و مسلمان ، صدها زن و مرد رزمنده ، به جرم "مسلمان " بودن و مخالفت با برنامه های ضداسلامی رژیم مصر، به زندان و شکنجه و آزار و اعدام دچار شدند تا پایه های "ناسیونالیسم عربی "! ــ القومیه العربیه و سوسیالیسم عربی ! ــ الاشتراکیه العربیه به جای انترناسیونالیسم اسلامی و سوسیالیسم اسلامی ، تحکیم یابدو ارکان "عروبیت "! تقویت گردد و زمامداران بلاد عربی ــ آنطور که ادعا می کردند! بتوانند فلسطین اشغال شده را آزادسازند! اما سومین شکست اعراب و خیانت ژنرالهای قداره بند، نشان داد که تنها اسلام و جهاد اسلامی و روح اسلامیت می تواند بلاد عربی و غیرعربی مسلمان را نجات بخشد!…
……………………………………………………………………………
2. شرح حال مفصل سیّد قطب را در مقدمه کتاب "ما چه می گوییم ؟" ترجمه اینجانب که اخیراً توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامی تجدید چاپ شده است ،مطالعه فرمائید.
و هم اکنون طلیعه این روح در بین جوانان "جهاد اسلامی " دیده می شود و همین مردان مسلمان و از جان گذشته هستند که اگر رهبران عرب بر آنها خیانت نکرده و سرکوبشان نکنند ــ چنانکه در لبنان و اردن و مصر و عراق و تونس و… می خواستند آنها را سرکوب سازند خواهند توانست فلسطین را به آغوش جهان اسلام بازگردانند…
***
البته برنامه سرکوبی جنبش اسلامی تنها مربوط به مصر نیست . در اندونزی هم محمّد ناصر رهبر حزب ماشومی ودیگر سران آن حزب پنج میلیون نفری ، هنوز حق فعالیت اجتماعی ندارند و البته جناب ژنرال "سوهارتو" که 20 سال پیش به دستور "سوکارنو" این حزب اسلامی را سرکوب نموده بود، امروز برنامه دیگری را اجرا می کند!.
در پاکستان دوره ژنرال ایوبخان ! و "ذوالفقار علی بوتو" و ژنرال "ضیاءالحق " هم استاد سیّد ابوالاعلی مودودی رهبرجماعت اسلامی پاکستان ، و رفقای همرزمش تاپای چوبه اعدام رفتند، ولی شرایط خاص پاکستان اجازه نداد که ژنرال دیکتاتور و کارگردانان بعدی ! به آرزوی خود برسند… و همچنین …
و در اینجا باید پرسید که : آیا می توان با زور سرنیزه ، جنبش اسلامی را در جهان اسلام سرکوب ساخت ؟
پاسخ ما به این پرسش آنست که : اگر در صدر اسلام ابوجهل توانست از پیشرفت اسلام جلوگیری کند، ابوجهل های عصر ما هم خواهند توانست که به آرزوی خود برسند!…
چنین است عقیده ما… و شما در بینش و عقیده خود آزادید!.
فصل اول
مقدمه مولف
بسم الله الرحمن الرحیم
"و نفس و ما سواها، فالهمها فجورها و تقواها
قد افلح من زکاها. و قد خاب من دساها."
قرآن کریم ، سوره شمس آیه 7ـ10
سوگند به جان ، و آنکه جان را پرداخته ، و بدکاری و پرهیزکار بودنش را به او الهام کرده . هر که جان مصفا کرد رستگارشد. و هر که آن را بیالود زیانکار گشت .
یادداشتی بر: چاپ سوم
چند سال پیش چاپ اول این کتاب منتشر شد و من در آن ، بعضی از خاطره ها و افکار و آزمایشهای مربوط به روان انسانی را، با مقایسه و مقارنه میان طرز فکر اسلام و نظریات مادی غرب ـ چه در اصول و کلیات طرز فکر، و چه درفروع و تفصیلات آن ـ یادداشت و ضبط کرده بودم .
در این چاپ هم صلاح در آن دیدم که کتاب را من حیث المجموع بر همان حالت قبلی باقی بگذارم . البته تغییرات جزیی و کوچکی در آن بوجود آمد، ولی این تغییرات ، مطلبی از مسائل اساسی آن را تغییر نمی دهد، و من امیدوارم که بحث در این موضوع ، شامل همه جوانب بررسی های روانی و اجتماعی اسلامی باشد.
من در حالی که برای چاپ جدید کتاب مراجعه ای به آن می کردم ، متوجّه شدم که این موضوع شامل مسائلی می شودکه می توان آنها را خطوط اصلی و مواد نخستین نظریه اسلامی درباره روان انسانی ، نام نهاد. و ما ــ باتجزیه و تحلیل بیشتر می توانیم طرز فکر کامل اسلامی را درباره روان انسانی که شامل همه فعالیتها و کوششهای انسانی می شود،بدست بیاوریم …
باز من امیدوارم که خداوند، در روزگار نزدیکی ، به من توفیق دهد که به این بحث و بررسی بپردازم و شاید که این آرزو،به یاری خدا جامه عمل به خود بپوشد.
و الله ولی التوفیق .
آشنایی با فروید!
من در گذشته ، تا سرحد شیفتگی علاقمند "فروید" بودم در واقع من در دورانی از سالهای جوانی بودم که به اقتضای آن می خواستم از مجهولات ، در همه چیز: در هستی ، زندگی و انسان پرده برداشته شود. و فروید هم با نظریه جدید "روان ناخودآگاه " در نظرم جلوه می نمود و در همان وقت به نظرم می آمد که او کلید اسرارآمیزی را به من می بخشدکه مشکلات بسته همه اسرار را می گشاید، یا یک عینک و دوربین سحرانگیزی را به من می دهد که مجهولات را می بیند وکشف می نماید! و همه اعماق و درون روان انسانی با یک نظر در آن ، پیش من روشن خواهد شد!
من در این شیفتگی سالها باقی بودم و هر چیزی را که از گفته های فروید یا شرح و بسط های شاگردان علاقمند او،به دستم می رسید، به دقت می خواندم … ولی در عین حال از همان لحظه اول به نظرم آمد که : فروید در تفسیر خودنسبت به خوابها، دیگر مجال و میدانی برای خوابهای پیشگو (رویای صادقه ) باقی نمی گذارد، و هرگونه پیوند و ارتباط انسان را با "مجهول بزرگ " لغو کرده و از بین می برد…
… دوره دبیرستان را به پایان رسانده و وارد دانشگاه شدم و طبعاً اطلاعات من از هستی و زندگی و انسان بیشتر شد، ومن کم کم ، دیگر به فروید با همان نگاه اعجاب آمیز نخستین نگاه نمی کردم ، بلکه تقریباً جنبه یک منتقد نسبت به افکاراو را پیدا کردم ــ البته به آن اندازه ای که آزمایشها و تجربه های من در آنوقت به من اجازه می داد و سپس وارد مرکزعالی تربیتی شدم و در آنجا روانشناسی و روانکاوی را با وسعت بیشتر، و فروید را به نحو مفصل تر، مورد بحث و بررسی قراردادم .
در ضمن همین تجرزیه و تحلیل ها بود که به فکرم رسید: در این میان که فروید برای آزادی نفس انسانی از قیود خود وبرداشن "فشار" از غریزه های حبس شده ، افراط می کند، و نظریه های گوناگون دیگر، فشار همه جانبه ای بر نیروهای حیوانی انسان را لازم دانسته و در این باره راه تفریط را می روند، اسلام بین این دو نظریه ، حد وسط را می گیرد. یعنی نه قیودی را برای نفس و روان الزام می کند و آن را به پستی بکشاند و جنبش و حرکت زندگی را از کار بازدارد و نه انسان را تا آنجا آزادی می دهدکه او را به مرتبه حیوانیت برساند و همه اصول و قواعد نگهدارنده از انگیزه های حیوانی را که انسانیت در جهاد طولانی خودبرای رسیدن به آن زحمات زیادی کشیده است ، لغو کرده و از بین می برد!
اسلام ، در برابر این دو نطقه افراط و تفریط ، می ایستد. و بدون شک فقط در سرحد آرام آن امکان دارد که انسان زندگی توام با امنیت و آرامش و هم آهنگی و راحتی را داشته باشد. البته اسلام در نظریه خود نسبت به روان انسانی ، با بعضی از نظریات دیگر موافق است . و یا اینکه فقط در بعضی از فروع ومسائل با آنها اختلاف پیدا می کند، ولی در عین حال نظریه اسلام ، نظریه کاملاً مستقلی است و اسلام برای خود طرز فکر خاصی دارد که سزاوار است بر این پایه و اساس ،بررسی شود… این فکر در عرض مدت دهسالی که تحصیلات من در مرکز عالی تعلیم و تربیت ادامه یافت ، همچنان درذهن من باقی ماند و ریشه گرفت و روشنتر گشت ، تا اینکه مرا وادار ساخت آن را در کتابی یادداشت و ضبط کنم .
***
من می دانم ، برای بعضی از دانشجویان ، هنگامی که اسم دین ومذهب را می شنوند ناراحتی دست می دهد! یا برای عده ای از "فرهنگیان " و "آزاد فکران " تب ! عارض می شود… و ابروهایشان در هم کشیده شده و تشنج اعصاب پیدامی کنند! بطوری که دست های خود را با حرکات خشم آلودی تکان می دهند و می خواهند که این گفتار دور از میدان بحث علمی صحیح ! را به دور افکنند. ولی من دوست دارم در اینجا بگویم که این بحث ، صرفاً یک بحث روانشناسی وپسیکولوژیک است و دین را هم به مثابه "موضوع " این مسئله مورد بررسی قرار می دهد و هنگامی که پس از بررسی وتحقیق دقیق ، بر ما روشن شد که دین در این قسمت راه صحیحی را رفته و بر پایه حقیقت استوار است ، در این صورت ،یا حماقت و یا بندگی کورکورانه برای غرب است .(3) که نمی گذارد حقایق را بپذیریم و یا از ترس دشمنی با آزادی فکر!یا از ترس متهم شدن به ارتجاع و جمود فکری ! نمی خواهیم آن را قبول بنمائیم !
………………………………………………………………….
3. کتاب : "غرب زدگی " جلال آل احمد، نویسنده معروف ، حقایقی در این باره دارد و مطالعه آن کمک فراوانی بر روشن شدن حقایق می نماید… و کتاب دوم وی به نام "خدمت و خیانت روشنفکران " بحث را تکمیل می کند!. م
در اینجا یک حقیقت نوشتنی دیگری نیز هست و آن اینکه : علت نزاع و کشمکش بین دین و علم در اروپا، برای آن بود که کلیسا در آن سامان ، نظریات به اصطلاح علمی خاصی داشت ، و معتقد بود که آنها "مقدس " و قابل احترام بوده و وحی آسمانی است ! و هرگز نباید بر ضد آنها قیام کرد و هرکسی که علیه آنها قیام کند کافر و مهدور الدم شناخته خواهد شد.
ولی هنگامی که علم ، بطلان آن فرضیه ها را ثابت نمود، کاملاً یک امر طبیعی بود که مردم ، علوم تجربی را بپذیرند وتصدیق کنند، و نفوذ و قدرت کلیسا را که بافته های دروغین خود را بر آنان واجب الاحترام معرفی می کرد، قبول نکنند وبا افکار جدید خود از قید "دین " آزاد شوند!
ولی این کشمکش و مبارزه ، هرگز میان اسلام و علم واقع نشده و تاریخ هم گواهی می دهد (4) که دانشمندانی در علوم :طبیعی ، هیئت ، فیزیک ، پزشکی ، هندسه ، ریاضیات و… در سایه اسلام پرورش یافته و به سرحد نبوغ رسیدند و به یک سلسله حقایق علمی جدیدی واقف شدند که نسبت به زمان خودشان از کشفیات علمی بزرگ محسوب می شود. والبته خود این دانشمندان ، همه مسلمانان معتقدی بودند و در نظر آنان هیچگونه تضادی بین علم و دین وجود نداشت و هیچگونه نبردی هم میان این دو به وقوع نپیوست . و همچنین بین آنها و قدرتهای حاکم هم هیچگونه نزاعی که منجربه کشتار و شکنجه و زندان بشود واقع نگردید ــ چنانکه بر کوپرنیک و گالیله و دیگران در جهان مسیحیت واقع شد وهرگونه فشاری که بر مردم صاحب نظر، در تاریخ اسلام ، وارد آمده ، همه ناشی از اوضاع سیاسی روز بوده ، و علم وحقیقتهای نظری یا تجربی ، هرگز در معرض فشار و تهدید واقع نشده اند… پس فقط تقلید کورکورانه ــ نه آزادی فکر وارزش علم است که باعث شده بعضی از جویندگان علم ، و دانش پژوهان ما، وقتی اسم دین و مذهب را می شنوند،احساس ناراحتی و انزجار کنند!
……………………………………………………………………………
4. در اسلام تحصیل هر علمی که مورد نیاز مردم باشد، یک فریضه دینی است و در قرآن مجید و اخبار، تجلیل فراوانی از علم و دانشمند شده که جای بحث آن اینجا نیست …
"دریبر" استاد دانشگاه نیویورک در کتاب : "نزاع علم و دین " می نویسد: مسلمین ، در علوم قدیمی ترقّی شگرفی نموده و علوم جدید را پی ریزی کردند، که قبال از آنها کسی از آنها خبر نداشت … دانشگاههای مسلمین برای دانشجویانی که از اروپا می آمدند باز بود…" دانشمند دیگر "سدیو" در "تاریخ العرب " می گوید:"در قرون وسطی مسلمانان تنها افرادی بودند که علم و فلسفه و فنون مختلفه می دانستند و هرکجا که قدم آنها رسید مبادی آنها را نشر نمودند… مسلمانان سبب اصلی نهضت و ترقّی اروپائیان هستند." از کتاب : "روح الدین الاسلامی " چاپ بیروت مبحث "العلم فی الاسلام " صفحه 215.
برای مزید توضیح رجوع شود به کتابهای : "تاریخ تمدن اسلام و عرب " دکتر گوستاو لوبون و "تاریخ تمدن اسلامی " جرجی زیدان و "میراث اسلام یا آنچه مغرب زمین به ملل اسلامی مدیون است " به قلم 13 نفر از دانشمندان خارجی ، ترجمه فارسی چاپ تهران .(خسروشاهی )
فصل دوم
نظریه مسیحیت
نظریه مسیحیت
مسیحیت برای مقابله با مادیگری افراط آمیزی که در روزگار بعثت مسیح (ع )، بین "بنی اسرائیل " و در سراسر منطقه روم شایع شده بود، نازل گردید… مادیتی که در پرداختن به "ماده " و ارزشهای مادی محض ، غلو نموده و افراط می کرد، تا آنجا که هرگونه پیوند و ارتباطی را با عالم روح و معنویت قطع می نمود، و هرگونه دعوت و خواست آسمانی را فراموش می کرد. و روی این اصل ، کاملاً مناسب بود که این دین ، شامل مقدار زیادی از روحانیت والا و زیباو عالی باشد، تا در قبال این مادیت و مادیگری محض ، تعادلی ایجاد نماید، و شاید بتواند مردم را اصلاح کند.
از اینجا بود که همه تعلیمات مسیح (ع )، دعوت برای تهذیب نفس و روحانیت بود. دعوتی که انسان را از خود بالاترمی برد و آن را به آفاق و مراحل بلندمرتبه ای که از جسم و ماده بالاتر است ، می رسانید… مراحل ومقاماتی که اززنجیرهای مادی زمین ، و انگیزه های شهوت ، آزاد بود.
ولی مقصود از این تعلیمات روحانی عالی و روشن ، این نبود که نظام و اساس دائمی و همیشگی برای مردم باشد وبشریت برای ابد، در این راه قدم بردارد. و البته آسمان ! آخرین گفتار خود را، بعد از مسیحیت ، در حدود شش قرن بعدــ هنگامی که حکمت عالیه الهی خواست آخرین و کاملترین نظام زندگی را فرو فرستد برای همه ملتها ارزانی داشت (5)…
……………………………………………………………………
5. شاید بتوانیم بگوئیم : یهودیگری دوران کودکی بشر را مثل می سازد، زیرا در کودکی است که خودخواهی و عدم قدرت برای بازداشتن افسار شهوتها وجوددارد، و مسیحیت دوران اوائل جوانی را که همیشه همراه خواب وخیال و آرزوها واحلام است ، نمایان می کند در حالی که اسلام مرحله تکامل و رشد بعد ازجوانی را دارد، که هرچیزی را در جای خود بکار می برد… او نه همیشه در امور ماده غوطه می خورد و نه رابطه خود را با آن قطع کرده و در آسمان سیر می کند،بلکه گوشه ای از این و گوشه ای از آن را، با رعایت تناسب و توازن ، می گیرد. و بدین ترتیب است که مسیحیت دوران و نقش لازم خود را سپری کرده و به هیچوجه صلاحیت ابدی بودن را نداشته و ندارد. (مولف )
و در هر صورت ، این تعلیمات عالی و بلند که در آنها روح لطیف پیامبری دمیده شده بود، بعد از خود مسیح به یک سلسله قیود سخت و جامدی مبدل شد که وسیله سختگیری کلیسا و "رجال دین " گردید، تا آنجا که آن را به رهبانیتی مبذل ساختند که از زندگی دوری می جوید و با خواستهای فطری می جنگد، بدلیل اینکه این خواستها، بد و نارواهستند و لازم است که پرهیزکاران و آنانی که از خدا می ترسند و خواستار دیدار او در روز قیامت هستند ـ یا آنانی که بنابه تعبیر مسیحی ها "در مسیح هستند" از آنها پاک باشند.
کلیسا و "رجال دین " هنگامی که می دیدند مثلاً مسیح می گوید: "اگر چشم تو" تو را بلغزاند او را بکن و دور بیانداز، زیراخیر تو در آنست که عوض آنکه بدن تو در آتش بیاندازند، یکی از اعضاء خود را از دست بدهی ، به پندار الهام گرفتن ازتعالیم مسیح ، مسیحیت را به سوی سختگیری و شدت ناگواری می کشاندند، ولی این الهام گرفتن ، الهام گیری خطرناکی بود که احتمال می رفت ــ اگر به کلی اجرا می شد حرکت زندگی تحول پذیر و پیشرو را به کلی از کار بازدارد وآن را به وادی نابودی بکشاند!
البته شکی نیست که این موضوع ، هدف الهی و حکمت آسمانی و فلسفه نزول مسیحیت نبود و حتی خواست خودمسیح (ع ) هم که بسوی مصالح بشریت دعوت می کرد، این نبود، بلکه یک تصرف و دخالت بشری بود که مسیحیت رااز مرحله قابل پذیرش بودن دور می ساخت و آن را از مقصد اصیل و اساسی خود، منحرف می نمود.
مسیحیت ، با این شکلی که به خود گرفت ، در موقع تطبیق عملی با زندگی روزمره ، شکست خورد، زیرا چیزی از بشرمی خواست که بالاتر از طاقت و تحمل وی بود… و علاوه بر این ، نگهداری و حبس انگیزه های نیرومندی است ، و آن همیشه بر انسان اصرار می ورزد و بر وی فشار می آورد که جواب مثبتی به آن بدهد و آن را ارضاء بکند!
پس اگر فردی ، بین فشار اسرارآمیز و دائمی غریزه و عقیده ای که به او می گوید: جوابگویی بر این فشار، ناپاکی است ونباید خود را به آن آلوده ساخت ، واقع شود، در قبال این ، جز یک نتیجه ، یا یکی از این دو نتیجه ، چیز دیگری بدست نمی آید:یا به حرف عقیده گوش دهد ــ اگر بتواند و راهبی گشته ، و در گوشه ای ، موجود بی بو و خاصیتی شود و از زندگی و زندگان دور گردد، و یا اینکه به خواست آمرانه و زورمند جسمی جواب گوید و انگیزه حبس شده را که آزارش می دهد، آزاد بگذارد!
ولی در این صورت هم از ناراحتی نجات نمی یابد، زیرا در اینجاست که مبارزه شدید داخلی در وجدان فردی که این عقیده بر او مسلط است ، شروع می شود: مبارزه بین آنچه که انجام داده وآنچه که سزاوار بود! آن را انجام دهد، مبارزه میان جسم و روح ! و این موضوع ، قطعاً به پیدایش عقیده روحی که "فروید" به آن اشاره کرده و زندگی خود را برای کشف آن اختصاص داده ، منتهی می شود. و یا به ناراحتی های عصبی که نشاط و کوشش فرد را از بین برده و نیروی وی را به هدر می دهد، منجر می شود، که نه خود وی و نه احدی از مردم از آن استفاده نمی برند.
***
برای روشن شدن این مسئله ، نیروی جنسی را مثال بیاوریم : راه عالی اخلاقی در مسیحیت ازدواج نکردن و پاکی ازآلودگی به ارضاء غریزه و دوری از این شهوت ویران کننده است ! که جسم را نابود ساخته و روح را پست می کند وچنانکه معروف است مسیح (ع ) هم ازدواج نکرد و بسیاری از پرهیزکاران ! مسیحی و بالخصوص "رجال دین " این چنین می کنند.(6) و مسیحیت هم بر آنان ، به مثابه قهرمانانی می نگرد که توانسته اند قدرت جسمانی را شکست داده وبر وسوسه های شیطانی ! پیروز شوند و شیطان بزرگ در نظر مسیحیت ، زنی است که در خیال مرد جلوه کند و در وی نیرویی را برانگیزد که سزاوار نیست در پرهیزکاران ! برانگیخته شود.
……………………………………………………………………………
6. "همه مردم اروپای جنوبی کشیشی را که زناشویی کرده باشد نه تنها بی دین می شمارند، بلکه او را بی عفت ، ناپاک و تنفرآور می دانند…"از کتاب : "در آزادی "تالیف "جان استوارت میل " ترجمه دکتر محمود صناعی صفحه 199.
و البته نتیجه چنین امری جز انحراف و ایجاد عقده های روحی چیز دیگری نخواهد بود… (خسروشاهی )
البته بقیه "ملت " مسیحی ، در هر صورت ازدواج می کنند و رهبانیت و دوری از لذائذ زندگی را برای خود پیشه نمی سازند، ولی باید دید که مشکل اساسی آنها با ازدواج پایان می یابد؟ نه ، هرگز! بلکه کودکی که در محیط عقیده مسیحی بوجود می آید و پرورش می یابد، در دل خود عقده هایی دارد که جنس مخالف و مسائل جنسی را بد شمرده وپلید می داند. و این از پرتو تلقینات دینی است که "رجال دین " و کتب مقدسه آن رابر وی القاء و تلقین می کنند و از پدرو استاد خود و از کتابهای نصیحت و اندرز بدست می آورد، و هنگامی که این کودک بزرگ شد، و به سن بالاتر و سپس به مرحله بلوغ رسید، در اینجاست که بحران درونی شدیدی که بر وی روی می آورد، غیرمنتظره است .
زیرا از طرفی در او یک انگیزه و خواست ناراحت کننده ای است که شب و روز وی را می خواند: بیا و خواستها رااجابت کن ! و به سوی آنها برو! و از این لذّت جانبخش که در سراسر وجود و جسمت روئیده است . استفاده ببر! و ازطرف دیگر، این شمشیر برهنه یا این تازیانه ای است که از آسمان بلند شده و او را همیشه تهدید می کند و نزدیک است که بر سر و پشت این جوان بیچاره فرود آید، و بلکه در هر ساعت بر سر و پشت وی فرود می آید! و او را دست نامرئی نگه می دارد: دست خدا؟ یا دست قسیس و کشیش ؟ یا دست پدر و استاد؟ یا دست پند و اندرزگویان ؟
آری ! در اینجاست که مبارزه شروع می شود و بعد هم هیچوقت بازنمی ایستد و از بین نمی رود!… خواست جسمی همیشه تجدید می شود، و از طرفی ، دستورهای دینی ــ دستوراتی که در دل و جان جوان ، هنگامی که کودک وخردسالی بوده فرورفته و اثر کرده و ریشه دوانیده است . جنس مخالف و مسائل جنسی را ناپاکی و آلودگی می داندبطور دائم ، تجدید می شود، و از این مبارزه و نبرد، عقده های روحی و ناراحتی های عصبی پیدا می شود که حتی اگربعد از این ، در آینده این پسر یا دختر ازدواج کنند، اثر سوء و واکنش ناگوار آن از بین نخواهد رفت و بلکه طبق اثبات علم پزشکی و روانکاوی اصل و ریشه بسیاری از ناراحتی های دوران همسری ، به دوران کودکی و جوانی برمی گردد که ازدواج هم آن را حل و اصلاح نکرده و بلکه آن را همانند ذره بینی که نقطه کوچک را بزرگ نشان می دهد، بزرگ کرده است .
این نمونه ای از ناراحتی های ناشی از تضاد و تعارض این گونه تعلیمات با طبیعت زندگی و زندگان است ، و ما آن را ازاین نظر که روشنتر و واضحتر است انتخاب کردیم ، ولی البته تنها مثال و نمونه این مسئله نیست . شما مثلاً این گفتارمسیح (ع ) را که می فرماید: "اگر کسی برگونه راست تو سیلی بزند تو گونه چپ را جلو بیاور" ملاحظه کنید! این گفتار،چنانکه می بینید یک دعوت نیکویی برای گذشت و بخشش و نیکی است ، ولی چند نفر از بشر می توانند که آتش غضب خود را با این روح ملائکه ای ! که دشمنی را پذیرفته و در مقابل عفو می کند، خاموش سازند؟ بدون شک یک اقلیت بسیار ناچیزی می توانند چنین باشند، اما بقیه افراد عادی بشر چنین نمی توانند باشند. و اولین چیزی که در ذهن آنها خطور می کند، عصبانیت در قبال اهانت و میل برای انتقام ، بخاطر حفظ آبرو و شخصیت و ارضاء باطن خواهدبود.
پس تکلیف و موقف مسیحی مومن بر عقیده خود، در میان این میل و رغبت اسرارآمیز که مسیحیت آن را انگیزه ای ازانگیزه های شیطان می داند، و میان تعلیمات عالی که بر او لازم می دارد بخاطر خدا، یا مسیح ، از او بگذرد و عفو کند،چیست ؟
کوچکترین فرض این است که : تکلیف و برنامه وی کشمکش و نبرد درونی است و اگر این کشمکش به آخر برسد، جز یکی ازدو نتیجه را نخواهد داشت : یا تعلیمات عالیه پیروز می شوند و میل به انتقام را تحت فشار قرار داده و در دل می کشند… وروانکاوی ــ پسیک آنالیز می گوید: بسیاری از جرائم و جنایات ، نتیجه این فشار است . و یا اینکه میل درونی غالب می شود.آنوقت خود انسان ، پس از آنکه آتش غضب سرد شد، به پشیمانی و تاسف و احساس اشتباه ــ احساسی که ناراحت کننده بوده و فرد مرتکب را هرگز ترک نمی گوید خواهد گرائید!
و همینطور است همه تعلیمات پاک مسیحیت . پس نتیجه قطعی این ، آن است که فرد، همه زندگی خود را در تشویش وناراحتی و کشمکش درونی بین نیروی ایمان و عقیده ، و نیروی انگیزه های فطری بگذراند و عمر خود را در بدبختی ــکه بر انسان اجازه داده نمی شود از خوبیهای زندگی استفاده ببرد صرف کند و به آخر برساند.
بنابراین ــ با این تضاد و تعارض روشنی که بین این تعلیمات و طبیعت زندگان است جای تعجب نیست که این تعلیمات هرگز با واقعیت زندگی قابل تطبیق نباشد. مگر در گروه بسیار کم و ناچیزی که رهبانیت را پیشه خود ساخته واز همه زندگی دست کشیده اند، زیرا به نظر آنها ــ و در واقع امر این طریقه ، تنها راهیست که می توانند بوسیله آن تعالیم مسیح (ع ) را به کاملترین وجه مطلوب اجرا کنند، و شاید از خوشبختی بشریت است که این تعلیمات در یک مدت محدودی اجرا و عملی شده ، وگرنه ، اگر همه مردم در صعومعه ها و دیرها، گوشه نشینی می کردند، زندگی با نابودی نسلها، از بین می رفت و هرگونه تقدم و پیشرفت بشری با اعراض از زندگی دنیا، بخاطر اطاعت اوامر آسمانی !! متوقف می ماند، و در این صورت راستی انسانیت به چه بدبختی عظیمی دچار می شد؟!
اگر چه مسیحیت ــ بنا به علل و اسباب سیاسی و تاریخی در قاره بزرگی از زمین منتشر شده ، ولی هرگز تطبیق عملی بازندگی نیافته و بلکه در چهارچوب کلیسا، باقی مانده و سایه آن فقط بر زندگانی افتاده که در نماز خود خاشع و خاضع بوده و آیات سحرانگیز و دعاهای پراثر را می شنوند! ولی هنگامی که ــ پس از این اعمال به سوی کارهای خودمی روند، به مثابه بشری هستند همانند همه بشرها، نه به صورت یک مسیحی معتقد: هیچوقت ، هیچ یکی از آنها گونه چپ خود را در مقابل کسی که بر گونه راست او سیلی زده ، نگه نمی دارد و هیچ یکی از آنها چشم خود را به خاطرلغزشی که از او سرزده ، نکنده و دور نمی افکند! و هرگز حاضر نمی شود که عضوی از اعضاء وی ، در قبال گناهی ازگناهان ، از بین برود.
البته اینکه در مسیحیت قوانین ثابت و روشنی برای نظم اجتماع وجود ندارد، و بلکه چنانچه گفتیم صرفاً جنبه های اخلاقی دارد و بس ، خود بر سقوط عملی مسیحیت ، کمک شایانی کرده است .
و اصولاً از همینجا بود که اجتماعات اروپایی ــ مسیحی در سایه قانون روم و در سایه تعلیمات بت پرستی امپراطوری روم به سر برده و زندگی کرد، ولو اینکه به صورت ظاهر بر مسیحیت ایمان آورده بود و گاهی برای خاطر آن ، باکمال وحشیگری و بربریت می جنگید، چنانکه نمونه های آن در جنگهای صلیبی (7) و محکمه های تفتیش عقاید و سازمان ضد بشری انگزیسیونی (8) دیده شد.
……………………………………………………………………………
7. جنگهای صلیبی هشت جنگ بود که در تاریخهای مختلفی به وقوع پیوست و دهها هزار نفر از مردم مسلمان ، به دست مسیحیان کشته شدند، یکی از مبلغین جنگ اول صلیبی در ضمن نامه ای به پاپ می نویسد: "اگر می خواهید بدانید با دشمنانی که در بیت المقدس به دست ما افتادند چه معامله ای شد، همین قدربدانید که کسان ما در رواق سلیمان و در معبد، درگردابی از خون مسلمانان می تاختند و خون تا زانوی مرکب می رسید. از کفار!! هیچکس جان سالم نبرد و حتی زن و اطفال را هم معاف ننمودند"…(تاریخ تحولات اجتماعی ـ راوندی ج 2 فصل 21).
این نمونه ای از رفتار مسیحیان ، در یک جنگ بود، و در 7 جنگ صلیبی دیگر ــ تا سال 661 ه 1270 م چه جنایاتی به وقوع پیوست و چه خونهایی ریخته شد،خدا می داند (به کتاب "جنگهای صلیبی " تاًلیف آقای محمّد رشاد ج 1 و 2 مراجعه شود).
و در جنگهای صلیبی عصر ما، که تحت عناوین دیگری به وقوع پیوسته ، برای نمونه کافیست بگوییم که : در فلسطین دهها هزار نفر کشته شدند و مردم مسلمان را از خانه آباء و اجدادی خود بیرون کرده و جای آنها را به یهود دادند و هم اکنون 000/200/1 نفر از مردم مسلمان فلسطین در بیابانها، آواره و سرگردانند. درالجزایر در عرض هفت سال جنگی که نیروهای مسیحی با نیروهای مسلمان کردند، یک میلیون نفر از مردم مسلمان را کشته و نابود ساختند. (به نشریه ما درباره "الجزایر" رجوع کنید.) (خسروشاهی )
8. در مورد اعمال دستگاه انگزیسیون همین نمونه کافی است که بدانید: "در این دوره 5 میلیون نفر از نفوس بشری را به جرم فکر کردن و تخطی از فرمان پاپ به دار آویختند و تا حد مرگ در سیاه چالهای تاریک و مرطوب نگهداشتند. تنها از سال 1481 تا 1499 م یعنی طی 18 سال بنا به دستور محکمه تفتیش 10220نفر را زنده سوزانیدند و 6860 نفر را شقه کردند و 97023 نفر را به قدری شکنجه دادند که نابود شدند…" (تاریخ تحولات اجتماعی راوندی ج 2 صفحه 143 به نقل از کتاب : "علم و دین "، تالیف مارسل کاشن ). خنده آور است که اکنون پدران روحانی دستگاه قداست مسیحی را مظهر رافت معرفی می کنند و میسیونهای مسیحی که جاسوسان امپریالیسم در سرزمینهای آسیایی و آفریقایی هستند مردم را به سوی مسیحیت ! کذائی با آن تعالیم و سوابق درخشان ! دعوت می کنند.(خسروشاهی )
***
علاوه بر این ، عدم تطبیق عملی کامل آن با زندگی ، باز از آثار سوء و نتایج تعارضی آن با طبیعت بشری نکاسته است ،بلکه کشمکش وجدانی و درونی همیشه در دل و جان افراد مسیحی ادامه داشت تا آنکه بطور آشکار در قرن اخیر ــچنانکه خواهد آمد دست از دین کشیدند، و این در واقع نتیجه آن است که تعلیماتی که بر مردم ، در دوران خردسالی القاء می شود، اثر رفع نشدنی خود را در نفوس باقی می گذارد. و معنی پیروی نکردن از این تعالیم ،ــ وقتی که افرادبزرگ شده و خود مستقل می شوند و از سیطره پدر و مادر و مدرسه و کلیسا رهایی می یابند این نیست که مسئله تمام شده و کشکش پنهانی دیگر از بین رفته است . و این واقعیت انکار ناپذیری است که روانکاوان و روان پزشکان پس ازآزمایشات تردیدناپذیری ، ثابت نموده اند که عقده های روحی مورد ابتلاء افراد جهان مسیحی اغلب از ناحیه قدرت وسیطره و نفوذ دین است . ولو اینکه این افراد هنگامی که بزرگ شدند، اصولاً متدین هم نباشند.
شاید کسی بگوید: این موضوع از آثار همه ادیان است و فقط از نتایج سوء مسیحیت نیست !
می گوئیم : این اشتباهی است که دانشمندان روانشناس غرب از روی جهل یا سوء نیت ، دچار آن شده اند و متاسفانه اغلب آنهایی که در شرق اسلامی به روانشناسی و علم النفس اشتغال دارند، از آنها تقلید کرده و با دیگران هم آوازشده اند که : همه ادیان مخالف طبیعت بشری هستند و باید نفوذ و قدرت آنها را از مردم دور نمود و آنها را از زنجیرهای آن آزاد ساخت ! تا مردم سعادت را احساس کنند و از زندگی استفاده ببرند.(9)
……………………………………………………………………………
9. در کشور ما که "غرب زدگی " به مراحل خطرناک خود رسیده بود، طرفداران پر و پا قرض غرب ، افکار عجیب و غریبی پیدا کردند که هر کدام از آنها شایدبرای سقوط ملتی کافی باشد. مثلاً می گویند دین از سیاست جداست ! چون در غرب چنین است ! در صورتی که اسلام ، بدون رژیم سیاسی و اجتماعی خود،قابل انطباق با واقعیتهای زندگی نیست و تعالیم عالیه آن ، بدون دخالت در اجتماع و مسائل اجتماعی بلااجرا و بدون اثر خواهد بود. یا می گویند دین مخالف طبیعت بشری است ، و اسلام و مسیحیت از نظر نتیجه یکی است (رجوع شود به "آینده یک پندار" ترجمه و تحشیه آقای هاشم رضی ! 271) در حالی که امروزدانشمندان اروپائی هم می گویند با پیشرفتهای تازه علوم ، بنیاد عقاید سابق درباره مبادی توجّه درونی به یزدان ــ و قهرا به دین ویران شده و مفهوم یزدانی نسبت به سه مفهوم : زیبایی ، نیکویی ، راستی ، مقوله مستقل چهارمی است که سرچشمه آن در روان ناخودآگاه همه مردم است و حس دینی را بعد چهارم روح انسانی می نامند (رجوع شود به رساله "حس مذهبی یا بعد چهارم روح انسانی " مقاله آقای "تانه گی دو که نه تن " ترجمه آقای مهندس بیانی که با توضیحات اینجانب ، چندین بار چاپ شده است ).
تاسف آور است در عصری که دانشمندان اروپا. پس از آزمایشها و بررسیهایی معتقد می شوند حس دینی ، بعد چهارم روح انسانی بوده و در روان ناخودآگاه همه است . مقلدین اروپا و غرب زدگان ما، امروز به فکر ترجمه و نشر افکار چندین سال پیش اروپائیان افتاده اند و حتی بدون کمترین اطلاعی از تعلیمات جامع الاطراف اسلامی ، آن را با مسیحیت یکی قلمداد می کنند. (خسروشاهی )
هدف این بحث ، همین است که ثابت کند که نظریه اسلام نسبت به نفس و روان انسانی ، همان نظریه ایست که باطبیعت بشری هم ردیف بوده و موافقت دارد و من دراین باره به تفصیل در فصل خاص مربوط به "نظریه اسلام " بحث کرده ام ، ولی در اینجا به گفتار مختصری اکتفاء می کنم و آن اینکه : اسلام وجود بشر و موجود بشری را چنانه هست ــ باانگیزه ها و خواستهای فطری وی می شناسد ولی او را تهذیب نموده و پاک می سازد و حدودی برای وی ، در دائره ای که مصالح اجتماع و مصالح خود فرد را بدان وسیله محقق سازد، برقرار می کند.
اسلام هنگامی که از نفوس مردم می خواهد که : بلندمرتبه و عالی مقام باشند، این را یک مسئله واجب و الزامی نمی داند، بطوری که مخالف آن را، در قبال خدا و از نظر شرع مجرم و گناهکار بداند بلکه فقط پایین ترین درجه آن را که بدون آن زندگی اصلاح نمی شود، واجب و لازم می سازد و بعد از این ، میدان را برای بلندی و پاکیزگی هرچه بیشتر ازروی رغبت و میل ــ نه فشار و الزام باز می گذارد.
و در نتیجه بر دوش مردم هیچگونه سنگینی ایجاد نمی شود و انگیزه های زندگی در زندگان ، شکست نمی خورند و سرکوب نمی شوند!
***
علاوه بر این ،آنچه که در اینجا برای ما مهم و قابل توجّه است این است که : بعضی از گامهای تاریخ را که در تحول نظریه ها نسبت به نفس انسانیت اثر خاصی دارد و آنچه را که این تحول ــ از تغییرات و دگرگونیها در اجتماع و زندگی بوجود آورده ، یادداشت کنیم .
کلیسا در اروپا نماینده و سمبل مسیحیت بود. ولی کلیسا تنها به تبلیغات اخلاقی و روحی ، چنانکه از تعالیم مسیحیت بدست می آید اکتفا نکرد، و ارتفاع مقام بشریت را به این نقطه عالی مثالی ، که صورت آن در پیامبران و پاکان ترسیم می شود، تعقیب ننمود، بلکه برای خود یک حکومت و سلطه زمینی نیز، که به روح و عقل و جسم بشر مسط باشد،ادعا نمود و در این راه تا حد دیکتاتوری بلکه وحشیت و بربریت پیش رفت !
و بدینسان کلیسایی که می بایست مرکز رافت و محبت و دوستی باشد! غول ترسناکی گردید که افراد را در بیداری وخوابشان می ترساند! و بر آنها مالیات و رشوه هایی را لازم می دارد و بر آنها واجب می کند: برای رجال دین ــ که برای خود قداستی مافوق دیگران خیال کرده بودند به نحو مذلت باری خضوع کنند. و بر همه اینها اضافه می کند که مردم باید از افکار معینی پیروی بنمایند، بدلیل آنکه اینها، افکار مقدس آسمانی هستند و قیام بر ضد آنها جایز نیست و اگرکسی پیرو آنها نباشد، نسبت به مسیحیت و کلیسا کافر شده ، و لعنت خدا و پاپ و دولت و همه مردم شامل حال وی خواهد شد!
از همین گروه اخیر، دانشمندانی بودند که به کرویت زمین معتقد شدند! آنها را شکنجه دادند و به وقیح ترین و شدیدترین وضع به آنها فشار آوردند، زیرا آنها با "حقایق مقدسه "ای که کلیسا آنها را دربرداشت ، و گفته بود که : آنها از گفتارهای آسمان !است ، مخالفت می ورزیدند!
البته شکی نبود که اگر با آن وضع ، کشمکش و نزاعی بین کلیسا و علوم تجربی واقع می شد، مردم حق داشتند که جانب علم تجربی را، که مسئله را با آزمایش ثابت می کرد، بگیرند و آنچه را که کلیسا می گوید، باور نکنند، و این فرصت پیش آمده را مغتنم شمرده و در قبال طغیان کلیسا و دیکتاتوری نکبت بار آن ، قیام کنند. و البته در دست آنها سلاحی بود که بتوانند موهومات و افسانه های کلیسا را با آن از بین ببرند، و استقلال آن را در خطر انداخته و متزلزل سازند، و قداست ومقام والای آن را درنظر ایمان آورندگان بدان ، پایین بیاورند، و این سلاح محکم و برنده "علم " بود.
***
شاید بزرگترین ضربه ای که بر کلیسا وارد آمده بدست "داروین " بود، آن هنگامی که نظریه خود را در مورد بنیاد انواع اظهار کرد. و از پشت سر آن هم ضربه های کاری ، بدست دانشمندان و محققین دیگر بر پیکر کلیسا وارد آمد، و هیبت وقدرت کلیسا شکست خورد و رو به نابودی رفت و آن قدرت و سلطه طغیان گر، که نسبت به خود و بر ضد عقل ووجدان مردم فرض کرده بود، هرگز دیگر به وی برنگشت .
ولی اروپا وقتی که قدرت کلیسا را خُرد کرد، به این اکتفا ننمود، بلکه قدرت دین را نیز کنار زد، زیرا دین در نظر آن ، درکلیسا مجسم شده بود و کلیسا مظهر دین بود.
چیزی که اروپائیان را بیشتر تحریک کرد این بود که : در مسیحیت ــ چنانکه کلیسا ترسیم کرده بود، نه چنانکه از آسمان نازل شده بود بسیاری از تناقضات پیدا می شود که با عقل انسان سازگار نبوده و قبول آن بر مردم سنگین است ، که مسئله "تثلیث " فقط یکی از این تناقضات است .(10)
……………………………………………………………………………
10. متاسفانه هنوز اکثریت قریب به اتّفاق مسیحیان جهان به "تثلیث " معتقدند. اسقف ستیفن نیلر در کتاب ، "خدای مسیحیان " ــ ترجمه مسعود رجب نیا که اخیراً منتشر شده است در فصل 6 صفحه 99 و به بعد راجع به اصول و اساس تثلیث بحث نموده و صریحاً می نویسد: "…کلیسا… می گوید: خدا سه شخصیت است در یک خدای واحد که عبارت باشند از: پدر و پسر و روح القدوس " ولی "ژنرال دمیرهان " در جزوه : "اسلام " ترجمه آقای اکبر بهروزی ص 5 می نویسد:"… به سبب بی معنی بودن عقیده تثلیث در دنیای انگلوساکسون ، عقیده تازه ای تحت عنوان : "موحدین " پیدا شده و در زمانهای اخیر، در آمریکای جنوبی "کلیسای توحید" تاسیس یافته که از گسترش عقیده تثلیث جلوگیری می کند. و این حقیقت را می پذیرد که : حضرت عیسی به هیچ وجه با خداوند قوم و خویشی ندارد، بلکه از حضرت مریم بدنیا آمده ، مانند همه افراد زندگی کرده ، عاقبت به سوی پروردگار خود بازگشته است …" نویسنده سپس اظهار امیدواری می کند که همه مردم موحد شوند و ما نیز همانند ایشان امیدواریم که نور توحید اسلامی دلهای همه مردم جهان و بالخصوص مسیحیان را روشن سازد، و آنان را از این تناقضات و موهومات نجات بخشد. (خسروشاهی )
***
به هر صورت : اروپا از زنجیر کلیسا و از سلطه دین ، هر دو با هم ، جدا شد و بدینوسیله لباس کامل "روم " را پوشید که درراه خواست مادی وی ــ که به جز جسم و نیازمندیهای کوتاه وی چیزی را نمی شناسد چیزی نمی ایستد و جلوگیری نمی کند و به هیچ چیز، مگر به واقعیت های مادی که حواس مادی آن را احساس می کند، باور ندارد.
و بدین ترتیب بر خرابه های کلیسا و دین مسیحی ، فلسفه مادی محضی بوجود آمد که : از زمین و حواس مُدرکه کمک می گرفت و یک لحظه هم چشم خود را به سوی آسمان باز نمی کرد!
چنانکه گفتیم : "داروین " هنگامی که حیوانیت انسان را ثابت نمود! قهرمان این انقلاب تاریخی بود! و این نفخه الهی راکه انسان را از مرتبه پست حیوانیت بالا می برد، از وی نفی کرد و آن را فقط با زمینی پیوند داد که با ملکوت اعلی ارتباطی ندارد و به آن نمی رسد!
البته من در اینجا، در فکر بررسی "تئوری داروین " نیستم و دوست هم ندارم که راه کلیسای اروپا را، هنگامی که با نظریه علمی وی با عقاید فلسفی خود مبارزه می کرد، پیش بگیرم ، ولی من فقط می گویم که با صرف نظر از واقعیاتی که درنظریه وی هست و علم هم صحت مقداری از آن را ثابت کرده است ، باید اعتراف کرد که از پشت سر آن ، یک فلسفه مادی محضی بوجود آمد که مجالی برای چیز دیگر، به غیر از زمین و ماده محسوس باقی نمی گذارد، و فرار داروینیستهاــ هواداران داروین از بحث درباره مسئله پیدایش حیات در عالم و روی کره زمین اینکه این مسئله مربوط به ما نیست و دلیل و برهانی هم نمی توان بر آن یافت ، چیزی جز نشانه فرار از اعتراف بوجود یک وجود عالی که بر زندگی وزندگانی نظارت داشته و در خلق و ایجاد دخالت دارد، نیست .
آری ، این فلسفه ای است که هرچیزی را که حواس نمی تواند آن را درک کند، نمی پذیرد و جز به آن واقعیت کوچکی که علم بدان دسترسی دارد و عقل آن را می بیند، به چیزی دیگر ایمان نمی آورد. و از همین فلسفه مادی همه این تئوریها ونظریه های جدید غربی ، و تمامی این فلسفه هایی که بر آن احاطه کرده اند، پیدا شده اند…
و از همین جا بود که فلسفه کمونیستی "کارل مارکس " در شرق و نظریه "فروید" در اروپا و "پراگماتیزم " در آمریکا بوجودآمد، و همه آنها ریشه واحدی دارند، ولو اینکه در فروع و مظاهر مختلف باشند.
پیش از اینکه ما، در مذاهب و مکتبهای مختلف روانی بحث و تحقیق بکنیم چاره ای جز اشاره به این موضوع تاریخی نبود، تا بدانیم که چگونه این موضوع پیدا شده و علل و عواملی که باعث شده پیدایش آن را یک مسئله منطقی نشان دهد، چه بوده است . و همچنین بدانیم که آنچه را ما "نظریات علمی ثابت شده غیرقابل شک " یا "مسائل صرفاًموضوعی " می نامیم ، جز نتیجه فلسفه های معینی نبوده و از آثار و واکنشهای روانی خاصی است که آنها را نمی توان ازهمدیگر جدا کرد.
من دیدم که به دو جهت باید از "فروید" قدری بیشتر و به تفصیل بحث کنم ، ولی درباره مکتبها و مذاهب روانی دیگراجمالاً سخن گفته و بسرعت بگذرم :
1ـ هدف این بحث ، بررسی همه نظریات روانشناسی و پسیکولوژیک نبوده و مراد مقارنه و مقایسه آنها با نظریه اسلام نیست ، بلکه مقصود فقط بررسی مسائلی است که تاثیر عمیق و خاصی در اجتماع دارد.
2ـ بسیاری از نظریات دیگر، که در ظاهر و یا در فروع ، مخالف نظریه "فروید" جلوه می کنند، همه آنها در یک اصل بزرگ به همدیگر می رسند و آن : مادی و حیوان بودن انسان است . پس اگر ما از نظریه "فروید" قدری به تفصیل سخن بگوییم . در واقع همان وقت نظری هم به بقیه نظریه ها و مکتبها افکنده ایم !
***
فصل سوم
فروید و فرویدیسم
فروید
فروید بدون شک نابغه کم نظیری است !
نظریات او در روانشناسی تاثیر بزرگی به جای گذاشت که از حدود مباحث روانی و تربیت و تعلیم گذشته به بسیاری ازجنبه های زندگی انسانی سرایت نمود: در ادبیات و هنر به طور عموم و پزشکی و بازرگانی و دیگر جنبه های زندگی تاثیر گذاشت ، ولی بزرگترین و شدیدترین اثر آن در زندگی اجتماعی است .
نظریه او درباره ضمیر باطن و در تفسیر جنسی جنبه های مختلف زندگی انسانی ، در اروپا و آمریکا و سپس در شرق ازراه تقلید و واگیری ! دگرگونیهای بزرگی پدید آورد.
و علی رغم پیدایش نظریات جدید در روانشناسی ، مخصوصاً در آمریکا، نتیجه نظریه فروید همچنان به زور در افراد واجتماعات سرایت می کند و همچنان عامل بزرگ بسیاری از جنبش های فکری ، در اینجا و آنجا است !
آری ! این نبوغ بی مانند، آثار دور و درازی در افکار مردم داشت ، ولی مفهوم طبیعت نبوغ این نیست که فروید در همه افکار و نظراتی که ابراز می داشت بر حق و صواب بود و یا این را اثبات نمی کند که او در تفسیر روان انسانیت ، خطاهای اساسی بزرگی را مرتکب نشده است .
به نظریات او، مخصوصاً از جهت اصرار وی به اصالت بخشیدن مسئله جنسی در همه جولانگاههای زندگی و حیات بشری ، اشکالات و نقدهای زیادی وارد شده است .
در این خصوص گفته اند که او تحت تاثیر بررسی نمونه های نادری که همیشه در جستجوی آنها بود، قرارگرفت و سپس به غلط نتایجی را که از مطالعه حالات نادر و غیرعادی آنان بدست آورد، بر همه بشریت به طوری یکنواخت تطبیق نمود، ولی نخستین ایرادی که به حق بر او می توان گرفت در اساس نظریه او است ، یعنی در توجّه به انسان به عنوان یک موجود زمینی مادی محض که مشاعر و عواطف او جز در موارد غیرعادی ، از چهار دیواری عالم خاک بالا نمی رود.
در فصل سابق ــ نظریه مسیحیت ضمن اشاره کوتاهی خاطرنشان نمودم که فروید در نظری که به عنوان یک حیوان مادی به انسان می افکند، تحت تاثیر داروین قرار گرفته است ، و در اینجا شایسته است که تا اندازه ای به تفصیل آن بپردازیم :
عیب نظریه داروین در مطالب و تحقیقات علمی وی که در نوشته هایش به شرح و بسط آن پرداخت و یاران و پیروانش نیز از او پیروی کردند، نیست ، بلکه عیب آن در نتایج و الهاماتی است که این نظریه از خود به جای گذاشت ، و این آثارنه تنها در افکار عمومی مردم باقی ماند، بلکه از روزگار وی تاکنون ، در تمایلات دانشمندان نیز به جا مانده است .
بسیاری از عقاید او اثبات شده ، اگرچه هنوز هم عده ای از دانشمندان همچنان به معارضه آن برمی خیزند، ولی مامتعرض این مباحث علمی نمی شویم و فقط فلسفه و عللی را که موجب پیدایش آن گشته و بعدها در تطبیق آن تاثیرگذاشته ، متعرض می شویم .
این فلسفه ،یک "واقعیت علمی و حقیقت شناخته شده و ثابتی " نیست که در سطحی عالی و مافوق سطح مناقشه وبحث قرارگیرد. بلکه آن فقط یک انگیزه شخصی و زاویه دید مخصوصی است که صاحبش بدان بازخواست خواهدشد، اگرچه موجب پیدایش حقایق اصیلی نیز شده باشد.
زیرا هیچ حقیقتی ، حتی در میدان علوم تجربی هم به ذاته آنچنان که بسیاری از مردم تصور می کنند، مورد عمل واقع نمی شود. بلکه طریقه نمایش و عرضه حقیقت و وجهه مخصوصی که از آن در نظر است ، به وی تاثیر بخشیده نتایج رابر آن بار می کند، و این حقیقت در میدان علوم و یا جامعه و زندگی تفاوت نمی کند.
البته این نکته ای است که شایسته دقّت و تحقیق زیادی است .
***
عنوان پر طمطراق "علوم تجربی " مخصوصاً ما مردم مشرق زمین را فریب می دهد و تصور می کنیم که آن آخرین حقیقت ثابت است و کسی که به مناقشه آن اقدام کند، فردی نادان و خرافی شناخته خواهد شد.
ما باید در ایمان به معلومات علمی حتی در مسائل علمی محض ، مانند ریاضیات و طبیعی و شیمی ، احتیاط کامل رارعایت نمائیم . زیرا می بینیم که علم هنوز در مراحل کودکی است و هر روز افق های تازه تری در برابرش نمودار می شودو در نتیجه ، معلوماتی را که دیروز به عنوان آخرین حقیقت می شناختند و هیچگونه جدال و تاویل را در آن نمی پذیرفتند. امروز به طور کامل و کلی لغو می کنند.
هنوز مدت زیادی نیست که انیشتین گفت : قوانین نیوتن در جاذبه فقط در سطح کره زمین قابل تطبیق است ، ولی برای جهان بزرگ هستی کافی نیست .
بنابراین ، آن نیز فقط حقایق علمی کوچکی است نه حقایق مطلق ، و در صورتی که بخواهد در دایره وسیع تری تطبیق شود دچار نقض و اشکال خواهد شد.
امروز اسرار اتم کشف می شود، از بررسی آن نظریات زیادی در تفسیر هستی و زندگی ، بوجود می آید که از پیش کاملاًمجهول بوده است و همراه آن پاره ای از نظریات که دیروز به عنوان آخرین نظریات علمی شناخته می شد، به صورت خرافات و افسانه ها جلوه خواهد کرد.
در صورتی که در میدان علوم محض که به طور کلی تابع تجربیات آزمایشگاهی است ، وضع چنین باشد، پس ما حق خواهیم داشت در تلقی و دریافت نظریات روانشناسی و یا نظریاتی که مربوط به امور مجهولی است ــ که تاکنون آزمایش و تجربه در آن نفوذ نکرده احتیاط بیشتری بنمائیم . و شایسته است که ما را غرور به علم ، فرانگیرد و نگوییم که این و آن ، چنین و چنان ! حقایقی است مطلق که قابل بحث و جدل نیست .
داروین
یکبار دیگر می گویم که منظورم این نیست که در مباحث داروینیسم آن قسمتهایی را که به طور قطعی ثابت شده و تاامروز هم مورد تقدیر است ، متعرض شوم و مورد بحث قرار دهم ، بلکه متعرض فلسفه ای می شوم که این نوع خاص اندیشه را بوجود آورده است .
اولین چیزی که از آن به نظر می رسد این است که آن یک فلسفه مادی محض است که همه روابط زمین را با هر نیروی خارجی قطع می کند و حتی نسبت به علومی که در آینده پدید می آید، جنبه احتیاط را رعایت نمی کند.
امروز به نظر دانشمندان انرژی اتمی می رسد که در مسئله نشو و ارتقاء: "تکامل " نظریه ای مخالف عقیده داروین اعلام کنند(11) گویی داروین عمداً می خواهد میدان بحثش را به کره زمین و یا حداکثر در منظومه شمسی محدود نماید وبحث را از حدود آن به عوالم افلاک دیگر در هستی بزرگ ، تجاوز ندهد، تا تاثیر هرگونه نیروی خارجی را که اراده ای درآفرینش یا نشو و ارتقاء داشته باشد، انکار نماید و این مطلب از توجیه عجولانه ای که درباره آفرینش نخست و پیدایش حیات در زمین مرده و خالی از زندگی ابراز می دارد، روشن می شود.
……………………………………………………………………………
11. اخیراً روزنامه ها نوشتند که دو دانشمند آمریکایی در یکی از غارها آثار بازمانده ای از انسان اولیه بدست آورده اند، و این کشف به زودی نتایجی مخالف نظریه داروین بوجود خواهد آورد. (مولف )
داروینست ها می گویند این بحث مهم نیست و در مسئله ، تقدم و تاخری پدید نمی آورد و در این باره دلیل یقینی نداریم و بدست آوردن آن هم ممکن نیست !
آری ، دلیل یقینی وجود ندارد، ولی اهمیت و یا عدم اهمیت این بحث ، بازگشت به وجهه نظر مخصوصی می کند.
اما فکر مادی محض که برای آن جز زمین و واقعیت حواس چیز دیگری اهمیت ندارد، به این مسئله بزرگ اهمیت نمی دهد، زیرا احساس باطنی کاملی دارد که مسئله مخلوق نخست ، بازگشتش به قوه ای خارج از حدود زمین و از آنچه حواس درک می کند، نیست ، و اما یک دید وسیع و افق پهناور، برای این مسئله حساب بزرگی قائل است ، زیرا این پایه ای است که اختلاف خطیر و پراهمیتی در مسیر اجتماع و زندگی مردم بر آن ، بار خواهد نمود. چون طرز فکری که در درجه اول بحث خود را به حدود زمین و حواس ، محدود می کند. وجود قوه عالی آفریننده را نفی می کند و یا لااقل از جریان بحث خارج می نماید.(12) و در نتیجه هر ارزش اخلاقی و روحی که وابسته بدین اندیشه و طرز تفکر است ، ازحساب خارج خواهد شد، همچنانکه دین نیز در این جریان به کنار نهاده می شود، زیرا دین همان پرستش آفریدگاری است که این اشیاء از هستی او پدیدار می شوند.
……………………………………………………………………………
12. داروین صریحاً می گوید: که هرگونه تفسیری درباره شئون حیات که وجود خالق و اراده او را دخالت دهد، به منزله دخالت دادن یک عنصر خارق العاده وخارج از طبیعت در هیئت میکانیکی خالص است ! (مولف )
جامعه ای که از این فلسفه مادی پدید می آید، یک جامعه مادی است که به هیچ یک از ارزشهای معنوی اعتراف نداردو بدانچه خارج از حواس قرار گیرد، ایمان نمی آورد و معاملات و احساسهایش را جز براساس منفعت و سود قرارنمی دهد، اگرچه با اخلاق و ندای وجدان سازش نداشته باشد، بلکه در چنین جامعه ای ممکن نیست که نظر و عقیده مردم نسبت به عالم انسانیت و عالم شعور و احساس از آثار این فلسفه عمومی نجات یابد و در جنبه های روانی ، جزآنچه که موافق آن است ،نخواهد دید و هر جنبه ای که از حدود این فلسفه خارج باشد، مورد انکار واقع شده ، یا لااقل ازحساب آن به کنار گذاشته می شود.
و از این جهت ، در پدید آوردن این طرز فکر، داروین مهمترین دانشمندی است که در عصر جدید بپاخاست و فروید نیز با همه نظریاتش ، یکی از آثار این فلسفه و نتیجه ای از نتایج آن است !
از این رو نباید به آراء و نظرات او به عنوان "حقایق علمی ثابت " و یا "مسائل شناخته نشده "! بنگریم که شرایط محیط و موقعیت های خاص ، هیچگونه اثری در آن ننهاده باشند. هنگامی که داروین نظریه اش را براساس این روح مادی که وجود هر نیروی خارج از حدود زمین را انکار می کند، پایه گذاری و اعلام نمود، دانشمندان غرب احساس نکردند که او چیز شگفت و ناروایی آورده است ، زیرا آنان همه از یک طبقه اند، آنها به اقتضاء محیط زندگی و شرایط وموقعیت های خاص تاریخی ، زندگی را فقط در زمین می گذرانند و سر را به آسمان بلند نمی کنند!
حتی در همان روزگاری که مسیحیت در اروپا نفوذ راسخ و محکمی داشت ، همچنانکه در گذشته گفته ایم ، در نفوس وارواحشان جز در داخل معابد و کلیساها، اثری به جای نگذاشت ، درنتیجه هنگامی که از آن خارج شدند، خونهای رومی که همیشه در جستجوی لذّت بودند و به واقعیت ، جز از دریچه حواس ایمان نداشتند، دوباره بسویشان بازگشت و اینها به اقتضاء طبیعت حالات آنها است و البته در این میان کسانی هم بودند که بحق به دین ایمان آوردند که فطرت روحشان بر آنان حکومت کرد.
اما ما در اینجا: شرق ، چه شده است که باید کورکورانه ایمان بیاوریم که این تنها چیز درست و صحیحی است ؟
و چرا باید دیده و دل را مسدود نماییم و مانند سحرزدگان بی عقل و یا مثل بهت زدگانی که از شدت بهت و حیرت نفسهایشان به شماره می افتد ، هرچه از غرب صادر شود برباییم ؟!
چرا به بررسی امور نپردازیم و لااقل ندانیم که ظروف و شرایطی که الهام بخشی تمایلات و فلسفه های دانشمندان غرب گردید، مناسب با موقعیت و شرایط ما نیست و هرگز در زندگی ما روی نداده ؟ و چرا معتقد نباشیم که ما چون ازشرایط چیره شده بر آنان آسوده ایم ، بهتر می توانیم با اوضاع طور دیگر روبرو شویم و به آنها با نظر وسیع تر و عمیق تر ودقیق تری بنگریم ؟
آری ! که این بدون شک غرور فرومایه و نفرت انگیزی است و همین است که مرا وامی دارد که نسبت به این دانشمندان مقدس ! اینگونه خارج از حدود ادب سخن بگویم ، اگر این غرور فرومایه طرفداران مکتب مادی و این جهل مضحک نسبت به نظریات علمی نبود، من این انتظار را از داروین داشتم که بگوید: من از اثر شواهد ثابت و آزمایشهای موکد به اثبات نظریه مخصوص "نشوء و ارتقاء" رسیده ام ولیکن چیزهای دیگری از من فوت شده که نتوانستم آنها را درک کنم .و از آن جمله ، راز پیدایش حیات در روی زمین است و همچنین رازی است که موجودات زنده را به تثبیت و چنگ زندن به زندگی وامی دارد. و سپس سر پنهان توانایی آنها در سازش با شرایط محیطی است که آنها را فراگرفته ، تا علاقه به بقاء، که در طبیعت آنها است ، تحقق پذیر شود.
و من تاکنون نمی توانم جز این بگویم که اینها از اسرار آفریدگار حیات است که هنوز بر زندگان نمودار نشده است و علم در آینده ، به آنها خواهد رسید و راز مجهول آن را خواهد گشود.
اکنون شما ای نیایشگران غرب و بندگان مخلص آن ، بنگرید که آیا این سخن با آزادی فکر منافاتی دارد؟ و یا باارزش و احترام عقل و تقدیس و بزرگداشتی که شایسته علم است ، ناسازگار است ؟
آیا علم حقیقی با گفتن این حقیقت بزرگ که در لابلای آن همه حقایق زمین و آسمان نهفته است ، منافاتی دارد و آیااعتراف به این حقیقت ، موجب توقف پیشروی علم در یک اندازه محدودی می شود؟!
هرگز! هرگز!.
اگر داروین این سخن را گفته بود، جامعه جدید بطور کلی تغییر می نمود و تاریخ نیز شکل دیگری به خود می گرفت . اگراو در نظریه علمی تجربی خود جایی برای نیروی آفریننده باقی می گذاشت ، و مردمی را که علمش را تصدیق نمودند،ملزم نمی کرد که دخالت این نیروی بزرگ را در شئون زندگی و زندگان ، از ضمایر و افکارشان دور کنند، علم تجربی درگامهای نیرومندش دوشادوش عقیده و ارزشهای اخلاقی و معنوی و روحی وابسته بدان ، سیر می کرد.
ولی او این سخن را نگفت : اولاً برای اینکه شرایط جنگ و مبارزه میان علم و کلیسا، که مولود دیکتاتوری و ستمگری وحشیانه کلیسا با دانشمندان بود، فضایی از عداوت و دشمنی آشکار و بی پرده میان دانشمندان و همه گفته های کلیسا، حتی عقاید صحیح نظیر عقیده به وجود خدا پدید آورد. و بنابر این دراین موقعیت عاقلانه نبود که داروین باکلیسا مجامله کند و خدایش را بپذیرد، در صورتی که کلیسا کوچکترین مجامله ای نسبت به پیروان حق روانمی داشت ودر عذاب دادن آنان ترحم نمی نمود.
ثانیاً: برای اینکه لازمه اعتراف به خدای کلیسا، اقرار و اعتراف به یک سلسله خرافاتی بود که گریبانگیر آن شده و درنظر کلیسا و در نظر مردم عوام ، با اندیشه و عقیده به خدا پیوند محکمی داشت .
و این طبعاً در صورتی است که او بوجود خدا ایمان داشته باشد ــ و خدا بر آن آگاه است (13) این موقعیت و اوضاع واحوال داروین است که در همه دانشمندان غرب پس از وی ، اثر گذاشت ، و آنان را چنین معتقد نمود که به سوی پیشرفت و تقدم علمی ، راهی جز دشمنی با دین و نفی جدی آن از زندگی ، موجود نیست . ولی بهانه ما، در به پا نمودن دشمنی میان علم و دین چیست ؟
……………………………………………………………………………
13. داروین به یکی از دوستانش نوشت که : نمی دانم چرا مردم مرا متهم به کفر می کنند در صورتی که تصور نمی کنند که نظریه او، وجود خدا را نفی کند. ولی پاره ای سخنان او، که نفرت او را از اقرار به وجود خدایی که در شئون خلق دخالت داشته و بر تطورات آن محیط باشد، ثابت می کند، قبلاً نقل شد.(مولف )
تاثیر این شرایط و موقعیت ها، آنان را به این دشمنی واداشت ، ولی بهانه ما در برقراری دشمنی میان علم و دین چیست ؟ بهانه ما در تصدیق این خرافه چیست که می گوید: وظیفه ما است که دین را از میدان بحث علمی صحیح طردکنیم ؟!
این همان پرستش غرب پیروز و استعمارگر است که دیگران را به بندگی می کشد…
این همان تقلید کورکورانه بردگان و بوزینگان است !.
ما هنگامی که به استقلال ذاتی خود ایمان داشته باشیم و هنگامی که از این اسارت دشوار، که دخالت های خارجی وتفرقه و دوئیت های داخلی ما را دچار آن کرده است . آسوده شویم ، خواهیم توانست در سایه موقعیت خاص و فلسفه ویژه خود، میان علوم تجربی و ایمان و عقیده ، صلح و آشتی برقرار سازیم .
در این صورت ، اگر به همه چیزهایی که از غرب به ما می رسد، به عنوان حقایق موضوعی ثابتی که شکی به ساحت آن راه ندارد، ایمان بیاوریم ، مردمی فریب خورده و برده خواهیم بود!
***
تاریخ اروپا می گوید: نظریه داروین نقطه تحولی در تاریخ علوم است و این نظریه ، در سیر فکری انسان آن چنان تاثیرگذاشت که می توان آثار آن را در نتایجی که دانشمندان دو دوره اخیر بدست آوردند، مشاهده نمود.
و این مطلب درستی است . و همچنانکه در گذشته یاد کردیم فروید نیز تحت تاثیر آن قرار داشت . و اولین نموداری که از این تاثیر به نظر می رسید، همان توجّه و نگاه به انسان به عنوان یک مخلوق زمینی است ، که جهان او همه منحصر دراین تنگنای محدود است ولی همه مطلب در اینجا تمام نمی شود… او در زاویه دیگری هم تحت این تاثیر قرار گرفت ،آنجا که همه کرامت و بلندی و درخشندگی و روحانیت انسانی را که او را احاطه کرده است ، از او زایل نمود. البته پایه این کار این است که : رعایت و عنایت الهی را نسبت به انسان و بزرگداشت خدا بوسیله انسان را خرافه بزرگی می دانندکه از خرافه بزرگتری که مربوط به خلقت آدم است ، پدید آمده است !
علاوه بر این از زاویه سومی هم تحت تاثیر او قرار گرفت . آنجا که از گفتار وی پیروی نمود که می گوید:
"غرایز" انسان امتداد طبیعی و دنباله غرایز حیوانات گذشته است که در نردبان صعودی تکامل ، قرار داشتند، البته به اضافه مقداری تکامل … یعنی به همان اندازه از شرایط و اوضاع و احوال مختلفی که جدّ اعلای انسان با آن برخوردکرد! و در آن تاثیر نمود و با گذشت روزگار، موجود بشری پدید آمد.
و از اینجا بدست می آوریم که نظریات فروید ادامه طبیعی نظریه داروین یا جلوه کوچکتری از آن در مورد به خصوص انسان است . و از این جهت شایسته است که ما از لغزشگاههای خطرناک آن بپرهیزیم .
پس همه این الهاماتی که از نظریه داروین ناشی شده است ، همچنانکه از پیش اشاره کردیم ، "حقایق موضوعی " ثابتی نمی باشند، بلکه اینها تمایل فکری مخصوص و فلسفه معینی است که بازگشت آن به مزاج شخصی صاحب نظریه واوضاع و احوال و شرایط ویژه ایست که با زندگی وی پیوسته بود.
یعنی همان ظروف و شرایطی که نفرت از دین و کلیسا را به صورت واجب مقدس و وظیفه هر صاحب نظر آزاده ای رادرآورده است . ولی این ملابسات و شرایط ، چنین وظیفه ای را بر ما فرض و حتم نمی کند و ما را از مناقشه آن با منطق علمی صحیح ، بازنمی دارد.
و اما قطع رابطه و پیوند میان زمین و آسمان ، یا بین انسان و آفریدگارش ، براساس اینکه طبیعت تنها عامل موثر و ناظر برزندگی انسان در زمین است و همان نیرویی است که در کار نشو و ارتقاء و تکامل دخیل است و بالاخره همان است که آدمی را آفرید و اعضاء و جسم و "غرایز" روانش را به وی ارزانی داشت . مغالطه مضحکی است .
اگر اروپائیان به علل و اسباب مخصوصی بدان ایمان آورده اند ما اجباری نداریم که بدانچه آنها ایمان آورده اند، ایمان بیاوریم ، اروپائیان برای این بدان پناه برده و ملتجی شدند که آنان را از سیطره قدرت شکننده و زجر دهنده کلیسارهایی می بخشد. چون پیوند بزرگ میان آنان و کلیسا را قطع می کند و خدای کلیسا را که به نام او، مردم را به صورت بردگانی درمی آورند، به کلیسا بازمی گرداند و آن را تبدیل به خدای دیگری می کند که صفات عمده خدای اول راداراست . ولی تفاوتی که با آن دارد، این است که این خدای جدید همراه آنان در زمین زندگی می کند، نه کلیسایی داردکه بر مردم استبداد کرده آنان را ذلیل کند و نه متناقضاتی از قبیل مشکله تثلیث ، که عقل را متحیر می کند، پیرامون آن وجود دارد و نه این خدا را برآنان الزاماتی از قبیل نماز و روزه و آداب و طهارت است …
آری اروپائیان این مغلطه را تصدیق کردند، چون آنان را از ذات کلیسا آزاد می کند و عنان آنان را رها می نماید که بدون ضابط و مانعی به دنبال لذّت بروند و ملت های دیگر روی زمین را به بردگی و بندگی بکشانند تا بر ثروت و لذّتشان افزوده شود. همچنانکه رومیها از پیش چنین می کردند.
ولی ما الزامی به پیروی از آنان نداریم . اولاً: برای اینکه اوضاع و احوال ما غیر از موقعیت های آنان است . ثانیاً: برای اینکه ، این مغالطه تابع هیچ منطق علمی نیست و اگر غیر از این است پس به ما بگویند که این طبیعت که همه چیز رامی آفریند و به تعبیر داروین ، برای قدرت آن حدودی نیست ، چیست ؟ و اگر دارای حدود معلوم و ماهیت شناخته شده ای نیست ، پس مجوز منطقی و یا علمی ــ نه عاطفی و شخصی ترک اندیشه خدا و تعویض آن به اندیشه طبیعت ،چیست ؟
اما باز گرفتن کرامت انسانیت از انسان ، پس از نفی نسیم رحمت الهی از آفریدگان و تکامل آنان !، مسئله روشن و آشکاراست ، زیرا مقصودشان بدسگالی و مکر با کلیسا و رجال دین بود که می خواستند آراء آنان را سفیانه و نیکنامی وشهرت علمی آنان را آلوده و بدنام کنند و آنان را به صورت خرافیانی که مردم را با اسلحه خرافات استثمار و استعبادمی کنند، مجسم نمایند.
***
مسئله خلقت آدم ، شدیدترین اسلحه ای بود که طرفین نزاغ آن را برای پیشرفت نظر خویش استخدام کردند. یعنی همین مسئله از طرفی وسیله تکفیر داروین و از طرف دیگر وسیله متهم شدن کلیسا به خرافات گردید.
ولی امروز که این معرکه و نزاع پایان یافته و لهیب آن خاموش شده ، ما در "علم شناخته شده " چیزی نمی یابیم که این حقیقت را نفی کند که انسان ــ خلقت نخستین او هرچه باشد شایسته تقدیر و تکریم است و او موجود بی نظیری است که بر کره زمین پدید آمده و با عقل و روح خود به مقامی رسیده که شبیه معجزات است .
در ارتقاء مقام انسانی کافی است که او اتم را شکافته و اسرار آن را بازیافته و شروع به آزاد کردن انرژی اتمی نموده وپدیدآورنده هرگونه هنر و قادر بر ایجاد همه تمدنهای مادی و معنوی تاریخ است .
پس اگر اینها همه او را از جمله حلقه های گذشته نردبان تکامل ممتاز گرداند، در اینصورت عجیب نیست که او به تنهایی شایسته تکریم و دارای مقامی غیر از دیگر مخلوقات باشد.
مسئله سوم غرایز انسانی است که امتداد غرایز حیوان شناخته می شود: داروین به اقتضای طبیعت بررسی هایش دراجسام مخلوقات و تکامل آنها، به سوی این عقیده کشیده شد و بنابراین ، برای او ملاحظه شباهت میان انسان وحیوانات عالی اسلاف او، امری طبیعی بود و علاقه او به نظریه اش ، وی را واداشت که معتقد باشد که تشابه در وظایف جسم و اعضاء انسان ، ناگزیر منجر به تشابه در وظایف روانی یا "ترکیب روانی " بین حیوان و انسان می شود.
این بدون شک خطا و اشتباه است ، در اینجا طبعاً میان همه زندگان قدر مشترکی از زندگی موجود است ، عشق به بقاءو آنچه از قبیل حب غذا و جستجوی آن که تابع این رغبت و علاقه است و حب به حفظ نوع و دنباله های آن از علاقه وتمایل جنسی … مسائل مشترک میان همه است ، اگرچه وسایل آنها بر حسب نردبان ترقّی مختلف است .
ولی گذشته از اینها ــ یعنی گذشته از جنبه های مشترک میان همه مخلوقات انسان به تنهایی دارای خصوصیاتی است که وسیله سنجش وی در آنها همان مقیاسی که حیوانات را بدان می سنجیم . نیست ، و این درست مثل آن است که نوعی از انواع حیوانات از نوع پست تر، به وسیله داشتن حس بینایی یا شنوایی مثلاً تمایز پیدا کند، در این صورت مقیاس سنجش چنین حیوانی ، همان وسیله سنجش حیوانی که در مرتبه پایین تر نردبان ترقّی قرارگرفته و این حس جدید را فاقد است ، نخواهد بود و این یک مطلب بدیهی است که در اثبات آن نیازی به کوشش نیست ، البته اگر جریان امر آنطوری نباشد که قرآن می گوید: "و کان الانسان الکثر شی ء جدلا" ـ آدمی از هر چیزی جدلی تر است …
و بسا ممکن است که این مجادله گران امتیاز انسان را به داشتن هوش بپذیرند و تسلیم شوند که علیرغم هوش اندکی که حیوان دارد، به هیچ وجه نمی توان هوش او را با هوش انسان مقایسه نمود.
لیکن آنان به شدت زیادی در اینکه انسان ممتاز به روح است مجادله می کنند. البته نه برای اینکه این سخن حقیقت نیست ، بلکه برای اینکه اعترافشان به این حقیقت ، آنان را به تکالیف زیادی پایبند می کند، مانند همان تکالیفی که کلیسا بر آنان واجب می کرد و از آن فرار کردند.
پس آنان امروز در اثر همان انگیزه از روح و روحانیت فرار می کنند که دیروز آنان را به فرار از قدرت و سیطره دین وامی داشت ، علاوه بر اینکه اعتراف بدان مخالف طبیعت مادی و بت پرستی آنان است که از روزگار قدیم به ارث برده اندو همچنان دانسته و ندانسته ، در خونهایشان فعالیت می کند.
بنابراین ، نگاه حیوانی به انسان اگر در زیست شناسی بیولوژی Biologie شایسته تطبق باشد، تطبیق آن در روانشناسی غلط است ، زیرا منجر به نتایجی می شود که با راه درست و صحیح ، دورترین فاصله ها را دارد.
تاثیر یهودیت در فروید!
تصور می کنم اکنون حدود تحت تاثیر قرارگرفتن فروید از فلسفه داروین و نظریات او را دریافته باشیم ، ولی اینها همه یک اثرپذیری آشکاری است که او با رضایت خاطر بدان تن در داد و با میل و اراده خویش از او پیروی نمود. ولی من گمان می کنم که در اینجا یک تاثیر دیگری نیز هست که از لاشعور و ضمیر پنهان سرچشمه می گیرد و بسا ممکن است که شخص فروید هم آن را حس نکند و اگر آن را احساس نماید و یا بدان توجّه داده شود، شاید آن را انکار کند، ولی انکار او مانع امکان چنین اثرپذیری نخواهد بود.
من گمان می کنم که فروید تحت تاثیر یهودی بودنش قرارگرفته و این احساس به یهودیگری ، تاثیر لاشعوری و مرموزخود را در فلسفه و همه نظریاتش بجا گذاشته است !.
من دوست دارم ، قبل از آنکه هواداران و مریدان فروید ناراحت شده از جا بپرند و قبل از آنکه از اثر انگیزه استهجان واستنکار فریاد بزنند: حاشا این از بشریت نیست ! او دانشمندی است که آنچه بر بشر عادی عارض می شود، بر اوعارض نخواهد شد.
دوست دارم قبل از این ، برای آنان اعترافی از خود فروید نقل کنم که وی خود را از هوای نفس تبرئه نمی کند و همان عقده ها و انگیزه هایی را که در دیگران از آنها استفاده می کند، در خویش نیز بکار می برد و در کتابش : "تفسیر خواب "می گوید: "تحقیقات وی همه در محیط افراد نادر و غیرطبیعی است " و از این جهت در صورتی که همه نظریاتش متکی به این تحقیقات باشد، دیگران به نظریه اش اعتراض می کنند.
ولی او عذر خود را در ناتوانی تعبیر خواب های افراد سالم و طبیعی ، چنین شرح می دهد که : او دائماً نیازمند است که بسیاری از شرایط و اوضاع و احوالی که روان هر شخصی را فراگرفته ، درک کند تا بتواند یکی از خوابهای او را تفسیرنماید.
و این کار برای او آنچنان که در محیط بیماران نادر، که به او مراجعه کرده می خواهند معالجه شوند و در نتیجه اوضاع زندگی آنان را می پرسد و مطالبی را یادداشت می کند که در حل مشکلات روحی آنان کمک می کند، میسر است درمحیط افراد سالم و طبیعی چنین تحقیقاتی ممکن نیست .
برای تایید این مطالب از جهت اینکه اوضاع و احوال و ملابسات زندگی خود را می شناسد و می تواند از پنهانی ها واسرار ضمیر خویش استفاده کند، یکی از خوابهای خود را به عنوان نمونه و تایید سخنانش ذکر می کند.
آنگاه خوابی را ذکر می کند که آن را "خواب 24 ـ 23 ژوئیه 1895، نامیده است و آن را با اسلوب مخصوص خود، درچند صفحه شرح می دهد. ما در اینجا نیازی به نقل همه مطالبی که در تفسیر خوابش گفته ، نداریم . (14) و فقط به نقل این جمله او اکتفا می کنیم :
" دکتر "م " با معالجه ای که انجام دادم ، موافق نیست و به آن اعتراض می کند و من هم از او در خواب با قراردادن این کلمات مضحک بر لبهایش و تصویر او به شکلی که جهل او را ثابت کند، انتقام گرفتم ".(15)
"من احساس کردم که "دوستم " دکتر "اتو" Otto چون مرا در معالجه "ارما" متهم به تقصیر می کند، علیه من قیام می نماید و من هم در خواب از او این طور انتقام می گیرم که ملامت و سرزنش را متوجّه او کرده وی را به شکل کسی که مرتکب خطا می شود، تصویر می کنم ".(16)
……………………………………………………………………………
14. برای اطلاع از تفصیل این خواب رجوع شود به کتاب "فروید و فرویدیسم " تالیف فیلیسین شاله ، ترجمه اسحق وکیلی صفحه 73 به بعد. (مولف )
15. نقل از کتاب تفسیر خواب ترجمه به عربی از ا.ا. بریل ، چاپ سال 1950 صفه 122.
16. صفحه 126 از مدرک قبل .
اکنون که او درباره خود چنین اعتراف می کند، پس اگر من نظریات او را درباره انگیزه های بشری و عقل باطن و ضمیرپنهان بر خود او تعلیق نمایم . بر او ستمی روا نداشته ام . و بر همین اساس گمان می کنم که او تحت تاثیر یهودی بودنش قرارگرفت و احساس او به یهودیت خود، آثار و نتایج سوء زیادی درنظریات وی بجا گذاشته است .
یهود، همانطوری که معروف است ، یک اقلیت جهانی است که در همه نقاط زمین مخصوصاً در عالم مسیحیت ، مبتلا به درد ورنج بوده است .
یهودیان اگر روزگاری در داخل عالم اسلامی از همه حقوق انسانی بهره مند بودند و به زندگی اقتصادی مشروع و غیرمشروع خود، بدون محاسب و بازرسی ادامه می دادند. در عالم مسیحیت این چنین وضعی نداشتند. بلکه مسیحیان آنان را به شدیدترین عقوبت ها مبتلا می کردند و از عذاب دادنشان لذّت می بردند و آشکار در تحقیرشان اصرارمی ورزیدند و هرگز برای آنان کوچکترین حقوق انسانی قائل نبودند مگر در دوره اخیر که خواستند بوسیله آنان بامسلمانان کید و نیرنگ کنند، به تقویت آنان پرداختند و آنها را یاری نمودند و بر عالم اسلامی مسلط ساختند.(17) تا نهضتهایی را که مسلمانان شروع کرده بودند، به تاخیر انداخته یا به کلی نابود کنند.
……………………………………………………………………………
17. صهیونیسم و عمال یهود در سراسر جهان ریشه دوانیده و شریان اقتصادی ـ حیاتی ـ ملتها را در دست گرفته و خون آنها را می مکند.
در اروپا و آمریکا صهیونیسم با همکاری تراستها و کارتلهای نفتخوار، نقشه های خائنانه استعماری برای ملل آسیا و آفریقا می کشند و به موقع اجرا درمی آورند.و برای کوبیدن جنبش های ملی و اسلامی ملل ما، حتی از ناجوانمردانه ترین روشها نیز استفاده می کنند.
صهیونیسم عالم ارتجاع و استعمار، و "اسرائیل " پایگاه نظامی امپریالیسم بین المللی مسیحی است … و تقویت اسرائیل پایگاه نظامی غربی تجلی انگیزه غلط وتعصب آمیز صلیبی آنان در گوشه ای از جهان اسلام است . با آنکه خود آنان بهتر از همه می دانند که یک میلیون و نیم آواره فلسطینی هنوز هم که هنوز است . دربیابانهای سوزان کشورهای عربی بلاتکلیف در زیر چادرها، بسر می برند.
مدعیان آزادیخواهی و طرفداران حقوق بشر! خود عامل بدبختی ملتی گشته و عامل اصلی سلب آزادی از آن شده اند و حزب سوسیالیست ! اسرائیل هم که حکومت را به دست دارد، نمونه کاملی از ماهیت ضد ملی سوسیالیستهای قلابی دنیای غرب را به همه دنیا نشان می دهد… آری ! چنین است مفهوم واقعی انسان دوستی دول آزاد! جهان غرب !(خسروشاهی )
***
البته این کار به الهام از روح متعصب صلیبی ضداسلام است که آثارش در نفوس مسیحیان ، علی رغم دوری آنان از دین مسیح و کنار نهادن آن ، هنوز موجود است .(18)
……………………………………………………………………………
18. از کتاب الاسلام علی مفترق الطریق تالیف : لیوپولد فایس و ترجمه به عربی از دکتر عمر فروخ . (مولف )
***
با وجود همه این همکاری و تحریک که از یک احساس انسانی صادر نمی شود بلکه نتیجه یک سودطلبی ومصلحت خواهی ناپاک است ، همچنان در آمریکا، که شدیدترین یاران صهیونیسم است ، اماکنی وجود دارد که تابلوهایی بدین مضمون در آنجاها نصب کرده اند که : " ورود سگان و یهودیان ممنوع است ".
اما در غیر آمریکا، ادبیات قدیم و جدید انگلیسی از شواهدی که نفرت و انزجارشان را از یهودیان اثبات می کند، بی نیاز از یادآوری است و به عنوان نمونه ، داستان معروف "زنبق سرخ " scarlet Pimpernel را ذکر می کنم . همچنانکه نمایشنامه "تاجر ونیزی " شکسپیر، شاهد اهانت ها و تحقیرهایی است که یهود ایتالیا دیده اند. و البته در آلمان کار به درجه نابودی و ریشه کنی آنها رسیده بود.
شدیدترین اتهام یهود این است که آنان مردمی مستغرق در مادیات هستند و در راه منافع و مصالح خویش ، از انجام هیچ چیزی باک ندارند، و در آنها وجدانی نیست که آنان را در موارد منافع دور و نزدیک ، از ارتکاب پست ترین اعمال بازدارد.
و نیز آنان متهم اند که نمونه های برجسته و ارزشهای مخصوص اخلاقی در نظرشان سخن بیهوده و سخیفی است که جز حرمان و خسارت برای فرد نتیجه ای ندارد.
شکی نیست که بسیاری از اینها، در روح کودکی به نام "زیگموند فروید"، جای گرفت . و احساسات مخصوصی درمقابل این درد و رنج ها و تحقیرهایی که بر یهود ــ که او هم از آنان بود روامی داشتند و در مقابل تهمت هایی که آنان را ازچپ و راست بدان عقوبت می کردند، در ضمیر پنهان و غیر مستشعر او رسوب نمود!
اکنون باید دید که ضمیر پنهان و لاشعور وی ، چگونه از همه این ها بصورت آراسته و معقولانه ای انتقام گرفت که هیچ یک از این جنایت کاران ستمکار مسیحی ، راه اعتراضی بر آن ندارد، او بدینوسیله برای خود و مردم یهود انتقام می گیردکه بگوید: شما ای مردمی که ما را متهم می کنید که ما براساس غرایز خود زندگی می کنیم و جز مصالح مخصوص خویش چیزی را نمی شناسیم و وزنی برای ارزشهای برجسته و یا موازین اخلاقی قائل نیستیم . به روان و ضمیر خودنگاه کنید، به اعماق باطن شعورتان بنگرید، من هم اکنون آئینه سحرآمیزی در مقابل شما قرار می دهم ! که تا اعماق روحتان نفوذ خواهد کرد و ظلمات مجهول ضمیر پنهان را آشکار خواهد نمود به نفوس و ارواح خودتان نگاه کنید همه شما نیز مانند یهودید، شما هم همگی مردمی مادی هستید که براساس پیروی از غرایز، زندگی می کنید و شما نیز نه وجدانی دارید و نه اخلاقی ، نه نمونه های برجسته ای دارید و نه ارزشهای معنوی . و این تصور زشت و بدمنظر، که به مامی چسبانید، بر همه شماتطبیق می شود. پس چرا اینها را به یهود اختصاص می دهید، در قدیم و جدید شکل همه انسانیت همین است فروید در ضمیر پنهان خویش ، اینگونه لعنت نسلها را که فقط متوجّه قوم یهود بود، برمی دارد وبرای انتقام از آنان ، لعنت را به سر و روی همه می پاشد!
ولی نکته فقط همین نیست …
آنجا که فروید جامعه را مانند "غولی " تصویر می کند که همیشه در تعقیب فرد است و سعی دارد نابودش کند، در غیرمستشعر خویش ، اکثریت مسیحی یا همه بشریت را مجسم می کند که در تعقیب اقلیت یهودی هستند و می خواهندخورد و نابودشان کنند.
و هنگامی که شعور فرد را نسبت به جامعه به صورت دشمنی و عداوت مجسم می کند و بدان چنین می نگرد که آن قیدو بندی است که باید نابودش ، نمود و بر آن غالب آمد در ضمیر پنهان خود احساسات اقلیت یهود را در برابر سایرجهانیان و آرزویشان را در خورد کردن و غلبه و در پایان کار، سلطنت نمودن بر آنان را تصویر و نقاشی می کند. وهمچنین در تصویرو تفسیر فشار عقده روانی به اینکه آن غالباً چیز پستی است که بدترین نتایج را برای فرد ببار می آوردو او را با حرمان و محرومیت و اضطرابهای روانی و عصبی ، رنج و عذاب می دهد. در واقع در روان لاشعوری خود،قلع و قمع جهان را نسبت به یهود و عذاب ها و اضطراب هایی را تصویر می کند که جهانیان در قوم یهود ایجاد کردند!
و از این قرار، آراء و عقاید اساسی فروید همه عکس العمل های غیر مستشعر عواملی از قبیل دشمنی با همه جهان وتمایل به انتقام از آنان است که در روح فروید ــ که یک فرد یهودی است ـ فعالیت می کردند و این عکس العملی است که ضمیر باطن فروید آن را دگرگون کرده و به صورت معقولانه ای Rationalisation درآورد تا همانطوری که فرویدمی گوید: یک مظهر علمی زیبایی به خود بگیرد که بر ظاهر آن غباری نباشد!
شکی نیست که اینها همه فرضی است . نه من و نه دیگران . در نظایر این امورد سترسی به یقین نداریم ! ولی این فرض معقولی است که طبیعت اشیاء آن را آرام می دهد و در اینجا یقین قاطعی هم نیست که آن را نفی کند.
اثر پذیری های مستشعر و غیر مستشعر هرچه باشد، در منقاشقه و اشکال بر عقاید فروید بر آن اعتماد نمی کنیم ، زیراباید در عقاید او به صورت موضوعی مناقشه و بحث نمود.
ما این تفسیرها را از این جهت ذکر کردیم که روشنائی خاصی بر تمایل فروید در تفسیر روح انسانی خواهد افکند و مارا قانع خواهد نمود که لااقل پاره ای از عقایدش آنقدر که ناشی از اوضاع و احوال و خصوصیات شخصی وی بودند،حقایق علمی نیستند.
وجدان اخلاقی
در فصول "فرد و جامعه " و "جنایت و مجازات " و"مشکله جنسی " و "ارزش های برجسته " (قسمت دوم کتاب ) درباره پاره ای از عقاید "فروید" سخن گفته ایم و در اینجا نظریات او و اشکالات ما بر آنها را فقط به طور عموم ، در معرض ارزیابی می گذاریم .
اولین ایرادی که بر او گرفته می شود تحقیری است که نسبت به انسان روا می دارد. زیرا او را به صورت مجموعه ای ازغرایز و شهوات مجسم می کند که از واقعیت زمین مادی بالاتر نمی رود و حتی لحظه ای ، که در هنری بلندپایه و نه دراندیشه ای عالی ، و نه در جلوه ی از تجلیات روح ، از قید غریزه آزاد نمی شود، جز اینکه در راه نیروی غریزی مانعی قهری قرار گیرد که مانع آزاد شدنش گردد.
پس تصویری که او برای انسانیت ترسیم می کند. تصویر فردی است که در طول زندگی تحت تاثیر انگیزه شهوت :لیبیدو Iibido قرارگرفته یعنی تحت تاثیر همان نیروی شهوانی که هرگز ارالحاح و اصرار باز نمی ماند و با تلاش برای تحقق بخشیدن لذّتهایش می کوشد و اگر بتواند آن را تحقق بخشد چه بهتر! وگرنه همیشه در جستجوی چاره ایست که بتواند از موانعی که در برابرش قرارگرفته ، راه فراری پیدا کند.
او اگر بتواند در برابر یکی از نگهبانانی که در جلو دالان ضمیر قرارگرفته اند، با ظاهری پسندیده که شبهه ای را برنمی انگیزاند لبخند زده از آنجا بگذرد. سعادتمند خواهد بود، یعنی او در حقیقت خود را در لابلای مقاصدش مخفی می کند، چون اگر نگهبانان پیدایش کنند دچار فشار و عذابش خواهند نمود!
او همیشه بطور آشکاری به این چاره جویی و حیله اقدام می کند بلکه غیر مستشعر به صدها نوع مغالطه و حیله دست می زند.(19) و هدفش این است که منفذ و روزنه ای برای انرژی شهوانی که هرگز از تلاش و اصرار باز نمی ماند، پیدا کندو اگر غیر مستشعر نتواند منظورش را در بیداری عملی کند، به خواب و رویاها پناهنده می شود، خواب برای تحقق بخشیدن به همه تمایلاتی که فرصت تحقق بخشیدن آن را در بیداری نداشت ، میدان وسیعی است ــ همه خوابهادرنظر فروید تعبیری از یک تمایل و یا نفرت سرکوفته ای است !
……………………………………………………………………………
19. در کتاب "The ego and the id" ترجمه ژان رو ویر چاپ سوم سال 1942 صفحه 83 می گوید: "موقعیت ذات میان انرژی شهوانی و حقیقت خارجی بیشتر اوقات او را وامی دارد که همیشه منافق و نیرنگ باز و منتظر فرصت باشد مانند سیاستمداری که حقائق را می نگرد ولیکن دوست دارد مقام و موقعیت خود را میان مردم حفظ کند." (مولف )
***
و در هر حال فرد، آنی برای برآوردن آرزوهایش کوتاهی نمی کند، مگر در صورتی که بطور کامل در مقابله با نگهبانان عاجز شود و یا نتواند با آنها حیله ای به کار برد و یا نقص جسمانی و عضوی مانع برآوردن آن گردد.
این عوامل همه او را در معرض اضطراب های عصبی و عقده های روانی قرار می دهد که تاثیر بی اندازه ای در فاسدکردن طبیعت بشر و متلاشی نمودن نشاط زندگی او و انحراف از طریق مستقیم ، بجا می گذارد. فروید سازمان روانی انسان را چنین تشریح می کند که آن دارای سه درجه است که یکی بالای دیگری قرار گرفته ، اولین و پایین ترین آن انرژی شهوانی است که محل آن من پایین "id" و ریشه آن همان نیروی شهوانی است . اگرچه "من پایین " مشتمل بر یک نیروی "بی طرف " نیز هست که عنوان و معرف و حدود مشخصی ندارد، ولی تحت تصرف قدرتی است که می خواهد آن رااستخدام کند.
و بعد از این مرحله ، "من " "ego" پدید می آید و این همان روان بیداری است که با جامعه روبرو است و می کوشد میان تمایلات متناقضی که در داخلی روان موجود است و میان حقیقت مادی خارجی ، هم آهنگی و سازش برقرار کند وسومین عنصر روانی همان "فوق من " Super ego است و آن از تلبس کودک به شخصیت پدرش و تمایل به همانندشدن با او بوجود می آید(20) در این هنگام عقده "اودیپ " مانند یک نتیجه طبیعی عشق کودک به مادرش که پدر مانع تحقق بخشیدن آن است ، پدید می آید و در نتیجه در روان کودک نسبت به پدرش یک احساس مزدوج بوجود می آیدکه در آن واحد دارای دو جنبه حب و بغض (نفرت و علاقه ) می باشد.
……………………………………………………………………………
20. کودک در این مرحله می کوشد خود را هرچه بیشتر در شخصیت پدرش ظاهر کرده ، خویش را چون او درآورد!(مولف )
***
آنگاه کودک ـ در صورتی که در خط سیر طبیعی قرار گیرد ـ با افزودن این تلبس و تجلی در شخصیت پدر از این کشمکش
آسوده می شود. این مربوط به پسران است و اما دختر در نقطه مقابل قرار می گیرد و او با افزودن تلبس و تجلی درشخصیت مادر، از این عقده آسوده خواهد شد! و از اینجا وجدان پدید می آید که هدف اساسیش سرکوب کردن وریشه کن نمودن شهوات نامرغوب جنسی ، به منظور حمایت "من " در برابر ظلم و فشارنیروهای خارجی (پدر یا جامعه یا دین یا رسوم و آداب ) می باشد.(21)
……………………………………………………………………………
21. از کتاب "The ego and the id"
***
تا اینجا روان آدمی در تصویر فروید پایان می پذیرد و نخستین چیزی که در آن به نظر می رسد این است که وجدان اخلاقی ، به معنایی که در علم اخلاق معروف است ، وجود ندارد، و آن خرافه ای است که انسان بدان وسیله بر خویش می خندد و اما حقیقت در نظر فروید این است که وجدانی که در اثر سرکوب نمودن و مقهور کردن انگیزه های فطری پدید آمده ، همچنان به خاطر مصالح فرد به این قهر و غلبه می پردازد، تا او را از اصطکاک با نیروهای خارجی دورنگهدارد.
او با انکار وجدان اخلاقی و تبدیل آن به این وجدان سودجو، ضرورت همه ارزشهای اخلاقی ذاتی را انکار خواهدنمود، زیرا اساس وجدان اخلاقی ، بر فداکاری و گذشت انسان از مقداری از لذات و منافع خود و یا شریک نمودن دیگران در آن ، به اتکاء این احساس که آنان هم با وی در انسانیت شریک و در زندگی برادرند، استوار است .
چیزی که انسان را به این گذشت و فداکاری دعوت می کند، همان وجدان اخلاقی است که فروید آن را باطل و لغومی نماید و در نتیجه ، همه نتایج و فرآورده های آن ، از قبیل نیکی و ترحم و عدالت و کمک قوی نسبت به ضعیف و دارانسبت به فقیر ــ بدون انتظار پاداش یا لااقل به انتظار یک نیکی دور دستی که به همه خواهد رسید ـ همه بیهوده و باطل قلمداد می شود.
ما هنگامی که می گوییم حق غیر از این است و وجدان اخلاقی یک حقیقت واقعی است و فرد را وامی دارد که با تحمل درد و محرومیت ، از لذّت و سود (در راه مصلحت بزرگی که به خود این فرد و یا تنها به او برنمی گردد، و یا در راه نمونه های برجسته ای که بدان پابند است و در راه آن مبارزه می کند) صرف نظر نماید، مطلب عجیبی را در خیال نپرورده ایم و در عالم افسانه ها سیر نکرده ایم !
نمونه های تاریخی بسیار است . نمونه های قهرمانان و مصلحین ــ و نمی گوییم فقط پیامبران و مقدسین ــ اگرچه آنها هم به طور آشکار و بدون اینکه نیازی به جدل باشد، عقیده ما را تایید می کنند.
اگر تعداد این افراد در بشریت کمیاب هستند. معنایش این نیست که آنان اصلاً وجود ندارند و یا اینکه نمی توان بخاطرآنها قضاوتی کلی نمود. زیرا، چیزی که یکبار بوجود آمد، ممکن است بار دیگر هم بوجود بیاید.
آنان در پرتو اثر توجیهات و الهاماتی که از فروید و دیگر کسانی که دارای نظرمحدود مادی هستند، صادر می شودجمعیّت قلیلی می باشند، ولی آنان در دوره های اشراق و صعود، کم نیستند، یعنی همان دورانهایی که ندای انبیاء ومقدسین و قهرمانان و مصلحین ، به گوش بشریت می رسید و همان دوره هایی که مردم تا افق های آنان و یا نزدیک بدان ،بالا می روند و بدون زور و فشار، بلکه به استجابت یک انگیزه ذاتی ، که به تعالی و صعود وامی دارد و از داخل روان بریک نگهبان واقعی و ذخیره شده ای تکیه دارد، بدین راه سوق داده می شوند.
فداکاری به عمل نیک و یا تحمل آزار و محرومیت در راه یک اندیشه بزرگ یا مصلحت عمومی ، با تفسیر فروید درباره وجدان که همراه آن یک نیروی جبری را مجسم می کند و انسان نمی تواند از آن خلاصی یابد، سازش ندارد.
اینگونه فداکاری ، وجود ارزشهای معنوی و انسانی را در محیط بشریت به صورت یک نتیجه اصیل آن ، که از خارج به روی تحمیل و به اجبار و بی میلی بر او نوشته نشده ، تاکید می کند.
فضائل انسانی از نظر فروید
ولی این تفسیر دقیق درباره پاره ای از انگیزه های عالی انسانی فروید را راضی نمی کند، او در جستجوی تفسیرهایی است که جلال این انگیزه های انسانی را می برد و درخشندگی هایی را که در آنها است ، تیره می کند، هر بلندپایگی اخلاقی و معنوی در نظر او حیله لاشعوری برای مدارا با تمایلات واپس زده است ! و هر قدر انسان در ظاهر بر طهارت و انسانیت بیفزاید، این دلیل بر عنف و قدرت مشاعری است که در لاشعور خود آن را سرکوب می کند!
اگر او فقط به حالات افراد نادر و مریض اکتفا می کرد، همچنان که در کتاب Totem and Taboo ـ توتم و تابو(22) ـ درصفحه 68 می گوید: "در حالات عصبی که بر مریض اندیشه و فکر معینی مستولی می شود، در ضمیر و وجدان حساسیت شدیدی می یابیم ، این نشان دهنده نیروی عکس العملی است که علیه فریب و گمراهی شرارت انگیزی که در لاشعور متمرکز شده ، فعالیت می کند".
……………………………………………………………………………
22. نسخه ای که در این بحث به آن استناد می کنیم ، ترجمه جیمز ستواچی ، چاپ سال 1950م است .
***
اگر فروید این صفت را مخصوص حالات بیماری روحی می دانست ، کسی نمی توانست بر او اعتراض کند، ولی اومسئله را به صورتی که قانون عمومی که شامل همه می شود، درمی آورد و این او است که در صفحه 60 از کتاب نامبرده می گوید: "تقریباً تمامی حالاتی که یک رابطه عاطفی شدیدی نسبت به شخص معینی (دلبستگی و عشق ) در آن موجود است ، با یک نفرت و انزجار مخفی در لاشعور و ضمیر پنهان که پشت سر این عشق جهنده و لطیف قرار گرفته ،پیچیده می باشد".
این نفرت و انزجار سبب شناخته شده ای ندارد که بتوان از آن اجتناب نمود و یا چنین آرزو کرد که روزی انسانیت از آن آسوده شود، بلکه این یک امر حتمی و ابدی است ، زیرا ازدواج ، ترکیب چیزی است که جزء طبیعت مشاعر واحساس های انسانی می باشد. همراه عشق ، احساس نفرت بطور ذاتی پدید می آید و همراه لذّت ، درد و رنج ، و همراه تمایل ، بی میلی است . و همینطور هر احساسی که در روان خطور می کند، ملازم و همراه شعوری است که ذاتاً و بدون علل و اسباب معلومی ، با آن ضد و مخالف است .(23)
……………………………………………………………………………
23. در فصل "ارزشهای والا" با استفاده از کلام خود فروید اثبات کرده ایم که این مطلب صحیح نیست .
***
و چون عملاً محال است که دو احساس و شعور متضاد با هم در منطقه شعور و ضمیر آشکار ظاهر شوند. پس ناگزیرفقط یکی از آن دو ظاهر می شود و این همان است که جامعه بدان اجازه تظاهر و تجلی می دهد، در حالتی که آن دیگری در لاشعور و ضمیر پنهان ، سرکوفته می شود، ولی همیشه در صدد بدست آوردن فرصت مناسبی برای عرض و اعلان وجود است ! مثلاً در خواب یا حرکات و اعمال و ادراکاتی که به ظاهر نامربوط و بی اراده به نظر می رسد، یک فرد نابغه و هوشیار می تواند شواهد و نشانه هایی برای آن بدست آورده آنها را با هم مربوط نماید.
در کتاب Totem and Taboo در صفحه 59 می گوید: "مشاهدات کلینکی دلالت دارد که عشق با نظمی بالاتر ازمحاسبه ، با کراهت و نفرت همراه است و در روابط و علاقه های بشر غالباً نفرت قبل از عشق پدید می آید ولی نکته فقط همین نیست ، بلکه این مشاهدات دلالت دارد که در مناسبات بسیاری ، نفرت به عشق و عشق به نفرت ، تبدیل می گردد. واضح است که این حالات را که انسان در آن ، شخص معینی را دوست دارد و آنگاه از او منتفر می شود، به حساب نمی آورد، زیرا این شخص اسبابی را پدید می آورد که این تحول را عاقلانه جلوه می دهد."
فروید بر این اساس ، همه علاقه های عاطفی را که ممکن است در نفوس انسانی خطور کند، تفسیر می نماید پس پسر ازپدرش بیزار است (24) و دختر از مادرش و زن از شوهرش متنفر است و آرزوی مرگش را دارد (25) ، اندوه خانواده درمرگ کسی که از آنان می میرد، یک احساس خالص حزن حقیقی از مفارقت آن عزیز نیست ، بلکه حیله و روپوشی برشادمانی پنهانی است ! که نزدیکان ، هنگام آسوده شدن از این فردی که از او نفرت داشتند و علاقمند مرگش بودند (26) ، احساس می کنند(!). و این پدیده ، اختصاصی به ادراکات فردی ندارد، بلکه تا بجایی که همه زندگی روانی میان افراد و اجتماعات را فراگیرد، امتداد می یابد!
……………………………………………………………………………
24. Totem and Taboo صفحه 50.
25. مدرک بالا صفحه 60.
26. همان مدرک صفحه 60.
در کتاب Totem and Taboo ـ توتم و تابو ـ صفحه 157 می گوید: "در مناسبتهای مختلف اشاره نمودم که ازدواج عواطف و آمیختگی مهر و کین "آمبی والانس Ambivilence" ـ یعنی وجود عشق و نفرت به یک چیز و در یک زمان ــهمان اساس و پایه ایست که بسیاری از سازمانها و نظم های تمدن بر آن نهاده شده و ما از منشاء آن چیزی نمی دانیم …"!
پس در این صورت این یک لعنتی است که بر بشریت نوشته شده تا شعور و احساس لطیفی که از آلودگیها منزه وخالص است ، در او پدید نیاید و تا هنگامی که همه ادراکات لطیفی که در روان آدمی است ، با نظمی بی حساب همراه وملازم با شعور غیر لطیف دیگری است ، بشریت هرگز از این لعنت رهایی نخواهد یافت .
و هرگز در مدار تاریخ اتّفاق نیفتاده که فرزندی والدینش را دوست بدارد و نه والدین فرزندشان را و نه برادری برادرش را و نه در روی زمین هیچ انسانی انسان دیگر را، مگر هنگامی که احساس نفرتی را که در این گروه نسبت به آنهایی که دوست دارند، می روید، به طریق اجبار و بدون اراده و بدون یک سبب مشخص و شناخته شده ای ، با همان نیرویی که احساس محبت بر پایه آن است ، سرکوب کنند.
و هرگز اتّفاق نیافتاده است که انسان جز با سرکوب نمودن انگیزه های فطری ، که بالطبع با ارتقاء و تسامی ناسازگار است و میانشان جز با سرکوبی و با فشار، توافق و سازش برقرار نمی توان نمود، راه تسامی معنوی را پیش بگیرد.
بنابراین ، از نظر فروید هیچ کس نمی تواند به اراده و میل خویش و بدون سرکوبی و فشار، از مقداری از لذّتها در راه یک اندیشه ، یا رعایت اصول اخلاق یا ندای وجدان ، بگذرد و صرف نظر بنماید. البته فروید انکار نمی کند که مردم ازبسیاری از تمایلات و لذاتشان جلوگیری می کنند، ولی او همیشه برایشان تاکید می کند که این امتناع و بازداری نفس ،نتیجه تاثیر یکی از قوای چیره بر او، مانند: پدر یا جامعه یا دین ، یا آداب و رسوم می باشد که چیرگی و سطوت آن به پایه ای است که فرد، در برابرش از مقاومت و چاره جویی عاجز است !
بلکه او انکار نمی کند که انسان گاهی چنین جلوه می کند که با میل و اختیار خود از پاره ای کارها امتناع می ورزد، ولی اواین اختیار ظاهری را چنین تفسیر می کند که "فوق من " یا ضمیر پیسکولوژیک ، برای نجات وی از بازخواست عوامل قدرت و درد و رنجی که بدو روا می دارند، به اقناع یا اجبار "من " به امتناع از این کار، اقدام می کند. و در داخل لاشعورعمل یک مطالعه مرکبی را انجام می دهد و در نتیجه ، فرد خود را بدین قانع می کند که او این امتناع را به میل خویش اختیار نموده و نیروی جبر و قهر او را از این کار بازنداشته است ! و این مغالطه از دو جهت مفید است :
نخست اینکه مادامی که او در ظاهر به اراده خویش امتناع می ورزد، "فوق من " اطمینان حاصل می کند که "من " تابع ومطیع او است ، و از دستورات او سرباز نمی زند و در نتیجه از تعرض عوامل قدرت مصون است .
دوم اینکه از اثر این روش به احساس شخصیت انسان خدشه ای وارد نمی شود و تصور وجود قهر خارجی ولو بطورظاهری ، از بین می رود و در نتیجه با جامعه درحال صلح و سازش باقی می ماند و بدین وسیله سعادت وی تحقق پذیرمی شود. و این زیباترین بازیهایی است که "فوق من " در نهایت دقّت و مهارت انجام می دهد و این بازی ، به قدری ماهرانه است که افراد ساده ای امثال ما گمان می کنند که در اینجا یک وجدان اخلاقی وجود دارد که به این امتناع نفس اقدام نموده است !
و این دست است ! و کسی انکار نمی کند که نظیر این ، در روان هر انسانی اتّفاق می افتد و در هر روز و هر ساعت تکرارمی شود، و کسی انکار نمی کند که این مجهول را که بدون توجّه بسیاری از مردم ، بازی ماهرانه و دقیقش را در روان انسانی انجام می دهد، نبوغ فروید کشف نمود، ولی چیزی که ما همیشه بر فروید ایراد می گیریم ، این است که روان بشریت در این مرحله ای که فروید در آن توقف می کند، پایان نمی پذیرد. بلکه در انسان یک نوع از خودگذشتگی حقیقی ، نه ظاهری ، وجود دارد که علت پیدایش آن نه عوامل قدرت است و نه ناتوانی از تحقق بخشیدن تمایل وآرزوی مخصوصی ، بلکه تمایل به بلندمرتبگی و طهارت و عظمت روحی است که وی را وامی دارد که از اجابت انگیزه نیروی شهوانی امتناع کند.
و از این رو است که بعد از این امتناع ، دچار عقده روانی و یا اضطراب عصبی نمی شود. در گذشته پیامبران و مقدسان وقهرمانان و مصلحان را به عنوان نمونه نام بردم و اکنون هزاران بلکه میلیون ها بشر را که در طی گذشت نسلها، درسرتاسر مشرق زمین مخصوصاً در شرق اسلامی می زیستند، بر آنها اضافه می کنم ، اگرچه ممکن است امروز تحت تاثیر سرایت مادی غرب ، نظایر آنان پنهان و یا کم باشند، ولی تا یک نسل پیش ، اینگونه افراد آنقدر زیاد بودند که شایدنمی شد شماره کرد.
آنان با آنکه هیچ عاملی : نه دین ، نه جامعه و نه رسوم و آداب بر آنان الزام نمی نمود، گذشت و فداکاری می نمودند، این گروه افراد نادر و غیرطبیعی نبودند که تا رفتارشان تحت تاثیر عوامل نیرومند خارجی مضطرب و نامنظم باشد بلکه این ، ارضاء احساسات عالی انسانی است که با میل و اراده آن را برخود فرض می دانستند.
ما نمونه هایی را در بحث "نظریه اسلام " برای این موضوع ذکر خواهیم کرد، ولی در اینجا به ذکر یک نمونه ساده ولی عمیق و پردلالت اکتفا می کنم که از درستی آن ، کسانی که نسل گذشته "مصر" را درک نمودند و یا از معاصرینشان شنیده اند، آگاهند.
فقیر هنگامی که نیازمند وام از مرد ثروتمندی می شد (که او را می شناخت و یا احیاناً نمی شناخت )، نزد او می رفت درحالتی که طبعاً دچار خفت و سرشکستگی بود! ولی همین که مرد ثروتمند احتیاج او را می فهمید، در احترام و اکرام وی آنقدر مبالغه می کرد تا حالت انکسار را از وی بزداید، آنگاه نیازمندی و حاجت او را بطور سری و محرمانه رفع می کرد تا کسی از آن مطلع نشود، سپس با شدیدترین سوگندها، سوگند یاد می کرد که یادداشتی که وام را اثبات کند،ننویسد و آنگاه قسم می خورد که آن را تا هنگامی که برای فقیر میسر نشده و تا موقعی که از ضروریات زندگی او آنقدرزیاد نیاید که بتواند دینش را ادا کند، از او بازنستاند و در تمامی این مراحل می کوشید که کسی از چنین قرض پنهانی آگاه نشود.
چه عاملی است که این انسان را به طی چنین راهی الزام می کند؟
دین و جامعه
یکی از حقوقی که دین برای طلبکار قائل است . این است که در برابر مالش سند و مدرکی دریافت کند و این موضوع رادر آیه ای از قرآن به صورت امر ذکر می کند:
"یا ایهاالذین آمنوا اذا تداینتم بدین الی اجل مسمی فاکتبوه " ــ ای کسانی که ایمان آورده اید، هنگامی که وامی را برای مدت معینی می دهید، پس آن را بنویسید ــ بنابراین ، دین بر کسی این روش اصولی و انسانی را که ممکن است در اثرپستی و خست بدهکار، منجر به از بین رفتن همه قرض بشود، واجب نمی کند.
جامعه ؟
هرگز! جامعه بر کسی الزام نمی کند که اینگونه حقوقش را در معرض نابودی قرار دهد که ممکن است با ساده ترین انحراف اخلاقی در روح بدهکار، عملی شود. درست است که جامعه طبعاً از اینگونه اقدامات جوانمردانه خوشنودمی شود، ولی محبوب داشتن و علاقه مند بودن به چیزی یک نیروی قاهری نیست که مردم را خواه ناخواه و باسرکوبی ، به اطاعت آن وادار کند، گذشته از این ، اصرار طلبکار در مخفی کردن موضوع از مردم ، این احتمال را از بین می برد که این کار حرکتی برای برانگیختن خوشنودی و ستایش مردم است .
اگر عده ای از افراد لجوج بگویند که این کار از آداب و رسوم چنین اجتماعی است که ترس از انتقاد مردم به پیروی از آن وامی دارد، باید گفت که این سخن ، جز اینکه بر وسعت دایره فداکاری و گذشتهای عالی بیفزاید و آن را علامت و نشانه همه جامعه قرار دهد ــ نه یک نشانه شخصی که فرد خاصی در یک نسل بدان ممتاز می شود ـ . نتیجه دیگری نداردوگرنه کیست که از آغاز کار، جامعه را ملزم نمود که این کار یکی از آداب و رسوم وی باشد. در اینجا یک نیروی قاهری نیست که این رسم و عادت ناشی از آن است . پس این گذشت جوانمردانه ای است که یک فرد یا افرادی در آغاز بدان اقدام نمودند و دیگران هم از آن خوششان آمد و با اختیار و میل خویش ، بسوی آن کشیده شدند و در نتیجه همه جوانمرد و نیکوکار شدند.
***
اگر فروید تحت تاثیر انگیزه های مادی یهودیت و جامعه اروپایی که او در آن زندگی می کرد ــ یعنی جامعه ای که درمادیت ریشه دوانده و وارث تعلیمات و سرکشیها و کوششهای امپراطوری روم ، برای تحقق بخشیدن به لذّتهای خویش به خرج مستعمرات و بردگان می باشد، به این نیکی در انسانیت ایمان ندارد، دلیل و مجوز عقلایی گردنگیری ما نسبت به این عقاید و آراء چیست ؟ در حالتی که ما در شرق سرچشمه ای داریم که نمونه ای برجسته انسانیت آن خشک نمی شود، یعنی همان نمونه هایی که گواهی می دهند که در فطرت بشریت ، نیکی آزادی وجود دارد که ازهرگونه قید رها است .
خوابهای الهامی
با وجود این مادیتی که در وجود فروید و جامعه ای که او را دربرگرفته و داشت می جوشید، اگر او منکر همه معنویات گردد،امری طبیعی خواهد بود. او در نظریه اش درباره تعبیر خواب ، تا آخرین نقطه پیش می رود و هر حقیقتی را که از چهارچوب زمینی ، بلکه از چارچوب وجود انسان در جلوه بسیار محدودش خارج باشد، انکار می نماید.
او بطور جدی چیزی را که ما به نام "خوابهای الهامی " (رویای صادقه ) می نامیم انکار می کند، زیرا این فکر بر پایه "روح "و براساس رابطه این روح با عالمی بزرگتر و جهان مجهول غیب ، بنیان گذاری شده و اینهاــ به نظر او همه خرافه اند که افراد ساده به آن ایمان می آورند و شایسته مقام و کرامت دانشمندان نیست ، ناگزیر درباره طریقه رمزی تعبیر خواب می گوید که این یک روش خرافی است ، ولی کار او در این تصریح پراهمیت عجیب است :
او در دو صفحه پشت سر هم از یک کتاب ، نخست می گوید: "تعبیر خواب با روش رمزی (مانند تعبیر خواب معروف فرعون ) تطبیق آن جز در شرایط محدودی امکان ندارد" (27) آنگاه در صفحه بعد، در این خصوص می گوید: "که آن یک روش خرافی است ". (28)
……………………………………………………………………………
27. از کتاب تفسیر الاحلام صفحه 108.
28. از کتاب تفسیر الاحلام صفحه 112.
اگر او به سخن اول ، یعنی محدودیت در تطبیق اکتفا می نمود، کسی در این باره با او نزاع و گفتگو نمی کرد. زیرا شکی نیست که اکثریت قریب به اتّفاق خوابهای مردم همان طوری که فروید به حق در این باره تفسیر می کند، نفسانیاتی حاکی از واپس زدگیها است ، ولی گذشته از این ، عده کمی از خوابها باقی می ماند که نمی توان آنها را بر این پایه تفسیرنمود و بدون زحمت و پیچیدگی نمی توان آن را جز بر پایه اعتراف به رابطه مخفی و دقیق میان این فرد موجود وهستی بزرگ و غیب مجهول ، تفسیر و تعبیر نمود.
اینجا دو حقیقت اساسی در این میدان وجود دارد: نخست اینکه کمی عدد این گونه خوابها وجود آن را نفی نمی کند. ومجوز این هم نمی شود که از حساب دورانداخته شوند، حتی کسانی که دارای شدیدترین عقاید روحی هستند،نمی گویند که همه خواب های مردم از نوع خوابهای الهامی است ، بلکه گفته اند انسان فقط درحال صفای روح وشفافیت نفس ، یعنی حالتی که می تواند حجاب ها را پاره کند و با "مجهول " اتصال برقرار نماید، چنین خوابهایی می بیند.
ولی یک نمونه از این خوابها، برای اثبات این حقیقت روانی جاویدان کافی است . چگونه ؟ در حالتی که این نوع خواب منحصر در یکی نیست ، بلکه صدها و هزاران نمونه آن ، وجود دارد و پیش آمدهای شخصی بسیاری از مردم گواه آن است .
تصادف ؟
فروید و اطرافیانش می گویند که این تصادف است که پاره ای از خوابها را تحقق می بخشد و یا این خود خواب است که انسان راناآگاهانه و بدون توجّه به سوی انجام کاری سوق می دهد و آن گاه آدمی می پندارد که آن عمل از پیش به وی الهام شده بود. تصادف ممکن است پاره ای حالات را تفسیر کند و الهام ذاتی هم پاره دیگر را ممکن است توجیه نماید، ولی از اینها گذشته حالاتی باقی می ماند که نمی توان آن را بر این پایه ها تفسیر نمود و این نیرنگ سازی و حیله جویی های غیرعلمی است که اصرار به گشودن راهی برای اثبات عقیده غیر دقیقی می ورزد.
با وجودی که فروید به ضمیر پنهان که انبار تجربه های شخصی و اوضاع و احوال محدود و کوچک زندگی مرد است ایمان دارد، ولی اعتراف اول او که یک صفحه بعد آن را منکر می شود، برای اثبات اینکه پاره ای خوابها با تفسیر او که جهان روح را منکر است تطبیق نمی کند، کافی است .
حقیقت دوم اینکه نرسیدن علم تا امروز به راز و تفسیر این رابطه مخفی و دقیقی که انسان را با هستی بزرگ و غیب مجهول مربوط می کند، دلیل بر این نیست که چنین رابطه ای وجود ندارد، تنها چیزی که اثبات می کند این است که علم هنوز بدان نرسیده است . کسی چه می داند شاید پس از گذشت مدتی به آن برسد. علم امروز به وجود تله پاتی (29) اعتراف نموده است و این نسبت به انسانی که نیروی او را محدود می دانند و آن را فقط در مدار حواس قرار می دهند، از عجایب بشمارمی رود.
……………………………………………………………………………
29. تله پاتی از دو کلمه یونانی "تله " به معنی دور و "پاتی " به معنی حس و شعور تشکیل شده است که به معنی دریافت و ادراک از دور است .
یکی از کسانی که در خصوص تله پاتی تجارب متعددی دارد "ژوزف سنیل " نویسنده کتاب "حس ششم " است که نام کتاب دلالت بر عقیده نویسنده آن دارد، این نویسنده درباره تعطیل این حس می گوید: "اجسام مادی ممکن است از دور احساس شوند، زیرا یکی از خواص آنها این است که همیشه ارتعاش های موجی پی در پی از خود پراکنده می کنند که تا نقاط دور دست می روند و شاید مانند اشعه مجهول از هر حائل و مانعی بگذرند. او غرایز پاره ای حیوانات را که از فاصله های دوری ، هم نوع و یا ماده خود را می یابند و یا در جاهای پنهان به آنها راه می برند، معلول همین حس می داند که آن ارتعاش ها و امواج مخصوص را درک می کنند.
بعضی مثل "دکارت "! این حس را به غده صنوبری مربوط می دانند"! آنچه مسلم است وجود چنین حسی در افرادی از بشر است و در توجیه و حالات آن بررسی های زیادی شده "فلاماریون " در کتاب "اسرار مرگ " نمونه های بسیاری از آن را یاد کرده و به شرح و بسط آن می پردازد، دانشمندان زیادی در این باره تالیف نموده اند از آن جمله : "W.Carington" (و. کارینگتون ) نویسنده و دانشمند انگلیسی کتابی در این مورد نوشته و این کتاب را آقای "موریس پلانیول "Maurice. Planiol استاد سابق دانشگاه تهران به فرانسه ترجمه و در سال 1948 از طرف کتابخانه پایو Payot در حدود 250 صفحه چاپ شده است و خواننده برای کسب اطلاع بیشتری در این باره ، می توانند به کتاب "نبوت و تکامل " تالیف آقای سیدضیاءالدین روحانی مراجعه نمایند. (خسروشاهی )
***
با این حال چه مانع می شود که فردا به افق های بزرگتر و وسیع تری در تفسیر روان انسانی برسند؟ مخصوصاً پس از آنکه بر اسرار اتم و نور، آگاه شدند این موضوع عملی تر به نظر می رسد، پس اصرار فروید بر انکار عامل روحی از زندگی بشر، یک واقعیت علمی ثابت شده ای نیست ، بلکه تفسیری است که از انفعالات مخصوصی پدید آمده که ارتباط وپیوندی با علم ندارد و بر ما، مخصوصاً شرقی ها، فرض و واجب نیست که به آن ایمان بیاوریم و آن را چون آیه ای که ازآسمان فرود آمده ! بربائیم .
***
نظریه فروید درباره دین
اما نظر او درباره دین : او در این مرحله ، در آلوده کردن نمونه های بلند انسانیت و تصویر آن بصورت زشت ترین چیزهای ممکن ، تا آخرین نقطه پیش رفته است ! او معتقد است که دین ، برای اولین بار، از اثر جنایت زشتی پدید آمد که در یکی از نسلهای انسانهای اولیه اتّفاق افتاد.
از این قرار: بچه ها نسبت به مادرشان احساس یک تمایل جنسی شدیدی نمودند. (نمی دانم چرا فروید نمی گوید که آنان به چه دلیل متوجّه زنان دیگری نشدند که با آنها در یک نسل بوجود آمدند؟) ولی تسلط و قدرت پدر، آنان را ازاعمال این شهوت گناهکار مانع می شد، از این رو پسران بر قتل پدر توافق نمودند، تا از قدرت و تسلط وی آسوده شده بر مادرشان دست بیابند! یک روز صبح زمین با فریادهای دیوانه وار و نعره های وحشتزایی روبرو شد. بچه ها نقشه های خود را عملی کرده بودند، ولی آنان همین که مقصود خود را عملی کردند، پشیمان شدند و احساس گناه آنان رافراگرفت ، از این رو تصمیم گرفتند که یاد پدر مقتول خود را همیشه مقدس بشمارند!
شخص پدر در احساس و شعور آنان با بعضی از انواع حیوان ، امتزاج پذیرفت و این کار، آن طوری که فروید می گویدیک عمل طبیعی و روحی است . (30)
……………………………………………………………………………
30. او نمی گوید به چه دلیل این یک حالت طبیعی است و همه دلایلی که بدان استناد می کند حالات نادر بیماری کودکانی است که کراهت و تنفر فشرده شده درلاشعورشان را نسبت به پدرشان ، به پاره ای از انواع حیوانات و ترس از آنها تبدیل می کنند.(مولف )
آنگاه برای کفاره گناه قتل پدر و تمایل در تقدیس یادبودش ، حیوانات را تقدیس نمودند و کشتن آنها را تحریم کردند وبدین ترتیب نخستین دیانت روی زمین پدید آمد که همان "توتیسم " می باشد.
و همه مذاهبی که پس از آن پدید آمدند در حقیقت کوششی برای حل این مسئله ، یعنی احساس فرزندان به گناه بوده است و این مذاهب ، بر حسب سطح تمدن مردمی که در آن پدید آمدند و وسایل تطبیق و اجرای آن ، مختلفند، ولی هدف همه یک چیز است ، یعنی همان عکس العمل آن حادثه بزرگ (قتل پدر) می باشد، که باعث پیدایش تمدن شده و از روزی که اتّفاق افتاد، لحظه ای آسودگی برای بشریت بجا نگذاشت . (31)
آنگاه فروید فرصت مناسبی برای حمله به مسیحیت ، یعنی دشمن شماره یک یهودیت بدست می آورد، گویی مقصوداو از چیدن همه این مقدمات ، رسیدن به این نتیجه بوده و می گوید: " افسانه های مسیحیت در حقیقت تمایل پسر(مسیح ) را در کشتن پدر (خدا) مجسم می کند، هرچند این رغبت و تمایل سرکوفته و واپس زده شد و در نتیجه خودپسر به جای پدر کشته شد، ولی در همین حال پسر بصورت خدایی درآمده به جای پدر قرار گرفت ." (32)
……………………………………………………………………………
31. از کتاب توتم و تابو Totem and Taboo ص 145.
32. مدرک سابق Totem and Taboo ص 154.
بعلاوه کار تحقیر دین فقط در ریشه اصلی آن و تصور اینکه آن از عقده اودیپ ، یعنی از یک شهوت سرکوفته و واپس زده جنسی پدید آمده ، پایان نمی پذیرد. او می گوید: دین همچنان تا امروز مجسم کننده این افکار و احساسات بوده است . علاوه بر اینها، او دین را به صورت عامل سرکوب کننده همه فعالیتهای زندگی جلوه می دهد که از یک پندارپستی ناشی شده است که برای وحشیان و بیابانیها، قابل فهم بوده است و اما امروز دوران وظیفه دین پایان یافته و اوجای خود را به علم واگذار می کند و این سخنی است که شایسته بشر متمدن است . (33)
……………………………………………………………………………
33. مدرک سابق Totem and Taboo صفحه 88.
جامعه و اخلاق
جامعه و اخلاق و رسوم و آداب ، آنها "نگهبانانی " هستند که همیشه در کمین فردند، تا به او حمله آور شده وی را تحت قدرت خویش درآورده مطیع اراده و خواست خود نمایند و فرد از طرف خود، همیشه متمایل به شکستن این قدرت است ، منتهی وقتی که امنیت داشت ، آشکارا به این کار می پردازد و اگر از عاقبت بد و پایان کار بترسد، دست به حیله می زند. فروید به صراحت نمی گوید که جامعه و اخلاق و آداب و رسول چیزهای پستی هستند که باید نابود شوند تافرد به نعمت سعادت برسد و آماده تحقق بخشیدن به شخصیت و لذات خود شود!!، ولی او هنگامی که به شمامی گوید: "به این آدم سفیه و کم عقل نگاه کنیدو به این مریض مبتلا به هیستری و به این مبتلای به صرع و غشوه بنگریدو در این دیوانه ای که هیچ نقصی در کارها و وظایف او وجود ندارد و در این مجرمی که به محکمه قضایی کشیده شده ،دقیق شوید. آنها همه قربانیان جامعه و رسوم و آداب ، و قربانیانان فشارها و ظلم های وارده بر ضمیرند!.
آنان قربانی این موانعی هستند که در راه فرد نهاده و غرایز او را سرکوفته و واپس می زنند و از این راه شخصیت وی را درهم شکسته فعالیتش را راکد می کنند…"
او هنگامی که این سخن را می گوید، به شما الهام می بخشد! :روشی که مانع پیدایش این عقده های روانی و اضطرابهای عصبی است ، آن است که این پرده ها و موانع مضر را برداشته و مشاعری را که در زندانهای تقلید زندانی اند، آزاد نماییدصحیح است که او همانطوری که در کتاب "اگو واید" The ego and The id تصریح می کند، پس از آنکه انتقادشدیدی متوجّه آن نمود بالاخره ناگزیر شد به وجود چیزی که آن را مشاعر عالی انسانی می نامند و عبارت از دین واخلاق و حس اجتماعی است اعتراف نماید، ولی او همچنان اصرار می ورزد که همه آنها ناشی از فشار و سرکوفتگی انگیزه های فطری تجسم یافته در عقده اودیپ است ! بنابراین گاهی ممکن است شما تصور کنید که فروید به عمل سرکوبی و واپس زدن غرایز توجّه کرده می گوید که آنها تنها وسیله تسامی و ارتفاع معنوی و یک نیازمندی بشری است که انسانیت از آن بی نیاز نمی باشد و به تسامی معنوی چنین می نگرد که آن یک امتیازی است که اختصاص به انسان داده شد، تا از سطح حیوانات بالاتر برود، ولی او شما را در این پندار غلط باقی نمی گذارد.
به صراحت کامل ماموریت ابدی خود را در آلوده کردن بشریت و زشت نمودن هر مفهوم و معنی زیبا و جمیل انجام می دهد.
در کتاب :Three Contributions to the sexual Theory (34) صفحه 82 تحت عنوان "تسامی " می گوید: "اماسومین نوع انحراف (طبعاً جنسی ) هنگامی که نیروی شهوانی صادره از منابع جنسی فردی در میدانهای دیگری (35) قرار بگیرد و از آن در این میدانها استفاده شود، نتیجتاً عمل "تسامی " را بوجود می آورد. و همچنین او هنگامی که درصفحه 85 همین کتاب عقیده اش را درباره "تعارض و ناسازگاری که میان تمدن و رشد آزاد نیروی جنسی برقرار است "شرح می دهد. از این روشن تر سخن می گوید… و اگر تصریح بیشتری می خواهید او در کتاب The ego and id صفحه 80 می گوید: "اخلاق حتی در درجه طبیعی و معمولی آن ، با علامت سختگیری و قساوت مشخص می شود"!.
……………………………………………………………………………
34. ترجمه ا.ا. بریل چاپ سال 1910.
35. یعنی غیر از میدان جنسی ! (مولف )
***
اشتباه فروید از کجاست
من نمی خواهم انکار کنم که فروید در بسیاری از چیزهایی که درباره دین و جامعه و اخلاق و آداب و رسوم می گوید،معذور است ، زیرا جامعه مسیحی که او در آن می زیست و تجربه ها و تحقیقاتش را از آن بدست آورد، با تولید خفقان وقطع پیوندهای غریزی ، بسیار از انواع انحراف و اضطراب را پدید می آورد و ما از پیش دیدیم که این خفقان ها تا چه اندازه ای با طبیعت زندگی و زندگان ناسازگار است .
و از آن جز این نباید انتظار داشت که با انگیزه های فطری روان بشر اصطکاک پیدا کند و در نتیجه میان آنان جنگ وکشمکشی برپا شود که ممکن نیست نتیجه مطلوبی را بوجود آورد. بنابراین او از این جهت معذور است ، ولی او از نظردیگری معذور نیست . در اینجا، در راهی که او نظریه اش را از آن بدست می آورد، یک اشتباه فنی وجود دارد.آزمایشهای او همه ، در محیط افراد غیرطبیعی و منحرف بود و او نظریاتش را درباره افراد سالم از همین افرادغیرطبیعی بدست آورده است ، البته به کمک این ادعا که در همه افراد، نوعی از شذوذ و انحراف وجود دارد (36) و این انحرافها جز بزرگ شده آن حالت طبیعی نمی باشند که در اصل از یک حالت طبیعی بوجود آمده است … (37)
……………………………………………………………………………
36. کتاب Three Contributions to the sexual Theory صفحه 32.
37. مدرک سابق صفحه 14.
***
اشتباه این نظریه در این است که فعالیت طبیعی ، در یک حالت صحت و سلامت وظیفه و کاری را انجام می دهد که یک فعالیت اضافی و یا انحرافی آن را انجام نمی دهد. لازم است که شذوذ و انحراف را براساس هدف و وظیفه آن موردمطالعه قرار دهیم ، نه فقط بر پایه تشابه در مظاهر و اشکال .
ما یک حالت جسمانی را به عنوان نمونه و مثال ذکر می کنیم و در ضمن آن کیفیت حالت روانی هم دانسته می شود: درجسم سالم فعالیت بطور دائمی انجام می شود و سلولها عهده دار آن هستند، زیرا دائماً سلولهای جدیدی به جای سلولهای قبلی و بخاطر کارهای بیولوژی مختلفی که جسم انجام می دهد، پدید می آید و رشد می کند… این پیدایش ورشد سلولها برای جسم وظیفه معلومی است . او با روش طبیعی دائماً به انجام این وظیفه می پردازد وگرنه جسم دچارناتوانی و نیستی خواهد شد.
آنگاه یک حالت بیماری عارض جسم می شود ــ به عللی که هنوز مجهول است در نتیجه یک فعالیت زاید در رشدسلولها پدید می آید که وظیفه عادی خود را انجام نمی دهد. بلکه غذای جسم را می مکد! و چون مانعی در برابرفعالیت طبیعی آن قرار می گیرد، این حالت را نمی توان فقط بعنوان بزرگ شدن فعالیت عادی سلولها نامید، بلکه به عنوان یک تورم خبیث شناخته می شود و آن به هیچ وجه اینگونه تفسیر نمی شود که در اصل از یک وظیفه طبیعی که جسم به انجام آن در حالت سلامت می پردازد، ناشی می شود.
زیرا اگرچه در اینجا یک تشابه شکلی در عمل رشد و نمو سلولها با اختلاف در مقدار آنها وجود دارد، ولی رشد سلولهادر این دو حالت یک وظیفه را انجام نمی دهد. وظیفه آن در قسمت اول یک عمل ضروری و لازمی است که بنای حیات و زندگی به انجام آن می پردازد. و در مرحله دوم یک عمل مضر، و برای زندگی خطرناک است . (38)
……………………………………………………………………………
38. دانشمندان طبیعی در اینجا اصطلاح مخصوصی دارند که شاید دانستن آن برای خواننده ارزش داشته باشد مخصوصاً از این جهت که این اصطلاح گاهی درعلوم اقتصادی و اجتماعی مورد استفاده قرار می گیرد و آن این است که "تغییرات کمی " وقتی که از اندازه معین زیادتر شد تبدیل به "تغییرات نوعی " می شوداین زیادی در این صورت در مقدار محدود نمی ماند، بلکه آن یک تغییری در نوع هم پدید می آورد. (مولف )
***
و حقیقت مطلب در انحراف و شذوذ روانی نیز چنین است و در آن نیز یک شباهت شکلی با عمل طبیعی روانی وجوددارد، ولی در وظیفه با آن متفاوت است ، از این رو نمی توان به همان روشی که بر حالت سلامت قضاوت می کنیم ، برآن نیز قضاوت کنیم زیرا این برای روان ، یک وظیفه مفیدی را انجام می دهد که با شخصیت و ماهیت اصیل روح ناسازگاری ندارد، در حالتی که شذوذ و انحراف ، با این شخصیت و موجودیت ناسازگار است و منجر به نابودی و فسادآن می شود.
و نیز جایز نیست که مسئله را به شکل وارونه ای درآورده بگوئیم که حالت طبیعی کوچک شده ای از حالت انحراف وشذوذ است ، همان طوری که فروید دوست دارد چنین بگوید، تا درباره دو حالت یک نوع قضاوت نماید.
حالت منفی "سادیسم " ـ "مازوشیسم " یعنی احساس لذّت از درد و رنج را بعنوان مثال و نمونه ذکر می کنم : در افرادسالم مقداری از این احساس وجود دارد و آن در حدود این اندازه ، وظیفه طبیعی خود را انجام می دهد، زیرا پاره ای ازعملیات رشد، همراه مقداری از درد هستند (مثلاً مانند رشد دندانها) و برای اینکه ضرورت اقتضا می کند که انسان درمعرض مقداری از تشنگی و گرسنگی قرار گیرد، بلکه پیدایش اخلاق و احساسات عالی بودن امتناع و خودداری ازامور معینی انجام نمی شود و این امتناع ناگزیر باید لاقال در آغاز کارش ، مقداری ناراحتی بوجود بیاورد.(39) و اگر درروان یا جسم قابلیت پذیرش این درد و رنج نبود، ممکن نبود که چنین اموری انجام پذیرد.
……………………………………………………………………………
39. همان طور که سابقاً یاد کردیم : فروید می گوید: مشاعر عالی انسانی جز با سرکوبی و واپس زدگی انجام نمی گیرد و عقیده دیگری داریم که آن را در فصل "نظریه اسلام " بیان خواهیم کرد، ولی در این گفتگو نیست که امتناع از طرف عقل غریزی تا هنگامی که انسان به این خودداری عادت نکرده با ناراحتی و الم همراه است . (مولف )
ولی حالت مرض در وظیفه و هدف با این فرق دارد، هرچند در صورت ظاهر شبیه باشند، در حالت شذوذ و انحراف ،لذّت جز از راه درد و الم انجام نمی پذیرد، چه در مسئله جنسی و یا احساس دیگر و همچنین انحراف ، فعالیت طبیعی حیاتی را تعطیل می کند و آن را از راهی که فایده کامل از آن گرفته می شود، منحرف می نماید. در این صورت چگونه می توانیم بگوئیم که "مازوشیسم " بزرگ شده حالت طبیعی است و یا حالت طبیعی تصغیر و کوچک شده حالت "مازوشیسم " است ؟
و اگر همه داوریهای فروید بر این استنتاج مهم از حالات نادر و انحرافی متکی باشد ــ خود او هم این را انکار نمی کنددر معرض خطا و اشتباه بوده یا لااقل مبالغه در اندازه گیری است .
و شدیدترین چیزی که از آن به نظر می رسد، این فرض است که همه فرزندان بشر مبتلا به عقده "اودیپ " می شوند! وآنگاه بوسیله ای از وسایل ، بر آن غالب و چیره می شوند. این فرض را برای این منظور می نماید تا بتواند حالات نادره وانحرافی ، که عارض بعضی افراد می شود ــ یعنی حالاتی را که در اطفال مبتلا به اودیپ دیده می شود تفسیر نماید.
مثلاً او مانند کسی است که می بیند بعضی از کودکان با شش انگشت ـ نه پنج انگشت مانند افراد معمولی بدنیامی آیند، آنگاه به جای اینکه بگوید این یک حالت استثنایی و انحرافی است ، گمان می کند که در همه کودکان شش انگشت پدید می آید!! و سپس با وسیله ای از وسایل از انگشت ششم آسوده و خلاص می شوند! و با پنج انگشت بدنیامی آیند و نادانانی امثال ما، گمان می کنند که این در همه کودکان یک اصل طبیعی و عادی است !
اشتباه دوم فروید
اشتباه دوم فروید این است که نظریاتی را که از مطالعه یک نسل مخصوص جامعه معینی بدست آورده ، بر همه نسلهاو تیره های گوناگون و جامعه های مختلف بشری تطبیق می کند و احکام مخصوص دین مسیح و احکام ادیان پیش از آن را، آن طور که بدست آورده ، بر همه ادیان ، به طوری که شامل دین اسلام نیز می شود، تطبیق می کند، با آنکه اسلام درتوجّه و نظرش به روان انسانیت ، با دیگر نظام ها و عقاید، اختلاف ریشه داری دارد.
شکی نیست که فروید با افق تنگ و محدودش از ورود در فراخنای اسلام و درک روح ملایمت و نرمش آزادیخواهانه آن که بر هیچگونه سرکوبی غرایز تکیه ندارد و هیچ رابطه ای با عقده "اودیپ " در آن موجود نیست ، ناتوانست . دراسلام نه "فرزند قاتل " وجود دارد و نه "پدر مقتول "! گاهی ممکن است کسی بگوید: فروید خود عنایتی به این مباحث نظری و فلسفی نداشته ، بلکه حالات معینی به وی عرضه می شد و او در آن تحقیق می کرد و و از تحقیق و بررسی آنها،آراء و نظریات خاصی را استنتاج می کرد و آنها را با قطع نظر از دلالت آن از نقطه نظر دینی و یا اخلاقی و یا اجتماعی ،به عنوان تجارب و آزمایشهای علمی ضبط می نمود.
البته ممکن بود که این سخن درست باشد، ولی در صورتی که یک حکم و نظر عمومی را درباره تمام بشریت از روزگارپیدایش تاکنون ، صادر نمی کرد و اصرار نمی ورزید که این نظریه خاص ، تنها شکل صحیح همه بشریت است و تفسیرخاصی را درباره دین اعلام نمی نمود و آن را شامل همه ادیان نمی دانست و نمی گفت که تمام دین ها در این تفسیرمخصوص شریکند!
با این وصف اگر برای فروید از ناحیه الهامات و تاثیرات روزگاری که او در آن می زیست و شرایط زندگی شخصی اوعذرهایی تهیه کنیم ، برای ما هنگامی که عقاید و آراء او را می پذیریم و معتقد می شویم که بشریت همیشه همانطوراست که فروید توصیف نمود و همه ادیان چنان اند که او بیان کرد، عذر و بهانه ای نیست .
بر ما لازم است که در این آراء و نظریات ، تجدید نظر کنیم و آراء درست و صحیح آن را گرفته از اشتباهات آن اجتناب نماییم و هنگامی که این کار را انجام دهیم ، خواهیم دید که بسیاری از گفته های او صحیح است ، ولی بزرگترین وخطرناکترین اشتباهات آن این است که انسان را در یک مرحله ای نگاه می دارد که به حیوانیت نزدیک تر است و مجال برای ارتقاء به نقطه ای بالاتر از عالم نیازمدیها و احتیاجات ، باقی نمی گذارد اگر او سخنانش را درباره انسانیت می گفت و آنگاه راه را برای افزودن جنبه های دیگری در روان بشریت ، یعنی جنبه های لطیف و دقیقی که متمایل به ارتقاءمعنوی و تسامی روحی است ، بازمی گذاشت و با تفسیرهای پیچیده و حیله گرانه اش در آلوده ساختن و زشت کردن وخاموش نمودن انوارش اصرار نمی کرد، ما در بسیاری از موارد بر او اعتراض نمی کردیم .
بدیهی است که قسمت عمده احساسات بشر در محیط زمین واقع می شود و به عالم ضروریات و نیازمندیها سقوط می کند، ولی یک اقلیتی از احساست که با اراده و اختیار، از این سطح بالا می رود و از قید و بند جسم آزاد می شود، ازتمامی جنبه های بشری بیشتر شایسته ضبط و یادداشت است ، زیرا این "انسانیت " است و این همان تقدم و پیشروی است که انسان را از حیوانات گذشته ممتاز نمود. بررسی و تطبیق نظریه تکامل (نشو و ارتقاء) ما را وامی دارد این تطورو تغییر مهمی را که انسان را از گذشتگانش بالاتر می برد و در نتیجه وی را میان آنان به داشتن روان و روح ممتازمی گرداند، ضبط نمائیم . این مزایایی است که در موجودات دیگر دیده نمی شود و اینها امتیازات اساسی و ریشه داری است که نمی توان از آن غلفت نموده یا آن را بر مقیاس حیوان تفسیرنمائیم .
سقوط اروپا و آمریکا
سهم عقاید فروید در اشتباه و درستی هرچه باشد، بدون شک در جامعه غربی اثر بزرگی داشت و شاید هیچ نظریه ای بوجود نیامد که چنین انقلابی را که این نظریه در سیر جامعه پدید آورد، بوجود بیاورد جز نظریه "داروین " قبل از آن ونظریه "کارل مارکس " که قبل از فروید نمودار شد و بعد از وی عملی گردید توده مردم ، افکار و آراء او را پذیرفتند وبسیاری از دانشمندان هم به آنان در این راه کمک می کنند.
آنان به نصوص و تصریحات نظریات فروید اکتفا نکردند، بلکه مطابق میل و هوای خویش در تفسیر آن توسعه دادند وهمه به دین ایمان آوردند که : امر طبیعی این است که باید غرایز، از زندانشان آزاد شوند! و در برابر آن هیچ مانع و حدی جز حد کفایت و سیری قرار نگیرد. و از آن جایی که جامعه و دین و اخلاف و رسوم و اداب همه و همه در سر راه این آزادی قرار می گیرند، مردم ، مخصوصاً جوانان ، به این عوامل به عنوان امور غیرطبیعی و غیرمنطقی می نگرند ومی پندارند که آنها میراث و بازمانده گذشته های کهنه ای است که در تاریکیهای نادانی فرورفته اند و شایسته ما نیست که بر آن امور باقی بمانیم ، چون ما به دنیای نور و درخشندگی وارد شده ایم !
در نتیجه نسلی بوجود آمد که از این آراء و عقاید با همه مبالغات و اشتباهاتی که در آن است سیراب شد، نسلی که معتقد است که در برابرش جز یکی از دو راه وجود ندارد: یا احترام به جامعه و دستورات و سفارش های دین و ارزیابی و اندازه گیری ارزشهای معنوی و اخلاقی که نتیجه آن پیدایش بیماریها و اضطراب های روانی است ! و یا شکستن رسوم و آداب این جامعه و به کنار نهادن دین ودورافکندن ارزشهای اخلاقی و معنوی برای تحقق بخشیدن سعادت ! فردی ــیعنی دست یابی بر لذّت جسمانی و برای تحقق بخشیدن احساس شخصیت و استقلال و آزادی افراد!
مردم راه دوم را برگزیدند، همچنان که ناگزیر می بایست چنین باشد! و البته نزدیکی آنان ، به دوران مبارزه وحشتناکی که میان دین و کلیسا پدید آمد (و منتهی به خورد شدن کلیسا و ارزشهای معنوی درست و نادرستی که پیرامون آن وجودداشت ، گردید) و نزدیکیشان به دوران انقلاب صنعتی و امواج اجتماعی و اخلاقی مخصوصی که پدید آورد، آنان رادر این راه کمک نمود. علاوه براینها، این راه طبعاً خود یک راه آسانی است که عوامل فریبنده زیادی دارد و پیروی ازآن : آسان تر و لذّتبخش تر از سیر در راه های دیگر است : یعنی راههایی که مردم را به واجبات زیادی مکلف می کند که بدون آن وجود "انسانی " تحقق پذیر نمی شود!
… آنگاه جنگ بزرگ اول پدید آمد و میلیونها نفر از جوانان در سربازخانه های اروپا و آمریکا مسلح شدند و چند سالی از عمر خود را در سنگرهایی گذرانیدند و مرگ با گازهای کشنده و بمب های کوبنده و جنگ میکربی و جنگ اعصاب وعوامل وحشت زای دیگر، آنان را تهدید می کرد، همین که جنگ پایان پذیرفت ، این افراد سرکرفته از سنگرها وتوقفگاه ها آزاد شدند و مانند جوشش درونی گرسنه ای ، به جستجوی غذا پرداختند، و طبعاً به دنبال غذای جسم گرسنه و تشنه روانه شدند، نه بسوی غذای روح و عقل !
میلیونها جوان در جنگ کشته شدند، و در نتیجه زنان ناگزیر شدند برای جستجوی غذا به کارخانه ها و راههای دیگرروی آورند، زیرا مرد و رئیس خانواده آنها کشته شده و یا از دادن خرج روزانه آنان استنکاف می نمود و او تازه از یک بحران بزرگ خارج شده بود و آسایش شخصی خود را می جست و نمی توانست قید و بندها را، اگرچه از طرف نزدیکترین نزدیکانش باشد، متحمل شود و در نتیجه زن بصورت طعمه و شکار سهل الوصول انواع گرسنگیها درآمد:گرسنگی معده و گرسنگی مظاهری از قبیل لباس و زینت که زن بر آنها حریص است و گرسنگی غریزه ! از طرف دیگرعده زنان ، بعلت کشته شدن گروهی از جوانان ، بر جمعیّت مردان افزون گشت و اگر همه مردانی که زنده مانده بودندازدواج می کردند، باز هم همه زنان و دختران نمی توانستند شوهری بدست آورند!
این موفقیت برای اطاعت و پیروی مردم از تعلیمات فروید یک فرصت طلایی ! به شمار می آمد و دیگر احتیاج به کسی نبود که آنان را به سوی آزادی حیوانی دعوت کند، شرایط و موقعیت مخصوصشان آنان را به سوی این آزادی می کشانید، ولی آنان در تعلیمات فروید سند بزرگ و محکمی برای انگیزه ها و تحریکهای به هیجان آمده جسمانی خود یافتند و به جای اینکه در برابر جامعه بصورت جنایتکاران و مجرمین اخلاقی جلوه کنند، در اثر نظریه فروید، این بهانه به دستشان آمد که بگویند: ما تابع ندای "علم " هستیم که آن از افسانه های گذشتگان به پیروی شایسته تر است !.
و از این جهت نسلهایی که در جنگ اول و بعد از آن بوجود آمدند، ایمان کورکورانه ای نسبت به فروید دارند، و او را به مثابه قهرمانی از قهرمانان تاریخ می شناسند، بنابراین عجیب نیست که مجله "Look لوک " آمریکایی ، او را یکی ازبیست نفری می داند که قرن بیستم را ساخته اند! و منابع تاریخی هم او را یکی از قهرمانان قرن جدید می دانند.
و در نتیجه مباحث فلسفی و اجتماعی خاصی پدید آمد که همه بر پایه تفسیرهایی که فروید در خصوص روح بشرتقدیم می کند، بنانهاده شده اند و در این راه کوشش می شود که ثابت شود که "جامعه " یک اندیشه و تصوری است که باطبیعت اشیاء سازگار نیست و با آن ضد و مخالف است ! و رسوم و قیود آن که جامعه بدان وسیله موجودیت خود راحفظ می کند، قیود تحمیلی است که هیچگونه مجوزی ندارد و رابطه و پیوند خانوادگی ، زنجیری از زنجیرهایی است که باید برای تحقق سعادت و آرامش ، آن را پاره نمود.
و تنفر افراد از جامعه ، مولود نظریه فردیت پرستی که از نظریات او الهام می گیرد، رو به تزاید گذاشت و به جایی رسیدکه نام جامعه را نمی برند جز اینکه به دنبال آن اوصاف ظلم و فشار و استبداد هم گفته می شود!
و همچنین نامی از اخلاق و دین و رسوم و آداب ، جز با خشم و نفرت و یا مسخره و استخفاف ، برده نمی شود. وبالاخره در بسیاری از مردم اروپا و در سرتاسر آمریکا، کار به خورد شدن جامعه و پاره شدن روابط خانوادگی و جدائی کامل از میراث اخلاقی و آداب نسلهای گذشته منجر شد…
اگزیستانسیالیسم !
پیدایش فلسفه ! اگزیستانسیالیسم در فرانسه ، چیزی جز امتداد ملال انگیزی از الهامات نظریه فروید نیست ، این مکتب مردم را به شکستن هر قیدی که در برابر راه تحقق بخشیدن شخصیت کامل ! فرد قرار گیرد، دعوت می کند، اعم از اینکه آن قید از دعوت های آسمانی دائمی باشد یا زمینی و مادی . هر انسانی باید کاری را انجام دهد که شخصاً آن را حق می شناسد، هرچند با تمامی آنچه را که مردم آن را می خواهند، مخالف باشد و هرچند که با عقل و منطق هم سازگارنباشد. اینها از قیوداتی است که "فوق من " برای اطلاعات قوانین جامعه ، بر فرد فرض و الزام نموده است و باید"لبیدو"ی حیوانی و شهوانی ، هرطوری که می خواهد آزاد باشد، جامعه باید به جهنم روانه شود و همه نمونه هایی که انسانیت در بوجود آوردن آن ، نسلهای متوالی رنج کشید، در صورتی که موافق با مزاج این "فرد" ــ که ذاتش مقدس است ! و نباید چیزی و کسی بر استقلال آن تعدی کند و او خود می تواند بر هر چیز و هر ارزشی از ارزشهای زندگی تجاوز نماید ناسازگار درآید، باید همراه جامعه به دوزخ سرازیر شوند!
حیوانیت کاملی که دختران و پسران جوان در اروپا و آمریکا با آن سرگرم اند، تا از قید و بندها "آزاد" شوند، جز اثرملال انگیز و تاثرآور الهامات فروید در مسئله جنسی ، چیز دیگری نیست ، و روزنامه های بی باک و لخت … سینمای عریان ، داستانهای مهیج عشقی … و نظایر اینها هم بسیارند.
همانطوری که از الهامات فروید، نوعی عقیده به "جبر" نیز پدید می آید، ولی این یک جبر مذهبی نیست که آن را یکی از معایب شرق عقب افتاده می شناسند. شرقی که معقتد است که انسان در کارهایش کاملاً آزاد نیست ، چون خدای قادری وجود دارد، بلکه این عقیده جدید، یک جبر روانی است که تحول خشنی در جامعه غربی بوجود آورد و همه رسوم و اخلاقش را در هم شکست و در قوانینش نیز اثر گذاشت و عنان فرد را در مسئله جنسی آزاد گذاشت که بدون ترس و مجازات ، هر کاری دلش خواست بکند، زیرا بیچاره معذور است !… آری او در آنچه می کند، مجبور است و اگراز آن جلوگیری کنیم جز یک نتیجه ، چیزی نخواهد ماند و آن همان فساد و سرکوبی و ایجاد عقده های روانی است که ویران کننده اعصاب اند!!.
راه حیوانی
اگر این افراد "تهییج شده و برانگیخته " برای تبدیل اوضاع ستمکارانه ای که در جامعه سخت و دردناکی که در آن زندگی می کنند و تصحیح آن به نحوی که بر حقوق قانونی و مشروع فرد ستم نشود (و بدون اینکه در تقدیس فرد تاحدی که جامعه را به صورت خرافه ای درآورد. مبالغه نمایند) به پا می خاستند و این کارها را انجام می دادند، انقلاب آنان معقول و مورد قبول بود.
و یا اگر جامعه و اخلاق و دین و رسوم و آداب (به معنی عام و وسیع آن ) واقعاً منافی با طبیعت بشر، یا حقایق روانشانسی می شد و آنان آن را به کناری نهاده و به بایگانی تاریخ می سپردند، حق داشتند، ولی چه کسی می گوید که چنین کاری صحیح است ؟ از گرفتار خود فروید در فصل "ارزشهای برتر" اثبات می کنیم که این صحیح نیست .
تمایل به آزادی از هر قیدو اغراق در لذّتهای جسمانی ، همان عاملی است که به مردم غرب الهام نمود که این خرافه راتصدیق کنند، زیرا تصدیق آن ، آن را از سرزنش وجدان و احساس جرم ، هنگامی که این اعمال حیوانی خالص رامرتکب می شوند، آسوده می کند، آنگاه یکبار دیگر خود را گول می زنند و گمان می کنند که اینکارها را به خاطر اینکه متمدن باشند! انجام داده اند.
و در اینجا: در شرق ، اشخاصی طوطی وار، از آنان پیروی کرده و می گویند: بیایید دین و آداب و اخلاق خود را در هم بشکنید تا چیزی از تمدن متمدنین را دریابید!.
ولی بدانید که این مغالطه بزرگی در برابر همه حقایق زندگی و روح بشر است . مغالطه ای که جهان را به سوی حیوانیت خالص کشانید، در صورتی که بشر عذر حیوان را ندارد و مانند او از احتیاط ها و استحکامات غریزی که زندگی برای محدود نمودن غرایز و فعالیت های آن بدو بخشید، تا آن را از نابودی و نیستی حفظ نماید، برخوردار نیست .
حیوان به اقتضای محدودیت های طبیعی و غریزی ، دارای فعالیت جنسی محدود و معینی است ، ولی انسانی که خالقش به وی کرامت بخشید و او را بلندپایه گردانید و اختیارش را بدست خودش داد، امروز در سیر وارونه وقهقرائی ، در لجنزاری فرورفته که بعضی انواع حیوانات هم از آن شرم دارند!…
***
4